خشونت و ساختار روان ما: بررسی خشونت گفتاری،

در این دسته به چاپ رسیده است روانكاوی

تاریخ چاپ  

خشونت و ساختار روان ما: بررسی خشونت گفتاری، حسن مکارمی

gooya news 

تنها کلامی در نقش دشنام بيان می شود و شنونده را زخمی می‌کند و او را در محلی پست‌تر قرار می‌دهد که در آينۀ روانی شنونده اثر کند. و اين وقتی امکان دارد که دشنام‌ دهنده و مخاطبش در ابتدا در يک رديف قرار گرفته باشند. دو عابر، دو راننده، دو اسب سوار، دو همکلاس، دو نفر در صف اتوبوس، چون دو فرد در آينه‌های يکديگر. و کلام دشنام است وقتی که از همرديف و همطراز برخيزدویژه خبرنامه گویا

همايش روانپژوهان ايرانی در روزهای دهم و يازدهم ماه می ۲۰۱۴ در شهر کلن آلمان برگزار شد.
مطلب زير، متن سخنرانی اين قلم است در اين پژوهش با عنوان "خشونت و روان ما".

خشونت، تجاوز، پرخاشگری آثار حضور آدمی اند، در همه جا و در همه وقت. آيا خشونت پديده ايست که به منطق درونی فرد يا موقعيت فرد و افراد ديگر، شرايط محيطی، و يا شرايط جسمی فرد بستگی دارد، يا عملی است همچون عکس العمل؟ حمله است يا دفاع؟ به شرايط سنی، فرهنگی و جنسيتی ما مربوط است؟ آيا يک فرايند شناخته شده است که از قوانين مشخصی در همۀ احوال پيروی می کند؟ آيا خشونت می تواند نوعی آسيب روانی باشد؟ چگونه ميزان خشونت را برای خود و اطرفيان و در جمع و اجتماع کاهش دهيم.
اين پديده، همچون ديگر مسايل انسانی در گروههای مطالعاتی گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است و بيگمان هرگروه زاويه ای از اين پديده را مورد مطالعه قرار داده اند. مراد ما در اينجا بررسی مختصر اين پديده است از نگاه ساختاری در روانکاوی بالينی.

فرار از خشونت با مفهوم ايجاد امنيت همراه است و امنيت با اقتصاد و ساختار نظامی ـ سياسی جوامع گره می خورد. فرد در قالب خانواده، محله، مدرسه، محل کار، شهر و کشور، در قالب فرهنگ ويژه، در طول يک روز، يک هفته، يک ماه يا يک سال، در موقعيتهای گوناگونی چون فرزند، پدر، مادر، خواهر، همکلاسی، همکار، هموند، و همراه حضور پيدا می کند. هر فرد در دامنۀ نظام توليدی و موقعيت اجتماعی، از امکانات رفاهی و مالی نابرابر با ديگران برخوردار است. در همۀ اين موارد، عواملی هستند که در ما موجب درد، غم، پرخاشگری و عصبانيت... می شوند و ما را به سوی خشونت می برند.

در مقابل اين پرسش که علت پيدايش خشونت چيست و چگونه می توان از شدت آن کاست، مکتبهای گوناگون روانشناسی، روانکاوی و روانپزشکی فرضيه های خود را پرداخته و هر روز آنرا کاملتر می کنند. اهميت همايش ما نيز در فراهم کردن اين امکان است که هر يک از همکاران از زاویۀ ويژه ای اين مطلب را بشکافند.

می توان چنين انگاشت که پيدايش خشونت بيشتر ذهنی است تا عينی، يا اين که بروز عينی خشونت، تنها در بدن؛ که جزيی از آن نيز کلام است، يافت می شود، يا اين که فرايند پيدايش خشونت از روابط علت و معلولی قابل فهم منطق فردی يا منطق عمومی پيروی می کند و يا، همانگونه که فرويد راهگشای آن بود، آدمی را ناخودآگاهيست با کارکرد و عوامل کارکردی ويژه که در خواب، رؤيا، فراموشی و بسياری از تصميمات و اقدامات انسان، در کارکرد عشق و تنفر، شور، و تمايل به تنهايی، افسردگی و غم ما را همراهی می کند. اما اين ناخودآگاه و عوامل آن چون، جنبۀ حيوانی، من و من برتر، نظام واژه های فردی ما در فرهنگ، و اصولاً ساختار ناخودآگاه ما، تا چه اندازه در پيدايش خشونت در رفتار و گفتار ما سهم دارند؟ آگاهی بر اين فرآيند چه کمکی به ما خواهد کرد؟ آيا خشونت می تواند محصول فرهنگ باشد و در شرايط دشوار اجتماعی تشديد شود؟ آيا می توان خشونت را با فرهنگ پس راند؟

روانکاوی به ريشه های خشونت، رابطۀ خشونت و نظامهای فرهنگی، رابطۀ خشونت با نوع ساختار روان، خشونتهای خانوادگی، و خشونتهای جنسی، می پردازد. زيگموند فرويد،در نامۀ معروف خود در پاسخ انيشتن در مورد ريشه های جنگ و خشونت، می گويد ميان ارتقای فرهنگ انسانی و رفع خشونت و جنگ در جهان رابطۀ تنگاتنگی می بيند. فرويد با تکيه بر الگوسازی خويش از روان آدمی به سه عامل فعال اعتقاد دارد. نخست "عامل اين" که همان زيربنای وجود حيوانی ماست، دوم "عامل منِ برتر" که مجموعۀ آموزشها، اخلاق و باورهای ما به نيکی و دوستيست، و سوم "عامل من" يا "خودِ من" همچون عاملی که همواره بين زمينه های حيوانی و فرهنگ من برتر در حال انتخاب و تصميم گيری است. کوتاه آن که فرويد زيربنای خشونت ما را در همان عامل حيوانی می داند و راه حل را در افزايش فرهنگ انسانی بمثابۀ پادزهر آن می جويد.

اثرات ظاهری خشونت را به گونه ای بسيار شماتيک می توان به خشونت کلامی؛ پرخاش و دشنام و آنچه که ديگری را با گفتار می رنجاند، و خشونت جسمی؛ وارد آوردن ضربه و درد ناشی از آن بر بدن ديگری، و خشونت رفتاری؛ چون قهر و جدايی دسته بندی کرد. و اين رفتار و گفتار خشونت آميز می تواند، فرد برضد فرد، گروه بر ضد فرد يا گروه بر ضد گروه باشد. و اگر اين خشونتها توسط دولتها صورت بگيرد می تواند به شکل پنهان يا آشکار باشد. خوشبختانه امروز از نظر حقوق بين المللی تعريف خشونت و منع آن دستکم از نظر قوانينی که دستاورد اعلامیۀ حقوق بشر است، روشن و مدون و لازم الاجراست.

پس از روشن شدن زمينه های نظری خشونت، بويژه خشونت گفتاری، به دشنام بعنوان پديده ای اجتماعی می پردازم. اما چرا خشونت؟ و در اين باره روانکاوی ساختاری و شخص "ژاک لکان" چه می گويد؟ ژاک لکان، روانپزشک و رونکاو فرانسوی و بنيانگذار روانکاوی ساختاری است که امروزه می توان پس از زيگموند فرويد او را در زمينه های نظری و بالينی مورد توجه محافل آکادميک و نيز بهداشت و درمان و سلامت روان دانست.

روان ما، بر اساس نظریۀ لکان، ساختاری چون زبان دارد. به اين معنا که بر دوش نمادها استوار است. دالهايی که حتی پيش از بدنيا آمدن ما در زبان مادر و نزديکان جاريست، تا چند سال اولیۀ زندگی ساختار ما را می سازند. ساختار روان ما عمدتاً بر سه پايه استوار است، روان نژندی، روانپريشی و کژنهادی.

مجموعۀ مطالعات صد سالۀ اخير بر همين پايه قرار دارد. ساختار روانی انسان سخنگو و آرزومند، بر پایۀ اميال و خواهشهای بنيانی شکل می گيرد، و البته با توجه به وراثت ژنی که همراه می آورد. فرد با ساختار روانی که بر اين پايه بنا می شود و مجموعۀ فرهنگ، دانش، شناخت و اتفاقات زندگيش، به انسانی بالغ تبديل می شود. انسان بالغ در اين مسير، دارای هويتی است، شخصيتی می سازد و در زندگی روزمره در حالات متفاوت روانی قرار می گيرد. مثلاً فردی با ساختار روان نژند، می تواند فردی بشدت خسيس يا تندخو باشد که در زمستانها و فضای بسته دچار حالت افسردگی گردد.

آنچه در شکل گيری آدمی نقش دارد و همچون پوست بر تن، بر جان او می چسبد، همان هويت است. ابعاد اين هويت را می توان چنين بيان کرد: هويت جنسی، نام کوچک، نام خانوادگی، زبان مادری و مجموعۀ فرهنگی شامل باورها، علايق، تمايلات و آنچه او را از ديگران به عنوان يک موجود سخنگوی اجتماعی جدا می کند. اگر خشونت نهايی را از ميان برداشتن ديگری بناميم، می توان اين حذف را حذف جسمی، مرگ، قطع پاره ای از بدن ديگری، يا حذف روانی، حذف شخصيت و موجوديت روانی يا هويت روانی ديگری دانست. از سويی هويت ما بر پایۀ تمايل درونی به امکان بروز و رشد و به عرصۀ ممکن کشاندن اين ميل است. و از اينجاست که گرفتن آزادی آدمی به هر شکل و بر خلاف نظر او می تواند اِعمال خشونتهای اساسی بر ضد آدمی به جساب آيد. ايجاد تعادل در اين امور تنها در صورتی ممکن است که آدمها بپذيرند که آزادی هر کس تا آنجاست که آزادی ديگری را محدود نکند. چنين است که خشونت روانی بر هويت و يا بر امکان برآورده شدن اميال ما حمله می کند.

اگر معنای خشونت، ايجاد مزاحمت، زحمت، درد، و زجر بر جسم و روان ديگری باشد، می توان هرگونه کژرفتاری نسبت به روان را مستقيماً، و کژرفتاری نسبت جسم را بطور غيرمستقيم خشونت ناميد. در همينجاست که پس از ميشل فوکو، جامعه شناس فرانسوی، رابطه بين تنبيه جسم و روان مورد انتقاد قرار می گيرد. اگر تصميم بر انحراف از راه راست اجتماعی به عهدۀ روان ماست، چرا بايد خشونت به جسم ما بازگردد.

نقش واژه در ساختار روان از سويی و نقش واژه در خشونت کلامی بيگمان رابطه ای تنگاتنگ دارد. در فرهنگ ما، مثالی هست که زخم کلامی را از زخم جسمی دردآورتر می داند. گاه حتی، سخن نگفتن، يا کم سخن گفتن و يا با روی باز و خوش سخن نگفتن با مخاطب، می تواند خشونت محسوب شده و شخص را برنجاند. توهين، دشنام، فحش در فرهنگ آدمی، کم و بيش در همه جا وجود دارد. اصطلاحات گوناگونانی چون دشنام ادبی، دشنام سياسی، زهر زبان، زهر سخن، زخم زبان، زبان تند داشتن نيز در همين رابطه بکار می رود.

برای شکافتن بيشتر مسئله، به نقش دشنام در جامعۀ ايران می پردازيم. دشنام به ‌شکلی، بروز خشونت روانی است از طريق بيان. دشنام مثل نفرين، نشانۀ قهر است. نفرين آرزوی درونی انسانی است فاقد قدرت اجرايی که از نيرويی برتر تقاضای اجرا دارد. دشنام خشونت بيانی است با اين اميد که يا مخاطب را زخمی کند يا او را افشا نمايد، در هر دو حال تيری است از زبان بر گوش ديگری. در زبان مردم کوچه و بازار در ايران دشنام حضور فعال دارد و در ميان دوستان، همکلاسيها، همقطاران و همکاران به ‌شکل شوخی و يا جدی جاريست. اما نفرين بيشتر در روابط خانوادگی خود را می نماياند و يا بيشتر در رابطه با افراد مسن. دشنام بيشتر در عبارات صريح و مختصر خود می نماياند. آنچه به نام دشنام ادبی و سياسی و... ناميده می‌شود از حوزۀ اين بررسی مختصر خارج است.

با نگاهی سريع می‌توان دشنامها را چنين تقسيم‌بندی کرد:
ـ دشنام ناموسی، يا به ‌عبارت ديگر آنها که به‌ شکلی به روابط جنسی، آلات تناسلی و يا مسايل پيرامون آنها مربوط می‌شود.
ـ دشنامی که برای تحقير مستقيم يا غيرمستقيم فرد و مخاطب به‌ کار برده می‌ شود؛ تحقير فرهنگی، تحقير بر محور ظاهر فرد، يا بر محور کمبودها و يا موقعيت اجتماعی و غيره.
ـ دشنامی که اشاره بر پستی اخلاق و عدم رعايت اصول اخلاقی و ضوابط اجتماعی فرد دارد.
تلاش می‌کنم که در هرسه حالت به‌ دنبال چرايی و رابطۀ کلمه و مفهوم دشنام و تأثير آن بر شخص مخاطب بگردم:

در دشنام ناموسی مخاطب يا بستگان او در روابط جنسی غيرمتعارف و غيرمجاز يا دست دارند يا عامل اين روابط هستند. اين از تيزترين و برنده‌ترين نوع دشنامهاست و نيز جاريترين آنها. و اما چگونه است که متهم کردن مخاطب به دست داشتن مستقيم يا غيرمستقيم خود يا بستگان در روابط نامشروع جنسی، توليد زخم روانی می‌کند، به‌ شکلی که مخاطب را به عکس ‌العمل می‌کشاند. بسيار نادر است که شخص مورد اتهام در اين موارد به راحتی و سادگی از کنار دشنام جنسی و ناموسی بگذرد. چه چيز تحريک می ‌شود و چرا؟ گويی مخاطبِ دشنام از راه راست خارج است، غيرعادی يا نجس است. در اينجا دشنام‌دهنده، دشنام‌شونده را بجای چه کسی می‌گيرد؟ هر دو فرد می‌دانند که دشنام گفته شده از واقعيت دور است، چه از يک طرف نمی‌توانيم اين‌ همه منحرف جنسی و عامل و واسطه داشته باشيم و از طرف ديگر عمدتاً دو طرف دعوا يکديگر را نمی‌شناسند و ناظران حادثه نيز از حالت دو طرف دعوا بيخبرند. نکتۀ قابل بررسی آنست که در اين دشنامها حتی در زشت ترين، بی‌پرده ترين، و ابتدايی ترين آنها، مقاربت با محارم و نزديکان کاملاً غايب است، گويی چنان ممنوع است که حتی برای ديگران و در موقعيت خشونت نيز چنين اتهاماتی به‌ کار برده نمی‌شود.

مقايسۀ مخاطب يا افراد وابسته‌اش به آلات تناسلی، به شدت تحقيرکننده است. چرا؟ طرفين می‌ دانند که خود نيز محصول رابطۀ آلات تناسلی پدر و مادر خود هستند، که آلات تناسلی چون ديگر اعضای بدن انسان وظايف ويژه‌ای دارند. توليد مثل با همۀ زيبايی آن، و نياز انسان به ادامۀ نسل، چگونه به دشنام و زهر و خشونت تبديل می شود. گويی پديده‌ای است که می تواند در اختفا، در نهان و درون مُجاز و پذيرفته شود، و همين که در ميدان عمومی قرار گرفت و به کلام کشيده شد، نجس و پلشت و زشت می گردد. عملی که در نهان در شعر و ترانه با لطافت و عشق همراه است، در آشکار بيشترين نشانۀ جنگ و خشونت را داراست.

اگر به "رجز"خوانی جنگجويان نيز توجه کنيم، می‌بينيم که از هرسه نوع دشنام ياد شده استفاده می‌شود و هدف اساسی شکستن روحیۀ حريف و تقويت روانی "خودی" است. رجزخوان، ايل و تبار و خانوادۀ خود را برتر می داند، خود را از هر نژاد پاکتر و حريف را از هر طايفه‌ای پست تر می‌شمارد و در هر سه نوع دشنام ناموسی و تحقير فردی و اخلاقی، هدف در واقع نشان دادن برتری بر حريف يا شماتت است. در دشنامهای نوع دوم، از قبيل: حيوان، گاو، خر، سوزاکی، وحشی، نجس... رد پای همين برتری‌ طلبی و تحقير مخاطب ديده می‌ شود. به‌ همين شيوه در تحقيرهای اخلاقی: دزد، حمال، راهزن، دشنام تغيير شکل يافتۀ رجز است، يا تيرهای کلامی است برای درهم شکستن مقاومت روان حريف و به عبارتی بر زمين زدن روان مخاطب. تلاش در نشان دادن برتری اصل و نسب، برتری جسمی (در مقابل بيماری)، برتری اخلاقی و اجتماعی خود و تحقير مخاطب است، و آنهم در مبنای مختصات ارزشهای از پيش تعيين‌ شده که همان تبار و خانواده و اجتماع است. فرد در مقابل دشنام هرچند بی‌پايه، بی‌اساس و خالی از بنيان، عکس ‌العمل نشان می‌ دهد. هرچند می ‌داند که هر دو طرف، و ناظران مشاجره، بی‌بنيانی کلمات را می‌ دانند.

سوال اينجاست که چرا با اين وجود دشنام اثر می ‌کند و زهر خود را می ‌ريزد. تلاش می‌ کنيم پاسخی بيابيم: در واقع کلام بيان شده در اينجا شکل واقع به‌ خود می‌گيرد. اين آينۀ روان آدمی است که تصوير روانی مخاطب را در خود نشان می‌ دهد. به همين دليل بارها شنيده‌ ايم که افراد مسنتر جوانان را نصيحت می‌ کنند که: "حرفهای فلانی را از اين گوش بگير و از آن گوش در کن". اگر دشنام را که در عمل و در حيطۀ کوچه و بازار باعث مشکلات و مشاجرات و رفتارهای خشونتبار می‌ شود، از دهان آدمکی ماشينی خارج کنيم، نه تنها بر هيچ مخاطبی اثر منفی نمی ‌گذارد، بلکه باعث تفريح و خندۀ همگان می ‌گردد. حالی که در هر دو صورت، کلمه يک معنا می‌ دهد ولی با تغيير گوينده، از انسان به آدمک ماشينی، همۀ بار دشنام از بين می‌ رود.

تنها کلامی در نقش دشنام بيان می شود و شنونده را زخمی می‌کند و او را در محلی پست‌تر قرار می‌دهد که در آينۀ روانی شنونده اثر کند. و اين وقتی امکان دارد که دشنام‌ دهنده و مخاطبش در ابتدا در يک رديف قرار گرفته باشند. دو عابر، دو راننده، دو اسب سوار، دو همکلاس، دو نفر در صف اتوبوس، چون دو فرد در آينه‌های يکديگر. و کلام دشنام است وقتی که از همرديف و همطراز برخيزد.

از همينجاست که می‌شنويم: من، هم دهن فلانی نمی‌شوم. يا: فلانی هم شأن من نيست. و از همينجاست که دشنام اگر از دهان کسی که در يک سطح طبقاتی، فرهنگی، اجتماعی نباشد چندان کارگر نمی‌ افتد. و اينچنين است که دلقکها به خود اجازه می‌ دهند که همه چيز بگويند. پديدۀ قابل توجه ديگر در ايران همه‌گير بودن دشنام ناموسی در زبان کوچه و بازار حتی برای افراد بسيار مذهبی است. همچنين در ميان دشنامها به نمونه‌ هايی برمی‌خوريم که نياز به قدرت تجسم و خلاقيت ويژه‌ای دارد.

اين خلاقيت بيشتر مخصوص ساختارهای روانی منحرف و کژنهاد است و جالب اينجاست که گروهی به دشنامهای اختراعی خود فخر نيز می فروشند، در حالی‌که نمی‌دانند تخيل چنين واژه‌هايی و تصور چنين صحنه‌هايی خود در نظريه‌های روانکاوی بالينی نشانۀ انحراف روانی است؛ افرادی که از نظر ساختار روانی منحرف هستند و ارضای جنسی را در قالب روابط غيرمتعارف می‌جويند.

آيا می توان نتيجه گرفت که نوع و گستردگی دشنام در يک جامعه، يک گروه و يا يک فرد، شاخص جدی فرهنگ و وابستگی آنهاست به اصول انسانی، به ويژه آن که دشنام در حالتهای ويژه ای مورد استفاده واقع می شود که فرد عصبانی است، از خود خارج شده است و "عامل من هشدار دهنده" او در موقعيت ضعيفی قرار داشته و بر"عامل نهادين و يا حيوانی" او غلبه دارد.

آدمی را هويتی است که نمايندۀ حضور او در جهان است. چنين هويتی با ابعاد گوناگون خود چون هويت فرهنگی، هويت جنسی، هويت اجتماعی، بر محور حيات او پس از تولد شکل می گيرد. خواهش، تمنا، ميل نخستين او برای زنده ماندن، بتدريج در طول رشدش تغيير يافته و در مرکز هويت او قرار می گيرد. انسان آرزومند و سخنگو با حضور خود مدافع هويت و ميل خود به ادامۀ حيات است. در عرصۀ زندگی زمانی که آدمی با همتای خود؛ يعنی "من"، در موقعيتی متفاوت قرار می گيرد که همان ساختارِ منِ آرزومند و هويت پذير را داشته باشد، خواستها و نيازها و معرف آنها هويتها، در مواقعی، می تواند به تقابل کشيده شود.

از اين لحظه به بعد شاهد دو صحنه خواهيم بود. يا اصل گفت و شنود قانونمند و قبول "من ديگری متقابل" به ميدان کشانده می شود و، با مدارا، به راه حلی قابل قبول برای پاسخ به اميال و هويتهای اين دو "من" می رسيم و يا به خشونت.

اعلامیۀ جهانی حقوق بشر در اصول خود "من" را تعريف کرده و آزادی، برابری و کرامت آن را پايه قرار می دهد و گفت و شنود قانونمند را بين دو فرد، دو گروه، دولتها و مردم و بين دولتها اساس ارتباط قرار می دهد. به راحتی می توان نتيجه گرفت که روی گرداندن از اصول پايه ای اين اعلاميه، که دستاورد هزاران سال تلاش آدميست، معنای کلی خشونت با تمامی شکلها و شدت و ضعف آنست. اصول اين اعلاميه مبتنی بر هيچ قانونی نيست جز پذيرش هويت انسان سخنگو که بر محور حق حيات او شکل گرفته است.