نگرشی دیگر بر پیش‌درآمد شاهنامه فردوسی

در این دسته به چاپ رسیده است پژوهش

تاریخ چاپ  

                         4 (Copier)

 

۱- از هفتاد و سه نخستین سروده شاهنامه آغاز کنیم. حکیم ابوالقاسم فرودسی طوسی در این پیش‌درآمد از فشرده فشرده‌ها سخن می‌گوید. سخن از خداوند، یزدان، کدخدا، آفرینش و نهادهای اساسی آن چون پیدایش گیتی و آتش و خاک و آب و باد و رستنی و جنبنده و مردم است. با این‌همه با داده‌های کلان و بنیانی سروکار دارد و نمودار کارکرد آن‌ها را به پهنه می‌کشاند. مردم را از یکسو ساخته از جان و خرد می‌داند و از سوی دیگر از دل و روان. سخن را شاخ و برگ درخت شناخت می‌نامد و ریشه این درخت را نایافتنی می‌شمارد.

 

به‌نام خداوند جان و خرد سخن آغاز می‌کند و مرز اندیشه را نیز تا همین‌جا می‌داند. چه اندیشه فراتر از خود را نمی‌تواند ببیند وگرنه رنج به دیدگان دادن است. خداوند به خداوندی چند پدیده درخشان است، جان، خرد، نام، جای، کیهان و گردون سپهر. در اوج این بخش از سروده حکیم که می‌تواند چون شاه‌نوشته او شمرده شود، چنین آمده است:

 

ز نام و نشان و گمان برتر است                نگارنده برشده گوهر است

 

خواسته ما در این نوشته بررسی این سروده در پهنه هفتاد و سه سروده نخستین است. نگاه ما بر «پایه‌نگاری» جان و خرد است. در این‌جا دو پدیده همسوی می‌گردند، نگارش برشده گوهر یا آفرینش مردم و برتری چنین نگارنده‌ای خداوند، از نام و نشان و گمان.

 

و چون مایه برشدگی این گوهر، مردم، سخن است، می‌توان به دنبال همداستانی سخن و سه پدیده: نام و نشان و گمان گردید.

 

به تازه‌یافته‌های روان‌شناختی باز گردیم و کارکرد سخن را در ساختار ناخودآگاه بجوییم. مردمان سخن را در درازای زمان پرورانده‌اند تا از چند آوای نخستین به سخن‌پردازی امروزین رسیده‌ایم. بر چیزها نام می‌گذاریم چه هستی آن‌ها به نام است. جای و گاه را آفریده‌ایم، چه در نخست در شناخت افسانه‌ای ما پدیده جایگاه؛ زمان و مکان؛ یکی بوده‌اند و این دو به آرامی و در درازای هزاره‌ها از یکدیگر جدا شده‌اند. اندیشه با نام‌گذاری آغاز می‌شود و با دو پدیده بنیانی دیگر، نشان و گمان به بالندگی می‌رسد. امروزه در یافته‌های نوین روانکاوی بالینی پس از دست‌گزاری بر پایه‌ای بودن پدیده سخن در پیدایش ناخودآگاه به چگونگی کارکرد سخن پرداخته و براین باورند که سه پدیده نام و نشان و گمان، چون سه حلقه درهم تنیده بنیان کارکرد ناخودآگاه را می‌بافند.

 

2- در این ۷۳ سروده، با پیش کشیدن این‌که «به هستیش اندیشه را راه نیست» ستودن آفرینده را ناممکن می‌شناسد، سپس به گفتار اندر ستایش خرد پرداخته با گفتار در آفرینش جهان و مردم، سروده‌های نخستین به پایان می‌رسند. فردوسی بیش‌تر از آن‌که از خداوند و پیامبر اسلام و ائمه و دولت زمان بگوید، از ساختار اندیشه خود می‌گوید. از پیامبر و خلفای راشدین در نودمین سروده یاد می‌کند و دین را در کنار دانش و همراه دانش و در یک ردیف می‌خواند:

 

تو را دین و دانش رهاند درست     ره رستگاری ببایدت جست

 

این پیش‌گفتار را با پیش‌گفتار گلستان سعدی در ترازو نهیم، در آن‌جا که می‌گوید: «منّت خدای عزّوجلّ که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت...» و به پیامبر می‌پردازد که: «در خبرست از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی...».

 

3- ناگزیر، گریزی نیز از به روش پژوهشی خود در روانکاوی بالینی بزنیم. این روش همسان شنیدن سخنان، سروده‌ها  و گفته‌های فردوسی است. خروج آزاد سخن از زبان او، پیوستگی و چگونگی بستگی سخن‌های او، جای هر سخن ویژه در زنجیره سخن‌ها، به‌همان روش که یک روانکاو بالینی به فرد گوش می‌دهد، چه ناخودآگاه همان چگونگی بستگی زنجیره‌ای واژه‌ها در روان ما است. چه چیز بهتر و روان‌تر از این سخنان آزاد آن هم در ساخته سروده می‌تواند ژرفای روان فردوسی را بشناساند.

 

از تمامی گفتار، جابه‌جایی واژه‌ها، خطاهای لپی، نوع توصیف، جابه‌جایی ظرف و مظروف، بازی با واژه‌ها، می‌توان درون را پیدا کرد. گوش دادن روانکاوانه تمامی هنر خود را در تعبیر داده‌های خفته در میانه ناگفته‌ها  می جوید.

 

4- خداوند جان و خرد، تنها مردم خداوند این دو پدیده است. این خردگرايی همان انسان‌گرايی است. چه انسان یا دگربودی او با حیوان همان خرد است. اندیشیدن گاهی است که خرد باشد. خرد و خردمند چون پایه ستایش فردوسی است. به نام دارنده خرد، سخن می‌آغازد. دانايی نیز به‌گونه‌ای همان خرد آموخته است یا آموخته خرد:

 

توانا بود هر که دانا بود     ز دانش دل پیر بُرنا بود

 

سروده در کارکرد ناخودآگاه جای ویژه‌ای دارد. سروده با ندا و آهنگ همراه است و با خودجوشی؛ چنان که آن را زبان دل گویند. شعر را در زبان پارسی «سرواد» یا «سرواده» یا به کنایه میوه دل گویند. ناخودآگاه از تصاویر صوتی واژه‌ها  یا آهنگ واژه‌ها  شکل گرفته است. کارکرد ناخودآگاه بسیار به ساختار شعر نزدیک است. در کارکرد شعر، ایماژ، خیال، رویا، تصویرسازی، کاربرد رابطه‌های خیالی، تجانس، تشبیهات، صنایع لفظی چون طِباق، تضاد، جِناس و اشتقاق... هم با خواب و شکل‌گیری آن و هم با ساختار ناخودآگاه هم آهنگ است. جایگزینی واژه‌ها  و مفاهیم و تصاویر، همان کارکرد رویا و خواب دیدن و همان کارکرد ناخودآگاه است. بدین‌گونه شعر را می‌توان کوتاه‌ترین راه به ناخودآگاه نامید. چنین است که بدون سودجویی از شناخت کارکرد و ساختار ناخودآگاه از چگونگی شناخت شعر و سروده و بستگی آن با آهنگ و نوا ناتوانیم. جدا از وزن و قافیه و مفهوم و موضوع یک سروده آن‌چه شعر را از غیر آن جدا می‌کند همان زاینده شعر، خودجوشی شعر، دل جوشی شعر، ژرف ساختگی شعر است و این همان باز شدن ناخودآگاه است. فردوسی به به‌کارگیری شعر ژرف‌کاری را بر می‌گزیند. از خود، از درون، از دل مایه می‌گذارد. فردوسی از خرد و اندیشه می‌گوید و از زبان دل سود می‌جوید. این دل مجازی که از نهاد محرک خون در جسم ما جداست. دلی که تمامی ادبیات شعر پارسی و فرهنگ‌های گوناگون از آن چون نهاد مهر و مهرورزی یاد می‌کند.

 

در زبان پارسی امروزه بیش از ۱۶۶ واژه ترکیبی وجود دارد که به‌شکلی «دل» پیشوند یا پسوند آن‌هاست. گویی ایرانیان در درازای تاریخ با کاربرد «دل» در این واژه‌ها  که همگی بستگی نزدیکی با احساس و مهر و کین و دوستی و کینه دارند، ناخودآگاه را از پیش شناخته بودند. اگر امروزه در روانکاوی بالینی شعر را از زبان ناخودآگاه می‌دانیم ایرانیان، سواده را میوه دل می‌گویند. شاهنامه سخن دل می‌گوید در تحسین خرد.

 

5- در پیش‌گفتار فشرده شده شاهنامه، مردم، بشر، انسان، آدمی از سويی از جسم و جان و خرد است و از سویی از دل و روان.

 

در این فرصت کوتاه جای گشایش بحث پیرامون مفاهیم روان و روح و نفس از یک سویی و نفس اماره، نفس لمامه و نفس مطمئنه و هم‌خوانی این سه با سه مفهوم من‌نهادی، من و من برتر در نظریه روانکاوی بالینی زیگموند فروید را نداریم. استفاده از تعاریف دقیق مفاهیم: جان، خرد، روان، نفس، روح و دل مرزبندی دقیق میان فلاسفه، حکما، عرفا، مذهبیون و تقسیم‌بندی درونی اینان را ممکن می‌سازد.

 

دلت گر به‌راه خطا مایل است     تو را دشمن اندر جهان خود دل است

 

جداسازی دل از خود به رسمیت شناختن ارگانی است که می‌تواند به راه بهی یا به راه کژی برود و به دشمن خود تبدیل شود.

 

خرد رهنمای و خرد دلگشای        خرد دست گیرد بهر دو سرای

 

خرد چون فرا راه دل است، گشایش دل از اوست.

 

کسی کو خرد را ندارد ز پیش  دلش گردد از کرده خویش ریش

 

روان از دل و خرد جداست:

 

خرد تیره و مردِ روشن‌روان     نباشد همی شادمان یکزمان

 

که اگر با روان روشن آمده باشیم، با خرد تیره ناشاد خواهیم شد.

 

فردوسی در این پیش‌گفتار، روان را بی‌گمان به همان مفهوم ایرانی آن به کار برده است. پاره‌ای از ما که در زمین مینوی می‌زید و پس از بازگشت به سرای دیگر به آن می‌پیوندیم.

 

۶- فردوسی از سویی از سروده سود می جوید، برآمده یکپارچه و هم‌آهنگ زبان ناخودآگاه یا دل و از سویی دیگر از افسانه و تاریخ پیدایش هستی و رستنی و جنبنده و مردم و داده‌های اساسی روان آدمی را به پهنه می‌کشد. درست در مرز دو پیش‌آمد بزرگ زندگی ما، آن‌جا که افسانه به تاریخ می‌پیوندند و فرهنگ شفاهی به فرهنگ نوشتاری جای می‌سپارد. هم‌خوانی پژوهش‌های روانکاوی و مردم‌شناسی در سده اخیر چشمان ما را بر اختلاف بنیادین این دو فرهنگ گشوده‌اند. فرهنگ شفاهی و فرهنگ افسانه‌ای به ابتدای دستیابی ما به زبان و سخن نزدیک‌تر است. خرد برآمده از سخن و واژه است و ناخودآگاه برآمده از آوای واژه‌ها و چنین است که واژه در «دل» شکل‌گیری آدمی قرار می‌گیرد. روشن ساختن زنجیره تنگاتنگ زبان با سخن و تکامل تاریخی آدمی، نوع شکل‌گیری آدمی و فرهنگ او که حاصل زندگی، رنج‌ها، شادی‌ها، جستجوگری‌های نسل‌های آدمی است فراتر از این سخن امروز است.

 

و از این‌روست که فرزانگانی که به ژرفنای شناخت دست یافته‌اند به واژه سخن، زبان، گویش مردمی، ضرب‌المثل، فرهنگ شفاهی مردم کوچه و بازار، نقش اساسی داده‌اند. تکامل زبان و سخن به عبارتی موزه مردم شناسی زنده‌ای‌ست با ژرفنایی از پیدایش کلام تا امروز. جا دارد اشاره کنم که یکی از خدمات ارزنده روانکاوی بالینی و کشف حضور پدیده ناخودآگاه در آدمی در سده گذشته، امکان بهره‌برداری از این موزه پرژرف است. شاید به سالیان دراز پژوهش نیاز باشد تا شکل‌گیری زبان‌های گوناگون در فرهنگ‌های انسانی شناخته شده و از این راه دوباره‌خوانی دیگری از تاریخ تمدن انسانی صورت گیرد.

 

افرادی چون زنده‌یاد دهخدا در طول زندگی پربار خود پس از تلاش‌های سیاسی، اجتماعی، علمی و ادبی، در انتها، در اوج پختگی در این میدان فرود آمده‌اند و باقی‌مانده عمر پرقیمت خود را خرج لغت، امثال و حکم کرده‌اند. شاهنامه فردوسی نیز از این نظر برای پارسی‌زبانان در برخورد این سه محور اساسی فرهنگی است. نخست: زبان و سخن و واژه‌های پارسی، دوم افسانه و اسطوره و سوم راه‌یابی فرهنگ شفاهی به فرهنگ نگارشی. خود فردوسی این را به‌خوبی می‌داند:

 

پی افکندم از نظم کاخی بلند

 

نه، این‌همه هم‌آهنگی و هم‌خوانی در انتخاب هدف و روش و ابزار نمی‌تواند رویدادی ساده باشد. در ژرفای فردوسی می‌دانسته است که چه می‌کند:

 

عجم زنده کردم بدین پارسی

 

7- به سخن خاستگاه خود باز گردیم و چند سروده نخستین را باهم بخوانیم:

 

بنام  خداوند  جان  و  خرد       کز این برتر اندیشه برنگذرد

 

خداوند نام و  خداوند  جای       خداوند روزی ده و  رهنمای

 

خداوند کیهان و گردون سپهر     فروزنده ماه و  ناهید و  مهر

 

ز نام و نشان و  گمان برتر است       نگارنده بر شده گوهر است

 

به   بینندگان    آفریننده    را         نه بینی مرنجان دو بیننده را

 

نیابد   بد  و   نیز   اندیشه  راه     که او برتر از نام و از  جایگاه

 

سخن هرچه زین  گوهران بگذرد     نیابد  بدو  راه  جان  و  خرد

 

در پاره نخست سروده نخست از «خداوند جان و خرد» تا پاره دوم آخرین سروده «نیابد به او راه جان و خرد» یک دور یکدست زده‌ایم. میان اندیشه و اسباب آن سخن و خداوند دیواری است ناگذشتنی. فردوسی در بخش دیگر در ستایش خرد، آن را بهتر از هر چه ایزد داد می‌شمارد:

 

خرد زنده جاودانی شناس     خرد مایه زندگانی شناس

 

فردوسی، هفت سده قبل از دکارت به زنجیره اندیشه و بودن رسیده است. جان، آدمی را در میانه جانداران جای می‌دهد و خرد آدمی را از زندگانی دیگر برتر می‌دارد و خداوند را نگارنده این «برشده گوهر» می‌خواند؛ و در جای دیگر در تعریف جنبنده می‌گوید:

 

نه گویا زبان و نه جویا خرد     ز خار و ز خاشاک تن پرورد

 

خداوند جدای از خداوندی کیهان و سپهر و ماه و مهر و ناهید، خداوند روزی ده و رهنمای است. خداوند فردوسی خداوند نام و جای است. سخن به شیوه‌ای نهادن نام است بر چیزها و مفاهیم. نام نهادن بر گمان و خیال و اوهام و تصور و تجسم است. سخن از نهادی کردن واژه‌های گذشته شکل می‌گیرد. هر نهاد بارور شده در درازای زمان پربار می‌شود، ژرف‌تر می‌شود. هم‌آوایی نهادها به اختراع نهادهای تازه‌ای می‌انجامد و بدین‌گونه است که مردم از چند آوای نخستین، واژه‌ها  و سخن گفتن را می‌آفرینند. مردم در ابتدا برای زمان و مکان، جایگاه، یک واژه داشته‌اند. اختراع زمان و مکان به درازا کشیده است. سپس جهات گوناگون در مکان و زمان‌های گذشته، اکنون و آینده ساخته شد: برای مردم نخستین بالا و شمال یکی بوده‌اند. دیر و دور یکی بوده‌اند. هنوز هم در بسیاری از روستاهای ایران این دو واژه به‌جای یکدیگر به‌کار می‌روند، به جای دیر شد، می‌گویند دور شد.

 

واژه‌ها به‌ما امکان داده‌اند تا زمان و مکان را از هم جدا کنیم و برای هر کدام پاره‌های گوناگون بسازیم. چون نیک بنگریم، برای ناخودآگاه آدمی شکل کارکرد زمان و مکان- جایگاه یکی است. بسط این سخن نیز بسیار به درازا خواهد کشید.

 

در پژوهش‌های روانکاو و روان‌پزشک فرانسوی ژاک لاکان که خود را ادامه‌دهنده راه زیگموند فروید می‌داند در می‌یابیم که ساختار روانی ناخودآگاه آدمی از سه عامل، نام، گمان، و نماد یا نشان شکل گرفته و این چون سه حلقه درهم رفته‌اند که با پارگی هرکدام دو عامل دیگر از هم جدا می‌شوند. آدمی با هر نام‌گذاری «واقع» را گسترش می‌دهد. با تخیل و گمان، دنیای واقع را باز هم بازتر می‌کند و با سمبل و نشانه‌ها  فشردگی واژه‌ها  و واقع را می‌تواند از نسلی به نسل دیگر برساند.

 

گوستاو یونگ روانکاو سویسی پدر روانکاوی تحلیلی در به‌کارگیری نشان و نماد و سمبل بسیار دور می‌رود تا آن‌جا که به مرزهای کیمیاگری می‌پیوندد.

 

سعدی نیز در پیش‌گفتار گلستان شعری به همین مضمون دارد:

 

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و  وهم       وز هرچه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم

 

تیزنگری فردوسی در آن‌ست که با نام و جای ارزشی در ردیف کیهان و گردون سپهر و جان و خرد و اسباب زندگی آدمی یعنی روزی و راهنمایی می‌دهد. و از این‌جاست که راه خود را به‌یکباره از دیگران جدا می‌سازد:

 

ز نام و نشان و گمان برتر است

 

فردوسی نشان می‌دهد که مردم ابزار بایسته برای بالاتر از اندیشه رفتن را ندارند. سخن، نام، نشان و گمان، اوج دسترسی آدمی است. خداوند از نام و جایگاه برتر است. و به‌همین مناسبت است که می‌گوید:

 

به بینندگان آفریننده را        نه بینی مرنجان دو بیننده را

 

خدای فردوسی بر خلاف الله در قرآن، در همه‌جا و در همیشگی حضور ندارد، همه چیز را نمی‌داند، چرا که برای این کار می‌بایست از جنس نام و نشان و گمان و جایگاه باشد و اگر از این اجناس باشد چگونه آفریننده اینان خواهد بود. خدای فردوسی فراتر از کلام و زمان و مکان است و با الله که نام‌پذیر است اختلافی بنیانی دارد. الله در همه‌جا هست، همیشه هست، دارای تمام صفات است لذا نام‌پذیر است. خدای فردوسی خارج از دستگاه اندیشه و سخن است چون آفریننده آن‌ست.

 

ستودن نداند کس او را چو هست       میان بندگی را ببایدت بست

 

خرد  گر  سخن برگزیند همی        همان به گزیند که بیند همی

 

به دیگرسخن در مجموعه نام‌پذیر، آفریننده سخن را نمی‌توان جای داد:

 

 

 

از این پرده برتر سخن گاه نیست     به هستیش اندیشه را راه نیست

 

که چهار قرن پس از او حافظ تکرار می‌کند: راز این پرده نهان است و نهان خواهد ماند.

 

به شکلی دیگر، «چیز» نام‌پذیر است و «ناچیز» نام‌پذیر نیست یا خارج از واقع است و آن جای را دستیابی نیست.

 

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید     بدان تا  توانایی آمد پدید

 

8- گرچه جدا از فردوسی، ابن سینا، ناصرخسرو و دیگران به خردگرایی پرداخته‌اند، شاید در هیچ‌کدام این هماهنگی محتوی مفاهیم، زبان کاربردی و ابزار به‌کار گرفته شده تا این اندازه نیست. فردوسی در میان هستی و واقع یا در آفریده شده‌ها  یا آن‌چه که هست: «چیز»، جان و خرد را نخست می‌ستاید. دین و پیامبر و سرزمین و زبان و تاریخ را از زاویه خرد می‌سنجد. بدین‌گونه ارزش‌های هماهنگی به دور هم گرد می‌آیند. چه زبان هم اسباب خرد است و هم زمینه شکل‌گیری ناخودآگاه، دل و خرد در نزد فردوسی در یک جای قرار می‌گیرند.

 

بسیارند که بر شگفتی و بزرگی و یگانگی شاهنامه باور داشته‌اند و کم‌ترند آنان که به این پرسش پاسخ داده‌اند: چه چیز ویژگی ویژه شاهنامه است. در یکی از نوشته‌ها  می‌خوانیم:

 

«گویا همگان بر این باورند که شاهنامه فردوسی، با بیان حماسه‌ها، تراژدی‌ها، اساطیر فرهنگی ملی، آرزوها و آرمان‌ها، نه فقط یک اثر بزرگ و ارزشمند که به‌عنوان اثری نهادی‌شده در ساختار فرهنگی جامعه، کارکردهایی فراتر از یک اثر فرهنگی دارد».

 

چرا؟ تلاش بر این‌ست تا نشان دهیم تا خود فردوسی به ژرفا نرسیده باشد، نمی‌تواند در ژرفا و در درازای زمان و در پهنه یک فرهنگ کارساز باشد. اگر خود فردوسی به نهاد نرسیده باشد، اثرش نهادی نخواهد شد. می‌بایست فراتر رفت از گفته خود فردوسی او را شناخت، نه با نوشته‌های این یا آن تذکره‌نویس. برای روشنگری بیش‌تر نمونه‌ای بیاوریم. استاد ذبیح الله صفا به درستی برای یافتن داده‌هایی درباره خود فردوسی گذشته از همه به خود سروده‌های شاهنامه می‌پردازد و با استفاده از آن‌ها نشان می‌دهد که فردوسی در ۳۲۹ هجری در قریه باژ از ناحیه طاهران طوس به دنیا آمد و در تاریخ ۴۱۱ چشم از جهان فرو بست. از خلال سروده‌های فردوسی، تاریخ سرودن داستان‌های گوناگون را روشن می‌کند.

 

همین استاد چون به اندیشه فردوسی می‌رسد به جای سودجویی از سروده‌های او، از چهار مقاله عروضی نقل می‌کند که به فردوسی نسبت رافضی داده و او را معتزله می‌خواند. روشی که در یافتن تاریخ‌ها درست بود چون به اندیشه فردوسی می‌آید گناه می‌شود. استاد صبا به ما می‌آموزد که در سنجش با شاعران هم‌عصر، فردوسی در ردیف شعرای حماسی‌سرای است و از جذبه‌های شعر چون تلفیق کلام و بیان مضامین و افکار بدیع و فصاحت به او روانی کلام و فکر را روا می‌دارد، و تأکید دارد که فردوسی از تعقید و ابهام و خیالات باریک دور از ذهن و ذوق، عاری است و اشاره می‌کند که فردوسی توضیحات مطبوع درباره میدان‌های جنگ دارد. استاد صبا می‌افزاید، که مهمترین دوره حماسه‌سرایی در ایران همین عهد است، رونق حماسه‌های ملی در این دوره به درجه‌ای‌ست که مهم‌ترین آثار حماسی ایران و یکی از بهترین حماسه‌های ملی عالم یعنی شاهنامه در همین دوره به‌وجود آمده است.

 

دریغ که استاد صبا به‌جای پرداختن به جنبه اسطوره‌ای شاهنامه به حماسی بودن آن توجه داشته است. فردوسی را پژوهشگران، حماسه‌سرا، ملی‌گرا، خردگرا، زرتشتی یا نگهدارنده زبان دری دانسته‌اند.

 

9- در انتهای نوشته خود به نمونه بارزی از روش پژوهش سنّتی اشاره کنم. روشی که در آن واژه، جای کاربرد و تکرار آن بی‌نقش است و پژوهشگر بیش‌تر در خلال واژه‌ها  به دنبال پیش‌داوری‌های خود است.

 

استاد ذبیح الله صفا در پژوهش گران‌بهای خود: «تاریخ ادبیات در ایران» در بخش مربوط به مذهب و عقیده فردوسی می‌آورد: «چنان‌که از ابیات منقول و نیز آن‌چه فردوسی در آغاز شاهنامه آورده است، برمی‌آید شاعر ما مردی شیعی‌مذهب و در اصول عقاید نزدیک به طریقه معتزله بوده است. بنابر آن‌چه نظامی عروضی نیز گفته بیت ذیل بر اعتزال او دلالت می‌کند:

 

بینندگان آفریننده را        نبینی مرنجان دو بیننده را

 

... و نیز در دو بیت ذیل به صراحت به تشیع خود اعتراف نموده است:

 

اگر چشم داری به دیگر سرای     به نزد وصی و نبی گیر جای

 

...خلاف آن‌چه بعضی اندیشیده‌اند به آيین زرتشت میل و علاقه نداشت...»

 

استاد با دستیابی به دیگر سروده‌های فردوسی می‌توانستند به‌آسانی دریابند که نه تنها خدای فردوسی با الله قرآن یکسان نیست، نه تنها دین را در یک کفه ترازو با خرد قرار می‌دهد، نه تنها به «علم لدنی» پیامبر و امامان اعتقاد ندارد درجایی که می‌گوید:

 

چو دیدار یابی به شاخ سخن بدانی که دانش نیاید به بُن

 

که دانش جز از راه سخن به دست نمی‌آید، بلکه فردوسی با ژرف‌نگری می‌داند که اگر آفتاب پیامبر نبود صحابه که داماد پیامبر را نیز در جزو آنان می‌شمارد، از خود نوری نداشته‌اند و این بیان و باور به‌شکل ریشه‌ای با باور شیعیان در تناقض و تضاد است.

 

 

 

نبی آفتاب و صحابان چو ماه        بهم نسبتی یکدیگر راست راه

 

در انتها همداستان با خود فردوسی می‌خوانم:

 

نمیرم از این پس که من زنده‌ام     که تخم سخن را پراکنده‌ام

 

این دهقان سالخورده ایرانی سخن را چون گیاه و گل و درخت، می‌نشاند و با «حکمت» خود ما را در مقابل ژرفای اندیشه و پاک‌دلی‌اش حیران می‌گذارد.