لغات کلیدی استفاده شده: "شعر"
رودکی را پرسیدند، رنگ چیست؟ پاسخ داد: شتر است. آمد. آه، رفت و تهی: نگاه نکرد. مغموم بیفرجام آغاز انتهای نور: سکون. و سنگینی طپشِ دلِ بیانتهایِ مردی که تردید را میبلعید. آمد و آه. رفت و تهی. نه رؤیاست، تمثیلی است در قاب تصویر کلام بریدۀ نابینایان. چنین است ادامه مطلب
آنان که بازگشتهاند، هرگز سفر نکردهاند. پابلو نرود صبر بر جنگِ درون: برداشتِ بذرِ تجزیهی نهادِ گلرنگ من است. تو ! آرامشِ نهایتِ خوابِ حرفِ امیدی. شاخهی بیدِ مجنون. بازگشت نهایتِ ماندن است. در تصور باطل ماندگاری گذشتهیِ سرزمینی که ترکش گفتهایم. در کنار شادکامان صحنهی رقص ماه بیرون است. برادرم را ادامه مطلب
برای فاطمه آرزویی محال، نهال لاغر درد. و غنچهی پژمردهی فراموشی. هیچ، پوچ نیست، میوهی نورسیدهی غنچهی پژمردهی من است. بهار تنها، خزان تنها، باران تنها، آه، تنهایی هم تنهاست. حسن مکارمی بهار ۱۹۹۳
آن دو جوان را میگریم چه زیباست : نیمکت باریکِ قطار. سر بر کرگاهِ هم، چون ضربدر. در هم جداناشدنی. قطار: گهواره و راهِ طولانی، زبری پیراهنِ دختر و صورتِ کممویِ پسر، پیراهن دختر را بالا میزند، بر کمرگاهش صورت مینهد. در خواب و بیداری و بوسههای نرم. لطیف چون صنوبرهای نزدیک که با عبورِ ادامه مطلب
درهایی که بسته نیستند در پیشاند و نهالهای لاغر در پُشت. فردا بیبهاران بهاری است. و عکس دخترک که بتولد دستش میخندد. آوازهخوان بخوان ! آن ترانهای را که زاده میشود. گرسنهام ! قرص تنهایی من و ماه یکدیگر را فهمیدهاند. کلام ضربهی نهایی را زده است و درد تا استخوان میرود. چه جنگلِ آبی، ادامه مطلب