طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در نگاه روانکاو: استراتژی سیاسی و ابداع راه حل برای خروج از بحران

تاریخ چاپ  

خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش بیست و شش (استراتژی سیاسی و ابداع راه حل برای خروج از بحران) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان، بنیاد آزادی اندیشه و بیان بهمن ماه ۱۳۹۷ پاریس

متن محتوای ویدیو


نگاه روانکاو (بخش ۲۶): استراتژی سیاسی

با سلام به هم‌وطنان عزیز و پارسی‌زبانان

در این بخش می‌خواهم تا حدودی در مورد استراتژی سیاسی و ابداع راه‌حل برای خروج از بحران صحبت کنم. بدون شک این اولین یادداشت از سلسله بحث‌هایی خواهد بود که ما را به‌تدریج به مفاهیم مهم و اساسی و بنیانی جامعه ایران نزدیک می‌کند. مفاهیم پیشرفت و توسعه و استراتژی سیاسی، به‌ویژه جنبه فرهنگی آن که تخصص من است، در تعیین اهداف استراتژیک برای پیشبرد جامعه مهم هستند. در این سلسله بحث‌ها سعی می‌کنم این بستر فرهنگی را بررسی کنم. این بررسی امکان می‌دهد گاه‌گاه برگردیم سر موضوع بسیار عمیق استراتژی سیاسی و توسعه و پیشرفت در ایران.

ابتدا باید بتوانیم تعاریف لازم را ارائه دهیم؛ سپس از دل این تعاریف بستری درست کنیم تا بقیه حرف‌هایمان را بزنیم. استراتژ واژه‌ای است یونانی به معنی ژنرال و فرمانده جنگ. استراتژی از همان زمان دزمینه فرماندهی و رهبری مهم بوده است. این استراتژی جنگی به‌تدریج به عالم سیاست، به عالم مدیریت، به زندگی روزمره و به شرکت‌های کوچک راه پیدا کرده است؛ حتی در زندگی فردی هرکدام از نفوذ کرده است. تقریباً بیش از پنجاه سال است استراتژی در مدارس و دانشگاه‌های آموزش داده می‌شود و از حوزه ارتش فراتر رفته و در کارهای دسته‌جمعی خیلی توسعه پیدا کرده است. بحث اساسی در سیاست همیشه این است که سیاست هنر ممکن است؛ یعنی سیاست به دنبال راه‌حل‌هایی است که این راه‌حل‌ها را بتوان اجرا کرد. مثلاً نامزد نمایندگی مجلس را در نظر بگیرید. اگر نامزدی بگوید بیا به من رأی بده، زیرا من برای ایستادن اتومبیل در جای خلاف پنج میلیون تومان جریمه تعیین می‌کنم، به او می‌خندیم. اگر نامزد دیگری بگوید باید پنجاه تومان جریمه در نظر گرفت به او هم می‌خندیم. ولی اگر نامزدی مشخص بگوید برای یک ساعت ایستادن در جای ممنوع باید پنجاه هزار تومان جریمه داد، عملی است و می‌شود هنر ممکن. درواقع تصمیم سیاسی باید تصمیمی باشد که در درجه اول ممکن باشد؛ ولی چرا هنر است؟ برای اینکه باید با ابداع و اختراع همراه باشد؛ یعنی همان‌طور که مشکلات روزمره پیدا می‌شوند و دلایل و علل بسیار زیاد و متفاوت و گوناگونی دارند که این دلایل و علل گاه تازه‌اند و خارج از اراده ما باید راه‌حل هم ابداع‌گرانه باشد، باید راه‌حل را اختراع کنیم.

مفهوم استراتژی را چگونه می‌توانیم تعریف کنیم و چرا این استراتژی تا این حد نیازمند ابداع و اختراع است؟ برای این پاسخ به این پرسش باید اول ببینیم استراتژیست چه در سطح فردی چه بزرگ‌ترین سطوح، مثلاً دبیر کل سازمان ملل که می‌خواهد استراتژی‌ای ده‌ساله برای صلح جهان ارائه بدهد، باید به مطلوب ممکن را تصور کند. در خیال بگوید در ده سال گذشته جهان ازنظر امنیت، روابط بین ملت‌ها با دولت‌ها یشان، جنگ‌ها (جنگ روانی، نظامی، اقتصادی و ...) و ... چگونه بوده است. حال باید به‌جایی برسیم که طی ده سال آینده جنگ را حذف کنیم. آیا واقعاً چنین چیزی طی ده سال آینده ممکن است یا نه؟‌ وقتی توانستیم تجسم کنیم مطلوب ممکن را بعد می‌توانیم اهداف راهبردی، اهداف استراتژیک را تعیین کنیم. این اهداف ما را از اینجا که هستیم می‌برد به آنجایی که مطلوب ممکن است. بعد از تعیین اهداف راهبردی باید اهداف کاربردی (عملی) را مشخص کنیم؛ مثلاً هلیکوپتر کجا بنشیند یا هواپیما. برای رسیدن به اهداف کاربردی مجبوریم یک‌سری پروژه در نظر بگیریم که موقت و کوتاه‌مدت هستند. پروژه‌های دائم یعنی سازمان‌بندی، سازمان و سازمان‌دهی خودمان را تغییر بدهیم. در استراتژی سیاسی اولین کاری که باید کرد این است که مطلوب ممکن را درست ببینم؛ بعد اهداف راهبردی وابسته به آن را (چهارپنج هدف) تعیین کنیم. زیر این‌ها مجموعه اهداف کاربردیِ درست را تعریف کنم؛ سپس پروژه‌ها، طرح‌ها و سازمان‌دهی را درست انجام بدهیم. حال مثلاً بعد از دو یا سه سال ببینیم مجموعه سازمان‌دهی که کرده‌ایم و پروژه‌های موقتی که گذاشته‌ایم ما را به مطلوب ممکن نزدیک می‌کند یا نه. در کجا نزدیک می‌کند و در کجا دور می‌کند؟ چه تغییراتی باید بدهم در این چرخه استراتژی سیاسی؟ ولی قبل از همه و مهم‌تر از همه این است که جامعه مطلوب ممکنی که می‌خواهیم به آن برسیم باید درست تعریف کرده باشیم که به دو عامل بستگی دارد. اول، من چه بودم، چه هستم و جهان، شرایط، فن‌آوری، روابط انسانی و روابط بین دولت‌ملت‌ها چه امکاناتی به من می‌دهد؟ آیا من در عصر اینترنت فشردۀ دقیقی که امکان ارتباط بسیار بسیار وسیعی ایجاد می‌کند و هر هفت سال مجموعه اطلاعات بشری دو برابر می‌شود چه نقشی می‌توانم داشته باشم؟ آیا در این عصر هستم یا در عصری که شخصی به برادرش بگوید سلام و او جوابش بدهد سلام؟ صد و پنجاه سال پیش اگر شخصی در امریکا بود و دیگری در اروپا شش ماه کشتی می‌رفت، شش ماه برمی‌گشت تا سلام اولی را به دومی برساند و جواب سلام را برگرداند. امروز شاید به ثانیه هم نمی‌کشد. برای لمس درست مطلوب ممکن در استراتژی سیاسی، باید هم گذشته خودمان و امروزمان را به‌ویژه ازنظر فرهنگی (برای اینکه فرهنگ پایدارترین بخش جامعه انسانی را می‌سازد) بشناسیم، امکانات آینده خود و جهان را نیز بشناسیم. زمانی که مطلوب ممکن را به این شکل، به‌ویژه با توجه به این مبانی فرهنگی، تجسم کنم می‌توانم اهداف راهبردی را تعریف کنم. هر هدف راهبردی طبیعتاً باید اجراشدنی باشد. هدف باید ‌تعریف‌پذیر باشد در زمانی واحد و مشخص. هدف راهبردی بدون زمان معنی نمی‌دهد. چون قابل‌تعریف است، باید قابل‌اندازه‌گیری باشد. چون تعریف‌پذیر و قابل‌اندازه‌گیری است، در زمانی مشخص باید پیش برود و به توسعه برسد. اگر من در جامعه‌ای که هشتاد درصد باسواد و بیست درصد بی‌سوادند بگویم جامعه مطلوب من در ده سال آینده این است که شصت درصد باسواد باشند معنی نمی‌دهد. اگر بگویم مطلوب من این است که نودوپنج درصد باسواد باشند و حداقل سواد دیپلم متوسطه باشد، این فرق می‌کند. ابتدا زمان را می‌گویم (در ده سال آینده)، سپس می‌گویم نودوپنج درصد؛ حتی قابل‌اندازه‌گیری می‌کنم می‌گویم که نودوپنج درصد در سطح دیپلم. درواقع این سیر را اگر من طی بکنم برای هر هدف راهبردی و برای هر هدف کاربردی شاخصی تعیین کنم تا روی هوا نباید نباشند آنگاه شدنی است. اگر هدف راهبردی دارم و شاخصی تعیین نکنم، نمی‌توانم تبدیلش کنم به هدف کاربردی و نمی‌توانم اندازه‌گیری بکنم. وقتی نتوانم اندازه‌گیری کنم می‌شود لاف در غربت.

در چهار مقاله‌ به نقد کتاب آقای روحانی و دوستانش قبل از اینکه رئیس‌جمهور بشود، پرداختم.‌ در این نقد مشخص نشان دادم در این کتاب هفت‌صد و هفتاد صفحه‌ای که هفت‌صد صفحه‌اش به روش علمی دارد (وارد نتیجه‌گیری صغرا و کبراها نمی‌شوم) و درمجموع نتیجه‌گیری علمی دارد، ولی در هفتاد صفحه آخر که به مباحث استراتژیک و عمده می‌پردازد، هیچ کجا بحث اندازه‌گیری نیست. در هفتاد صفحه آخر نوشته‌شده با استفاده از رهنمودهای رهبری و غیره جامعه را به سمت تعالی می‌بریم، جامعه متعالی می‌سازیم، انسان متعالی می‌سازیم. این انسان متعالی که قرار است ساخته بشود در آینده یعنی چه؟ یعنی سه بار نماز بخواند، برود مسجد؟ یعنی دزدی نکند؟ یعنی به همسایه خودش آزاری نرساند؟ یعنی کتاب بخواند؟ یعنی نقاشی بکشد؟ یعنی قرآن را از حفظ بکند؟ یعنی چه انسان متعالی؟ چطور اندازه‌‌گیری می شود که جامعه هشتادوچهار میلیونی ایران را متعالی کرده‌اید یا نکرده‌اید؟ می‌توانید بگویید کردم. من هم می‌توانم بگویم نکردید. شاخصی تعیین نکردیم تا بدانیم چطور اندازه‌‌گیری کنیم. حتی اگر تمام شاخص‌های اسلامی شیعی، ولایت‌فقیهی به کار ببریم، چطور اندازه‌اش را بگیریم؟ چه چیز را اندازه بگیریم؟ نماز خواندن در مسجد؟ نماز خواندن در منزل؟ مقدار افرادی که اذان می‌گویند در پشت‌بام خانه‌شان؟ تعداد افرادی که در نماز جمعه شرکت می‌کنند؟ شاخصی باید داد. بدون شاخص هر نظریه‌ای در استراتژی سیاسی، بدون تعریف شاخص برای هر هدف چه راهبردی، چه کاربردی، چه اهداف هر پروژه، باعث می‌شود کاری بکنیم که امکانش هست. حالا به هدف رسیدیم یا نرسیدیم، دور هستیم یا نزدیک هستیم، همه فراموش می‌شود.

در مورد استراتژی سیاسی به شکلی که گفتم، قبل از هر چیزی باید متوجه باشیم که هستیم و چه‌کاره‌ایم. مثال خیلی روشنش وقتی است به معمار خیلی ماهری می‌گوییم برای من بیمارستانی بساز پانصد طبقه و این معمار تخصصش هم در بیمارستان‌سازی است؛ ولی اگر نگوییم این بیمارستان را در کوه‌های هیمالیا بساز یا دشت کویر، چگونه می‌تواند بیاید بگوید من با چوب می‌سازم یا با سنگ می‌سازم، با آجر می‌سازم یا با آهن می‌سازم؟ بیمارستانی می‌سازم که عمودی باشد یا بیمارستانی افقی باشد؟ می‌دانیم خیلی ساده است. با اولین پرسش مجبوریم به ماده اولیه توجه کنیم. ماده اولیه هر جامعه‌ای برای استراتژیست سیاسی پیش از هر چیزی انسان و فرهنگش است. جامعه مطلوب ممکنی را مثال بزنیم؛ مثلاً عربستان امروزی. ده سال بعدش را با توجه به تمام زمینه‌هایی که دارد می‌توان دید. در عربستان امروزی مشکل می‌توان مطلوب ممکنی در نظر گرفت از رادیوتلویزیون خود عربستان کسی ادعا بکند در خانه کعبه بت‌هایی بودند که نام یکی‌شان الله بوده است یا این‌قدر آزادی باشد که دین و سیاست را از هم جدا کنند. با توجه به نحوه تفکر، نحوه فرهنگ زیستۀ مردم عربستان چنین چیزهایی ممکن نیست؛ ولی اگر بگویم تا ده سال دیگر جامعه مطلوب ممکن آذربایجان شمالی این است که خودش کارخانه‌های اتومبیل‌سازی بسازد و اتومبیل تولید کند، امکان‌پذیر است. چرا این امکان دارد؟ برای اینکه وقتی فرایند رشد فرهنگی، فرایند باسواد شدن، فرایند رشد دانشگاه‌ها را در نظر می‌گیرم، می‌بینم چننین چیزی امکان‌پذیر است. باید اول فرهنگ مردم را دید و سپس به دیگر نکات پرداخت؛ مثلاً این مردم می‌خواهند پیشرفت کنند، می‌خواهد بیشتر استراحت کنند، می‌خواهند بیشتر رانت‌خواری کنند یا می‌خواهند بیشتر تلاش کند؛ پس در وهله اول استراتژیست سیاسی باید فرهنگ‌شناس باشد و فرهنگ مردم را بشناسد. چون روان ما در فرهنگ زندگی می‌کند، می‌توانیم بگوییم هر روان‌پژوهی که درزمینه استراتژی سیاسی کار می‌کند می‌تواند پایه‌های اساسی و اولیه طرحی بلندمدت برای توسعه و پیشرفت را بدهد. مثالی می زنم و خیلی سریع رد می‌شوم. یکی از جوامعی که در تعیین استراتژی سیاسی موفق بوده و می‌توانیم بگوییم نمونه است در دنیا ژاپن است. زاپن بعد از جنگی بسیار پیچیده و مشکل که می‌بازد در ۱۹۴۶م یک سال بعد از باختن جنگ، حتی اجازه داشتن ارتش هم ندارد و کاملاً اشغال شده است. چگونه با استراتژی سیاسی مناسب با توجه به فرهنگ خودشان توانستند در پنجاه سال بعد تبدیل بشوند به دومین اقتصاد دنیا؟ کشور چندان بزرگی هم نیست. وقتی مشکل را مطرح کردند و بعد تصمیم گرفتند صنعتی بشوند. برای صنعتی شدن باید نیروی انسانی باشد؛ یعنی کارگر، مهندس، تکنسین. گفتند ما چه داریم؟ گفتند کشاورز داریم. باید علاوه بر اینکه در دانشگاه‌ها مهندس و تکنسین تولید می‌کردند، به شیوه‌ای کشاورزان را تبدیل می‌کردند به کارگر. همین موضوع را در نظر بگیرید، در ۱۹۶۲م (تقریباً می‌شود گفت هفده سال بعد) در ایران با اصلاحات ارضی آغاز کردند. هدف راهبردی این بود که مالکیت را از ارباب‌ها و بزرگ‌زمین‌داران منتقل کنند به رعیت‌ها و حتی به خوش‌نشینان. با این کار در طی شش ‌سال فاجعه آفریدند؛ برای اینکه به دهقانی که حتی فرزندانش نمی‌توانند دو به‌علاوه دو مساوی است با چهار را بنویسند یا بخوانند، مالکیت دادند؛ یعنی گفتند مدیریت بکن تولید خودت را؛ بعد تازه همان روز بچه‌اش را بردند با کمک سپاه دانش به مدرسه. روزی می‌توان به رعیت گفت مدیریت بکن که حداقل چهار کلاس ابتدایی به این رعیت درس داده باشند. استراتژی سیاسی بسیار غلطی بود که تنها نکتۀ مثبتش از بین رفتن ارباب‌ها و خان‌ها بود که البته این برای زندگی اجتماعی مردم ایران لازم و ضروری هم بود. شاید پنجاه سال پیش باید شروع می‌شد و به‌تدریج که دست کشاورز باز می شد در چگونگی تولید آب به شکل دسته‌جمعی، چگونگی تهیه بذر، چگونگی خرید تراکتور به شکل دسته‌جمعی و چگونه اداره حسابداری مزرعه ... آن وقت می‌توانست موفق باشد. این دو استراتژی سیاسی (ژاپن و ایران) را می‌توانیم مدل کنیم. در بحث‌های آینده وارد جزئیات مشکلات و مسائل می‌شویم تا بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم: چرا شناخت روانِ ماده اولیه توسعه که انسان فرهنگی است، می‌تواند در پیشبرد استراتژی سیاسی جامعه بسیار مهم باشد؟