طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در در روان پژوهی: اعتقاد و ایمان روانکاو

تاریخ چاپ  

خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش نهم (اعتقاد و ایمان روانکاو) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان تیر ماه ۱۳۹۷ پاریس

متن محتوای ویدیو


در روان‌پژوهی: اعتقاد و ایمان روانکاو

با درود و سلام به هم‌وطنان، هم‌میهنان و پارسی زبانان جهان.

در برنامۀ امروزِ در روان‌پژوهی تلاش دارم به نکتۀ مهمی اشاره کنم؛ اعتقاد و ایمان روانکاو. در روان‌پژوهی، ما اعتقاد و ایمان را چگونه تفسیر و تعبیر می‌کنیم یا به عبارت دیگر آیا اعتقاد و ایمان مراجع و روانکاو در امر رابطۀ بین مراجع و روانکاو دخالت می‌کند و چگونه این کیمیای رابطۀ روانکاو و مراجع با توجه به مقولۀ ایمان و اعتقاد شکل می‌گیرد؟ این یکی از پرسش‌های عملی است. 

به هر حال پس از سی‌سال تجربۀ روانکاوی، تدریس، نوشتن مقالۀ، کتاب و اجرا و تولید برنامۀ تلویزیونی می‌توانم، چه در عمل کار بالینی، چه در نظریه‌ها این مطلب را تشریح کنم تا روشن شود اعتقاد و ایمان چه تأثیری در روان‌پژوهی دارد. در ادبیات فارسی انسان را به دل و سر تقسیم می‌کنند، به‌ویژه در اشعار هوشمندانۀ حافظ، بحث دل و سر به‌طور خیلی مشخص شکل می‌گیرد و دل مرکز احساسات، عشق، محبت و کینه در نظر گرفته می‌شود. البته باید گفت در این نظرگاه دل به جای ناخودآگاه قرار گرفته است؛ جایی که به آن اشراف و آگاهی نداریم.

ما در فرهنگمان انسان را به دو پاره تقسیم می‌کنیم: دل و سر. دل محل احساس است و سر محل منطق که همواره با دلیل سروکار دارد. البته حافظ گرانقدر از این هم جلوتر می‌رود و بحثِ سرِ دل، یا دلِ سر را به‌طور عمیقی مطرح می‌کند که البته فعلاً به آن نمی‌پردازیم و به بحث دل و سر برمی‌گردیم. اعتقاد با ایمان متفاوت است. ایمان از دل می‌آید و از دل برمی‌خیزد؛ چنانکه به کسی، کتابی، نوشته‌ای، مذهبی، مکتب و جهان بینی خاصی ایمان داریم. ایمان سرسلسله و سرفصل مجموعۀ فرهنگ ما قرار می‌گیرد؛ یعنی آنچه انجام می‌دهیم، آنچه فکر می‌کنیم و آنچه می‌گوییم بر ایمان استوار است. در حقیقت ایمان باعث هماهنگی این سه می‌شود و ناهماهنگی این سه؛ یعنی ناهماهنگی کردکار، پندار و گفتار اولین آسیب را به خود ما می زند بعد به جامعه، اطرافیان. به هر حال این سه بر پایه‌هایی که آن پایه‌های ایمانی ما است استوارند. به همین سبب بدون اینکه بشناسیم و بببینیم ما را در عبور از مشکلات هدایت می‌کنند. انتخاب‌هایی که در زندگی روزمره می‌کنیم بر این اساس است. بدون اینکه بخواهیم از خودمان سؤال کنیم ایمان مانند جریان آبی که در آن شنا می‌کنیم ما را به جلو حرکت می‌دهد. وقتی بر سر دوراهی قرار می‌گیریم این ایمان است که ما را هدایت می‌کند تا انتخاب کنیم. 

ایمان حالت عمیقی است در دل که از گذشته می‌آید و تقریاً می‌توان گفت تغییر آن کار بسیار مشکل و پیچیده‌ای است. ایمان بر ناخودآگاه استوار است، ناخودآگاه از گذشته می‌آید و تغییر آن کار مشکلی است. این که کسی گمان کند با تغییر ظاهری ایمان، از دست آن رها شده امر متناقضی است که ما این را در دوستانی که مذهب را رها می‌کنند و به سمت سکولاریسم می‌روند به وضوح می‌بینیم. همین افراد که ظاهراً از دست ایمان رها شده‌اند گاهی در سخن‌شان از اصطلاحاتی مانند انشاالله، به امید خدا و ... استفاده می‌کنند. وقتی به این افراد تذکر می‌دهیم که این اصطلاحات از کجا می‌آیند جوابی ندارند. اگر شما به معنی واقعی کلمه سکولار هستید و به ماوراء‌الطبیعه معتقد نیستید، چرا از واژه‌های آن تفکر استفاده می‌کنید. به هر حال این تناقض بدون پاسخ می‌ماند برای اینکه این اصطلاحات بار فرهنگی دارند و در فرهنگ رسوخ کرده‌اند و طبیعتاً فردی که در این فضای فرهنگی رشد کرده به‌سختی می‌تواند ذهن خود را از این واژه‌ها پاک کند؛ زیرا اینها از دل و گذشته نشأت می‌گیرند و در سنت ایمان فرد نفوذ کرده‌اند. به همین دلیل سکولار شدن امری تدریجی است و فردی که با ایمان مذهبی به دنیا آمده، و زندگی کرده، به‌تدریج زمان می‌خواهد تا خود را تغییر دهد. البته مقداری از این تغییر به نسل‌ها مربوط است. یعنی می‌بینیم که مسألۀ ایمان مذهبی نسل به نسل به‌تدریج شل می‌شود تا جایی که بعد از دو یا سه نسل فردی که سکولار یا اتئیست هست اما شهروندی و حقوق بشر معتقد است پیدا می‌شود. 

تجربۀ این موضوع برای ما ایرانی‌ها از این نظر می‌تواند جالب باشد؛ زیرا می‌توانیم نسل سوم – چهارم افرادی را که به اندیشه‌های حزب توده متمایل شدند و با اندیشه‌های مارکسیستی - لنیسیتی رشد کردند را از نظر ایمانی با کسانی که در یک خانواده سنی مذهب یا شیعه مذهب به دنیا آمدند مقایسه کنیم. این افراد حتی اگر هم ظاهراً تغییر ایمان و اعتقاد دادند، اما در همان مبنای اندیشۀ مذهبی ماندند. یکی از دوستان می‌گفت در خارج از کشور هر جا که من صدای اذان یا تلاوت قرآن می‌شنوم می‌ایستم و بعد به خودم می گویم چرا؟ تو که اصلاً ایمان و اعتقاد نداری. چرایش همین است که ایمان و اعتقاد کار دلی است که از طریق ناخودآگاه آمده و تا بخواهیم آگاهانه تغییرش دهیم مدتی زمان می‌خواهد. اتفاقاً صاحبان مکاتب و مذاهب مختلف، آنها که به‌طور حرفه ای به تشکیلات و مسائل یک مذهب، مکتب، اعتقاد و مبانی جامعه‌شناسی وابسته هستند اصرار دارند که این مبانی از کودکی آموزش داده شود تا در ضمیر فرد نهادینه شود.

به همین دلیل می‌بینیم که در مذاهب مختلف دنیا فرد را از کودکی با مسأئلی مانند ازدواج، تولد، سن بلوغ، مرگ و آنچه مربوط به وصیت و اجرای وصیت نامه و ...تحت تسلط قرار می‌دهند. به‌عنوان مثال در مذهب تشیع زمانی که کودک متولد می‌شود در گوش او قرآن و اذان می‌خوانند، بستن دعا به دست کودک و یا اینکه دختران خیلی قبل‌تر از سن بلوغ حجاب را رعایت می‌کنند؛ نمونه‌هایی است از آموزش ایمان تا در ضمیر کودک نهادینه شود. افرادی که نه تنها به مذاهب و مکاتب مختلف ایمان دارند بلکه به‌نوعی نگاه‌دارنده، نگاهبان و دروازه‌بان این مذاهب و مکاتب هستند، به این موضوع اعتقاد دارند که مسأله ایمان و اعتقاد باید از همان کودکی آموزش داده شود

تفاوت اعتقاد و ایمان در این است که اعتقاد می‌تواند گسسته شود؛ یعنی من می‌توانم امروز به چیزی معتقد باشم و فردا یا چند صباحی دیگر اعتقاد خود را از دست بدهم؛ به‌عنوان مثال من می‌توانم به یک پزشک اعتقاد داشته باشم و اعتقادم در اثر یک سهل‌انگاری پزشک از بین برود. پس اعتقاد در زمان و مکان است محدود است، ولی ایمان زیر بنا را می‌سازد و محکم‌تر است. ایمان رابطۀ انسان با هستی را نشان می‌دهد. رابطۀ من به‌عنوان یک فرد با هستی، حضورم در هستی ریشه ایمانی دارد. ایمان باید هماهنگ و همگون باشد و با هویت من بسازد. می‌بینیم بسیاری از آسیب‌های روانی آنجایی است که ایمان با هویت من نمی‌سازد؛ مثلاً اگر هویت جنسی فردی هم‌جنس‌خواه باشد، ولی ایمانش اجازۀ ابراز هم‌جنس‌خواهی را ندهد، این عدم هماهنگی باعث تولید آسیب روانی می‌شود. در جوامع مسیحی فردی کشیش می‌شود؛ یعنی خودش را اصلاً با اختیار تجرد را انتخاب می‌کند؛ زیرا عمیقاً می‌داند که نیاز جنسیش هم‌جنس است ولی شرایط اجتماعی بروز آن وجود ندارد یا حتی از نظر ایمانی امکانش نیست. پس می‌بینیم که مسألۀ ایمان خیلی عمیق است و تقریباً می‌شود گفت حضور انسان در هستی است و باید با هویت فرد سازگار باشد؛ زیرا در غیر این صورت می‌تواند شکنندگی ایجاد کند. 

حالا بحث این است که یک فرد با این ایمان شکل گرفته، مثلاً در سی‌سالگی مراجعی است برای یک روانکاوی که او نیز طبیعتاً ایمانی دارد. حضور او هم در هستی با ایمانش معنی می‌دهد. حال او روی مبلش نشسته در برابر مراجعی خوابیده بر تخت. مراجع باید تداعی آزاد را شروع کند و هر چه در دلش می‌گذرد را بر زبان بیاورد. در این رابطه روانکاو با گوشش سخن می‌گوید و مراجع با دهانش و تداعی آزاد. حالا رابطۀ بین این دو ایمان چه می‌شود. رابطۀ دل مراجع و ایمانش را کمی تشریح کردیم و طبیعتاً دل روانکاو هم با ایمانش رابطۀ مستقیم دارد. اینجا چه اتفاقی می‌افتد. چه اتفاقی باید بیافتد که این دو ایمان کنار بروند و رابطه‌ای غیر ایمانی بین روانکاو و مراجع ایجاد شود.

این مسأله برای جوامعی که بر اساس ایدئولوژی مذهبی اداره می‌شوند ایجاد مشکل می‌کند؛ زیرا تصور اینکه روانکاو از مذهب موجود سیاسی پیروی نکند زیاد است و این امر سبب می‌شود که بگویند ممکن است روانکاو از نطر مذهبی بر روی مراجع تأثیر بگذارد و او را از آن مذهب سیاسی جاری حاکم در جامعه دور کند. این مسأله در مورد کشورهایی که به‌شکل ایدئولوژیک دیگری هم اداره می‌شوند صادق است؛ زیرا از منظر حاکمان این کشورها ممکن است روانکاو بر ایدئولوژی حاکم تأثیر بگذارد و مراجع را به‌نحوی به معارض تبدیل کند. بدین سبب تقریباً می‌توانیم بگوییم که تا تغییرات بنیادین نظام سیاسی در این جوامع به‌وجود نیاید، اساساً به روانکاوی نخواهیم رسید. خاطرم هست که در سال2010 دعوت شدم به دومین نمایشگاه جهانی خوش‌نویسی مدرن در نوگرود، خانمی که خودش را استاد دانشکده روان‌‌شناسی نوگرود معرفی کرد به من مراجعه کرد و و برای من توضیح داد تا سال1990 که سیستم سویتیک شوراها به دموکراسی نوع جدید تغیر یافت و مسألۀ مالکیت و نوع زندگی شورایی از هم پاشید، ما اصلاً روان‌‌شناسی مدرن غربی و روانکاوی نداشتیم و هر چه بود بر اساس نظریه پاولوف بود. ایشان گفتند بعد ار فروپاشی سیستم کمونیستی شروع کردیم به روان‌‌شناسی، ولی روانکاوی هنوز بسیار ضعیف است.

هنوز هم در کشورهای قدیم بلوک شرق روانکاوی و روان‌‌شناسی آن جایی که باید را ندارد. یکی از دوستان سی و سه چهار ساله که تا لیسانس در اوکراین آموزش دیده بود از اسم روانکاو، فروید، لکان، پیاژه و روان‌‌شناسان و روانکاوان معروف دنیا تعجب می‌کرد و می‌گفت ما در دوران دبیرستان و دانشگاه، یک کلمه هم در مورد روان‌‌شناسی، روان‌پزشکی و روانکاوی نخواندیم. این در حالی است که یک دیپلمۀ فرانسوی در مدت تحصیل خود مطالبی درباره فروید، لکان و ...می‌خواند. بیشتر منظور من این است که ترسی وجود دارد و این ترس مانع رشد این رشته‌ها در کشورهای ایدئولوژیک می‌شود. مثلاً زمانی برای ایراد چهار سخنرانی به دانشکدۀ روان‌‌شناسی کوبا دعوت شده بودم. استادان دانشکدۀ روان‌‌شناسی بحث می‌کردند که روانکاوی عملاً شناخته شده نیست و چون آنها فقط می‌توانند در بیمارستان کار بکنند، روان‌‌شناسان در اتاق کارشان عملاً روانکاوی را انجام می‌دهند ولی اسمش را نمی‌آورند. 

در ادامۀ بحث باید گفت چه اتفاقی می‌افتد بین روانکاوی که حضور ویژۀ خودش را در هستی دارد، ایمان خودش را دارد و فردی که مراجعه کرده و ایمان خودش را دارد. چگونه می‌شود این فضا را ایجاد کرد که فردی که ایمانی دارد و با ایمان خودش زندگی می‌کند، بتواند به‌طور آزاد اندیشه‌هایش را بیان کند، سلسلۀ آزاد و رهایی از سخنان و گفته‌هایش بیرون بیاید که به خودش و روانکاو اجازه دهد تا با گوش دادن به این واژه‌ها و جمله‌های آزاد، بتواند به ناخودآگاه مراجع دست یابد. مراجع چگونه می‌تواند به روانکاوی که از نظر ایمانی با خودش متفاوت است اعتماد کند. در این‌ زمینه باید گفت رابطۀ بین فرد و روانکاو رابطه‌ای است مبنی بر انتقال؛ رابطه‌ای است تقریباً مثل مادر و کودک. این رابطه باید به آنجا برسد تا دل باز شود؛ همانگونه که در سنت فرهنگی ما وجود دارد روانکاو باید به سنگ صبور تبدیل شود. سنگ صبور کسی است که نه قضاوت می‌کند نه خسته می‌شود، بلکه فقط گوش می‌دهد. همین گوش دادن است که دردِ دل را می‌آورد والا بنا به قول معروف دل سفره نیست که پیش هر کس و ناکس بازش کرد. روانکاو باید برای مراجع، بی طرف باشد، باید گوش بدهد، با گوشش سخن بگوید، این‌قدر دقیق گوش کند و دقیق عکس‌العمل نشان بدهد که بشود به او اعتماد کرد. اعتماد وقتی حاصل می‌شود که از دل باشد. پس وقتی که رابطۀ دل به دل صورت گرفت، یعنی به حدی عمیق شد می‌شود گفت جای رابطۀ فرزند- مادر را گرفته است. فرزند و مادرش هر ایمانی داشته باشند فرق نمی‌کند. رابطه فرزند- مادری یا مادر- فرزندی از ایمان و حضور در هستی بالاتر است. این رابطه ورای ایمان، اعتقاد و مرتبۀ مراجع و روانکاو است. مراجع هر مرتبه‌ای می‌خواهد داشته باشد. یکی از معاونان وزیر در فراسه سال‌ها یکی از مراجعین من بود بدون اینکه مقام اداری این فرد روی کار اثری بگذارد. افراد دیگری بودند که به شدت ایمان‌های مذهبی مختلفی داشتند، با علم بر اینکه من طبیعتاً یک سکولار هستم ولی اینها در کار تأثیری نداشت؛ زیرا حوزۀ رابطۀ فرد مراجع و روانکاو ایمان نیست، بلکه رابطه دل به دل است؛ یعنی قبل از پیدایش ایمان. البته اگر رابطه شکل نگیرد طبیعتاً ایمان، موقعیت اجتماعی، جنسیت، وضعیت مالی و ...در کار تأثیر می‌گذارد و در آن خلل ایجاد می‌کند. بنابراین برای اینکه این مسأله از بین برود باید برگردیم به رابطۀ مادر – فرزندی؛ یعنی دل به دل. جایی که اساساً هیچ نوع قضاوتی نمی‌تواند وجود داشته باشد.

در واقع نگرش روانکاو به رابطه‌اش با مراجع رابطۀ دل است، مهر است. به این رابطه انتقال می‌گوییم که باید عمیق‌تر از حضور انسان در هستی باشد؛ به عبارتی فراتر زا ایمان، اعتقاد، دانش و شناخت. اگر انتقال عمق نگیرد رابطه‌ای درخور شکل نمی‌گیرد که به‌طور استعاری می‌گوییم که مراجع از تخت می‌افتد؛ یعنی اینکه نمی‌تواند ادامه بدهد به دلیل اینکه رابطۀ دل به دل ایجاد نشده است.