تاریخ چاپ
خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش بیستم (نقش زبان و سخن) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان آذر ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
در روانپژوهی: نقش زبان و سخن
با سلامی مجدد و آرزوی روزهای خوش برای هموطنان و فارسی زبانان جهان.
در برنامۀ روان پژوهی شماره بیست در نظر دارم دربارۀ نقش سخن، کلام و زبان که به هم مربوط هستند سخن بگویم و اگر زمان اجازه داد به بحث خط و قلم و اهمیت و اعتبار آن اشاره میکنم. چرا انسان با کلام و سخن همراه است؛ یعنی حتی واژۀ انسان، حضور انسان، انسان سخنگو یا ناطق نطق کننده که به دلیل ناطق بودنش منطق هم دارد و میتواند استدلال کند.
برای دریافت اهمیت این موضوع میتوانیم به ادبیات فارسی اشارهای کنیم که چگونه حروف میتواند جای کلمات و جملات را بگیرد: من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست/ تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی. حافظ بزرگوار میگوید من حروفی نوشتم؛ یعنی با نوشتن حروف کلمه نوشتم، سخن گفتم و به تو پیامی دادم، چنان که غیر ندانست. او نمیتواند بفهمد رمزی در آن هست، تو هم به رسم کرامت چنان بخوان که تو دانی؛ یعنی رمز را بردار و سعی کن پیام اصلی بگیری. پس حرف را هم که ما استفاده میکنیم میگوییم الفبای فارسی، حروف فارسی، حروف فرانسه، حروف لاتین، حرف عربی یا بهشکلی حروف زبان روسی. کلمه، واژه، تصویر صوتی این کلمه و شکل نوشتاری آن جایش را مرتباً در ذهن ما عوض میکند. در کتب آسمانی هم به این موضوع اشاره شده که در اول کلمه بود، کلمه خدا بود. این امر نشاندهندۀ این مسأله است که انسان به دلیل قدرت نمادپردازی است که از حیوان جدا میشود. این اصل اول است. یک میلیون سال طول میکشد از ژست شروع میشود تا میرسیم به ابژه، به جسم. با جسم نمادپردازی میکنیم. بعد رنگ، بعد هجا و از هجا میرسیم به واژه یا کلمه و از کلمه میرسیم به ترکیب این کلمات. بعد زمان را وارد میکنیم. بعد از زمان در ساختار زبانمان حروف اضافه، صفت، قید و غیره را وارد میکنیم و به این عامل انتقال پیاممان غنا میبخشیم.
بحثی که در اینجا هست و خیلی مهم است این است که کلمه یک نشانه هست. نشانه همیشه دو قسمت دارد؛ یکی علامت و دیگری آنچه این علامت در ذهن ما بیدار میکند. یکی را دال و دیگری را مدلول میگوییم. کلمه ترکیبی است از دال و مدلول. ما چنان در آن غرق هستیم که وقتی داریم این بحث را مطرح میکنیم، جدا کردن این دو مشکل است برای اینکه ما از کودکی زبان و سخن گفتن را فرا گرفتیم و زبان را و سخن را یکپارچه دیدیم. اما الان میبینیم که کلمه دو قسمت دارد؛ درست مانند هر نشانۀ دیگر. برای مثال میتوان به یک نشان راهنمایی رانندگی اشاره کرد که آن نیز از دال و مدلول ایجاد شده است. اگر در خیابانی صفحۀ قرمزی که خط سفیدی در وسطش هست ببینیم برای ما هیچ معنی نمیدهد مگر اینکه مدلول آن که همان عبور ممنوع بودن است را بدانیم. پس این یک نشانه است، یک علامت است و یک معنی پشتش وجود دارد. یک دال داریم و یک مدلول. تمامی زبانها از این دو قسمت درست شدند. مشکلی که اینجا بهوجود میآید در حقیقت هم مشکل است و هم نشانی از غنای زبان. اگر هر مجموعۀ پیامرسانی را زبان بنامیم، غنایش در همین است که قسمت دال، قسمت علامت یکی است ولی مدلول میتواند چند تا باشد. درست همینجا است که انسان بهشکلی پرورده میشود، رشد میکند، غنی و وسیع میشود. درست همینجا است که انسان با مجاز و استعاره توانست دنیای خود را گسترش دهد. یک واژه از دال و مدلول ایجاد شده. من میگویم آب یا واتر فرقی نمیکند. این یک تصویر صوتی است که به سمت شما میآید و پشت این تصویر صوتی که دال است، مدلولی در ذهن همۀ شما ایجاد میکند که نمیتواند یکسان باشد؛ زیرا میتواند منظور شیشه آب معدنی باشد یا آب جویباری و ...پس میبینیم یک دال میتواند مدلولهای متفاوتی پیدا کند. غنای زبان در همین مسأله نهفته است. ما با استفاده از این ویژگی دال و مدلول، مجاز و استعاره میسازیم و دنیای خودمان را بزرگ میکنیم. با یک کلمه با یک واژه میتوانیم پیامهای مختلفی را برسانیم، همانطور که حافظ میگوید: من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست/ تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی. من از مجاز و استعاره استفاده کردم و تو رمزش را بردار، این مجاز و استعاره را معنی کن و چنان بخوان که تو میدانی.
استعاره و مجاز از طرفی به زبان وسعت میدهد و از طرفی میتواند سبب عدم مفاهمه شود؛ زیرا وقتی دالی در ذهن دیگری مدلول دیگری داشته باشد میتواند تولید مشکل کند. از طرفی وقتی افرادی به یک مقصد نظر داشته باشند و بخواهند یک مفهوم را با دالهای مختلف بگویند، طبیعتاً به نزاع منجر میشود و نمیتوانند همدیگر را بفهمند. مولوی با این مسأله در تمثیل انگور و دعوای آن سه نفر که هر سه یک چیز میخواستند ولی به سه زبان مختلف میگفتند اشاره میکند. از نظر مولوی هم دلی از هم زبانی خوشتر است؛ چون پیام دل به دل میرود و لازم نیست از راه زبان از راه دال بگذرد. پس این مسأله میتواند تولید اختلاف و اشکال کند. شاید بتوان این بحث را به مفهوم آزادی که مفهومی غلط انداز است تسری داد. گروهی را در نظر بگیرید که برای آزادی میجنگند و میگویند برای آزادی جان میدهیم. ما تلاش بسیاری برای رسیدن به آزادی میکنیم و وقتی آزادی میآید هر کدام از متا پشت این دال مفهوم خودمان را میگذاریم. یکی پشت این دال، آزادی زندگی کردن به سنت مذهبی خودش را میگذارد، یکی رفتن و لذت بردن و الکل و رقص و شادی را میگذارد، یکی رفتن به سمت طبیعت و کوه و یکی کار نکردن و تنبلی را. من میخواهم زندگی کنم کار نمیخواهم کنم، پس جامعه مجبور است هزینۀ من را بدهد. ببینید پشت این دال هر کدام از ما یک مدلولی میگذاریم و روزی که به آزادی برسیم در حقیقت از همان روز مشکل آغاز میشود. وقتی میگوییم آزادی، دوستانی که در مناطقی زندگی میکنند که زبان مادریشان با زبان رسمی و زبان مشترک اختلاف دارد میگویند من میخواهم آزاد باشم و با زبان مادریم درس بخوانم. میبینیم که مورد کاملاً با فرد دیگری میخواهد آزاد باشد تا بتواند بهعنوان یک فرد در یک ملت - دولت زندگی کند و هدفش این است که این ملت – دولت را به سمت فن آوری، ترقی و زندگی مرفهتر هدایت کند، فرق میکند. کس دیگری که مسألۀ آزادی را به آن شکل مطرح میکند که ما باید نیروی کار را بر نیروی سرمایه ارجح بدانیم و این نیروی کار است که باید قدرت سیاسی و اداری جامعه را در دست بگیرد. دیکتاتوری پرولتاریا، وقتی میگوید من آزادی را میخواهم برای اینکه برگردم به دیکتاتوری پرولتاریا؛ یعنی نیروی کار باشد که مجموعه نیروی سرمایه را کنترل کند و سرمایه نباید نقشی داشته باشد یا نقش کمتری داشته باشد. میبینیم با یک دال چگونه ممکن است همه به سمت یک دال برویم ولی مدلولهای مختلف داشته باشیم. این برعکس مثال مولوی است دالهای مختلفی را میگوییم ولی مدلول مشترکی را میطلبیم.
من سعی کردم مسألۀ دال و مدلول را کمی تشریح کنیم تا بتوانیم جلوتر برویم. با همین دال و مدلول و ابهامی که در رابطۀ بین آنها است ما شعر زیبا میسراییم. با این ظرفیت دال و مدلول است که متلک و لطیفه خلق میکنیم. با مجاز و استعاره است که ما بهشکلی میتوانیم دنیای تازهای بسازیم. با همان دالهای خشکی که قبلاً در یک دنیای رسوب شده و منجمد زندگی میکردند. میتوان گفت عمدتاً وظیفه هنر، ادبیات و شعر این است که با استفاده از ظرفیت دال و مدلول به خلق زیبایی بپردازد. در ریاضی رابطۀ دال و مدلول یک رابطۀ ثابت است دو، دو است، چهار هم چهار. به همین دلیل ریاضی را بهعنوان یک زبان برای نشان دادن روابط در علوم دیگر به کار میبریم؛ زیرا خشک است و هیچ تعبیر و تفسیری ندارد. ما تلاش میکنیم هر شناخت دیگری را اگر علم بنامیم، این علم را به سمت ریاضی ببریم و در ریاضی به هم منتقل کنیم. ژاک لکان بهعنوان یک روانپزشکِ روانکاو با استفاده از مبحث توپولوژی، مقداری ریاضی مدرن و علائمش تلاش کرد که آموزههای خودش را فرموله کند و برای آیندگان بگذارد. البته همیشه صددرصد موفق نبود. به هر حال، لکان توانست با استفاده از این زبان نظریات خودش را که بهشکل گفتاری، نوشتاری و کار عملی بالینی بود بهشکلی مدون و فرموله کند و با استفاده از توپولوژی و ریاضی مدرن زبان تازهای برای منتقل کردن اندیشههایش خلق نماید تا کار این انتقال کمی راحتتر شود. به هر حال جز ریاضی که میدانیم قسمت راست این رابطه دال و مدلول است به قسمت شعر میرسیم. شعر آن قسمت لطیف است و میتوان گفت در آن با استفاده از صنعت مجاز و استعاره مطالبی گفته میشود که امکان گفتن مستقیم آن نیست. شعر فارسی، مخصوصاً شعر سبک هندی پر از استعاره و مجاز است. میتوانیم یکی را بهعنوان مثال مطرح کنیم و ببینیم که تا چه حد به دلهای ما صفا میدهد و چقدر حجم جهان خیالی ما را بزرگ میکند. معاشران گره از زلف یار باز کنید/ شبی خوش است به این قصهاش دراز کنید. شاعر با استفاده از استعاره و مجاز یعنی با یک سری واژۀ پشت سر هم، با یک سری دال پشت سر هم، سه لایه پیام را میرساند. لایۀ اول را بگیریم، معاشران کسانی هستند که با هم عشرت میکنند. معاشران گره از زلف یار باز کنید؛ بالاخره یاری هست در آن وسط و وقتی گره از زلف او باز میکنیم، شبی را که دور هم جمع شدهایم به خوشی سپری میکنیم و این عشرت را به این قصه دراز میکنیم. اینکه حوصله میکنیم و شروع میکنیم به باز کردن گره از این زلف یار که در حالت فیزیکی و روشن جلویمان است با این قصه، با این کار، با انجام این عمل، حتی صحبت کردن دربارۀ آن و انجامش شب را درازش میکنیم. لایۀ دوم این باز کنیم کسانی هستند که با هم عشرت میکنند. شبی خوش است، این زلف شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید، زلف یار شبی خوش است، تاریکی خوشی است این زلف، بدین قصهاش با این کاری که میکنیم وقتی موی بافته را باز میکنیم دراز میشود. اما سومین پیامی که حافظ میگوید: من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست/ تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی، این است که گره باز کردن آن هم از زلف یار یعنی زلف یار پیچیدهترین سلسله زنجیر است، پیچیدهترین مشکل آدمی است. گره از زلف یار باز کنید؛ یعنی مسأله را حل کنید. شبی خوش است پس مسألۀ اساسی را بیاوریم جلو و دربارۀ آن سخن بگوییم و تشریحش کنیم. مفهوم این گره را سعی کنیم باز کنیم، بشکافیم چون شبی خوش است. دوباره میشود گفت هم قسمت اول هم قسمت دوم یعنی دو لایۀ اول و دوم را جمعش میکنیم. ولی در مصرع اول، این گره باز کردن از زلف یار در حقیقت آنجایی است که ما را گرفتار کرده است. راز این پرده نهان است و نهان خواهد ماند. این پردهای که رازش گره اصلی زلف یار است و این پرده دو تا راز دارد؛ یکی آنچه نقشی است که در این پرده میبینیم. پرده در واقع قالیهایی بوده که در جلوی شاهانی میگذاشتند که از هم بقیه جدا باشند و هم نقش زیبایی را ببینند. اکثراً نقش این پرده شکار یا باغ بوده که پارادیس و از همین پرده میآید به معنی باغ؛ چون نقش باغ در آن است؛ بهشت. این دو مشکل دارد، راز این پرده آن چیزی که من میبینم و پرده باعث میشود من پشتش را نبینم؛ یعنی راز این پرده نهان است و نهان خواهد ماند. آن گرهی را که راز این پرده است، هم میبینم هم پشت پرده را نمیگذارد ببینم.