تاریخ چاپ
خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی (بخش نهم): سنت تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان تیر ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
نگاه روانکاو به سنت (بخش نه)
· با سلام و درود به هممیهنان عزیز و گرامی.
در این بخش از نگاه روانکاو میخواهم در مورد سنت صحبت کنم. به گمان من نقش سنت در جوامع انسانی معمولاً در مقابل مدرنیته قرار گرفته و در مورد آن بیانصافی شده است. سعی میکنم بهشکلی این بیانصافی را برطرف کنم. سنت را از نگاه انسانشناسانه، قومشناسانه و بالطبع روانکاوانه میتوان اینگونه تعریف کرد: «مجموعۀ رفتار، کردار و گفتاری است که از نسل پیش به نسل بعد میرسد و اجرا کردن، رعایت کردن و احترام گذاشتن به آن امکانپذیر است. سنت بهشکلی دنباله زندگی گذشته است.» سنت را میتوان با غریزه مقایسه کرد. غریزه قبل از تولد در نهاد عصبی، در نظام عصبی انسان نهفته است. بعد از تولد غریزه رفتار اولیه را ممکن میکند. میتوان گفت حیوانات با غریزه به دنیا میآیند و آن را ادامه میدهند و آموزش خیلی کمی از پدران، مادران و اطرافیان میگیرند؛ ولی انسان با غریزه به دنیا میآید، غریزهای که بهنوعی برنامۀ اولیه هر کودک است در مواجهه با جهان تازهای که واردش میشود. میدانیم یکی از عللی که ما توانستیم انسان بشویم، یعنی نمادپردازی بکنیم این است که حدود یکمیلیون سال پیش که رگهای از پنج خانواده میمونهای بدون دم بودیم، فرزندان نورسی به دنیا آمدند که آمادگی آموزش داشتند؛ یعنی غریزه بهطور کامل شکل نگرفته بود. این امکان و موقعیتی است که باعث میشود از همان بدو تولد بهتدریج آموزش ببینیم. این آموزش دیدن از پدران و مادران که بهنوبه خود از پدران و مادرانشان آموزش دیده بودند، با اندکی تطبیق با موقعیت و شرایط زمانی و مکانی، ما را انسان کرد. بههرحال انسان با غریزه به دنیا میآید. یکی از عنصرهای مهم غریزۀ انسانی آمادگی برای نمادپردازی و سخن گفتن است که عامل مهم و عمده نمادپردازی است؛ پس ما با این امکان به دنیا میآییم، با این غریزه به دنیا میآییم و با توجه به آنچه ارتباط با مادر هست، نزدیکی با مادر هست، یگانگی با مادر هست از این غریزه استفاده میکنیم و شروع میکنیم به نمادپردازی. نمادهای مادر را یاد میگیریم و به مادر نماد یاد میدهیم. ازاینجا به بعد سنت وارد میشود؛ یعنی آنچه مادر از مادرش یاد گرفته، در محیط زندگی یاد گرفته، در رابطۀ اجتماعی با دیگران یاد گرفته به کودک یاد میدهد. یک حرف، دو حرف بر دهان کودک میگذارد و سخن گفتن را یادش میدهد؛ بالطبع پدر و بقیه افراد خانواده و سپس خویشان معتمد هم بهتدریج باعثوبانی آموزش میشوند. کمی جلوتر هممحلیها و هممدرسهایها و بعدتر در مرحلۀ سوم اجتماع به انسان آموزش میدهند. در تمام مراحل آنچه فرد بهعنوان شهروند از پیرامون خودش دریافت میکند رفتارهایی است که کلاسه شدهاند، رفتارهایی که نام دارند، از گذشته آمدهاند و قرار است به آینده برود. این رفتارها، آنچه به آن سنت میگوییم، حسن بزرگشان این است که تناقض ندارند؛ زیرا در طول قرنها و هزارهها بهتدریج مجموعهای از رفتار و کردار به وجود آمده است که با هم همخواناند؛ زیرا اگر متناقض باشند یکیشان از بین میرود. اگر دو رفتار و کردار متناقض باشند در زندگی جمعی یکی از آنها از بین میرود؛ پس سنتی که از گذشتگان میآید و خودش را با زمان و مکان تطبیق میدهد به دلیل مهاجرت یا جنگ با فرهنگهای دیگر مخلوط میشود و باز هم خودش را تطبیق میدهد. این سنت بهعنوان مجموعۀ آموزشی اولیه، کودک را با خودش میبرد، مثل جریان آب و کودک بدون اینکه خواستی در کار داشته باشد، بدون اینکه ارادهای داشته باشد از غریزه به سنت منتقل میشود؛ بهعبارتدیگر غریزه سنت را میآموزد. در کنار پدر و مادر و خانواده، مانند اینکه در آبی با جریانی آرام باشد، به جلو میرود و آموزش میبیند. سنت، زبان مادری، گفتارها، کردارهای نزدیکان طفل، بکنها و نکنها، آنچه ممنوع است، حتی تابوها با واژههایی بسیار راحت و معمولی به کودک آموزش داده میشود؛ بهگونهای که کودک بهتدریج در این فضای آرامرونده که در زمان جاری است، پیش میرود. بهتدریج نیازهایش عوض میشود، به زبان میآید، سخن میگوید و از طرق ذیل یاد میگیرد: سنت زندگی خانوادهای که در آن زندگی میکند؛ خویشان؛ دوستان پدر و مادر؛ همسایهها؛ هممحلیها؛ همچنین امروزه آنچه از تلویزیون، رادیو، دیگر اسباب روابط عمومی و دنیای مجازی به کودک منتقل میشود.
کودک در این فضا شنا میکند، روانش شکل میگیرد و با سنت آمیخته می شود و آموخته میشود. درواقع سنت بعد از غریزه پایه دوم زندگی روانی کودک را پر میکند؛ بعدتر مجموعۀ آموزشهای جامعه، در قالب مدرسه و آموزشهای فرامدرسهای، به آن اضافه میشود. بعد از مرحله سنت خانواده بهتدریج کودک به سنت جامعه، روابط اجتماعی وارد میشود؛ سپس به مراحلی که بستگی به آموزش هر جامعهای دارد، وارد میشود؛ مثلاً در بسیاری از جوامع به سمت نوعی آموزش سکولار میرود (مدرسه، علم، دانش آکادمیک، آنچه از دکارت برای علوم آکادمیک مانده است، روابط علتی و معلولی، دنیای نوشتاری و مکتوب، دلیل و سبب و علت و معلول و ...)؛ سپس شهروند جامعهای میشود که در آن زندگی میکند. این مسیری است که در آن غریزه سنت میشود؛ اما در بسیاری از جوامع این مرحلۀ آموزش اجتماعی درست اجرا نمیشود. آموزش مخلوطی می شود از سکولاریسم و ایمان و اعتقاد و آموزشهایی که همراه هست با ترکیبات و تزریقات ایمان و اعتقاد در کتابهای درسی و در گفتمان آموزشی. فعلاً این بحث را میگذاریم برای موقعیتی دیگر. هدف ما در اینجا این است که بگوییم متأسفانه به سبب این تصور که سنت و مدرنیته در مقابل هم هستند، به سنت کم بها میدهیم؛ درصورتیکه بر اساس نظریههای روانکاوانه، قسمت اولیه روان که همان ناخودآگاه است و آگاه نیستیم بر آن، با استفاده از دالها شکل میگیرد، نه مدلولها. مبانی سنتی ما هم از دالها شکل میگیرند؛ مثلاً واژهای که واژه هم نیست؛ بهفرض در زبان فارسی واژۀ جیز وجود دارد. به بچه وقتی میگوییم جیز است، یعنی داغ است، گرم است. معمولاً بچهها با این جیز داغی را خوب میفهمند؛ سپس هر ممنوعی را با این جیز درک میکنند. یک دال است، یک صوت است که مقدمهای میسازد برای اینکه مجموعۀ آنچه را در سنتی ممنوع است، رهبری میکند. این میشود اولین حلقۀ مجموعۀ ممنوعه در هر سنتی. سنتها مجموعۀ تجربیات نیاکان هستند که در زندگی روزمره امتحان کردهاند، به سمت آنها رفتهاند، تجربه کردهاند و سپس به کودک انتقال دادهاند؛ درنتیجه باعث میشود کودک این امکان را پیدا بکند که برود به سمت آموزش دیدن.
· پس سنت دو مشخصه دارد: اول، مجموعۀ تجربه زندگی نیاکان ما است؛ دوم همخوانی دارد؛ زیرا اگر در سنت همخوانی وجود نداشت عملاً زندگی امکان نداشت؛ یعنی امکان ارتباط وجود نداشت. هر فرد به سمتی میرفت و نمیشد مجموعۀ انسانهای جامعه دور هم جمع بشوند، یکدیگر را باور کنند و بتوانند روابط اجتماعی و انسانیشان را ادامه بدهند. درواقع سنت فضایی است که به همه افرادی که در جامعه به این سنت احترام میگذارند و به آن اعتقاد دارند، اجازه میدهد به هم اعتماد کنند، با زبان رفتاری و گفتاری یکسان زندگی کنند و علائم و عناصر و نمادها و سنبلهای یکدیگر را بشناسند. با کلمهای میشود مجموعهکرداری را منتقل کرد به دیگری. با واژهای در یک تعارف، در یک فرمان مفهومی منتقل میشود؛ حتی پدر یا مادر برای فرزندانشان با یک کلمه، با یک جمله، با یک ضربالمثل راهی روشن میکنند. علتش این است که این راه، این ضربالمثل در سنت پخته شده است. اینجا بحث قضاوت مطرح نیست. اینکه من دوست دارم یا دوست ندارم، میپذیرم یا نمیپذیرم. نکته اساسی این است که هر سنتی با توجه به محیط جغرافیایی، فضای تاریخی و فرهنگش، به هماهنگی رسیده است. بیشترین عاملی که در زندگی احتیاج داریم تا فرد بشویم، انسان بشویم، این است که سنت هماهنگ باشد، آنچه میشنویم و آنچه را میبینیم هماهنگ باشد. ناهماهنگی مبنای پاتولوژی (آسیبشناسی) روانی است. فروید نورُز (رواننژندی) را همان مشکل تمدن میداند. تمدن یعنی شهرنشینی، یعنی رابطۀ انسانی فشرده. انسانها فشرده زندگی میکنند و در یکجا ساکن میشوند و این سکونت باعث میشود روابط طولانیمدت ایجاد بشود با محیط و با همدیگر. تمدن باعث میشود رواننژند بشویم، کموزیاد از حد خارج بشویم. رواننژندی آسیبی است که به سبب زندگی اجتماعی فشرده (تمدن) دچارش شدهایم. باید معالجه بشود تا امکان زندگی فراهم شود. بههرروی مجموعه کردار و گفتار جمعی هم مبنای اندیشه فرد را هم نشان میدهد، هم گفتارش را میسازد، هم به کردارش شکل میدهد. این سه باید هماهنگ باشند تا بتوانم بهعنوان فرد، در جامعه رفتاری متعادل داشته باشم و بهعنوان انسانی متعادل پذیرفته بشوم. این هماهنگی باعث میشود انسانی متعادل شوم و به خودم و اطرافیانم درد و رنج ندهم. پس سنت به دلیل ایجاد فضایی آرام که میتواند ما را هم با خودمان آشتی دهد، هم با اطرافیانمان، امکان اولیه زندگی شهرنشینی را فراهم میکند. رعایت و احترام به سنت باعث میشود بدون دردسر، بدون تناقض، بدون اینکه با دیگران مشکلی داشته باشیم، زبان یکدیگر را بفهمیم. در طول تاریخ جامعه با فرهنگی مشخص و معلوم شکل میگیرد. در این مسیر آشپزی و تهیه غذا، نوع غذا خوردن، سلامتی تن و روان، حرکت زندگی روزمره، تغییرات آبوهوا و ... با هم ترکیب میشوند و سنتی میسازند، مجموعۀ عوامل گفتاری و کرداریای میسازند که به تعادل رسیدهاند. احترام به آنها باعث میشود مردم بتوانند بدون مشکل همدیگر را بفهمند و زندگی کنند. در هر جامعهای زن و مردی تصمیم میگیرند زیر یک سقف زندگی کنند و فرزندانی داشته باشند و آنها را بزرگ بکنند. اسمش را میگذاریم خانواده. از همین مبنای پیدایش خانواده، چگونگی رابطۀ پدر و مادر با یکدیگر و با فرزندان باید حرکتی هماهنگ آغاز شود؛ سپس این خانواده با خانوادههای دیگر، این محله با محلههای دیگر، این شهر با شهرهای دیگر و مجموعه این شهرها بهعنوان جامعهای بزرگتر با فرهنگهای دیگر، همه اینها در طی صدها و هزاران سال شکل گرفتهاند و با هم هماهنگ هستند. پس سنت روابط و گفتار و اندیشههایی تولید میکند؛ مثلاً ازدواج، تولد کودک، کارهایی که انجام میشود برای این تولد، همه زاییدۀ سنتی قدیمی است. تقریباً در تمام جوامع مادر وقتی دخترش حامله است، طبق وظیفهای طبیعی میرود برای کمک کردن و طبق همان وظیفۀ طبیعی است که اولین آموزشها را به دخترش برای وضع حمل و نگهداری کودک میدهد. این آموزشها را او هم از مادر خودش گرفته است؛ به شکلی که حتی در روانکاوی به زبان مادری میگویند زبان مادرِ مادر. از همینجا انتقال سنت به نسل بعدی شروع میشود. وقتی به هر دلیل، مثلاً در اثر تزریق و ترکیب با فرهنگهای دیگر یا در اثر پیدایش ابزار و امکانات تازه زندگی اجتماعی یا در اثر جنگها و مهاجرتها به سنت حمله شود، نظم درونی جامعه مختل میشود. اختلال در نظم درونی جامعه باعث ایجاد شدن آسیبهای روانی کم یا زیاد میشود؛ مثلاً اغلب، مهاجرت سبب آسیب روانی میشود؛ به همین دلیل باید مقاومتشان را بیشتر بکنند؛ البته افراد مختلف در مقابل مهاجرت، مقاومتهای مختلفی نشان میدهند و آمادگیشان برای مقابله با آسیبهای روانی یکسان نیست. درواقع سنت و تداومش برای زندگی طبیعی هر انسانی لازم است که به آن ادامه زیست سنتی میگوییم. باید توجه کرد مادرِ مادر نزدیکترین فردی است که میآید و کمک میکند برای تولد نوزاد و باعث میشود هستی حیات پیدا کند، ادامه پیدا کند؛ حیات یعنی ادامه. در تمام فرهنگها وقتی از زندگی صحبت میشود، در تمام واژههایی که از زن و زندگی ساخته میشوند، ادامه و ادامۀ حیات را میبینیم. مجموعۀ رفتاری که با نوزاد میشود از سنت بیرون میآیند. حتی اگر زایمان در بیمارستان باشد، بازهم سنتی رعایت میشود. میتوانیم نام این سنت را بگذاریم سنت سکولار، سنت علمی یا تکنیک پزشکی که برای سلامتی فرزند از همان اول حداقل رفتاری بهداشتی با مادر و فرزند دارند. بههرحال برای اینکه به جامعه آسیب نرسد باید تغییرات سنت آهسته اتفاق بیفتد؛ یعنی تغییر سنت باید در طول نسلها رخ دهد تا بتواند آن آب آرامی را که تمدن فرهنگ در آن زندگی میکند، نگه دارد و باعث ایجاد شدن آسیبهای روانی نشود؛ همچنین خود سنت را از بین نبرد. تنها راه تغییر سنت راهی تدریجی است؛ در این صورت حتی ممکن است مفید هم باشد. بد نیست برای مثال بدون هیچ اعتقاد و جهانبینی و ایدئولوژیای نگاهی بیندازیم به مالکیت. مالکیت رابطهای سنتی است که در تمام جوامع پس از دوران ابتدایی و اولیه ایجاد شده است. به دلیل مالکیت، بحث هم ارث مطرح میشود. پدر و مادر چون مالک چیزی هستند میتوانند آن را برای فرزندانشان به ارث بگذارند. اگر مالکیت را مختل کنیم دچار مشکل میشویم و دوباره به شکلی دیگر مالکیت بازمیگردد. درواقع تاکنون انسان نتوانسته تجربه مفید و مثبتی از شکستن مالکیت که پدیدهای سنتی است، داشته باشد. مثلاً بهجای آن مالکیت دولتی یا جمعی بگذارد و بتواند مانند مالکیت فردی به انسانها احساس مسئولیت بدهد، بهخصوص در طولانیمدت. علت اصلی این است که سنت مالکیت طی هزاران سال شکل گرفته و مبنای بنیادی روابط اجتماعی شده است؛ حتی مبنا و بنیاد ازدواج و تولیدمثل شده است. مبنای روابط ارث و پس از مرگ شده است. بین تولد و ازدواج و مرگ، مالکیت پایه اصلی است؛ شاید بشود بهتدریج و در بلندمدت بهگونهای دیگر به مالکیت نگاه کرد و در آن تغییراتی به وجود آورد؛ ولی تاکنون شکستن یکباره مالکیت فردی در طول یک نسل و جایگزینی آن با مالکیت دولتی یا عمومی، کاری موفق نبوده است. و باعث ایجاد مشکلات و بحرانهای زیادی شده است. البته به نظر من باید از نیروی کار در برابر سرمایه دفاع کرد؛ ولی در این میان مالکیت سنتی را ندیده گرفتن، بیشتر به فروپاشی سنت و فروپاشی فرهنگ جامعه منجر می شود تا اینکه بتواند کمکی بکند به برقراری تعادل بین نیروی کار و نیروی سرمایه. در بخشهایی جداگانه، در مورد مالکیت، نیروی کار، نیروی سرمایه و سرمایهداری از دید روانکاو، خواهم نوشت.