طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در در روان پژوهی: اضطراب

تاریخ چاپ  

خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش بیست و چهارم (اضطراب) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان دی ماه ۱۳۹۷ پاریس

متن محتوای ویدیو


در روانپژوهی: اضطراب

با درود به هم‌‌وطنان عزیز و دوستان فارسی زبانی که با ما هستند. 

در برنامۀ روان‌پژوهی شمارۀ بیست و چهار می‌‌خواهم کمی در مورد اضطراب صحبت کنم. حد و حدود و ریشه‌‌های اضطراب و تا حدودی هم دربارۀ پیشگیری اضطراب. تعریف مشخص و سادۀ اضطراب ترس از ترسیدن است. می‌‌ترسم، این ترس باید موضوع داشته باشد. من از تاریکی می‌‌ترسم. من از فیلم‌‌های پلیسی می‌‌ترسم. من از رد شدن از خیابان می‌‌ترسم یا من از رانندگی کردن در میدان‌‌های بزرگ‌‌ می‌‌ترسم. پس ترس ما یک از و یک موضوعیت دارد ولی اضطراب بدون موضوع است. اضطراب انتظار ترسیدن است. من می‌‌ترسم که بترسم؛ یعنی به هر رو موضوع ترس روشن نیست. من آماده‌‌ هستم و یک جای خالی برای ترسیدن دارم و این جای خالی پر خواهد شد، من مطمئن هستم. چیزی خواهد آمد که من را بترساند و به همین دلیل من مضطرب هستم. این تعریف اضطرابی است که با ترس فرق می‌‌کند.

طبیعتاً اضطراب در سنین مختلف همراه ما است و هم با حجم و مقداری مشخص است؛ به عبارتی اضطراب دو مؤلفه دارد: یکی در چه سنی با ما است و دیگری با چه شدتی با ما است. این دول مؤلفه ما را به نتایج گوناگونی می‌‌رساند که طبیعتاً با هم فرق دارند. معمولاً می‌‌گویند که برای موفق شدن در یک طرح، در زندگی یا در یک کار کمی اضطراب لازم است. این کمی اضطراب باعث می‌‌شود که فرد کمی بیدار باشد و به عواملی که باعث می‌‌شود در پروژه و طرح خود موفق شود توجه کند. اگر من می‌‌خواهم در کار و پروژۀ خود موفق شوم باید حواس من به یک سری عوامل باشد و به آنها توجه کنم. پس باید کمی اضطراب داشته باشم و کمی بترسم و این مقدار کم تری و اضطراب من را بیدار و هشیار می‌کند. مثلاً شب قبل از امتحان اضطراب کوچکی داریم و همین باعث می‌‌شود که ما امتحان خود را خوب بدهیم یا اضطرابی که قبل از یک سخنرانی داریم. اما این اضطراب و دلشوره‌‌ای است که وقتی رفتیم و شروع به سخنرانی کردیم دیگر فراموش می‌شود و همان باعث شده که ما یک مقدار خود را آماده‌‌تر کنیم. اضطراب قبل از مسافرت هم باعث می‌شود دوباره فکر کنیم چه چیزهایی برای این مسافرت نیاز داریم، چه باید کنیم، چگونه اتومبیل را آماده کنیم، چگونه بلیط‌‌ها و پاسپورت را آماده کنیم و از این قبیل که اینها در حقیقت اضطراب‌های مفید و طبیعی است. هدایت اضطراب در این نوع بسیار مهم است تا از حد طبیعی خارج نشود. نوع دیگر اضطراب، اضطرابی است همیشگی و دائمی با مدت زمان طولانی. همیشگی و دائمی بودن این نوع اضطراب‌ها فلج کننده است؛ یعنی در مقابل آن اضطراب طبیعی و لازمی که محدود است و فرد را برای ادامۀ حیات زنده و بیدار نگه می‌‌دارد اضطرابی داریم که این اضطراب دائم است و زیاد است و فرد را فلج می‌‌کند. این اضطراب طبیعتاً مزاحم است، حضور فرد را در جمع مختل می‌کند، اعتماد به نفس را از بین می‌برد، و حالتی را به فرد می‌‌دهد که نمی‌‌داند چه باید کند. در فرانسه به این اضطراب پنیک می‌‌گویند. از اضطراب، پنیک صادر می‌‌شود؛ یعنی اضطراب باعث می‌‌شود که فرد در مقابل یک حادثۀ جدید دست و پای خود را گم کند و عکس‌العمل لازم را نتواند انجام دهد و باصطلاح دست و پا چلفتی شود. فردی که اراده‌‌ای تصمیم‌گیری ندارد، خانه‌نشین و بی‌مسئولیت است و به انسانی تبدیل می‌‌شود که به‌تدریج نمی‌تواند از ظرفیت‌‌های انسانی خود استفاده کند و عملاً کسانی باید او را به جلو هدایت کنند برای اینکه اضطراب دست و پای او را بسته و او را فلج کرده است. اما ریشه‌‌های این اضطراب که طبیعتاً می‌‌تواند یک مقدار کم آن مثل هر آسیب روانی دیگر ژنتیک و ارثی باشد چیست؟ خب همۀ ما در بدو تولد با خود یک ساختاری را می‌‌آوریم، آمادگی‌‌ها و پتانسیلی را می‌‌آوریم که ممکن است که یک آمادگی اضطراب ضعیف به ما داده شود و در طول سال‌های اول زندگی در خانواده و در جامعه این اضطراب ضعیف تقویت شود و ما را به یک روان‌نژند مضطرب تبدیل کند. پس علاوه بر آن آمادگی‌‌های ارثی، شرایطی بیرونی‌ای وجود دارد که می‌‌تواند این اضطراب را به سطح بالاتری ببرد یا به‌شکلی آن را در زندگی کمرنگ‌ کند. خانواده، معلمان و مربیان می‌‌توانند به‌شکلی با اضطراب روبه‌‌رو شوند و به فردی که آمادگی اضطراب دائم و شدید را دارد یک سری آموزش بدهند. طبیعتاً یکی از کارهای روان‌پژوهی و روان‌شناختی این است که اضطراب را به‌شکلی درمان کند. مثلاً درمان یک روان‌نژند مضطرب، یک روا‌ن‌نژند وسواسی و یک روان‌نژند هستریک. همان طور که در مورد اضطراب گفتم در مورد وسواس و هیستری هم باید گفت که یک مقدار آن لازم است ولی از یک حد که بیشتر شد به آسیب روانی تبدیل می‌‌شود. یکی از راه‌های درمان این آسیب روانی روانکاوی است و دیگری روانشناسی بالینی است. البته شاید یکی از راه‌‌های درمان این موارد دارو باشد که در حوزۀ روانپزشکی قرار می‌گیرد. ولی به هر حال اگر یک اضطراب فلج کننده باشد و زندگی را مختل کند حتماً باید به آن رسیدگی کرد. 

از طرف دیگر که بحث کردیم اضطراب یک مقولۀ حداقلی است و حداقل آن لازم است و ما را به جلو می‌‌برد. در واقع در طول رشد، پیدایش و شکل‌‌گیری روان انسان این مرحلۀ اضطراب یکی از مراحلی است که لازم است؛ یعنی بدون اضطراب روان ما شکلی نخواهد گرفت. البته اگر بیشتر بتوانیم مفاهیم روانکاوی را تشریح کنیم می‌‌شود توضیح داد که اضطراب در چه مرحله‌‌ای در پیدایش و شکل‌‌گیری روان ما نقش مؤثری دارد و اگر نباشد ما ساختار روانی ما، زبان آموزی ما و ...تکمیل نمی‌شود. اضطراب یکی از سوخت‌‌ها و انرژی‌‌های مدل چرخشی است که ما به وسیلۀ آن زبان را یاد می‌‌گیریم. مرحلۀ اضطراب در ما می‌‌ماند و در بعضی از شرایط مثل کار و اقدام تازه دوباره بروز می‌‌کند و مفید است. اضطراب عمدتاً از نگاه می‌‌آید؛ یعنی اینکه فردی به فرد مضطرب نگاه کند. فرد مضطرب عمدتاً در نگاه دیگری به دنبال چیزی است که اضطراب خود را زیاد کند یعنی همین که نگاه دیگری را به سوی خود ببیند، همین که احساس کند نگاه دیگری به سمت او است اضطرابش شروع می‌‌شود. به همین دلیل متأسفانه کسانی که دچار اضطراب هستند وقتی که می‌‌خواهند استخدام شوند یا ئر آزمونی شرکت کنند یا در مقابل داور، رئیس، جنس مخالف، فروشنده ویا رانند تاکسی قرار می‌‌گیرند مضطرب می‌شوند. به همین دلیل من به یکی از مراجعین مضطرب خود به شوخی گفتم که خب یک عینک دودی کمرنگ بزن تا چشمت دیده نشود. برای اینکه چشم‌‌های فرد مضطرب به قولی دودو می‌‌زند و حرکتی را انجام می‌‌دهد که فرد روبه‌‌رو را در موقعیت بدی قرار می‌‌دهد؛ یعنی خود فرد مضطرب، وقتی نگاه روی او است، این نگاه باعث می‌‌شود که چشمان او حرکتی را انجام می‌‌دهد که این حرکت دودو زدن چشم یا خیره ماندن است. در واقع زمینۀ حضور اضطراب شدید، زمانی است که دیگری نگاهی دارد و این نگاه تازه است و من نمی‌‌دانم که پشت آن نگاه چیست و چرا این فرد به من نگاه می‌‌کند در این لحظه فرد مضطرب اضطراب خود را بروز و افزایش می‌دهد یا باصطلاح می‌‌گوییم هول می‌‌شود و امکانات طبیعی خود را از دست می‌‌دهد. حالا اگر در مقابل یک حادثه باشد، نمی‌‌تواند تصمیم معقول و منطقی بگیرد. اگر در مقابل یک فرد باشد لکنت زبان می‌‌گیرد، سر خود را زیر می‌‌اندازد، اخم می‌‌کند، محل را ترک می‌‌کند یا به یکی دیگر می‌‌گوید که به جای من کار را انجام بده. فرد مضطرب عملاً خود را از آن موقعیت‌ها نجات می‌‌دهد و به جای دیگری می‌‌برد و به‌تدریج تنها و گوشه‌‌گیر می‌شود.

یکی از راه‌‌هایی که فرد مضطرب می‌‌تواند با خود مبارزه‌‌ کند، اجبار به در جمع بودن است. به عبارتی از تنهایی مگریز به تنهایی مگریز. البته معلوم است ما به تنهایی نیاز داریم ولی این مسأله که فرد مضطرب باید حضور دیگران را برای خود حل کند بسیار مسألۀ مهمی است؛ چون دیگری خطرناک نیست، دیگری منی است در موقعیت دیگر، دیگری انسانی است مثل من و هیچ چیز بدی هم قرار نیست اتفاق بیفتد، هیچ کار بدی هم نمی‌‌خواهد در مقابل من انجام بدهد و ...البته پیش‌فرض یک فرد مضطرب این است که آینده من را خواهد ترساند. می‌‌ترسم که بترسم و این حالت در مجموع فضای اضطراب دائمی را تولید می‌‌کند. این اضطراب دائمی حتی بر روی نظام گوارشی، رنگ چهره، شیوه سخن گفتن و ایستادن فرد مضطرب اثر می‌‌گذارد.

اگر فرد مضطرب آسیب روانی خود را با افراد حرفه‌‌ای در میان بگذارد و کمک بگیرد بسیار مناسب است و الا باید خودش سعی کند که پله پله و به‌تدریج ارتباط خود را با انسان‌‌ها، مخصوصاً با کسانی که نمی‌‌شناسد زیاد کند و بداند که هیچ اتفاقی نمی‌‌افتد. این همه انسان با انسان‌های دیگری در خیابان، در کوچه و در مدرسه صحبت می‌‌کنند و هیچ کسی دیگری را نه شماتتی می‌‌کند و نه حرف بدی می‌‌زند و نه کار بدی می‌کند و نه تهاجمی به انسان‌‌ها و شهروندهای دیگر می‌‌شود. شهروندها طبیعتاً همدیگر را دوست دارند، از مقابل هم رد می‌‌شوند و به هم سلام علیک می‌‌کنند و در مواقعی حتی به هم کمک می‌‌کنند. فرد مضطرب باید جای این دیگری را در خود عوض کند؛ زیرا دیگری مثل من است و همان طور که من بدِ دیگران را نمی‌‌خواهم دیگران هم بدِ من را نمی‌‌خواهند.