تاریخ چاپ
خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش بیست و پنج (فرهنگ سکوت و تعارف) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان، بنیاد آزادی اندیشه و بیان دی ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
نگاه روانکاو (بخش ۲۵): فرهنگ سکوت و تعارف
با سلام و درود بیپایان به هممیهنان عزیز و فارسیزبانانی
در این بخش نگاه روانکاو در مورد فرهنگ سکوت و تعارف است. میگویند ایرانیان از گذشته تا امروز اهل تعارف هستند. میخواهم این مفهوم تعارف را به فضای سکوت ببرم. یادم میآید خانم و آقایی فرانسوی پانزده سال در ایران بودند. فرانسه تدریس میکردند و مقداری هم فارسی یاد گرفته بودند. روزی مرا دعوت کردند. هنگام خداحافظی زن دم در آمد و به فارسی گفت: «من تعارف میکنم.»
فکر میکرد خود گفتن من تعارف میکنم، تعارف کردن است. توضیح دادم: «وقتی تعارف میکنی آن را باید با یک سری جمله بگویی. مثلاً بگویی غذا خیلی خوب نبوده. من بگویم نه. خیلی عالی بود. بگویید به شما خوش نگذشته. من بگویم بله. خیلی خوش گذشته. تعارف یعنی این. یعنی شما اظهار شادی از حضور من کنید و بگویید نتوانستید حق مطلب را ادا کنید. من هم برعکس بگویم بسیار خوب بود.»
به او آموختم از نان و پنیر خانه خود هم بازماندید، یعنی اینجا غذا بهقدری بد بود که نان پنیر خودتان از آن بهتر است. بههرحال تعارف کردن بهعنوان یک فعل برایش جا افتاده بود، نه بهعنوان مفاهیمی که پشت آن است. این را گفتم که وارد مقدمه شوم. تعارف کردن چه چیزی را میخواهد پنهان کند؟ با فرهنگ سکوت تعارف کردن فضای واژهها را پر میکند، فضای ارتباطات انسانی را پر میکند. برای اینکه چه اتفاقی نیفتد؟ سکوت میکنیم برای اینکه چه اتفاقی نیفتد؟ اگر سکوت در روابط ما باشد چه مشکلی ایجاد میشود که باید با تعارف آن را پر کنیم؟ این زاویه شاید نگاه تازهای به تعارف و سکوت باشد. خاطرم هست یکی از دوستان تعریف میکرد از کوچهای رد میشده است. شخصی از دیواری با نردبان بالا رفته بود و سیم برق را تعمیر میکرد. دوست برقکار بوده به دوست من میگوید: «بفرمایید».
یعنی از پله بالا برود. یعنی پیش آنها برود. این تعارفی است که مکان و جا ندارد؛ یعنی خارج از موقعیت و جای مناسب است. یعنی تبدیل به واژههایی خودکار میشود. انگار انسان غیرارادی این واژهها را بیان میکند، بدون اینکه راجع به آن فکر کرده باشد؛ برای اینکه خلأ و جایی را پر کند. تعارف سکوت را پر میکند، جایی را پر میکند تا چیزی نگوید و آنچه در دل است گفته نشود. تعارف درست در جایی قرار میگیرد که مقابل گفته و حرکت و ژست و زندگی پیام است. اگر پیامی دارم مستقیم بیان میکنم؛ ولی وقتی تعارف میکنم این تعارف هم جای سکوت را میگیرد، هم برای این است که چیزی گفته نشود. پیامی در پشت آن متمرکز نیست. البته در حالت خیلی اغراقآمیز، دیگر تعارف نیست، بلکه میتواند توهین باشد.
چرا باید بهعنوان فرهنگی در سطح دنیا قلمداد شویم که تعارف میکنیم؟ این تعارفات درواقع ما را بهشکلی گیر میاندازد؛ یعنی دست و پای ما را هم میبندد. نهتنها دست و پای ما را هم میبندد، بلکه به ما اجازه نمیدهد در فرصتهای دیگر حرف دل خود را بزنیم. تعارف جلوی حرف دل زدن ما را هم میگیرد. ضربالمثلی خودمان داریم که میگوییم با سیلی صورت خود را سرخ نگه میدارند؛ یعنی واقعیت را وارونه نشان میدهیم، ضد واقعیت نشان میدهیم. سکوت نمیکنیم، بلکه زمان را با مجموعهای از واژگانی پر میکنیم که صحت ندارند. این را میدانیم و کسی هم که میشنود، میداند. گرفتاری دیگر تعارف این است که نمیگذارد حرف دل خود را بزنیم. تعارف کردن سه مشکل ایجاد میکند:
جای سکوت را میگیرد و سکوت به این زیبایی را میشکند. خود سکوت پیامی است. سکوت سرشار از سخنان ناگفته است. آن را میشکنیم با واژههایی که اگر عصارهی آن را بچلانیم، چیزی از آن درنمیآید.
حرف دل ما هم پنهان می شود. نمیتوانیم آن را بگوییم. مجبور میشویم به شکل دیگری غیرمستقیم، از طریق واسطه، حرف دلمان را به دیگری بزنیم.
اینقدر تعارف میکنیم که دیگر امکانی نیست ضد آن چیزی که گفته شده است بعداً بگویم؛ یعنی فضای انتقاد را ما میگیرد.
پس تعارف سکوت را میشکند، سکوت زیبای ما را از بین میبرد. تعارف حرف دل ما را پنهان میکند. نمیتوانیم حرف دل خود را بزنیم. وقتی هم بخواهیم بگوییم مجبوریم یا پیچیدهتر بگوییم، با استعاره و ایجاز و صنایع دیگر یا بهشکل متلک و گندهگویی و اغراقهای دیگر یا اصلاً هیچ نگوییم. پیام را در خود نگه داریم و بهنوعی آزار درونی دچار شویم. تعارف قدرت انتقاد را از ما میگیرد.
میشود گفت ریشههای پیدایش اغراق همین تعارف است. در ادبیات فارسی، مخصوصاً در سبک هندی، اغراق در مورد معشوق به کار برده می شود. چون یار خیالی است، هیچ اشکالی ندارد در خیال از او بتی بسازیم. تا وقتی خیالی است، طوری نیست؛ ولی وقتی وارد زندگی روزمره شدیم، همسر من است و با من زندگی میکند. زندگی را با هم تقسیم کردهایم. وقتی وارد واقعیات زندگی شدیم آنچه شب و روز ما می شود بیماری است و مشکلات. فرهنگهای ما است که خود را بروز میدهد. عادات ما است که شب و روز ما را میسازد. سنگینی گذشته ما است که از ناخودآگاه ما میآید و در اوایل زندگی ما شکل گرفته است. همه اینها رفتار من امروز را میسازند. اگر نتوانیم خیلی راحت از دل بگوییم، با دل هم صحبت کنیم و به تعارف بگذرانیم، بهجای ایکه روزبهروز به هم نزدیک شویم، از هم دور میشویم. یکی از مشکلات دیگر تعارف در فرهنگ ما این است که نظر واقعیمان را راجع به دیگری مجبوریم در دل نگه داریم. ممکن است یکدفعه منفجر شویم. منفجر که شدیم دیگر همهچیز را زیر پا میگذاریم. شروع به گفتن مطالبی میکنیم که ممکن است از آنطرف اغراق شود. تعارف فضای دموکراتیک، فضای انسانی، فضای من و دیگری را که میتواند مجموعهای از نکات زندگیساز را از بین ببرد. مجموعهای از نکاتی را با خود خواهد آورد که اغراق بهصورت دیگری است. بزرگ شدن دیگری و کوچک شدن من است. مطلوب شدن دیگری و ضد مطلوب شدن من است. تعارف با واقعیت زندگی فاصله دارد.
روزی خانم دبیری برایم تعریف کرد: «گاهی مدیر دبیرستان ما را جمع میکند تا در مورد مدرسه صحبت کنیم. همین مدیر شروع میکند به گفتن کوچک شما هستم، خدمتگزار همه شما هستم و آخر آن این است که لجن کف حوض شما هستم.»
ببینید تا کجا اغراق را پیش میبرد. طبیعتاً وقتی کسی بخواهد بر عدهای ریاست کند باید با واقعیت موجود سروکار داشته باشد و بگوید: «میخواهم گزارشی از نکات مثبت و منفی بدهم. باید مشکلات خود را بگوییم و شرایط را اگر توانستیم بهتر کنیم.»
اما اگر ارزیابی رابطۀ خود با کارمندان را به سمتی ببرد که نخواهد چیز بدی به آنها بگوید و در سطح تعارف بماند، ببینید تا کجا میتواند روابط انسانی را مخدوش و آلوده کند. این آلودگی تا چه حد به روابط اجتماعی و سیاسی و انسانی لطمه میزند. حتی در نامهنگاری هم، در دوره قاچار، نثر ما را مغلق کرد با واژههای بسیار مشکل که در انتها هیچ پیامی هم در آن نبود. خاطرم هست یکی از این اشعاری که معمولاً در جوانی میخواندیم برای اینکه مخالفتمان را با انواع و اقسام تعارف نشان دهیم این بود:
سحر آمدم به کویت به شکار رفته بودی تو که سگ نبرده بودی به چه کار رفته بودی
شاعر احتمالاً به وزیر یا پادشاه یا کسی که روزی او را میداده، میگوید من سگ تو بودم. آلپ ارسلان ظاهراً قد کوتاهی داشته است. یکی از شعرای دربارش، در بیت زیر میخواسته مجیز او را بگوید:
نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پا تا بوسه بر رکاب غزل ارسلان زند
اگر کسی بخواهد بوسه بر رکاب اسب ارسلان بخواهد بزند باید نه کرسی فلک را زیر پا بگذارد. در این اغراقها هیچ پیامی هم نیست. فقط تعارف است که نقشی دارد و باعث میشود رابطۀ ما بیشتر و بیشتر با واقعیت قطع شود.
تعارف امکان ارزیابی واقعی را در زندگی روزمره از ما میگیرد. درواقع به دور خود پوستهای دیگر و مصنوعی ایجاد میکنیم که با این پوستۀ دوم مصنوعی از خود محافظت میکنیم تا حرف دل را نزنیم و مشکل نسازیم. وقتی حرف دل گفته نشود، طرف مقابل هم وارد بازی حرف دل به دل نمیشود. حرفها در کناری میمانند. شاید حتی این فرهنگ تعارف باشد که نمیگذارد ما به شهروند تبدیل شویم. شهروند یعنی کسی که جای خود را در جامعه دموکراتیک بداند، دیگری برای او خودش باشد در موقعیت دیگری و همه آن حقوقی که دارد دیگری هم دارد. این باعث شود بتوانم تعامل کنم، دادوستد کنم. در تعارف این امکان نیست؛ برای اینکه من اصلاً فضای واقعیت را میشکنم. وقتی فضای واقعیت شکسته شد، انتظار دارم طرف مقابل هم با من این تعارف را انجام دهد؛ پس ما در دام گفتگویی میافتیم که به معنای واقعی کلمه گفتگوی کر و لالها است. هیچ پیامی از یکی به سمت دیگری نمیرود؛ حتی میشود گفت در مباحث مذهبی هم اثر میگذارد و دخالت میکند. اعتقادات مذهبی ما میتواند در سطح تعارف و اغراقی در مورد رهبران دینی زنده یا مرده باقی بماند. به ترجمۀ فارسی دعاهایی که بر سر در امامزادهها است، دقت کنید. میبینیم مقدار زیادی تعارف و اغراق در آنها است. فردی که در آنجا دفن است، حتی اگر نسبش به پیامبر هم برسد، چنین صفاتی را نمیشود به او نسبت داد. در متون عرفانی هم وقتی در مورد عارفان بزرگ گفته میشود باز در این دام میافتیم. در تذکرهالاولیا خیلی بارز این مشکل وجود دارد. وقتی میخواهد راجع به عارفی صحبت کند، در ده جمله اول اغراق فوقالعادهای دارد، مثلاً درباره قدرت جسمی او؛ درحالی که همه ما میدانیم چنین چیزی ممکن نیست. این تعارفها و اغراقها باعث میشود از همان اول دیوار کجی بنیان گذاشته شود و ما را از واقعیت دور کند. یکی از مشکلات زندگی گرفتار درمجموعهای از تعارفات این است که ما را به کناری میزند تا و واقعیت را دیگر نبینیم و در دنیای خیالی زندگی کنیم؛ یعنی واقعیت چیزی و سخن چیزی دیگر میشود.
در بسیاری از خانههای ما اتاقی است که به آن مهمانخانه میگوییم. اتاقی که هیچوقت دست نمیخورد و همیشه مرتب است. همه افراد خانه مجبور هستند در جاهای کوچک دیگری زندگی کنند؛ برای اینکه مهمانخانه همیشه برای مهمان آماده باشد. برای اینکه مهمانخانه ویترینی است که خانواده را به دیگران معرفی میکند؛ پس مقابل مهمان، چه در کلام، چه در جا و مکان، خلاف آن واقعیتی را که هست، نشان بدهیم. نشان بدهیم برتر از آن واقعیتی که زندگی ما است؛ یعنی با سیلی صورت خود را سرخ کنیم.
در مورد فرهنگ تعارف و سکوت چه میشود کرد؟ در مقابل این تعارف ضد سکوت و تعارف ضد واقعیتی که در جان و پوست ما رخنه کرده چه باید کرد؟ در برابر تعارفی که باعث شده حتی نتوانیم به مرز انتقاد از خود و دیگری برسیم و انتقاد تبدیل شده به نگفتن و تعارف نکردن تبدیل به توهین شده است، چه باید کرد؟ بسیاری اگر تعارف نشنوند، تصور میکنند به آنها توهین شده است. باید تعارفها را از سطح مشخصی بالا نبرد. برای مقابله با فرهنگ تعارف باید فرهنگ شهروندی را تقویت کرد. فرهنگ شهروندی هم نکات پسندیده را بیان میکند، هم نکاتی که باید بهبود یابند. فرهنگ شهروندی ارزیابی و رابطۀ درستی از واقعیت ارائه میدهد. باید بیانی به کار برد که افعال و صفات و واژههایش نزدیکتر به واقعیت باشند. بههرحال ما در چنین فرهنگی هستیم؛ پس باید آن را بشناسیم و کمک کنیم این فرهنگ تا حدودی به فرهنگ شهروندی نزدیک شود. باید بررسی کرد چطور چنین چیزی ممکن میشود. در انتها به موضوعی اشاره میکنم که مدتی ذهن من را مشغول کرده بود. در نمازی که بر فرد ازدسترفته میخوانند جملاتی گفته میشود. در این جملات گفته میشود از مرده غیر از خوبی ندیدهاند. ظاهراً در نمازی که بر آقای هاشمی رفسنجانی خوانده میشود، این جمله گفته نمیشود. همین جمله در نمازی که بر شاهرودی خوانده میشود، گفته میشود. ظاهراً دیگر تعارف نیست. در دل مطلبی بود در مورد هاشمی که آن مطلب در مورد شاهرودی نبود. ظاهراً از شاهرودی در تمام خدماتی که انجام داده جز خوبی ندیدند؛ ولی از هاشمی رفسنجانی غیر از خوبی هم دیدند. خیلیها راجع به آن صحبت کردند؛ حتی به مطلب روز تبدیل شد. ببینید تا چه حد بیان در مورد دیگری، حتی در ادای نماز شخص فوت شده، اثر میگذارد.