تاریخ چاپ
خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش بیستم (عشق، مهر و محبت) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان، بنیاد آزادی اندیشه و بیان آذر ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
نگاه روانکاو (بخش ۲۰): عشق و مهر و محبت
با درود به هموطنانم و همه پارسیزبانان
در این بخش در مورد عشق، مهر، محبت، علاقه و مهربانی صحبت میکنم. اینها دالهایی هستند که در زندگی روزمره بسیار استفاده میشوند و شاید اساس ضرورت وجودی ما را تشکیل میدهند و ضرورت حضور ما را در هستی نشان میدهند. به نظرم مطلبی شاید چند بخش را به خود اختصاص بدهند؛ مثلاً نگاه روانکاو به عشق و عرفان، نگاه روانکاو به عشق و رابطه جنسی، نگاه روانکاو به عشق در زندگی روزمره، نگاه روانکاو به عشق بین والدین و فرزند، نگاه روانکاو به عشق به وطن یا اندیشهای خاص. بحث مفصل و دامنهدار و پایهای است. در زبانهای مختلف، در زندگی اجتماعی واژهها و دالهایی که به کار برده میشوند ظرافتها و نکات پیچیدهای دارند که نیازمند شکافته شدن است؛ مثلاً واژه عشق که ظاهراً ریشهاش را نتوانستهایم دقیق و روشن دربیاوریم. بعضی مطالب هست. گیاه عشقه پیچکی است که دور درخت میپیچد و از واژه عشق گرفته شده است. این واژه در قرآن نیست. در قرآن واژه حب آمده است، حب و محبت. رابطۀ بین الله هم با انسان (عبدالله) در قرآن رابطهای است که حب را به همراه دارد. تعداد دفعاتی که این واژه بهکاررفته محدود است و بیشتر هم از الله به سمت عبدالله است تا برعکس. عبدالله در قرآن نوعی خوف و نیاز به شکرگزاری الله دارد و باید دستورهایش را اجرا کند. در میان بندگان آنکسی عزیزتر است که بیشتر مطیع باشد. اطاعت وظیفه ماست. شناخت دستورهای الله و اطاعت از این دستورها وظیفه انسان است. الله محبتش و حب و علاقهاش را بیشتر به بندگانی دارد که بیشتر در همان راه گفته شده و پیام آورده شده بروند. این نوع رابطه را فعلاً در همینجا میگذاریم. در فرصتی دیگر در مورد آن صحبت میکنیم، در مورد عبدالله و بنده بودن ما.
واژه عشق ادبیات عرفانی ما را پر کرده است از خودش؛ پس حب یک بحث بود و محبت و حب عشق، عاشق و معشوق بحثی دیگر است؛ یعنی تبدیل میشود به رابطۀ فاعل و مفعول. عشق فاعلی دارد و مفعولی، عاشق و معشوق. معشوق موضوع عشق عاشق است. این سه یگانه هستند؛ یعنی بدون عشق نه عاشقی است، نه معشوقی. بدون معشوق عاشق وجود ندارد و بدون عاشق معشوق حضور ندارد. این را سهگانۀ یگانه میگوییم. عشق و عاشق و معشوق یا هستند یا نیستند. ازیکطرف نگاه قرآنی آن را گفتیم و از طرف دیگر نگاه ادبی و عرفانی را. یکجای دیگر هم هست و آن مهر است. در زبان فارسی مهر هم به خورشید گفته میشود، هم به دوست داشتن، مهربانی و مهر ورزیدن. خورشید و مهر مهری که هر دو را دارد بهگونهای مبنا و ریشه و اصالت اسطورههای زبان فارسی را با خودش به همراه میآورد. همینطور که میدانیم اسطورهها در زبان هستند. زبان بر اسطورهها سوار است و در طول حرکتش حتی اگر اسطورهها تبدیل بشوند یا فراموش بشوند، چون در زبان هستند و چون ناخودآگاه ساختاری مانند زبان دارد، پس اسطورهها در همان محور زبان ساخته میشوند؛ بهعبارتی هیچگاه کاملاً از بین نمیروند. در زبان فارسی مهر، خورشید، محبت، عشق، دوست داشتن، حتی نور دادن یعنی مهر. مهربانی کردن من با دیگری وقتی مهربان هستم، مهر را میآورم و نور میدهم.
کمتر از ذره نهای پست مشو، عشق بورز تا به خلوتگه خورشید رسی رقصکنان
(حافظ)
وقتی در بازارهای قدیمی نگاه کنیم، سقفشان سوراخی دارد که از آن نور میآید. ذرات گردوغبار در این نور حرکت میکنند. با عشق ورزیدن میروی به سمت خورشید. هم عشق است هم خورشید است در این بیت. حافظ نشان میدهد با عشق ورزیدن میرسیم به خورشید. دو تا از یکجا درواقع میآیند. در زبان فارسی اسطوره قدیمی مهر به معنی خورشید و محبت و مهربانی را داریم؛ حب و محبت هم با دین اسلام وارد میشود؛ عرفان هم از کنار اسلام میآید بیرون و زاده میشود که در آن با عشق روبرو هستیم. این سه دالهای مختلف دارند و مدلولهای مختلف و ریشههای مختلف.
اگر مقایسهای بکنیم با زبان انگلیسی میبینیم در زبان انگلیسی like و love معنیشان متفاوت است؛ اما گاهی هر دو را در فارسی تقریباً به یک معنا به کار میبریم. میتوانم بگویم دوست دارم یا میتوانم بگویم عاشق هستم. میتوانم بگویم من قهوه دوست دارم یا حتی من شخصی را دوست دارم که میتواند دوست هم باشد. حتی میتوانم بگویم دوستش دارم که همه میفهمند یعنی عاشقش هستم. دوست داشتن دالی است که در فارسی میتوانیم بچرخانیم. در انگلیسی like و love خیلی معنایشان مشخص و معلوم است. love تقریباً معادل عشق است. جای دیگر به کار برده نمیشود؛ ولی like میتواند هرجایی پهن بشود و استفاده بشود.
ریشه همه اینها در کجاست؟ چرا دالهای مختلف وجود دارد و چگونه این دالهای مختلف مدلولهای مختلفی پیدا میکنند؟ از کجا این ریشه بیرون میآید؟ فروید میگوید ریشه تمامی عشقهای بین مرد و زن در تمام زندگی یک انسان، همان رابطهای است که به شکل توحیدی خودش، رابطۀ بچه با مادر است. میگوید از همان شروع میشود و همان تکرار میشود. وقتی دل به حرکت درمیآید و تاپتاپ میکند، وقتی احساسی ورای حسی که قبلاً در ما بوده ایجاد میشود (در هر سنی میتواند ایجاد بشود) حالتی ایجاد میکند که آن را میشناسیم. میگوییم این چیز دیگری است، این حالت دیگری است. این با حالتهای قبل فرق میکند و اسمش را میگذاریم عاشق شدن و به این حالت میگوییم حالت عاشقی. این حالت مستقل از ابژه و موضوع عشق است. میتواند در مقابل هر نوع موضوع یا موجود جدیدی ایجاد بشود. حالت عاشقی اساس رسیدن ما به مقطع دیگری است در زندگی. این حالت عاشقی میتواند در رابطه با زنی یا مردی باشد، میتواند در رابطه با هر پدیده دیگری هم به وجود بیاید؛ پس دالهایی که به این حوزه برمیگردند (عشق محبت، مهر، دوست داشتن، شیفته شدن، شیدا بودن) هرکدام بهعنوان دال و مدلول در هم ترکیب میشوند؛ یعنی دالهای مختلفی هستند که پشتشان مدلولهای مختلفی دارند و میتوانند در جاهای مختلفی استفاده بشوند.
ببینیم در زندگی اجتماعی این نوع دال و مدلولها چگونه عمل میکنند و ما را به کجا میبرند. در مسیحیت کلامی که بهعنوان کلام محوری، پایهای و بنیادی مطرح میشود، (رعایت بشود یا نشود بحث دیگری است) این است: دیگری را مثل خودت دوست بدار.
ساختار اصلی، ساختمان اصلی، ستون اصلی مسیحیت بر آن استوار است. دیگری را مثل خودت دوست بدار محور اصلی است؛ یعنی مبنای اصلی این مذهب را تشکیل میدهد. محور اصلی و پایهای اسلام عبد (بنده) بودن است، عبودیت است، عبدالله بودن است. طبیعتاً تمام فروع دین از (نماز و روزه و حج و جهاد و غیره) از همین بیرون میآید، از همینکه ما مطیع هستیم، عبدیم و مجری فرمان هستیم؛ ولی عرفان، بهویژه عرفان فارسی و بهویژه مکتب خراسان، تقریباً دو قرن بعد از حضور اسلام در ایران، محور دیگری را مطرح میکند. یکجای دیگری باز میکند. همان گوهری که در زبان مانده بود و از اسطوره آمده بود دوباره منتقل میشود، دوباره زنده میشود و بازمیگردد. این محور عرفانی جایگزینی رابطۀ عبد (ارباب و بنده) است با رابطۀ عاشق و معشوق. اینجاست که کار بزرگ انجام می شود. یعنی ما از عبد بودن، از بنده الله بودن بیرون میآییم و رابطهمان با الله میشود رابطۀ عاشق و معشوق. اینجاست که کلاً راه عرفان جدا میشود. به گمان من دعوای اصلی در طول حدوداً هزار سال، بین طریقت و شریعت (البته به همین سادگی این دو را نمیتوان تقسیم کرد) در همین است. در شریعت عبد است و بنده که در شیعه تبدیل میشود به مرجع تقلید داشتن و تقلید کردن، باز اطاعت کردن هست؛ اما در طریقت عشق است؛ یعنی از عشق شروع میکنیم. رابطۀ عاشق و معشوق داریم. اگر برگردیم به ادبیاتمان، در گوشه به گوشه آن، بهخصوص در ادبیات عرفانی، این رابطه را میبینیم. نهتنها دعوای اصلی است، بلکه امتداد اصلی اسطوره زبان فارسی تا امروز را همین مهر و خورشید میپوشاند و همین است که باعث شد مقاومت کنیم. زبان فارسی توانسته مقاومت کند و اسطوره را با خودش بیاورد تا اینجا و بتواند در کنار مذهب شیعه که مذهب اطاعت است به حیاتش ادامه دهد. این دو دنیا از هم فاصله میگیرند در طول این هزار سال. طبیعتاً حضور هم را گاهی با مدارا قبول میکنند. گاهی هم حضور این رابطۀ عرفانی در مدارس معممین شیعه پیدا میشود که همیشه با مقاومت روبرو شده و اخراج شده است؛ ولی توانسته خودش را به هر شکل تا امروز برساند. مثالی بزنم از حافظ گرانقدر:
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت
یعنی اگر این رابطه بین عاشق و معشوق و این جوشش عشق در تو نباشد، خواندن قرآن برای تو پیامی نمیآورد؛ یعنی دالهایی که میخوانید پیامی ندارند. پیام وقتی میتواند بیاید که تو در حالت عشق باشی؛ یعنی حالت تو عوض شده باشد. در جای دیگری مهر خورشید را و بخشندگی آن را مطرح میکند:
بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
این خورشید هر غروب که میرود طلایی میکند آسمان را؛ ولی فردا دوباره آسمان را طلایی میکند و میآید تا به ما نور بدهد. این اهل کرم، یعنی خورشید، هیچ انتظاری ندارد. فقط میبخشد. نورش را میبخشد و مهر یعنی همین. اهل کرم فقط میبخشند بدون اینکه حساب کنند. حسابی در کار نیست. دوباره فردا میآیند و دوباره میبخشند و با نور مهر میدهند و مهرورزی میکنند. ببینیم چه زیبا باز حافظ عشق را مطرح میکند.
عمدتاً در عرفان، در عشق عرفانی، موضوع عشق کمتر مطرح است. آن حالت عاشقی است، مخصوصاً در حافظ، که مقدم است. همینجاست که در ادبیات فارسی مکان عشق را کلاً حذف میکنند؛ یعنی چه کنشت باشد، چه صومعه باشد، چه خرابات باشد، جا مهم نیست؛ ولی آن حالت عاشقی است که مهم است و عمدتاً هم با می و مستی همراه است. مجموعهای ساخته میشود که در این مجموعه ما به حالت عاشقی میرسیم که این حالت عاشقی رابطۀ ما را با هستی تعیین میکند. چه زیباست با تفسیری از فروید ادامه بدهیم. عشق همان تشدیدی است که رابطۀ فرزند و مادری را دوباره تکرار میکند و در ما حالت تازهای به وجود میآورد؛ حتی میشود گفت دنیای جدید است؛ یعنی عشق دنیای جدیدی است که زندگی روزمره ما را تغییر میدهد و زاویه تازهای گشوده میشود. عشق جهان دیگری است که این جهان ما را میبرد تا مرز زاییده شدن ما. همیشه با ما خواهد بود بهعنوان اینکه بهجای جدیدی آمدیم به زندگی جدیدی آمدیم:
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت
در فرصتهای دیگر سعی میکنم بحث عشق را در حوزه روانکاوی گسترش بدهم. فروید هم میگوید اسباب کار ما در روانکاوی عشق است. باید عشق را در روانکاوی کمی بشکافیم و برویم جلو. آنچه میتواند رابطۀ ما را با هستی دگرگون بکند و ما را به هستی دیگری برساند عشق است. شب و روزتان پر از عشق.