طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در نگاه روانکاو: نامه تند یزدی خطاب به شبیری زنجانی بخاطر دیدار با خاتمی

تاریخ چاپ  

خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش نوزدهم (نامه تند یزدی خطاب به شبیری زنجانی بخاطر دیدار با خاتمی) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان آبان ماه ۱۳۹۷ پاریس

متن محتوای ویدیو


نگاه روانکاو (بخش ۱۹): نامه تند یزدی به یکی از مراجع

با سلامی دوباره خدمت عزیزانم

نامه یکی از معممین به یکی از مراجع تقلید در ایران، امروز سروصدای زیادی کرده است. ببینیم از پشت این حادثه چه می‌شود؛ یعنی نگاه روانکاو چه می‌شنود. ظاهراً دعوت شده بوده از این مرجع تقلید که به منزل یکی از شاگردان خود در تهران برود. همان موقع یکی دیگر از شاگردانش که هشت سال مسئولیت ریاست جمهوری ایران را داشته هم دعوت شده بود تا این مرجع تقلید شاگردی را که فعلاً ممنوع‌التصویر است، ببیند. چند عکس گرفته می‌شود از این ملاقات و این عکس‌ها در فضای مجازی پخش می‌شود. پس‌ازاین دبیر هیئت‌مدیره مؤسسین مدارس معممین شیعه نامه‌ای می‌نویسد به این مرجع تقلید با مضمون ذیل: من خواستم دو بار بیایم پیش شما و تذکر بدهم؛ اما نتوانستم. ملاقات با افرادی که مشکل‌دار هستند، باعث می‌شود نظام تضعیف بشود. می‌دانیم اسلام من و شما باید جوری باشد که نظام جمهوری اسلامی را تضعیف نکنیم.

این نامه هم تذکر است، هم تهدید. نامه به شکل آزاد و سرگشاده در فضای عمومی منتشر شد. پس‌ازاین بسیاری از افراد در زمینه‌های مختلف موضع‌گیری کردند. موضع‌گیری‌های خشنی بر این اساس که چگونه می‌شود به خود جرئت داد به مرجع تقلید تذکر داد. چه کسی می‌تواند به خودش اجازه بدهد به مرجع تقلید تذکر بدهد؟ مرجع تقلید در موضعی است که به همه تذکر می‌دهد. چگونه می‌خواهیم به او تذکر بدهیم؟ به نظرم معضلی وجود دارد. تناقضی است که از پیچیدگی ساختار برمی‌آید. روانکاو هم یکی از کارهایش این است که ساختار و مشکلات آن را ببیند. سعی ‌کند در پیچیدگی‌های روابط اجتماعی مشکلات ساختاری و تناقضات ساختاری را ببیند.

بیاییم این اتفاق را بررسی کنیم، فارغ از موضع‌گیری‌هایی که شده است. کسی که دبیر بزرگ‌ترین و مهم‌ترین عامل هدایت مدارس معممین شیعه است، به مرجع تقلیدی تذکر می‌دهد. مرجع تقلید هم اسمش رویش است؛ یعنی بالاترین مقامی در مدارس معممین شیعه. به آن‌ها احترام می‌گذارند. دلیل وجودی‌شان است. اساساً به این مدارس مجوز حضوری می‌دهند؛ یعنی حضورشان باعث می‌شود این مدارس وجود داشته باشند. نقش دارند؛ حتی وجودشان باعث می‌شود سهم امام، خمس و زکات و غیره گرفته شود. این مدارس ازنظر مالی می‌توانند بگردند. این رسم و سنت حداقل چهارصد سال است در ایران به همین شکل است. مقداری از درآمدها از طریق اوقاف است. حدود بیست درصد زمین‌های ایران الان جزو موقوفات هستند. از این موقوفات است که مساجد و مدارس مذهبی می‌گردند. بقیه هزینه‌ها هم از طریق خمس و زکات تأمین می‌شود. کلاً دلیل اینکه خمس و زکات و سهم امام و اوقاف می‌رود به سمت مدارس و این سلسله می‌چرخد، حضور ناظری به نام مراجع تقلید است. می‌بینید دوگانگی ساختاری ایجاد شده است. این دوگانگی ساختاری چندین بار، بعد از سال ۱۳۵۷ خودش را نشان داده است. همیشه آماده‌ایم یک‌بار دیگر این تناقض ساختاری خودش را نشان بدهد. طبیعتاً باید به‌گونه‌ای در طول زمان این تناقض حل بشود. خاطرم هست در زمان خدمت سربازی لطیفه‌ای بین افراد می‌گشت. سربازها رژه می‌رفتند مقابل فرمانده. فرمانده وقتی از دور نگاه می‌کند، پای چپ یک نفر با پای راست بغلی‌اش می‌آمده بالا. تصور فرمانده این است که یک نفر دو تا پایش را با هم می‌آورد بالا. فریاد می‌زند: «آن کدام سرباز احمق است که دو تا پایش را با هم می‌آورد بالا».

عملاً نمی‌شود این کار را کرد. اصلاً ازنظر ساختاری عملی نیست. وقتی تناقض ساختاری وجود دارد تا ریشه آن حل نشود، مرتب به شکلی خودش را نشان می‌دهد. کمی عمیق‌تر نگاه کنیم. در انقلاب مشروطه، در آنچه می‌گوییم استبداد صغیر، هم این مشکل پیش آمد. در مشروطیت دو سید بزرگوار با کمک تعدادی از روشنفکران و شازده‌های قاجار تاحدی با فرنگ (غرب) آشنا شده بودند. تلاش کردند و فرمان مشروطیت را گرفتند. آن دو سید با اعتباری که داشتند توانستند تاحدی مشروطیت را جمع‌وجور بکنند. قانون اساسی نوشته شد. مجلس اول به وجود آمد. قانون به وجود آمد و هیئت دولت در مقابل نمایندگان مجلس مسئول شد. شاه هم رفت به سمت سلطنت کردن. حکومت و اداره مملکت به دست مدیران سیاسی افتاد، در قالب قانون. این قانون دو سال تعطیل شد؛ اما حتی در دو دفعه‌ای که ایران اشغال شد، برجا بود. مجلس بود. فقط دو سال تعطیل شد. در زمانی که قرار بود اصلاحات ارضی اجرا شود، مجلس پابرجا بود و زمینه اساسی ساختار سیاسی جامعه را برقرار کرد. فقط وقتی محمدعلی میرزا به سلطنت رسید (پس از مرگ مظفرالدین‌شاه) تحت تأثیر آیت‌الله نوری استبدار صغیر را ایجاد کرد. نظر آیت‌الله نوری این بود که مشروطیت می‌خواهیم چه‌کار کنیم، مشروعه بهتر است. شرع داریم قرآن هم داریم. اساساً مشروطه مناسب نیست. به‌عنوان معتبرترین معمم تهران، با لیاخوف روسی و محمدعلی میرزا مجلس را به توپ بستند. استبداد صغیر وقتی پایان گرفت که دو تن از مجتهدین نجف با تلگرافی دخالت آیت‌الله نوری را در سیاست تقبیح کردند. بر اساس همان تلگراف بود که مردم قیام کردند و آیت‌الله نوری را از سر راه برداشتند. نیروی نظامی باقرخان و ستارخان از تبریز، سردار اسعد از مرکز ایران (اصفهان) و محمدد ولی‌خان از شمال به سمت تهران حرکت کردند. استبداد صغیر پایان پیدا یافت و احمدشاه به سلطنت رسید و دوباره نخست‌وزیر و مجلس کار قانونی‌شان را از سر گرفتند. هدفم این است بگویم در ساختار مدارس شیعه مجتهدینی داریم که حرف آخر را می‌زنند. بقیه معممین اگر حرکات خودسرانه‌ای انجام بدهند، مجتهدین می‌توانند با تکیه به مقامی که دارند این افراد را کنار بزنند. عملاً در انقلاب مشروطه و استبداد صغیر این را دیدیم.

مبحثی که الان باز شده و مشکل روز جامعه ما است برخورد بین یکی از معممین است که مقامش بیشتر سیاسی اجتماعی و حتی اداری است با یک مرجع تقلید که مقامش نه سیاسی است، نه اداری، بلکه اجتماعی است. یعنی مقامش به تعداد افرادی است که او را به‌عنوان مرجع تقلید قبول کرده‌اند. این مهم است. حجم افرادی که ایشان را به‌عنوان مرجع تقلید، یعنی معتبرترین انسانی که می‌تواند کمکشان کند در مشکلات شرعی، نیروی واقعی آن مرجع تقلید است. پس بین تناقضی ساختاری شکل می‌گیرد بین قدرت اداری و سیاسی و نفوذ یک مرجع تقلید که قدرتش ربطی به قدرت سیاسی و اداری‌ ندارد، بلکه حضور سالیان زیاد در مدارس مذهبی، تربیت شاگردان و نوع رابطه‌اش با انسان‌های دیگر باعث شده افرادی که بخشی از شیعیان ایشان را قبول بکنند. کار یک روز دو روز نیست. کسی که به این مقام می رسد معمولاً زندگی منزهی داشته و تمام اطرافیان را توانسته با افعال و کردارش قانع بکند که شایسته این مقام است. پس اینجا درگیری‌ای به وجود می‌آید. معادلش را در انقلاب مشروطه و استبداد صغیر دیدیم.

ریشه ساختاری آن چیست؟ در چهارصد سال گذشته معممین شیعه با ساختاری شروع کردند که استثنایی است در اسلام. در هیچ‌کدام از کشورهای دیگر وجود ندارد. نه در بین اهل تسنن، نه حتی در اسماعیلیه به این شکل وجود ندارد. ساختار مدارس معممین شیعه شاید اولین نظام سیاسی مدرن را با خودش به همراه دارد. درست مثل حزب رفتار می‌کند. نام حزب‌الله زیاد بی‌ربط نیست. هر حزب سیاسی در دنیا هرمی دارد. رهبری دارد. هرمش از کسانی که علاقه‌مند هستند از دور و کسانی که عضو حزب هستند و کسانی که فعال حزب هستند به‌تدریج می‌آید بالا. معمولاً حزب هم مستقل است، هم ازنظر مالی، هم ازنظر فکری. علاقه‌مندان و اعضا حمایت مالی می‌کنند. بعضی احزاب حتی زمین و کارخانه و مزرعه دارند. ازنظر فکری هم خیلی‌ از احزاب مدرسه دارند. در این مدارس کادرهایشان را مرتب تربیت می‌کنند که بیایند حزب را بگردانند. اندیشه‌ای دارند در مورد عوامل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی. چنین هرمی وجود دارد. چه در کشورهای تک‌حزبی، چه در کشورهای چندحزبی ساختار حزب همین است. ساختار مدارس شیعی هم تقریباً همین است. در دورترین روستاها طرفدارانی دارند. کسانی هستند لباس طلبگی می‌پوشند. مدرسین رهبری دارند که این رهبر قبلاً به آن‌ها درس داده است؛ پس سلسله‌مراتبی وجود دارد. ازنظر مالی، هم وقف هست، هم سهم امام و خمس و زکات هست. همه این‌ها با هم به هرمی تبدیل می‌شود خودگردان. طبیعتاً در عرض چهارصد سال گذشته مدارس شیعه توانستند خودکفا باشند، جلو بروند و ریشه‌ها و پایه‌هایشان مثل هر حزب سیاسی در تمام مناطق شیعه‌نشین نفوذ کرده است؛ حتی به چشم خودم دیدم، وقتی تبعید بودم در ایران‌شهر پنجاه سال پیش که منطقه بلوچ‌نشین سنی‌ مذهب است، شیعیان برای خودشان مسجد داشتند و معممین شیعه‌ای که می‌آمدند در آنجا در تمام مسائل شهر ایرانشهر دخالت می‌کردند. این چهارصد سال پایه گرفته این ساختار. حزب معممین شیعه حزبی پایه گرفته است در ایران و تا قبل از جمهوری اسلامی هم ازنظر مالی مستقل بود، هم ازنظر اداری. سیستم اداری مشخص و اندکی پنهان ولی روشن داشت. چه کسی به چه کسی سهم امام می‌دهد؟ آن شخص سهم امام را در این هرم چگونه مصرف می‌کند؟ به چه کسانی می‌دهد؟ چگونه است مرتب طلبه‌های جوان می‌آیند و درس می‌خوانند و تا حدی که می‌توانند می‌روند بالاتر؟ عده‌ای می‌روند دنبال تبلیغ و زندگی‌شان را به‌عنوان پیش‌نماز مسجد یا مبلغ می‌گذرانند.

می‌بینید که ما با ساختاری شناخته‌شده روبرو هستیم. اسمش را می‌توان دقیقاً گذاشت حزب معممین شیعه. مستقل است؛ اما در طول چهل سال گذشته ساختار دیگری کنارش شکل گرفته است که بیشتر سیاسی اداری است و سلسله‌مراتب دیگری دارد. تناقضی به وجود آمده است. هرم دومی در داخل هرم اول ایجاد می‌شود. این هرم دوم سیاسی اداری است. تلاش هر هرم سیاسی اداری این است که همه را به سمتی ببرد که نیاز سیاسی اداری است. اینجا دوباره تناقض خودش را نشان می‌دهد. طبیعتاً ممکن است کار این تناقض بالا بگیرد؛ یعنی به پارگی و ایجاد ترک در ساختار معممین شیعه منجر شود. بالاخره یکی از دو طرف به شکلی مغلوب بشود و طرف دیگر غالب بشود. اگر قسمت سیاسی اداری غالب بشود ارزش مرجعیت و نظام ساختاری اولیه از بین می‌رود و دیگر آن مرجع اجتماعی نیست که حرف آخر را می‌زند، بلکه آن نهاد و قدرت سیاسی اداری است که حرف آخر را می‌زند. اگر از نهاد سیاسی اداری عقب بنشیند و مرجع تقلید که مقام اجتماعی و سنتی است حرف آخر را بزند، می‌تواند شروعی باشد برای اینکه رهبری سیاسی اداری معممین شیعه آهسته‌آهسته عقب بنشیند. دراین‌صورت دوباره برمی‌گردیم به سیستم سنتی قبلی و مرجعیت شیعه تبدیل می‌شود به قدرتی در کنار قدرت سیاسی اداری؛ همان جور که بعد از صد سال از حضور صفویه با همیشه چنین بوده است؛ یعنی هرم قدرت معممین شیعه که رابطۀ تنگاتنگی با مجموعه هرم قوانین و خان‌ها و اهالی بازار داشتند. این‌ها در کنار قدرت سیاسی و اداری قرار داشتند و با هم همکاری می‌کردند، زندگی می‌کردند تا اینکه مشکلی در مشروطه پیش آمد که به شکلی که گفتم، حل شد.

این مشکل بعد از جمهوری اسلامی تا الان چند بار خودش را به‌شکل شدیدی نشان داده است؛ مثلاً در مورد آیت‌الله شریعتمداری و آیت‌الله منتظری. باز هم بوده که بدون اینکه اسم‌ها را بگویم موضوع روشن است. تا امروز همیشه قسمت مرجعیت عقب نشسته است و قسمت سیاسی اداری در بین معممین قوی‌تر شده است. باید این بار ببینیم این جنگ دو قدرت ما را به کجا می‌برد.