طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در نگاه روانکاو: این باغ را هوا تویی!

تاریخ چاپ  

خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش بیست و نه (این باغ را هوا تویی!) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان، بنیاد آزادی اندیشه و بیان اسفند ماه ۱۳۹۷ پاریس

متن محتوای ویدیو


نگاه روانکاو (بخش ۲۹): این باغ را هوا تویی

با سلامی دیگر به هم‌وطنان عزیز و فارسی‌زبانانی در هر گوشه دنیا

بیست و نهمین بخش نگاه روانکاو را با معرفی آخرین کتاب شعرم شروع می‌کنم. علتش این است که در چند هفته گذشته مسائل سیاسی دنیا تنش‌هایی در اندیشه و فکر و زندگی ما ایجاد کرده است. ایران و منطقه خاورمیانه یکی از نقطه‌های گرم دنیاست. طبیعتاً چون انسان هستیم مهر داریم به وطن، به فرهنگمان، به هم‌وطنانمان. در هر جای دنیا باشیم حساس هستیم به مشکلات امروز جامعه و مشکلاتی که در راه است. هیچ‌کس این نکته را کتمان نمی‌کند و نفی نمی‌کند که روزهای سختی در انتظار ایران است. به‌ویژه مردمی که امکاناتشان ضعیف‌تر است، بیشترین فشار را تحمل می‌کنند. فقط باید امیدوار بود با حوصله و مدارا و مقداری شجاعت و خوش‌فکری همه نیروهایی که در فکر ایرانی آباد و آزاد هستند گرد هم بیایند. بحرانی که می‌تواند به سمت بسیار بدی برود، درعین‌حال می‌تواند به سمت بسیار خوبی برود؛ یعنی ما را هم به جامعه‌ای تبدیل کند که مترقی است و امکانات تکنولوژی و صنعتی و فنی را تا انتها استفاده می‌کند، هم استقلال عملی خودش را، استقلال سیاسی‌اقتصادی خودش را حفظ می‌کند. این دو را می‌شود با هم جلو برد. می‌دانیم جوامعی هستند این کار را کرده‌اند و موفق هم بوده‌اند. امکانش هست و هیچ ضرورتی ندارد اگر بحث از اقتصاد سیاسی می‌کنیم، بحث سازندگی را نکنیم و فکر کنیم حتماً این استقلال سیاسی باید در فضای جنگ باشد، در فضای نفی دیگری باشد. جوامعی هستند راه‌هایی در استراتژی سیاسی خودشان انتخاب کرده‌اند که هم به سازندگی بپردازند، هم دوران گذاری شاد و درست داشته باشند، هم سرعت لازم را داشته باشند، هم وابسته نباشند و هم از خودشان و منافع خودشان دفاع بکنند. این شدنی است در ایران امروز. برای اینکه برای دیگران ممکن شده است؛ پس چرا برای ما ممکن نباشد. امیدواریم که دنیا به سمتی برود، هوشمندی مدیران سیاسی ایران به‌جایی برسد که فرهنگ و جامعه ایران را بر منافع شخصی، گروهی، حتی منافع عقیدتی خودشان ترجیح بدهند و قبول کنند این هشتاد میلیون انسان در این دوران گذار و پیچیده، در این راه خطرناک و بسیار باریک که امکان افتادنش از هر طرف هست، نیازمند تشکل، همکاری، همراهی و در اختیار داشتن تمامی امکانات هستند. ببینیم چگونه مدیران سیاسی می‌توانند این مشکل را مدیریت کنند و ببینند در چهل سال گذشته روش فعلی ما را به‌جایی نبرده است و این روش را کنار بگذارند. هر هشتاد میلیون نفر در ساختن آیندۀ ایران هم موظف‌اند هم حقشان است شرکت کنند برای ساختن ایرانی آزاد و آباد و مستقل. باید از این همه انرژی استفاده بشود، چه در داخل کشور، چه خارج کشور. باید این انرژی‌ها سازمان‌دهی بشوند. باید این مجموعه، این انرژی هشتاد میلیون نفرکه انرژی فوق‌العاده‌ای است، این مجموعه منابع طبیعی، مجموعه امکانات سوق‌الجیشی در جهت حسن هم‌جواری با دیگران، پذیرش دیگران، مدارا با دیگران و به‌منظور استفاده از دانش و فن‌آوری باشد برای رسیدن به استقلال. همه این‌ها با هم عملی است به‌شرط اینکه گروه خاصی خودی و ناخودی را کنار بگذارند و بگویند چهل سال این خودی و ناخودی بوده ما را به اینجا کشانده است قبل از اینکه بسیار دیر بشود. همه ایرانیان که به ایران فکر می‌کنند حاضرند قدمی در راه این جامعه بردارند، با هر اندیشه فکر و مذهبی. همین‌که حرکت کنند در این راه مفید هستند. این را عملاً جوامع دیگر نشان داده‌اند. با توجه به این دوران، آرزوی دیرینه‌ای که در ذهن و قلب همه ایران‌دوستان و دوستداران فرهنگ ایران است بیداری مدیران سیاسی است تا از امکانات همه استفاده کنند.

فکر کردم آخرین کتاب شعرم را معرفی بکنم تا کمی ذائقۀ ما تلطیف بشود؛ برای اینکه ما تمدنی هستیم اهل شعر. می‌شود گفت حداقل در بین ده شاعر بزرگ جهان سه شاعر ایرانی هستند. حدود صد شاعر درجه‌دو داریم که همه دیوان دارند و شش هفت هزار شاعر درجه سه داریم که آن‌ها هم دیوان دارند؛ یعنی می شود میلیون‌ها بیت شعر که در یک زبان خیلی زیاد است و نشان می‌دهد ما چقدر در این زبان پختگی داریم و چقدر توانسته‌ایم با ایجاز و استعاره و تمثیل دنیای دیگری را باز بکنیم در دنیای شعر و لطافت و روابط انسانی لطیف را نشان بدهیم. به نظر من ازنظر روان‌پژوهی هم پایگاه شعر در هر تمدنی حوزه لطافت آن تمدن است و آن تمدن را انسانی‌تر می‌کند. هر شعر، ایجاز، استعاره و هر تمثیل فضای ذهنی را بازتر و گشادتر می‌کند و این فضای ذهنی بازتر و گشادتر دیگران را با خودش به همراه می‌آورد و ما را به مدارا می‌کشاند. در لطافت شعری عشق و محبت و نیاز به دیگری است. شعر آدرس می‌شود، برای کسی گفته می‌شود، شعر پیامی است رو به دیگری و این پیام طبیعتاً و عمدتاً دوستی و عشق و محبت است؛ حتی اگر در منظومه‌هایی موضوع جنگ است باز می‌بینیم با لطافت مطرح شده است. کمی هم از چگونگی پیدایش این کتاب بگویم. تقریباً در چهل سال گذشته حدود دویست و هشتاد شعر به ذهنم آمده است که آن‌ها را در تارنما گذاشتم. زمانی به فکرم رسید در قسمت‌هایی از این شعرها جوهر شعری‌ای است و با دوست عزیزم آقای رضا افشار نادری صحبت کردم. قرار شد که بخش‌هایی از این اشعار را خیلی جوهر شعری‌شان قوی است با هم ترجمه کنیم؛ به همین دلیل وقتی اسم کتاب است به اسم هر دوی ما است. نگفیم چه کسی شعر را نوشته و چه کسی ترجمه کرده است؛ برای اینکه کار مشترک است. درنهایت کتاب دوزبانه‌ای در پاریس چاپ کردیم و بیست تا از تابلوهای نقاشی‌خط من را هم اضافه کردیم. تصاویر چندتایی از آن‌ها را خواهید دید. این کتاب به فارسی این باغ را هوا تویی نام دارد. در زبان فارسی «این هوا» حسنش این است که هم آن چیزی است که تنفس می‌کنیم، هوایی است که اکسیژن دارد و حیات می‌آورد و هم هوا و هوس است. من هوای این هندوانه کردم هوس هندوانه کردن است. هم ضرورت ادامه حیات این باغ اکسیژن است هم هوسش، خواست آن، خواهش آن که تو هستی. می‌شود گفت پیامی عاشقانه است. این باغ می‌تواند هرکدام از ما باشد. هر انسانی با مجموعه ناخودآگاه و روانی که دارد، با توجه به تجربیاتش، دانشش، زندگی‌اش باغی است که این باغ هم نیازمند اکسیژن است، هم نیازمند عشق است. عشق می‌تواند عشق به نوه‌ها باشد، عشق به همسر باشد، عشق به وطن باشد، عشق به خدمت به دیگران باشد، حتی می‌تواند عشق به اعتقاداتی باشد که هرکدام از ما آزادیم در داشتن آن. این هم از سرنوشت این کتاب. حالا شاید چند شعر از آن را بخوانیم تا بعد بتوانیم کمی در مورد آن صحبت کنیم. به‌هرحال این هم نگاه روانکاو است. هیچ‌وقت، به‌جز یک شعر، شعری را اینجا کامل نیاوردم؛ برای اینکه در همه‌جا آن جوهر شعری خیلی فشرده نیست.

چنان کن که من از دامن تو پرواز گرم نرفتن بیاموزم

و به بال‌های آزادیم ماندن

آن‌چنان‌که تجربه جهان را در عشق دوره کنم.

چنان کن که من در گفتگوی با تو

زبان خالص هستی بیاموزم

به واژه‌هایم رخ سکوت بپوشانم و

درک بی‌واسطه بودن را مزه کنم.

چنان کن

من در ثانیه‌های تو سکون تجربه‌های اعداد نیامده را در خواب کنم

تا به نیستیم شادی دیدار ببخشم.

اینکه از یک دامن پرواز می‌کنیم

از دامن یک یار، دوست، آشنا

یک دیگری

و برویم

به ما این امکان را بدهد

پرواز کنیم وبرویم بالاتر.

در اینجا این پرواز گرم نرفتن بیاموزم به این پرواز. بال پرواز هست، امکانش هم هست، اما درواقع با وجود آزادی، انتخاب آزادم نرفتن است. تو چنان رفتار کن، چنان من را واله و شیدا کن، چنان من را در این شیدایی نگه‌دار که از دامن تو با وجود آزادی نخواهم بروم. چنان کن که من از دامن تو پرواز گرم نرفتن بیاموزم. آن‌چنان‌که تجربه جهان را در عشق دوره کنم. تجربه روزمره ما، تجربه زندگی روزمره ما، تجربه آنچه می‌بینیم، می‌شنویم، می‌گوییم و انجام می‌دهیم، کار فردی، کار گروهی، طرح‌ها و پروژه‌هایی که داریم، حرکت‌هایی که انجام می‌دهیم، این تجربه وقتی مبنا و پایه و شالوده‌اش در عشق باشد، در مهر باشد، این آنجا ماندن در آن دامن و با وجود بال‌های آزادی اقامت کردن، به‌شکلی تجربۀ دیگری از جهان است؛ تجربه‌ای است که این عشق من را نگه‌داشته و با این عشق است آنچه انجام می‌دهم، آنچه تجربه می‌کنم. تجربه دیگری است، تجربه‌ای است که در عین آزادی، ماندن است و در عین امکان پرواز، انتخاب آزادانۀ ماندن است. چنان کن که من در گفتگوی با تو زبان خالص هستی بیاموزم. این زبان خالص هستی چه زبانی می‌تواند باشد؟

ای خدا جان را تو بنما آن مقام کاندرو بی‌حرف می‌روید کلام

(مولانا)

یعنی واژه و نماد شاید حضورشان زیاد لازم نیست.

اینجا می‌توان به زبان آمدن کودک (پیدایش اولین دال‌ها) را از نگاه روانکاوی مثال زد، به‌ویژه روانکاوی لکانی. دال تصویر صوتی کلمه است، کلمه‌ای است که تصویر صوتی دارد یا خود کلمه است. واژۀ آب تصویر صوتی آب است. آب نشانه است، دال است که پشت آن مدلولی است؛ یعنی خود آن آب و هرکسی وقتی این آب را می‌شنود صدای تصویر صوتی آب را می‌شنود. این تصویر برای هرکسی می‌تواند مدلول‌های مختلف بیاورد. برای من آب در بطری، برای یک زارع آبی است که باید برود تا به زراعتش برسد و برای شیمی‌دان H2O است. درهرحال آنچه در تجربه روانکاوی برای ما خیلی مهم است این است که چگونه این دال و مدلول در کودک پیدا می‌شود. وقتی مطالعه را جلو ببریم می‌بینیم این امکان فقط و فقط به شرطی است که وقتی طلبی می‌کند، گریه‌ای می‌کند، ونگی می‌زند ، مادر به آن طلب درست جواب بدهد. در این صورت بین مادر و بچه، این ونگ این علامت تبدیل می‌شود به اولین دال و مدلول. نوع ونگ به مادر می‌فهماند بچه گرسنه است، گرمش شده، تشنه است، احتیاج به محبت و ناز دارد و ... . به‌تدریج زبان مشترکی بین مادر و کودک ایجاد می‌شود و دال و مدلول‌های مشترکی پیدا می‌کنند. این می‌شود زبان مادری.

یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت (ایرج میرزا)

در این شعر ایرج میرزا خیلی زیبا این نکته گفته شده است، در این شعر خیلی‌خیلی لطیف. زبان خالص هستی، زبان مادری در این حد است، در حد این چند کلمه اولیه است. هنوز کودک به مرحله جدایی از مادر نرسیده است و این کمک می‌کند به جدایی با حضور پدر که بحث مفصل دیگری است. واژه‌ها و مدلول‌ها یا نشانه‌های اولیه بین کودک و مادر یکی است. اگر نباشد امکان رابطه بینشان به وجود نمی‌آید تا بعد بخواهد زبان غنی‌تری ایجاد بشود. چنان کن که من در گفتگوی با تو زبان خالص هستی را بیاموزم، به واژه‌هایم رخت سکوت بپوشانم و درک بی‌واسطه بودن را مزه کنم. این بودن و داشتن دو مفهومی که ما را همراهی می‌کند در هستی و از بودن شروع می‌شود و بعد تکامل بودن به داشتن می‌رسد. با این دو فعل، این دو حضور زبان‌ها ساخته می‌شوند. بودن و داشتن در زبان انگلیسی و فرانسه هم همین‌طور است. در زبان‌ انگلیسی to be و to have بودن و داشتن معنی می‌دهند. ما با این دو فعل اولیه، با این دو اسکلت اولیه، این دو ستون اولیه ساختار جمله‌ها و ساختار فعل‌ها روبرو هستیم. درک بی‌واسطه بودن را مزه کردن، به‌شکلی درک بی‌واسطه بودن، همان بودنی است که در مرز بین احساس بودن و نبودن کودکی است که هنوز در مادر است، ولی دارد جدا می‌شود؛ هم می‌فهمد که بودنی است در مادر، هم می‌فهمد که دارد جدا می‌شود. این درک بی‌واسطه بودن است: «چنان کن که من در ثانیه‌های تو سکون تجربه‌های اعداد نیامده را در خواب کنم. سکون تجربه‌های اعداد نیامده را در خواب کنم.»

این عدد اختراعی است که به انسان امکان می‌دهد هر چه خواست جلو برود. در عدد هیچ محدودیتی ندارد؛ حتی در تصور عدد محدودیتی نداریم. تا هر عددی که بخواهید این آزادی را دارید. می‌دانید که اعداد نیامده به هیچ‌وجه محدود نیستند؛ پس «چنان کن که من در ثانیه‌های تو، سکون تجربه‌های نیامده را در خواب کنم»؛ یعنی احساس گذشتن این ثانیه‌ها را نمی‌کنم، می‌توانم بشمارمشان. تا آخر عمر من چند ثانیه دیگر مانده؟ تا سال ۲۰۰۰ چقدر؟ در پاریس تابلوی خیلی بزرگی گذاشته بودند که ثانیه‌های مانده به سال ۲۰۰۰ را می‌شمرد و می‌آمد درست سر ثانیه آخر (سال ۱۹۹۹ و رسیدن به ۲۰۰۰) را به صفر رساند. «سکون تجربه‌های اعداد نیامده را در خواب کنم» تا بتوانم در ثانیه‌های تو به توقف برسم، تا به نیستی شادی دیدار ببخشم. تجربه‌ای تا این حد، وقتی ثانیه‌ها را توانستم آرام کنم، در دستش بگیرم و به سکون برسانم. به‌شرط بالا، به‌شرط اینکه «واژه‌ها را رخت سکوت بپوشانم»، به‌شرط اینکه به بال‌های آزادی‌ام ماندن برسانم، آنگاه به فضایی می‌رسم که به نیستی‌‌ام شادی دیدار می‌بخشم.