تاریخ چاپ
خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش سی (مراحل یک روانکاوی) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان فروردین ماه ۱۳۹۸ پاریس
متن محتوای ویدیو
در روانپژوهی: مراحل یک روانکاوی
با سلام و درود به همۀ هممیهنان و فارسی زبانان جهان.
در سیامین برنامۀ در روانپژوهی سعی میکنم مقدمهای را مطرح کنم که شاید بعد از آن بتوانم در چند برنامۀ دیگر مراحل یک روانکاوی را تشریح کنم. قبل از آن شاید یکبار دیگر ضروری باشد که در مورد اختلاف نظام صحبت کنم. نظامهای گوناگون رابطۀ بین روان آسیب دیده و فردی که آن روان آسیب دیده را دارد، بررسی میکند. رابطۀ بین اینها در نظامهای مختلف با هم اختلاف دارد. یعنی رابطۀ فردی که روانش بهشکلی در جایی آسیب دیده است. به گفتۀ فروید از زمانی که تمدن را ساختیم، از زمانی که نمادپردازی کردیم همۀ ما تقریباً اینطور هستیم. خاطرات گذشته باید بهشکلی تلنبار و بایگانی شود. همین نظام بایگانی خاطرات گذشته طبیعتاً ما را رواننژند میکند. به همین دلیل همۀ ما در این قصه سهیم هستیم. همۀ ما طبیعتاً آسیب روانی داریم؛ کم و بیش، چپ و راست، بالا و پایین، ولی این با همۀ ما است و شاید به همین دلیل است که خوب میتوانیم همدیگر را تحمل کنیم.
به هر حال کسی که آسیب روانی دارد در شرایطی خاص آسیب روانییش عمدهتر میشود. مشکلات بدنی، جسمی یا مشکلاتی که خارج از حوزۀ فرد است؛ مثل از دست دادن عزیزی، جداییآ آشنایی، افزایش سن، تغییرات آب و هوا، مهاجرت و ...در تشدید این آسیبهای روانی نقش مؤثری دارند. به هر حال ما یک آسیب دائم با خودمان داریم. ما رواننژند هستیم. اگر روانپریش و روانکج نباشیم که تقریباً میتوان گفت که 97 ـ 96 درصد مردم جهان رواننژند هستند. 2 درصد از مردم جهان هم روانپریش هستند؛ همان که به آن مجنون یا دیوانه میگوییم. البته اسمهای مختلفی دارد. در تمام فرهنگها روانپریشی اسامی گوناگونی دارد؛ مثل بالاخانه را اجاره داده است، سیمهایش غاطی شده است و حالش خوش نیست. تمام این تعابیر بهشکلی استعارههایی هستند از سایکو و دیوانگی؛ یعنی قطع شدن رابطۀ فرد با واقعیت، واقعیتی که برای بقیه، آن 97 درصد واقعیت است که معلوم نیست واقعا هست یا نیست. ولی به هر حال به قول دون کیشوت چه چیز دیوانگی است و چه چیز دیوانگی نیست. این تعریف براساس واقعیتی است که 97 درصد جهان روایت میکنند؛ یعنی آن 2 درصدی که با این واقعیت 97 درصد مشکل دارند روانپریش تلقی میشوند. چون حتی با کلمه، واژه و دستور زبانی که بقیه با آن صحبت میکنند و با آن رشد کردهاند مشکل دارند. از این 2 درصد، 1 درصد روانپریش و 1 درصد روانکج هستند و کم و بیش 97 درصد باقی مانده رواننژند هستند. در شرایطی ممکن است که این رواننژندی ما از حالت متعادل خارج شود؛ مثل زمانی که تب میکنیم. تب میکنیم و هذیان میگوییم ولی این هذیانگویی ما روانپریشی یا دیوانگی به حساب نمیآید. مشکل از گرمای بدن و عواملی است که گرمای بدن را تولید کرده و سبب شده ما بهطور موقت با تب کردن هذیان بگوییم یا توهم پیدا کنیم. این هذیانگویی رواننژندها در واقع دیوانگی یا روانپریشی محسوب نمیشود. ولی به هر حال یک رواننژند هم ممکن است که در شرایطی، با فشاری که به او ایجاد میشود تعادل روانی خودش را تا حدودی از دست بدهد. در این حالت فرد نیازمند رسیدگی است نه مداوا.
روانپزشکان امکان دارو دادن دارند و بدن را خوب میشناسند و دارویی تجویز خواهند کرد که طبیعتاً با بدن، سن، جنسیت و مشکل روانیای که دارد هماهنگ باشد. روانشناسان بالینی با روانشناسی آشنایی دارند همچنین با کارکرد روان یک فرد در رابطه با دیگری یعنی روان یک فرد در رابطه با جمع و در جمع آشنایی دارند. این افراد در حقیقت روان بدنشناس هستند؛ یعنی داخل نظام روانی هر فرد نمیشوند و آن را به دو موجود و دو فرد تقسیم نمیکنند؛ یکی ناخودآگاه و دیگر روان. این افرادبه روان فرد آنطور که هست نگاه میکنند. رواندرمانها هم طبیعتاً از تمامی تجربیات خودشان استفاده میکنند و بیشتر خودشان را در مرز آسیبهایی قرار میدهند که فاصلۀ بین بدن و روان باشد.
آسیبهای روانتنی مثل فشارهای اس خسی که در اثر کار زیاد به وجود میآید یا کمر دردی که در اثر اس خس به وجود میآید. همۀ اینها به هم مربوط هستند. کسانی که فیزیوتراپوت هستند، خیلی خوب میتوانند به آن مشکلات برسند و رواندرمانهای خوبی میشوند. یا کسانی که از طریق هیپنوز اقدام میکنند و در بعضی از موارد موفق هم میتوانند باشند. اما روانکاو کسی است که نام او از فروید میآید. کسی که حرفهای است. روانکاو در موقعیتی ویژه است که فردی که به او مراجعه میکند. این فرد اولاً باید یک رابطۀ عمیق انتقال پیدا کند و بعد از انتقال عمدتاً بر روی تخت، دیوان یا کچ، بخوابد. عمدتاً روانکاو را نباید ببیند و عمدتاً بین نیم ساعت تا یک ساعت هر چه از دلش بیرون میآید را بگوید که به آن تداعی آزاد میگوییم. در این فاصله بهتدریج مثل یک باستانشناس خاکها را برمیداریم تا اینکه به آن زخم فرد، مشکل اصلی فرد، هویت فرد یا به زمانی که کودک بین بدن خودش و نماد رابطه برقرار میکند؛ یعنی نخستین نمادها را میسازد که زبان مادری است، برسیم. به هر حال این کار روانکاو طبیعتاً طولانی مدت است و یک رابطۀ بسیار عمیقی باید بین مراجع و روانکاو به وجود بیاید که آن را انتقال مینامیم. تقریباً برای اینکه در فرهنگ ما، در فرهنگ فارسیزبانان روشنتر باشد، من این را با سنگ صبور مقایسه میکنم. روانکاو باید در جایگاهی قرار بگیرد که معمولاً در خانواده، در محل کار، در روستا و بین دوستان کسانی هستند که بهشکل طبیعی، بقیۀ دوستان، بقیۀ افراد خانواده، بقیۀ اهل دهکده و محله میروند آنجا چایی میخورند و درد دلی میکنند، با این امید که این درد دل جایی فاش نمیشود. هزار مرتبه سعدی تو را نصیحت کرد /حدیث محفل ما را به مجلس نبری. سنگ صبور حدیث را به جای دیگر نمیبرد، دوم اینکه قضاوت نمیکند؛ چون سنگ صبور است و هر چه بشنود دفعۀ دیگر هم باز وقتی همین فرد برود پیش سنگ صبور، با همان احترام و با همان علاقه از او پذیرایی میکند. سوم اینکه گاه گاه کلمهای میگوید که این کلمه راهگشا است بدون اینکه اصرار کند بر راهی که نشان میدهد. در فرهنگ عمیق و قدیمی ما این سنگ صبور وجود داشته و اگر آن را بهنوعی نظاممند و حرفهای کنیم بهشکلی روانکاو میشود.
روانکاو باید مراحل آموزشی دقیق، محکم و طولانیای را بگذراند تا بتواند در جایگاه روانکاو قرار بگیرد. اگر فردی این مراحل را پشت سر نگذاشته باشد و خودش را روانکاو اعلام کند بیشترین ضرر را به خودش میزند.
این چهار نوع برخورد با مراجعی است که آن آسیب روانی رواننژندی دارد و در موقعیت مشکل قرار گرفته است. ما در روانکاوی به این موقعیت مشکل میگوییم؛ دلیلی که برای آن مراجع آمده. یعنی همیشه دلیلی وجود دارد و فرد از همان ابتدا آن دلیل را مطرح میکند. من برای این آمدهام که... و این شروعی خواهد بود برای مراحلی که پشت سر هم خواهد آمد و من سعی خواهم کرد که در یک سلسله جلسه دربارۀ آنها صحبت کنم.
پس بحث ما دقیقاً بر روی یک کارکرد روانکاوی است از زمانی که مراجع تماس میگیرد و زمانی که تقریباً میشود گفت انتهای کار روانکاوی است؛ یعنی مراجع تخت، کچ یا دیوان را ترک میکند و میرود و البته در بعضی از شرایط با روانکاو خودشدر ارتباط میماند. این دو را هم در انتها، در بحث انتهای یک روانکاوی مطرح خواهیم کرد. مراحلی که پشت سر هم خیلی مهم هستند. من نام میبرم که بتوانم در جلسات بعدی بهتدریج دربارۀ این مراحل صحبت کنم. مرحلۀ اول و بسیار مهم مرحلۀ انتقال است. بعد از آن مرحلۀ مقاومت است که تقریباً این مرحلۀ در تمام طول کار روانکاوی ادامه پیدا میکند. بعد از مرحلۀ مقاومت و در خلال این مرحله روانکاو به دنبال این است که مراجع به تداعی آزاد بپردازد. یعنی بدون قصه ساختن، بدون اینکه بخواهد نمونهای از خودش ارائه بدهد، بدون اینکه ارادهای در کار باشد، حرفهای دلش را بیرون بریزد. درست مثل شعرگویی، تعریف کردن خواب و رؤیا است؛ زیرا در این موارد ارادهای در کار نیست. من وقتی شعر میگویم ارادهای در کار نیست. تداعی آزاد یعنی اجازه بدهیم فرد درست مثل وقتی که با خودش صحبت میکند، روی تخت، کچ یا دیوان هم همانطور حرف بزند. در تداعی آزاد روانکاو باید یاد بگیرد که حضورش را به عدم حضور تبدیل کند؛ یعنی حضور او احساس نشود. یکی از دلایلی که فروید میگوید فرد مراجع روی تختی بخوابد که روانکاو را نبیند، این است که مراجع بهتدریج به این نتیجه برسد که خودش تنها است و در این تنهاییاش دارد با خودش حرف میزند و وقتی با خودش حرف میزند هیچگونه مانع، صافی و سانسوری در کار نباشد. بعد از تداعی آزاد، بهتدریج مثل یک مدار مارپیچ، گفتار و تداعی آزاد مراجع به سمت مرکزی هدایت میشود که همان زخمی است که روان این فرد را آزرده است یا بهشکلی میشود گفت که هویت و مشکل اصلی فرد آنجا است. در این خاکبرداریها؛ یعنی تداعی آزاد کمکی که روانکاو به مراجع میکند این است که با حذف حضور خود کاری کند تداعی آزاد راحتتر انجام شود. مراجع در این مرحله بهتدریج متوجه حضور دیگری در خودش میشود. من دو تا هستم. یک دیگری هم وجود دارد. چرا این کار را کردم؟ چرا این حرف را زدم؟ چگونه این حرف را زدم؟ چه پیش آمد؟ بهتدریج فرد مراجع متوجه حضور دیگران هم میشود و متوجه میشود که در قضاوتهایش، در رابطهاش با دیگران، مشکلاتی هست و این مشکلات همیشه هم به دیگران مربوط نیست. گاهی به خودش مربوط است، گاهی به دیگران و گاهی به مجموعه شرایط پیرامونش. یعنی مراجع بهتدریج نگاه دیگری بر خودش میاندازد. با این حرکت مارپیچی هم به سمت مرکز زخم، هویت و خواهش درونی خودش میرود و هم خودش و دیگری را، در جایی میبیند. و از همینجا است که قضاوتهای او نسبی میشود. وقتی قضاوت نسبی شد مدارا پیش میآید. هم با تن خودش هم با دیگران. در این حالت مراجع طبیعتاً بهتدریج میتواند با دیگران تعامل کند، هم با بدن خودش هم با اطرافیانش و بهتدریج شاید بتواند جای مطلوبی را بین دیگران، بین جامعه و ...پیدا کند.
ما هفت میلیارد سپینهای این جهان خوشبختانه با هم متفاوت هستیم و هر کدام در جایی هستیم و از طریق یک سری شبکه با دیگران در ارتباط هستیم؛ مثل شبکههای خانوادگی؛ خانوادۀ بزرگ یا فامیل، خانوادۀ کوچک؛ یعنی پدر، مادر، فرزندان و نوهها، کاری، هممیهنی، همشهری، هممحلهای و غیره. به هر حال ممکن است ما در چندین شبکه عضو باشیم. عضو حزبی باشیم یا ممکن است به همدینان و هممذهبان خود رابطهای داشته باشیم و به مسجد، کلیسا، کنیسه و معبد محل خود برویم. به هر حال در روند رشد، متوجه میشویم که ما یک موجود زنده هستیم، انسان هستیم، انسانی که خواهشمندیم و این خواهش را میتوانیم بگوییم یا با نماد نشان بدهیم، انسانی هستیم که سخنگو است، انسانی هستیم که دوپاره است. در انتهای مراحل روانکاوی، این از همه مهمتر است که متوجه شویم، من دوگانه هستم؛ ناخودآگاهی دارم، نظام دادهپردازیای دارم که از اوایل کودکی تا هفت هشت سالگی تقریباً شکل گرفته است و بقیۀ روان من روی آن سوار است؛ منم که میروم اما تویی که میکِشیام. یعنی آن است که مرا میکِشد. میتوانیم بگوییم در انتهای یک کار، یک روانکاوی موفق این است که فرد جایی را در شبکهها و در ارتباط انسانیاش با دیگران پیدا کند. جایی را که هم خودش دوست دارد و میتواند در آن جایگاه حضوری فعال بیابد و هم جامعه و آن شبکهها به حضور توانمند او در آنجا احتیاج دارند.
ترتیب این سه تا است که میتوانیم بگوییم ما را به یک مدارا میرساند. اینجا مسألۀ درمان مطرح نیست حتی مسألۀ عبور از مشکل هم مطرح نیست. یعنی اگر مراجعی، فردی به یک روانشناس بالینی مراجعه میکند و میگوید من دختری دارم که نزدیک بلوغ است و نمیدانم با او چه کنم، دچار بحران شدم و... روانشناس بالینی با تجربۀ خودش در این زمینه، از دختر، پدر و مادر او دعوت کند با هم یا جدا جدا مطالبی را مطرح کنند. در این حالت او واسطهای میشود تا با انتقال تجربهاش همه از بحران رد شوند. این کار روانشناس بالینی است که در یک برهۀ خاص وارد شود، تلاش و همراهی کند که فرد از آن برهه عبور کند. ولی کاری که روانکاو دارد همانطوری که مطرح کردم کاری است که باید با هم به عمق برود و این کار طبیعتاً شرایط و مراحلی دارد که من سعی میکنم در جلسات دیگر وارد آن را تشریح کنم. در این جلسه تلاشم بر این بود که بهطور کلی راهی را که یک مراجع با روانکاو میپیماید، نشان دهم و مرحله مرحلۀ آن را حداقل نام ببرم تا در جلسات دیگر بهطور جزئیتر بتوانم ان را تشریح کنم.
بسیار جالب است که در وادیهایی که در مراحل عرفان نامگذاری شده است میبینیم که تجربۀ مشخص عرفا، تجربۀ عملیشان، تجربهای که نسل در نسل از شمنها تا به امروزِ مسألۀ عرفان آمده است، تجربۀ عرفا تقریباً در خیلی جاها به مراحل روانکاوی نزدیک است، بهویژه در مرحلۀ اول انتقال.