تاریخ چاپ
خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش هفدهم (مراسم عزاداری) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان مهر ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
نگاه روانکاو (بخش ۱۷): مراسم عزاداری
دوستان و سروران عزیزم با درودی دوباره
با توجه به روزهای عزاداری ماه محرم خیلی مختصر به مراسم ماه محرم و صفر میپردازم. عزاداری محرم را معممین شیعه نگه میدارند. چه در حاکمیت باشند، چه نباشند سرایدار این مراسم هستند. در محرم و صفر بیشترین تعداد سخنرانی در مساجد و تکیهگاهها میشود. آنچه هم به روضهخوانی و مداحی و سینهزنی معروف است در مدارس معممین شیعه شکل و رونق میگیرد. ولی خود عزاداری برای روان انسان چه میکند؟ چرا عزاداری میکنیم؟ خیلی مختصر سعی میکنم عزاداری برای روان انسان را بهویژه برای ناخودآگاه را بشکافم. ما نظام دادهپردازی داریم؛ یعنی تعدادی از دادهها را میگیرید و این دادهها را منظم ثبت میکنید در جایی؛ مثلاً کتابخانه. من کتابخانه شخصی دارم. پنج هزار کتاب دارم که نمیتوانم همه اینها را همینطوری بچینم. مثلاً میتوانم بر اساس قد و قوارهشان تمام کتابهای کتاب جیبی را یکجا بگذارم، کتابهای رقعی را یکجا و کتابهای قطع وزیری را جایی دیگر. میتوانم بر اساس زبان کتابهای انگلیسی، فرانسه، فارسی، عربی و ... را تقسیمبندی کنم. بر اساس نام نویسنده تقسیمبندی کنم. کتابهای صادق یکجا میگذارم، کتابهای صادق چوبک جای دیگر و ... . میتوانم بر اساس مفاهیم کتابها را طبقهبندی کنم. مثلاً کتابهای مذهبی را یکجا میگذارم، کتابهای شعر را یکجا، کتابهای تاریخی را یکجا، کتابهای علوم طبیعی را یکجا، کتابهایی روانشناسی و روانکاوی و روانپزشکی را یکجا، دایرهالمعارفها و فرهنگهای لغات را یکجا و ... . میتوانم حتی بر اساس کار و حرفهام کتابها را طبقهبندی کنم یا بر اساس سال خرید. نظم دادن، نظام دادن میتواند شکلهای مختلف و فرمهای مختلفی بر اساس نیازهای مختلفی بگیرد. دادههایی را که در طول زندگی میگیریم نظم میدهیم. برای اینکه بدون نظم نمیتوانیم زندگی کنیم. وقتی آدرس محلی را حفظ میکنیم، بر اساس نظم است؛ برای اینکه میگوییم شماره دو، خیابان سلطنت آباد، شهر تهران، کشور ایران قاره آسیا، کره زمین. من نظمی دارم و میدانم خیابان و کوچه چیست. شماره یک خانه چیست و این را در یک جایی ذخیره میکنم. وقتی آدرسهای دوستانم، آدرسهای نزدیکانم را از من بپرسند، یکییکی شروع میکنم: خانه، کوچه، خیابان، میدان، محله، شهر، استان و کشور. پس ما دادههایمان را نظام میدهیم تا بتوانیم با آنها زندگی کنیم.
دو گونه نظام داریم. دستاورد فروید، دستاورد روانکاوی این است که فروید متوجه شد به دادههایمان دو گونه نظام میدهیم. یک نظامی که در کودکی داده میشود و به آن آگاه نیستیم. این نظام نمیتواند بر اساس مدلول و مفهوم باشد؛ برای اینکه کودک نمیتواند مفهوم را بفهمد. نمیتواند مفهوم کودک، مفهوم خانواده، مفهوم امنیت و مفهوم محبت را از هم جدا بکند. همه مفاهیم یکجا هستند. کودک احساس میکند در اتاقی که هست، خانهای که هست، پدر و مادرش هم هستند، آنجا خوش است، راحت است و احساس امنیت میکند؛ پس پدر، مادر، امنیت و خانه، همه در یکجا قرار دارند. خانه، امنیت، پدر و مادر قبل از اینکه این واژهها بیایند، یک مفهوم هستند در آنجایی که احساس آرامش میکند. وقتی آنجا نباشد یا پدر و مادر نباشند، احساس آرامش را از دست میدهد. پس قبل از اینکه انسان با مدلولها، با مفاهیم نظامی بسازد، قبل از اینکه نامی بر خیابانها بگذارد و در ذهنش این خیابان را بغل آن خیابان و عمود بر خیابانی دیگر بگذارد، با دالهایش نظام دادهپردازی میسازد. میخواهم برسم به مفهوم عزاداری. کودک میگوید این خواهر من است و این برادر من است. چرا خواهر و برادر است و با هم زندگی میکنیم؟ برای اینکه هر دو یک پدر و یک مادر داریم. جوری به هم ارتباط داریم، از طریق یکی دیگر؛ پس من پدر و مادر را آن بالا میگذارم. از این طریق نظام دادهپردازیای میسازم که در آن دادهها به هم مربوطاند. از طریق چه کسی؟ از طریق پدر یا مادر. از طریق یکی دیگر. حالا این نظام دارد ساخته میشود. یکباره یکی از عوامل ارتباطی من از بین میرود. من سالها زندگی کردهام به این شکل که نظام همکلاسی بوده است؛ برای اینکه این کلاس است، برای اینکه این مدرسه است و هممدرسهای هم بوده است. در یک خانواده خواهر و برادر یعنی همخانوادگی، همپدری، هممادری. وقتی یکی از بین میرود رابطه قطع میشود در نظام دادهپردازی. برای اینکه آن را نگه دارم باید جای خالی را نگه دارم. حالا پدر نیست؛ ولی جای خالی پدر هست. جای خالی پدر است که باز خواهر و برادر من را میسازد. ما از یک پدر بودهایم؛ پس باید یک جای خالی باشد در نظام دادهپردازی. من دو کار میکنم. هم جای خالی را اسم میگذارم (خیلی مفصل است)؛ ولی همان را میبرم تا برسم به روح پدرم. آن جای خالی را اسم میگذارم برایش و میگویم روح. از همینجا شروع میشود، میآید تا تبدیل میشود به روحی که میرود به دنیای دیگر. عمدتاً از همان نظام دادهپردازی اولیه شروع میشود؛ حتی در قبایل اولیه مرگ را نمیشناسند. رفتن را میگذارند بهجای مرگ. شناخت مرگ برایشان مشکل است. برای بچه هم مشکل است. طول میکشد تا مفهوم مرگ را از مفهوم رفتن از جلوی چشم جدا بکند. وقتی مرگ اتفاق میافتد باید من آن جای خالی را پر کنم؛ به همین دلیل میبینیم غم هم میآید؛ برای اینکه مشکل است جای خالی را پر کردن. برای همین مراسم عزاداری هم میآید. در این مراسم (در همه فرهنگها همین است) تا آنجا که ممکن است از کسی که رفته صحبت میکنیم. وقتی صحبت میکنیم دوباره جای خالیاش را داریم پر میکنیم با خالی؛ یعنی جای خالی میسازیم برایش. نیست؛ ولی جای خالیاش هست. میگویم به روح پدرم سوگند. روح پدر را جایش میگذارم. جایش را درست میکنم تا بتوانم خواهرها و برادرها را بگذارم. پس کسی که میرود عزاداری بهگونهای ناخودآگاه جای خالی فرد را میسازد. پر نمیکند، میسازد. به جای خالی نامی میدهد و این دردآور است؛ به همین دلیل سوم و هفتم و چهلم میگیریم. سالمرگ میگیریم، هرسال. عمیقاً عزاداری واقعی وقتی است که یک سال بگذرد، چهارفصل بیاید و ما با عدم حضور فرد مرده، فردی که نیست، به ترتیب جایش را، جای خالیاش را بسازیم. جای خالیاش را در مراسم نوروز بسازیم. جای خالیاش را در شب جمعه بسازیم. جای خالیاش را در جشن تولد خودمان بسازیم. یک سال ما با درد و نگرانی و با حسرت و اندوه روبرو هستیم تا بهتدریج بقیه عوامل زندگی بیایند و آن جای خالی را بهتدریج پر بکنند. دیگر فراموش میکنیم پدری یا مادری فوت شده است. برادری یا خواهری نیست. بههرحال این عزاداری حرکتی است ناخودآگاه برای پر کردن جای خالی عزیزم.
این عزاداری وقتی تبدیل بشود به عزاداری دستهجمعی برای جای خالی پر کردن دیگر نیست. این عزاداری برای تولید غم و اندوه کسی است که ندیدهایم، نمیشناسیمش؛ ولی بهعنوان انسان محترم و باارزشی است که کشته شده و با کشته شدن او مقداری از ارزشهای ما لطمه دیدهاند. درواقع این عزاداری، عزاداری است برای یک نماد، برای انسانی که نماد شده و نمادی که لطمه دیده است؛ پس برای لطمه دیدن نماد خودمان عزاداری میکنیم، دل میسوزانیم و گریه میکنیم. جا عوض شده است. در طول این پانصد سالی که هشتاد درصد مردم ایران به سمت مذهب شیعه رفتند و عزاداریها شکل گرفت و تقویت شد، معممین شیعه توانستند این قدرت را پیدا کنند، این امکان را پیدا کنند که جای احترام و بزرگداشت و عزاداری را عوض کنند. در هر مذهب و مکتب و اندیشهای، در هر فرهنگی در هر نوع زندگیای نیاز داریم ارزشهایی داشته باشیم و به آن ارزشها احترام بگذاریم؛ همچنین به کسانی که درواقع نمونه و اسطوره و نماد این ارزشها هستند احترام بگذاریم. فقدانشان را بزرگ بداریم، هم حضورشان، هم فقدانشان. به این میگویند بزرگداشت؛ ولی بهتدریج در مذهب شیعه این بزرگداشت را با عزاداری جایگزین کردیم؛ یعنی آنچه صورت گرفته این است که ما آن عملی که به نام عزاداری در مورد نزدیکان خود انجام میدهیم، تندترش را انجام بدهیم. در مرگ عززان گاهی به سروصورت می زنیم؛ ولی اینجا به سینه میزنیم، آن هم نه یک روز و دو روز و یک بار. خیلی بعید است بعد از گذشت ده سال از فوت پدر، مادر، خواهر یا برادر، در مراسم سالمرگ، باز هم به سینه بزنیم؛ برای اینکه فقدان او افت کرده است.
وقتی بهجای بزرگداشت مبانی فرهنگیمان که اسطوره شدند عزاداری کنیم، درواقع بزرگداشت را با عزاداری جایگزین کردهایم؛ به همین دلیل تقریباً فراموش میکنیم به اسطورههای فرهنگیمان، اسطورههای زندهمان، هنرپیشههای بزرگمان، نویسندهها و افراد سیاسی در زمان زندهبودنشان ارج بگذاریم. بلد نیستیم. در فرهنگ شیعه ارجگذاری بزرگان در زمان زندهبودنشان را بلد نیستیم. همینکه رفتند بهجای بزرگداشت عزاداری میکنیم. یواشیواش یادمان میرود هر انسانی بالاخره با مرگ روبرو میشود. آنهایی که در کربلا کشته شدند درنهایت با مرگ روبرو میشدند، زودتر یا دیرتر؛ ولی این مرگ کشتار ارزشهای مذهبی ماست. برای بزرگداشت این ارزشها عزاداری میکنیم. درصورتیکه معتقدیم این افراد طبیعتاً به بهشت میروند و جای نگرانی نیست. نگرانی ما برای این است که اسطورههای ما، نمادهای مذهبی ما هستند که ناجوانمردانه کشته شدند؛ ولی این عزاداری چون در جای خودش نیست، چون در کاری که برای آن به وجود آمده نیست، بهتدریج میتواند حتی روان ما را به سمت افسردگی ببرد. این افسردگی میتواند پا بگیرد. توصیه شده در ماه محرم و صفر خنده نباشد؛ حتی لبخند هم نباشد بهتر است؛ یعنی دلیلی ندارد در طول این دو ماه شاد باشیم.
فرهنگ عزاداری نهتنها در مورد محرم و صفر و حادثه کربلا اجرا میشود، بلکه حتی عزاداری برای امام نخست و بقیه ائمه هم انجام میشود. عزاداری دارد همگانی و سالانه میشود و تبدیل میشود به روضهخوانی. در روضهخوانی باید گریه کرد. ببینید غم چگونه بهتدریج میآید و جا باز میکند و میتواند ما را به سمت افسردگی ببرد. این افسردگی هیچ ضرورتی ندارد؛ یعنی میتوانیم شیعیانی باشیم که به ارزشهای مکتبی شیعه معتقد باشیم، این ارزشها را بزرگ بداریم و برای حفظشان تلاش بکنیم؛ حتی سالبهسال دوباره آنها را یادآوری بکنیم؛ ولی نه با عزاداری. نیازی به عزاداری نیست. عزاداری نهتنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه مشکلی اضافه میکند. مشکل این است که عزاداری اصلی خودمان، عزاداری انسانی خودمان را تحت تأثیر قرار میدهد. شاید با نگرش روانکاو اندکی تفکر بتوانیم در خودمان ایجاد کنیم. با خودمان کمی کار کنیم و با این سنت عزاداری. البته عکسش هم لازم نیست. درست هم نیست برخلاف جهت جریان سنت رفت؛ ولی سنت را باید معقولتر کرد؛ یعنی بیاییم عزاداری را در جای خودش بگذاریم، برای نزدیکان، برای افرادی که با حضورشان ما در نظام دادهپردازی خود جایی داشتیم و حالا خالی شده است. بزرگداشت را هم در جای خودش بگذاریم. مبانی فرهنگی ما احترامبرانگیز است. شیعیان به چهارده معصوم احترام میگذارند و به مبانی فرهنگی که این چهارده معصوم به آنها وابسته بودند؛ ولی هیچ دلیلی وجود ندارد این را تبدیل کنیم به عزاداری؛ یعنی به شکلی بیاییم به نظام دادهپردازی خودمان لطمه بزنیم. این لطمه باعث میشود بهتدریج به سمت افسردگی بیهودهای برویم. باعث میشود خنده از زندگی ما رخت ببندد و با هر نوع شادی مقابله بکنیم، با هر نوع موسیقی مقابله بکنیم، با هر نوع نواختن آلات موسیقی، خارج از عزاداری، مقابله بکنیم. درنهایت تبدیل بشویم، به قول حافظ، به عبوس زهد. این ضرورتی ندارد. باید دوباره زندگی کنیم. اصل بر زندگی است. اصل بر طراوت است. اصل بر شادی است. اصل بر رفتن به جلو است. فرزندان ما باید در خانوادههای همیشه شاد به دنیا بیایند. همیشه تولد هست و این تولد است که به مرگ معنی میدهد؛ وگرنه مرگ معنی نمیداشت.