تاریخ چاپ
خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش شانزدهم (هویت فردی) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان مهر ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
در روانپژوهی: هویت فردی
با سلامی دوباره به هموطنان عزیز.
در برنامۀ شانزدهم در روانپژوهی سعی میکنم بحث هویت را از دیدگاه هویت فردی بررسی کنم و اگر امکانش فراهم شد این بحث را تا هویت قومی، هویت قبیلهای، هویت ملی و انسانی گسترش دهم. در این زمینه باید بگویم که این هویتهای مختلف به هم مربوطند و مثل سلسه مراتبی است که ما در آنها زندگی میکنیم.
اسنان در پوست خود زندگی میکند. من میگویم پوستی که مثل ساک است. پوست ما یک ساک میسازد و ما در آن ساک هستیم و به همین دلیل هست که گاه میگوییم کسی در پوست خود نمیگنجد؛ زیرا فرد بسیار تحریک شده یا از شادی در پوست خود نمیگنجد. ما در واقع همیشه در پوست خود هستیم. واحد شمارش این انسانی که واحد است، فرد است؛ یعنی میگوییم یک فرد، دو فرد، سه فرد. در این شمارش دیگر نصف نداریم، نصف فرد معنی نمیدهد، نیمۀ فرد، یکچهارم فرد معنی نمیدهد. فرد، فرد است. بر این اساس شروع میکنیم که در تمام فرهنگها، این فرد است، نفر است که در پوستش زندگی میکند. بعضی وقتها میگویند حتی در پوستش خوب نیست. این اصطلاح است که در پوست خودش خوب نیست، حالش خوب نیست. پزشکان متخصص پوست کسانی هستند که زودتر از همه متوجه آسیبهای روانی یک فرد میشوند و میتوانند او را به دیگر روانپژوهان و روانکاران ارجاع بدهند.
به هر روی این هویت فردی به آنچه در داخل این پوست است مربوط میشود. حتی اگر شکل ظاهری ما عوض شود، این حضور ما در این پوست عوض نمیشود. به همین دلیل است که ما در اثر از دست دادن قسمتی از بدنمان ضربه میخوریم. به عبارتی ضربه خوردن به قسمتی از بدنمان، بیکار ماندن قسمتی از بدنمان به دلایل سکته و غیره، اثر خیلی بزرگی بر هویت ما میگذارد؛ یعنی از دست رفتن آنچه داخل این پوست است و به یک مجموعۀ منظم تبدیل شده و ما به آن عادت کردیم باعث بروز آسیب روانی میشود و بر سازوکار و هماهنگی آنچه تا حالا وجود داشته اثر میگذارد. البته باید گفت در مواردی هم نقص این مجموعۀ منظم ممکن است به بیداری و یک حرکت روانی خیلی شدید در جهت مثبت منجر شود و فرد با از دست دادن یک امکان، یک حرکت جهشی پیدا کند.
پس وقتی ما میگوییم هویتی مربوط به این فرد است که داخل این پوست زندگی میکند؛ منظورمان هویت فردی است. این امر مهم است چون بعداً به هویتهایی که این فرد در خانواده، قوم، فرهنگ، قبیله، ملی و بعد هویت انسانی بهعنوان یکی از هفت میلیارد انسانی که زنده است و به هر شکلی با دیگران رابطه دارد.
مطالعات اخیر نشان میدهد که در دنیا حدوداً سه میلیارد و پانصد میلیون تلفن دستی یا گوشی وجود دارد. مطالعات ریاضی نشان میدهد هر کسی با احتمال چهار شمارۀ احتمالی میتواند به دیگری برسد. اگر یک اسکیمو در قطب باشد و یکی در شهری دیگر و هر دو گوشی داشته باشند با چهار سعی و خطا احتمال اینکه به هم برسند وجود دارد. این خیلی مسألۀ اساسی است که ما چگونه از یک نفر که در پوست خودمان به دنیا آمدیم و از نظر جسمی و روانی ادامه پیدا میکنیم، رشد میکنیم، آموزش میبینیم و حرفه ای پیدا میکنیم، پدر، مادر، مادربزرگ، پدربزرگ میشویم و همینطور که پیش میرویم به ترتیب امکاناتمان را از دست میدهیم و یک روز بهعنوان یک فرد زنده از این جهان خداحافظی میکنیم. در این طی مسیر حداقل ما یک هویت را همیشه همراه خودمان داریم و این هویت و مسألۀ تغییراتش از یک طرف و از طرفی بنیانش مهم است؛ یعنی بنیان هویت چیست و تغییرات این هویت چگونه است.
ما در بحث روانپژوهی امروز به بنیان هویت و تغییرات آن میپردازیم با این اختلاف کوچک که ممکن است در رشتههای دیگر روانشناختی مثلاً شناخت، روانشناسی، روانپزشکی یا حتی شاخههای گوناگون روانکاوی تعریف دیگری از هویت ارائه دهند. طبیعتاً تعریفی که من میکنم آنی است که با آن کار کردم، آموزش دیدم و آموزش میدهم. برگردیم به این مسألۀ که حقیقت من وجود دارد و حقیقتهای دیگری هم طبیعتاً در مورد هویت وجود دارد و وظیفه هر کدام از ما این است که به آن حقیقت در مورد مفاهیم مختلف برسیم. اما هویت ما غیر از این لایه پوستی است که در آن هستیم؛ زیرا هویت ما هویتی است که به بخش ناخودآگاه ما مربوط است. این هویت خودش شاخههای مختلفی دارد؛ یعنی هویت یک مجموعه است با زیرشاخههایی مختلفی؛ به عنوان مثال میتوان از هویت جنسی نام برد. هویت جنسی است مشخصاً جزو استثناهای خیلی دوری است چون هر قاعدهای طبیعتاً اگر استثنا نداشته باشد قاعده محسوب نمیشود. قاعده وقتی وجود دارد که استثنا داشته باشد. البته در خیلی موارد این جایز نیست؛ برای اینکه قانون جاذبه هیچ استثنایی ندارد. به هر حال اگر فرض کنیم استثنا داشتن هم خودش قانون را تأیید میکند، قانون اولیهای که بدن ما، پوست ما دارد این است که یک هویت پیدا میکند و از همان کودکی یکی از مسائل مهم این هویت، هویت جنسی است. مرد یا زن، حالا بحث استثناهایش را اجازه بدهید در جلسات دیگر مطرح کنیم؛ برای اینکه عملاً این موارد زیر دو درصد هست. یعنی نود و هشت نفر از صد نفر یک هویت جنسی دارند.
هویت جنسی را میتوانیم به سه شاخه تقسیم کنیم؛ پس در هویت فردی یک هویت جنسی هست و این هویت جنسی سه شاخه دارد. یکی هویت بیولوژیک و طبیعی که با شکل ظاهری آلت تناسلی شروع میشود و مرد و زن را مشخص میکند. استثنا آن است که از نظر جسمی ممکن است فردی دو جنسی باشد؛ یعنی دو آلت تناسلی داشته باشد یا ممکن است آلت تناسلیاش شکل نگرفته باشد و ...ولی طبق قاعدۀ کلی که از نظر شکل ظاهری آلت تناسلی، ترشح هورمونها؛ یعنی از نظر بیولوژیک ما یا مردیم یا زن، یا مذکریم یا مونث.
از نظر جنسی یک هویت بیولوژیک داریم و یک هویت اداری. با چشمپوشی از برخی استثناها، هر نفر یک هویت اداری دارد. نام کوچک، نام فامیل، تاریخ و محل تولد فرد، مذکر و مؤنث بودن از نشانههای هویت اداری است. در این مورد مشکلاتی وجود دارد که بعد وارد بحثش میشویم. در بعضی کشورها قبول میکنند کسی هویت بیولوژیکش را عوض کند. مردی با جراحی خودش را زن میکند یا زنی با جراحی، البته خیلی بهندرت خودش را مرد میکند. نیاز این افراد تغییر هویت اداری است. این کار در بعضی از کشورها قابل قبول نیست؛ مثل فرانسه. هویت اداری مذکر و مؤنث یک هویت فرهنگی است که معمولاً با اسم است؛ ولی استثنا هم داریم. در فرانسه نوع تلفظ امانوئل، پاسکال و دومنیک برای مرد و زن متفاوت است. بعضی وقتها یک اسم کوچک میتواند مذکر و مؤنث باشد؛ ولی خوشبختانه در فرهنگ ما، اسمهای مذکر و مؤنث کاملاً مشخص و جدا است. اینکه اسامی مذکر و مؤنث در فرهنگ ما جداست به گمان من شاید مناسبتر باشد؛ زیرا هم از نظر اداری و هم فرهنگی خیلی دقیق و روشن است. بعد از اینکه آلت تناسلی و هورمونها مردانه بودند یا زنانه، مشخصات اداری، شناسنامه، مدرسه و ... مشخص میشود؛ مثلاً در آنجا که مدرسه جداست یا حمام جداست دیگر مشکلی ایجاد نمیشود چون هویت اداری دقیق و مشخص است.
بعد از این ما یک هویت روانی جنسی داریم که بر اثر رفتار پدر و مادر شکل میگیرد؛ بهعنوان مثال والدینی که پسر دوست دارند، دخترشان را با آرایش مو و انتخاب لباس به سمت هویت مردانه سوق میدهند. این امر در سالهای ابتدایی که ناخودآگاه در حال شکلگیری است بر هویت روانی جنسی فرد تأثیر میگذارد. حتی ممکن است اسمهای دومی که معمولاً در خانوادهها به کودکان داده میشود در هویت روانی جنسی کودک مرثر باشد. بهعنوان مثال نام دومی که بر دختری گذاشته میشود که سویههای مردانه دارد میتواند باعث شود که انحراف کوچکی در شکلگیری مسألۀ هویت روانی جنسی فرد به وجود بیاید. به هر حال هویت روانی جنسی که عمدتاً در اول ناخودآگاه است با رفتار افراد پیرامون بهتدریج شکل میگیرد و طبیعتاً ممکن است با زیربناهای ژنتیکی که فرد دارد در مجموع باعث شود فرد از نظر روانی جنسی بهتدریج به سمتی مخالف هویت جنسی بیولوژیکش متمایل شود و هویت اداری او دچار آسیب شود. مثلاً اگر زن است بهتدریج از نظر روانی هویت مردانه پیدا کند، یا اگر مرد است هویت زنانه پیدا کند. این پدیدۀ استثنایی را میگذاریم برای بحثهای بعدی و فعلاً روی قانون صحبت میکنیم.
اینکه فرد هویت روانی پیدا میکند، عمدتاً ناخودآگاه است. وقتی این سه شاخه هویت جنسی، همخوان و همراه باشند، هماهنگی داشته باشند فرد دچار آسیب روانی نمیشود. اما غیر از مسألۀ هویت جنسی، فرد بهتدریج هویت دیگری پیدا خواهد کرد و این هویت میتواند در خانواده و پیرامون بیشتر مورد توجه قرار بگیرد و این میتواند در تمام زندگی فرد اثر بگذارد. به این تعابیر دقت کنید که در ان رنگ تقدیر بسیار پر رنگ است؛ هر چه خدا بخواهد، تقدیر ما نوشته شده، سرنوشت ما نوشته شده، خدا کشتی آنجا که خواهد برد/ وگر ناخدا جامه بر تن درد، یا این بحث که در تقدیر هر آنچه میخواست بداد، پس غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است. وقتی فرد در این فضای کلامی رشد میکند طبیعتاً هویت روانی خاصی پیدا میکند. یا استفاده از واژۀ انشالله به معنی اگر خدا بخواهد که نقش خاصی در ورای خواست فرد، خواست پدر یا مادر یا خانوادۀ فرد دارد نیز همین تأثیر را بر فرد میگذارد. یا در خانوادهای که مسائل مالی بسیار مهم و حساس باشد و برخوردهای کلامی بسیار زیادی بین افراد خانواده در مورد مسائل مالی صورت بگیرد شاید نوعی رفتار خساست و ناخن خشکی را موجب شود. یا زمانی که پول بهشکل خدایی در جامعه و خانواده تبدیل شود طبیعتاً هویت فردی که در این خانواده یا جامعه است تحت تأثیر قرار میگیرد و بهتدریج به سمت آن عنصر اصلی؛ یعنی اهمیت بی چون و چرای پول کشیده میشود. در خیلی از فرهنگها میبینیم که در خانوادهها این مسألۀ مالی مهم میشود و میتواند شخص را تا آخر عمر به اهمیت مالی وابسته کند. در خانوادۀ دیگر که بسیار خرافاتی هستند و تمام مطالب و مفاهیمی که بحث میشود به یک خرافات وصلش میکنند؛ مثل بله چشم خوردیم، بله فلان کس آمد اینجا تعریف کرد از لباس من، چشم خوردم یا سرما خوردی پس حتماً چشم خوردی یا اسفند دود کنیم برای اینکه چشممان نزنند یا تخم مرغ بشکنیم ببینیم چه کسی به ما چشم زده و ...وقتی تعداد این حادثه و گفتهها زیاد شود بهتدریج هویت فردی میرود به سمت خرافهگرایی. یا در خانوادهای که ریا، تظاهر و دروغ خیلی نقش دارد و عمده است، این بهتدریج روان کودک را آغشته و آلوده میکند با مسأله ریا، تظاهر، دروغ و اینکه کار و عمل را نه بهخاطر هویت واقعی آن کار یا بهخاطر اساس و بنیانش، بلکه بهخاطر تظاهر، که جلوی دیگران زشت است، دیگران چه خواهند گفت، انجام میدهد. به عبارتی وقتی این حرفها زیاد شنیده شود، طبیعتاً هویت فرهنگی این کودک میرود به سمت اینکه به هدف اصلی آن کاری که دارد انجام میدهد توجه نمیکند و تظاهر جایش را میگیرد. مثلاً وقتی بچه تعارف را خیلی زیاد میشنود، وقتی مهمانی میآید برخوردی با فردی که خارج از خانواده است صورت میگیرد، در ظاهر بسیار مهربانانه است آن هم با کلمات بسیار مؤدبانه؛ اما وقتی مهمان میرود دربارهاش با کلماتی سخت و خشن صحبت میشود. طبیعتاً این کار در ذهن کودک میماند و در هویت آن کودک بهتدریج جایی ایجاد میکند که براساس آن ریاکاری، تعارف، تمارض و تظاهر به آنچه که نیست، رشد میکند. تضاد و اختلافی بین آنچه کودک مشاهده میکند و آنچه میشنود این روحیۀ ریاکاری را تقویت میکند. اعتقاد زرتشتیان عزیز به پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک است؛ یعنی هماهنگی بین این سه، نه اینکه ما چیزی را بیاندیشیم، چیز دیگری بگوییم و کار سومی انجام بدهیم. وقتی کودکی وارد خانوادهای میشود، مخصوصاً مادر از ضربالمثلهایی استفاده میکند، از تکههایی استفاده میکند، از گویشهایی استفاده میکند که این گویشها با کار و رفتار و حرکاتی که انجام میدهد در تناقضاند.یا با اصول اخلاقی اولیه در تناقضاند. بدین صورت هویت این فرد براساس دادهها و بنیانهای غلط شکل میگیرد و طبیعتاً این سنگ اول، پایه هویت فرهنگی او را بنا مینهد و تا آخر عمر او را به سمت خاصی هدایت میکند.
شخصیت فرد، یعنی تظاهرات روان فرد در رابطهاش با دیگران. شخصیت آنجایی نمود مییابد که حضور دیگری مطرح میشود. آنجاست که میتوانیم بگوییم هویت درونی این فرد نمودی اینگونه دارد که مثلاً انسان خوش برخوردی است، شخصیت آرامی دارد، خوش کلام است، اهل مدارا است یا فردی است خسیس، خشن، عصبانی و ...
تمام آنچه ما به شخصیت فرد مربوط میکنیم، عمدتاً از همان هویت اولیهاش میآید که بهتدریج در جامعه و خانواده شکل میگیرد. علاوه بر این هر فرد دادههای ژنتیکی با خودش آورده، و اینها بهتدریج هویت فرد را میسازند. یکی از این هویتها، هویت جنسی است که بر آن سه پایه استوار است؛ ژنی که با خودش آورده؛ یعنی هویت جنسی بیولوژیک، یکی هویت اداری یعنی آنچه از نظر اداری در جامعه مورد قبول واقع میشود، هویت جنسی او و اسمی که به او داده میشود و رفتاری که خانواده و جامعه در چند سال اول زندگی با او دارند از فرد شخصیتی میسازد که ممکن است در اثر نامناسب بودن این موارد فرد را دچار آسیب روانی کنند. یکی از آسیبهای روانی همان مسألۀ چند شخصیت شدن است که در برناههی آینده به آن میپردازیم.