تاریخ چاپ
خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی (بخش دهم): مدیریت پذیری تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان تیر ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
نگاه روانکاو (مدیریتپذیری) (بخش ده)
با سلام و درود و آرزوی روزهای خوب و زیبا برای همه هممیهنان.
در برنامه امروز نگاه روانکاو در نظر دارم در مورد مدیریت و بیشتر مدیریتپذیری سخن بگویم. مشکل نظریههای مدیریت عمدتاً این است که بر طبق آنها مدیر باید کار جمعی هدایت بکند، رهبری بکند و از نقطهای به نقطۀ دیگر برساند، چه در تولید، چه در زندگی روزمره، چه در حرکات بزرگ اجتماعی. مدیر معمولاً دو وظیفه عمده دارد. یکی وظیفه اداره کردن است. وظیفۀ دیگر راهبری کردن و راه را نشان دادن است؛ یعنی مدیر میتواند فقط اداره کند؛ یعنی آنچه امروز هست مثل دیروز باشد، در جا بزند درواقع و درجا زدن را خوب اداره کند. گروه و افرادی که در اختیارش قرار گرفته یا حتی شهر یا جامعهای که در اختیارش است یا حتی مملکتی را که در اختیارش است، خوب اداره بکند. روابط به شکل درستی ادامه داشته باشند؛ ولی راهبرد مشخصی در طولانیمدت نداشته باشد. نخواهد از نقطهای به نقطۀ دیگری راهبری کند و راهی نشان بدهد. به همین دلیل مدیری ادارهکننده است و مدیری دیگر راهبر است که راه را نشان میدهد. در دورههایی تاریخ بشر در جا زده است، حتی بعضی وقتها به عقب هم برگشته است؛ مثلاً قرونوسطای اروپا یا ایران صدسال پس از پیدایش صفویه که مدارس معممهای شیعه شکل گرفت و تمام آموزش جامعه ایران را تا آنجا که میتوانست در خودش برد تا اواخر قرن نوزدهم که از غرب آموزشهایی آمد و بهتدریج جایی برای خودش باز کرد. در این فاصله جامعه ایران مدیریت راهبردی نشد، اداره شد، به شکل ملوکالطوایفی خانها و معممها و مقداری هم بازاریها؛ بسیار فرعیتر شاید مقداری روابط خانقاهی و دراویش هم دخالت داشت؛ ولی درمجموع در طول این دویست پنجاه سال میشود گفت جامعه ایران بیشتر اداره شد و بسیار ضعیف هم اداره شد. بیشترین لطمه را هم در تاریخ فرهنگی ما در اینجا خوردیم. شاید در آینده این دوره را که دورۀ بسیار نحس و نجسی برای فرهنگ ایران است بشکافم. تحقیق کنید و ببینید محصول سیاسی آن شاه سلطان حسین است. محصول اجتماعی، حتی فرهنگی و اقتصادی آن، تخریب تمام مبانی گذشته است؛ حتی در معماری هم که در ابتدای سلطنت شاهعباس ایجاد میشود، مثلاً مسجد شیخ لطفالله، تأثیرش میبینیم. متأسفانه، شوربختانه وقتی تاریخ را آموزش میدهند، اینجور مطرح میکنند که این گناه دوران قاجار است؛ اما به گمان من حتی خود قاجار هم تحت تأثیر این فضای عمدهای است که مدارس معممهای شیعه تولید کرده بودند. در این دوره جامعه فقط اداره شد و هیچ راهبردی در کار نبود و به هیچ ترتیب مسئله آینده و ساختن آینده و پیشرفت جامعه مطرح نبود تا اینکه خوشبختانه از غرب صداهای نجاتبخشی شنیده شد و حرکت شروع شد تا به انقلاب مشروطه رسید.
مدیر هم باید جامعه را اداره کند، هم باید راه را نشان بدهد، راهبرد داشته باشد. در دانشکدهها و دانشگاهها اغلب مدیریت اقتصادی و مدیریت نظامی تدریس میشود، بعد مدیریت سیاسی و در انتها دیگر مدیریتها تدرسی میشود.؛ زیرا جامعه به دو تای اولی بیشتر نیاز دارد. در تدرسی مدیریت نظریههای مختلفی مطرح می شود؛ اما در اغلب آنها با این پرسش مواجه نمیشوند که با چه فرهنگی روبرو هستیم. تلاش میکنم بهعنوان مردمشناس از پایین، از مردم شروع کنم؛ یعنی به مدیریتپذیری فرهنگ توجه کنم. اگر مدل و ابرالگوی مدیریتیای در جامعهای نتیجه بدهد و اثر کند، آیا در جامعهای دیگر هم محصول و نتیجه میدهد؟ آیا فرهنگ این جامعه پذیرای مدیریتپذیری هست یا نیست؟ تا مدیریتپذیری فرهنگ مردم را نشناسیم، نمیتوانیم مدلهای مدیریت خود را تطبیق بدهیم با این مدیریتپذیری؛ به همین سبب نگاهی عمیقتر باید به مدیریتپذیری مردم ایران بیندازیم. ببینیم به چه شیوهای حرکت کرده این مدیریتپذیری و اکنون مردم ایران چه نوع مدیریتپذیریای دارند؛ بهعنوانمثال از زمان غازان خان (قرن هفتم ه.ق) تا ششصد سال بعد (سال ۱۳۴۲) که اصلاحات ارضی انجام شد، کشاورزی ایران بر مبنای مدیریتی بود به نام رابطۀ ارباب و رعیت. ما فئودال هیچوقت نداشتیم، بلکه ارباب و رعیت داشتیم. خوشبختانه در مورد رابطۀ اربابرعیتی مطالعات زیادی انجام شده است. این رابطه بر اساس نسق بود و محصولی که به دست میآمد بر اساس عوامل زیر به پنج قسمت تقسیم میشد:
نیروی انسانی؛
نیروی حیوان؛
بذر؛
زمین؛
آب.
مثلاً اگر اربابی هم مالک زمین بود، هم آب را او آورده بود، قنات را تعمیر کرده بود و کانال را درست کرده بود (مالک آب بود)، هم حیوان را او تهیه کرده بود، بذر را هم داده بود، پس یکپنجم محصول به نیروی کار (کشاورز یا همان رعیت) میرسید. اگر آب عمومی بود، یکپنجم سهم آب صرف نگهداری از آب و قنات میشد. اگر حیوان مال کشاورز بود، پس سهم او دوپنجم میشد. اگر بذر را هم خود کشاورز میداد، سهمش سهپنجم میشد. سنت نسق تا سال ۱۳۴۲ برقرار بود. وقتی این سنت به یکباره شکسته شد (در طول شش سال) وقرار شد مالکیت را به کشاورزان بدهند، اساس بنیان تولیدی حدود ۵۰درصد از مردم جامعه تغییر کرد. طبق این مدیریت جدیدی کشاورز باید زمین خودش را، کشاورزی خودش را مدیریت بکند. در همان زمان که تصمیم گرفته شد مدیریت کشاورزی تغییر کند آموزش رسمی به فرزاندان کشاورزان هم شروع میشود. ببینید ناگهان چه خشونتی رخ میدهد. نتیجۀ آن مهاجرت تقریباً یکمیلیون و هشتصد هزار نفر از جامعه سیوهفت میلیونی آن زمان است به شهرهای بزرگ است. وقتی وسایل تولید جامعهای را بشکنیم، آمادگی مردم برای بازگشت به سنت پدرانشان بیشتر می شود. طبیعتاً وقتی این افراد خوشنشین یا حتی تعدادی از کشاورزها در اثر عدم امکان مدیریت آنچه داشتند، به حومه شهرهای بزرگ میآیند، حاشیهنشینانی میشوند که میتوانند گلولههای ارزانی بشوند برای انقلاب اسلامی. در این زمینه تحقیقات بسیاری انجام شده است.
شکستن این مدیریت سنتی و تلاشی که در عرض آن شش سال و بعدش انجام شد برای اینکه مدیریت تعاونی یا شرکتهای سهامی زراعین را جایگزینش بکنند، همه به شکست منجر میشود. به چشم خودم دیدم چگونه وقتی انقلاب شد و دولت نیرویش را از پشت این شرکتهای سهامی زراعی برداشت، خود کشاورزان چگونه دفاتر شرکتهای سهامی زراعی را غارت کردند و تراکتورها را به آتش کشیدند. درصورتیکه میتوانستند از آنها استفاده بهینه بکنند. منظور این است که مدیریتپذیری سنتی وجود دارد. این مدیریتپذیری را باید شناخت تا اگر بخواهیم مدل مدیریتی جدیدی جایگزین آن بکنیم، بر اساس علم بر این سنت باشد. طبق مطالعۀ مختصری که در مورد مدیریتپذیری جامعۀ ایران کردهام تا انقلاب مشروطیت مدیر ت سنتی مردم ازیکطرف خانها بودند در عشایر و قبایل، ازیکطرف اربابها بودند، ازطف دیکر معممها بودند که جای خودشان را باز کرده بودند بهعنوان رهبران اجتماعی و سنتیعقیدتی و اندکی هم سهم بازار و بازاریان یود؛ ولی بازار بیشتر به شکل شبکه اداره میشد تا به شکل مدیریت. اصناف هم بودند، ولی بسیار ضعیف بودند. حتی سلطنت و مدیریت سلطنتی هم تقریباً قومی بود و شاه و دربار همیشه رهبران قبیلهای بودند که بر ایران حاکم می شدند؛ مثل قاجار، صفویه، افشاریه و زندیه. درواقع از ابتدای پهلوی است که این نظام به هم خورد. پس نوعی مدیریتپذیری داشتیم که این مدیریتپذیری هرمی بود. چهار نوع از اینها، غیر از بازار که شبکهای بود. سلطنت، قبیله (خان)، زمین (اربابرعیت) و معمم (رابطۀ مرجع تقلید و فرد مؤمن مقلد) همه اینها هرمی است؛ یعنی یک به چند است. یک نفر در رأس هرم است (به نام ارباب، به نام خان، بهعنوان شاه، به نام مرجع تقیلد) و بقیه مردم تقریباً بدون سلسلهمراتب مشخص، شروع میشود و میآید پایین. تقریباً مردم نقشی در اداره کردن ندارند. خان ممکن است کلانتر داشته باشد یا مشاور داشته باشد یا نماینده داشته باشد، ولی چون خان گفته و دستور داده آن کلانتر یا نماینده یا پیشکار باید اجرا کند. شاید در سیستم معممین سلسله مراتب تا حدی رعایت شده است که هر آخوندی با القابی مشخص خوانده میشود که با مدارج تحصیلی او ارتباط دارد؛ ولی حتی در اینجا هم مرجع تقلید است که حکمی میدهد، فتوایی میدهد. میبینیم همهچیز برمیگردد به رأس هرم که درنهایت شاه است. او حتی میتواند فرمان گرفتن زندگی را بدهد و دادگاهی هم در کار نیست. حتی وقتی قاضی حکم مرگ صادر میکند به دلیل این است که شاه چنین اجازهای داده است. سیستم کاملاً هرمی است؛ یعنی چند هرم در کنار هم زندگی میکنند؛ هرم خوانین، هرم اربابها، هرم معممین و هرم سلطنتی که در بالای آن سه هرم دیگر کار خودش را میکند. بعلاوه هرم سلطنت در قسمتهایی که به شکل ملوکالطوایفی اداره میشوند، نقشش کمرنگتر میشوند و ملوک هستند که درواقع جایگزین میشوند. در اینجا باز هم همان هرم را میبینیم. پس افراد جامعهای که در این چهار هرم قرار گرفتهاند، ازیکطرف نمیتوانند، همزمان عضو دو هرم باشد، مثلا کشاورز رعیت دو ارباب نیست یا مقلد از دو مرجع تقلید نمیکند یا قبیله و عشیرهای که فرد در آن زندگی میکند دو تا خان ندارد؛ البته در بازار کمی وضع فرق میکند؛ مثلاً هر فردی میتواند با چند تاجر کار کند و رابطه یک به چند است و شبکهای است. در این شیوه فرد نمیتواند در دو بخش ملوکالطوایفی زندگی بکند، یا دو شاه داشته باشد. یکی آن بالاست و بقیه این پایین؛ نتیجه اینکه مردم مسئولیتی ندارد؛ یعنی این سیستم نه انتخاب دارد، نه مسئولیت. وقتی مرجع تقلید حکمی داد، فرد نمیتواند سرپیچی بکند، حق تصمیمگیری ندارد. در حادثه تنباکو دیدیم، نه امکان سرپیچی دارد، نه شریک میشود در تصمیمگیری. هر دو هم به هم مربوطاند، دو روی یک سکه هستند. فردی که امکان انتخاب ندارد و انتخاب برایش میشود، طبیعتاً یاد میگیرد مسئولیتی هم ندارد. درواقع در این نوع مدیریتی که مدیریت هرمی است، فرد نه قدرت انتخاب دارد، نه قدرت تصمیمگیری و این را با خودش در سنت یواشیواش با خودش میآورد بالا و عملاً مدیریتپذیریاش مدیریتپذیری اجراکننده است، بدون مسئولیت؛ درنتیجه فرد بهتدریج مسئولیت شهروندی خود را از دست میدهد و چون انتخاب نمیکند، پس فکر چگونه انتخاب کردن را هم از دست میدهد؛ یعنی ابتکار، خلاقیت، ایجاد فضا و امکان تولیدی تازه، کاری تازه، حرفی تازه و زندگی تازه را از دست میدهد. تبدیل میشود به فردی در اجتماع که از یکسو در سنت گرفتار است، در مدیریتی که مسئولیت به او داده نمیشود و حق انتخاب هم ندارد. حالا قرار است این فرد با مدیریتپذیری مدرن مواجه شود. در مدیریتپذیری مدرن به انسان احترام گذاشته میشود، به فردیت او احترام گذاشته میشود. در شبکههای گوناگونی که زندگی میکند، مثلاً در آپارتمانی که زندگی میکند، با دیگران باید بسازد و معمولاً نمایندگان از طرف فرد تصمیم میگیرند. این نمایندگانی که میتوانند نماینده سندیکاها باشند، میتوانند نماینده شهر باشند، نماینده استان باشند، نماینده منطقه باشند، نماینده مجلس ملی باشند، میتوانند حتی نماینده سیستمهایی که بیمههای اجتماعی و بازنشستگی را اداره میکنند، باشند. افرادی که نماینده شهروندان هستند برای دورۀ کوتاهی نمایندگی دارند و اگر نتوانند دفاع کنند ازآنچه شهروندان نیاز دارند و انتخاب کردهاند، اگر انتخابهایی که نمایندهها میکنند با توجه به خواسته و نیاز افراد نباشد، بهتدریج ارزش نمایندگی خود را از دست میدهند. احترامی که هر نمایندهای دارد، به این دلیل است که زبان گویای شهروندان است. اگر اندیشهها و خواستهای شخصی را به کار ببرد، بهتدریج جایش را از دست میدهد. بالعکس اگر نمایندهای از محله شروع کند و بهتدریج بتواند جای خودش را حفظ بکند، میتواند به قدرت حتی نخستوزیری یا رئیسجمهوری برسد. مصداق مشخصش برای ما ایرانیان زندهیاد دکتر مصدق است. میبینیم چگونه شروع میکند، مدارج را آرام طی میکند و اعتماد مردم را بهتدریج جلب میکند. هنوز هم پسازآن همهسال، سه سال نخستوزیری این بزرگمرد اثری گذاشته، بهعنوان الگویی اساسی، برای همه مردمی که به دنبال مدیریت مردمسالاری هستند. هر بار که به او اعتماد شد، از این اعتماد حسن استفاده را کرد و رابطهاش را با مردم قویتر کرد. پس درواقع ما چهار نوع مدیریت در گذشته داشتیم که ما را با این چهار نوع مدیریت که در آنها نه مسئولیت داریم، نه حق انتخاب بار آوردهاند. بعد بهتدریج از انقلاب مشروطیت به بعد با مدیریت غربی آشنا میشویم که این مدیریت اساس و مبنایش بر نمایندگی از طرف مردم است. بر طبق مردمسالاری، آنجا که قدرت است، حق انتخاب است. این حق انتخاب از مردم میآید، بهعنوان نماینده مردم بودن؛ به همین دلیل است میبینیم در بحرانها، در آنجایی که انتخاب مشکل میشود، رفراندوم را مطرح میکنند. یک درجه بالاتر میرویم میگوییم در این مورد همه باید تصمیم بگیرند. معمولاً سوئیس را بهعنوان نوعی مردمسالاری بسیار پیشرفته تلقی میکنیم. علت اساسی آن این است که در آنجا امکان رفراندوم خیلی زیاد است و میشود گفت حتی رفراندومها را در مناطق کوچک، نه در سطح کشور سوئیس انجام میدهند و قابلیت اجرایی دارد و مردم هر کانتون (بخشهای نیمهمستقل در تقسمات کشوری سوئی) میتوانند تصمیمی بگیرند و رفراندومی انجام دهند و برای خودشان یک روش زندگی انتخاب بکنند. پس این مدیریت جدید بر اساس نمایندگی است که آغاز آن در ایران با انقلاب مشروطه است. در انقلاب مشروطه خیلی زود متوجه نکته اسای شدند و در قانون اساسی اول طرح شوراهای ولایتی و ایالتی را مطرح کردند تا در سطح یک ولایت (شهر) و یک ایالت (منطقه یا استان)، نمایندگان در مورد مشکلات تصمیم بگیرند. بر طبق آن اولین شوراهای ولایتی و ایالتی درست شد؛ اما مردم ایده نمایندگی را نمیتوانستند بپذیرند، حتی نمیتوانستند بفهمند. مدیریت برایشان تا آن زمان یا خان بود یا ارباب یا معمم؛ درنتیجه این شوراها تشکیل شدند از معممها و اربابها و خانها. اینها بهتدریج در مقابل مجلس ملی که هدفش ایجاد مردمسالاری بهگونهای غربی بود ایستادند و عملاً جلوی حرکت جامعه را به سمت تمدن غربی گرفتند. خیلی سریع خود مجلس ملی مجبور شد این شوراها را منحل کند. میبینیم آنهایی که قانون اساسی را نوشتند متوجه این مشکل نبودند. متوجه نبودند مدلهای مدیریت باید تناسبی داشته باشد با فرهنگ مدیریتپذیری مردم. بحث این نیست که حتماً باید با مدیریتپذیری مردم همیشه همخوان باشد، تغییر باید رخ دهد؛ ولی باید توجه کرد به مدیریتپذیری مردم و بر اساس آن اندکی مردم را آماده کرد، بهتدریج آموزش داد و جلو رفت؛ مانند فرهنگ رانندگی در جامعه است. اگر بهتدریج انجام نشود، در دوسه نسل اتفاق نیفتند، طبیعتاً مردمی که آمادگی احترام به رانندۀ بغلدستی یا پشتسری یا جلویی را نداشته باشند، قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت نمیکنند. خلاصه بگویم اگر نگاه را پایین اگر انجام بدهیم، از مدیریتپذیری انجام بدهیم، طبیعتاً مدلهای مدیریتی سادهتر، مفیدتر و مناسبتر میتوانند خودشان را با جامعه تطبیق بدهند.