طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در نگاه روانکاو به وضعیت امروز جامعه ایران ۲

تاریخ چاپ  

خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش پانزدهم (نگاه روانکاو به وضعیت امروز جامعه ایران ۲) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان شهریور ماه ۱۳۹۷ پاریس

متن محتوای ویدیو


نگاه روانکاو (بخش ۱۵): نگاه روانکاو به جامعه ایران

با سلامی دیگر خدمت هم‌وطنان و فارسی‌زبانان گرامی

این پانزدهمین بخش از نگاه روانکاو است. بحث قبلی، نگاه روانکاو بر اتفاقات، جریانات و مشکلات اخیر جامعه ایران را ادامه می‌دهم . تلاش می‌کنم نگاهی باشد راهبردی، ساختاری و از دید روانکاو و عمدتاً بر اساس واقعیات اعلام‌شده، نه بر اساس حدس و گمان. به اینجا رسیدیم که ساختار قانون اساسی و پس‌ازآن تعبیرهایی که از آن شد، سه نیروی جامعه ایران را به شکلی تنظیم کرد که قدرت‌ها چه مستقیم چه غیرمستقیم در دستان ولی‌فقیه باشد؛ اما دولت در مقابل جامعه مدنی مسئول باشد. قدرت و انتخاب‌های اساسی و راهبردی در دست رهبری است و این باعث می‌شود جامعه بدنی هیچ دسترسی برای توضیح خواستن و پاسخگو کردن رهبری در مقابل انتخاب‌های راهبردی‌اش نداشته باشد. این مشکل بنیادی قانون اساسی است که با تعابیر و تفاسیری که به‌تدریج در طول چهل سال شده، غلیظ‌تر هم شده است به جای اینکه رقیق‌تر بشود. بعد در متمم قانون اساسی وقتی ولایت مطلقه فقیه مطرح شد و حکم حکومتی، دیگر راه هرگونه تغییر بسته شد؛ حتی می‌شود گفت به حدی محکم شد و گره خورد که تقریباً به گره کوری تبدیل شد؛ اما بحرانی زاده شد و پول ملی ارزشش یک‌سوم شد. همان‌طور که در بخش قبلی مطرح کردم، مجموعه حاکمیت ایران دو عکس‌العمل نشان داد. عکس‌العمل اول نفی بود که همه‌چیز عادی است و به‌پیش می‌رود و موفق خواهیم شد و حتی چه‌بهتر؛ برای اینکه عده‌ای (در یکی از سخنان مدیران هست) از مدیران غرب‌زده ما در اثر نوع نگاهشان به مدیریت، این بحران را تولید کردند و باید ما مدیریت خود را یکپارچه کنیم؛ یعنی همه را تبدیل بکنیم به مدیریت انقلابی و آنجاست که مشکل ما برطرف خواهد شد؛ یعنی از این فرصت استفاده شد برای اینکه کاسه کوزه‌ها بر سر مدیران تکنوکرات و بروکرات شکسته بشود. بعد از آن‌ها هم باید جوان‌های انقلابی بیایند، انقلابی رفتار بکنند تا مشکل درست بشود. وقتی مشکلات حضور عینی دارند (مثلاً کمبود شیر خشک یا کمبود پوشک بچه) و ازطرفی مجموعه‌ای که ظاهراً در جامعه نقش مسئولین را دارند و مردم به دهان آن‌ها چشم می‌دوزند، به دو عامل نفی و از زیر بار مسئولیت بار خالی کردن برسند، مشکل ایجاد می‌شود و مردم احساس تنهایی می‌کنند؛ چراکه ازیک‌طرف در قانون اساسی جامعه مدنی در مقابل دولت است، نه در مقابل رهبری. ازطرف دیگر همین جامعه مدنی امکان شکل‌گیری در انجمن‌ها، سندیکاها، احزاب و هر آنچه جدا از دولت و بخش خصوصی است، در این چهل سال پیدا نکرده است. دولت هست و بخش خصوصی هم هست. این‌ها منظم هستند. کارخانه‌های بخش خصوصی نظم دارند، سازمانی دارند نظامی دارند و بازار هم بالاخره نظمی دارد برای خودش، دولت هم نظمی دارد. بخش سومی که در جامعه لازم است جامعه مدنی است که می‌تواند در قالب انجمن‌ها، سازمان‌های غیردولتی یا احزاب و سندیکاها متمرکز بشود. می‌خواستم به اینجا برسم که ناگهان احساس تنهایی کردند. احساس تنهایی و اینکه حتی نمی‌توانند در جایی بیایند و اعتراض کنند و پاسخ بشنوند، حتی بدون اعتراض کردن بیایند و پاسخ بشنوند. به آن‌ها بگویند این دلایل به این شکل است، این‌ها عواملش است؛ اما چنین نشد و دوباره تنها پاسخی که غیرمستقیم داده شد، این است که ما عاملان این احتکارها، عاملان خرید سکه‌ها و غیره را می‌گیریم و محاکمه می‌کنیم و احتمالاً مثل گذشته اعدام می‌کنیم. در صورتی که هیچ‌کدام از این اعدام‌ها در هیچ زمینه‌ای پاسخگو نبودند و مردم درخواستشان باز اعدام بیشتر یا محاکمه بیشتر نیست. به فرض که گرفتید و اعدام کردید، به فرض که ریشه‌ها را درآوردید به این شکل، آیا دلار به قیمت چهار هزار تومان بازمی‌گردد؟ آیا پوشک به دست مردم می‌رسد؟ آیا شیر خشک برمی‌گردد؟ آیا امنیت مالی مردم بازمی‌گردد؟‌ روانکاو با خواندن این احساس تنهایی در نوشته‌های شبکه‌های اجتماعی می‌فهمد این است که خود مردم وقتی به سخن می‌آیند احساس سردی و احساس رهاشدگی دارند و حس می‌کنند هیچ جایی برای تظلم و دادخواهی ندارند. درست مثل این مثل: « که از چنگال گرگم در ربودی / چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی» (سعدی) آن چوپانی که بره را از چنگال گرگ می‌آورد بیرون، بالاخره خودش گرگ می‌شود. درواقع به چه کسی پناه ببریم؟ احساس بی‌پناهی عمده‌ای ازنظر روانی در جامعه ایجاد شده و طبیعی هم هست. اولین عکس‌العملش به افسردگی، نگرانی بیشتر و خودخوری است و اینکه جوان‌تر به مسن‌ترها بگویند: «چرا این انقلاب را انجام دادید؟ چه نفعی برای شما داشت؟ چه کردید؟»

چون تا حالا هیچ‌یک از مسئولین مسئولیت را قبول نکرده است. مشکل مردم بتوانند مشکل را به دوش عوامل خارج از ایران بیندازند. نسل‌ها شروع می‌کنند و می‌بینیم یک‌دفعه مقدار زیادی اعتراض به نسل گذشته شروع می‌شود: «بله. شما آن حرکتی را که شاه داشت انجام می‌داد تا از ایران جامعه مدرنی بسازد، متوقف کردید؛ درنتیجه این بلا سر ما آمد.»

این عکس‌العمل دوم است. عکس‌العمل اول احساس بی‌پناهی مردم و عکس‌العمل دوم اینکه نسل جوان به نسل قبل از خودشان اعتراض بکنند چرا این انقلاب را انجام دادند و جامعه را به اینجا رساندند. اتفاقاً همین‌جا بحث دیگری گشوده می‌شود. خبرنگاری از آقای ظریف می‌پرسد مردم می‌گویند چرا ما دچار این مشکلات بشویم و چرا کشورهای دیگر نه. آقای ظریف پاسخ می‌دهد ما انتخاب کردیم. بعدازآن می‌بینیم این ما انتخاب کردیم تا کجا می‌رود و در شبکه‌های اجتماعی خودش را نشان می‌دهد و چقدر اعتراض می‌شود در توییتر و چقدر موجب خنده می‌شود. آخرین واکنش این بود: «ما که نبودیم.»

درواقع شاید شصت درصد مردم ایران در زمان انقلاب نبودند انتخاب کنند. این ما کیست که انتخاب کردیم؟ چه کسانی است؟ ضمن اینکه اگر عمیق‌تر بخواهیم بشکافیم چه در پیام‌های انقلاب، یعنی استقلال آزادی جمهوری اسلامی، چه در قانون اساسی، هیچ‌گاه مرگ بر امریکا مطرح نشده و هیچ‌گاه هیچ نوع مأموریتی از طرف هیچ‌کدام از همین مجالس شورای اسلامی، به دولت داده نشده است که با امریکا بجنگند، با آمریکا لج بکند؛ حتی آن دانشجویان خط امامی که وارد سفارت امریکا شدند هیچ دستوری، هیچ نمایندگی‌ای از طرف مردم نداشتند. هیچ‌وقت به رفراندوم گذاشته نشده که ما به چه دلیل، بر اساس چه مجوزی، با چه انتخابی در این شرایط خودمان را قرار دادیم. به قول یکی از معممین که بسیار هم نزدیک است به ولی‌فقیه اگر بشماریم کشورهای دوست ما کمتر از انگشتان دو دست هستند. البته بحث این نیست که خود ایشان تا چه حد در پیدایش این وضع تقصیر دارند، ولی این هم مشکلی است که ما چگونه به دولت‌های گوناگون ازنظر روابط سیاسی و اقتصادی مأموریت دادیم که ما را به اینجا برسانند؛ پس این درواقع شاخه دوم تأثیرات روانی که روی مردم امروز ایران است، این است که خوب پدران و مادران چه حق این انقلاب را انجام دادید و ما را به اینجا رساندید. مشکل سوم که می‌شود گفت آن هم به شکلی طبیعی است فرار است. می‌بینیم کشوری مثل صربستان پروازهایی ایران به صربستان را قطع می‌کند؛ به دلیل اینکه تعداد پروازها بسیار زیاد است، مهاجرت بسیار زیاد است. این فرار و دور شدن از ایران من را به یاد قصه‌ای می‌اندازد که شاید شما هم در کتاب‌های ابتدایی دیده باشید. سه ماهی در آبگیری زندگی می‌کردند. ماهیگیران بعدازظهری می‌آیند و می‌گویند: «فردا بیاییم و این ماهی‌ها را بگیریم.»

ماهی اول هوشمندانه فرار می‌کند. ماهی دوم وقتی ماهیگیران می‌آیند خودش را به مردن می‌زند. آن‌ها او را می‌اندازند توی آب. ماهی سوم گرفتار می‌شود. فراری که امروز زمینه‌اش را در جامعه ایران می بینیم عکس‌العملی طبیعی است. درواقع کسانی که مردد بودند و فکر می‌کردند بالاخره جامعه ایران می‌تواند به سمتی برود که آن‌ها در ایران به زندگی‌شان ادامه بدهند و احتمالاً از ثروت و امکانات خودشان استفاده کنند، حالا می بینند دیگر آن امکانات وجود ندارد کشتی را ترک می‌کنند. این هم عکس‌العمل سوم.

با تعدادی از همکاران روانکاو، روان‌پزشک و روان‌شناس جلسه‌ای داشتم در داخل ایران و پرسیدم: «ما به‌عنوان روانکاو و کسانی که با روان مردم روز و شب سروکار داریم، می‌شنویم روانشان را و در کنارشان هستیم، امروزه چه نقشی داریم؟»

سعی کردم حدود یک ساعت یک ساعت و نیم که جلسه ما به درازا کشید، بفهمم آیا احساس مسئولیتی هست یا اینکه این مشکل را مشکلی سیاسی‌اجتماعی‌اقتصادی می‌دانند و توجهی ندارند. چند نکته‌ از این بحث‌ها بیرون آمد که خیلی سریع سعی می‌کنم با شما در میان بگذارم. این دوستان تقریباً بین چهل تا پنجاه سال دارند و بیش از ده‌پانزده سال سابقه کار روان‌کاوی یا روانشناسی و روان‌پزشکی بالینی دارند و عمیقاً در قسمت‌های مختلف ایران درگیر هستند. کارشان است، حرفه‌شان است. یکی از دوستان که در دانشگاه هم تدریس می‌کند، مشکل را مطرح کرد: «من کاری که کردم، به دوستانم در جلسه هیئت‌علمی گفتم باید نوعی کمک روانی برای مردممان باشیم و بتوانیم آن‌ها را به صحبت بیاوریم؛ برای اینکه وقتی‌که زخم روانی وارد می‌شود به فرد، بهترین راهش این است که راجع به آن صحبت بکند. حتماً شنیدید وقتی فاجعه‌ای رخ می‌دهد در جایی زلزله‌ای رخ می‌دهد، هواپیمایی سقوط می‌کند، کشتی‌ای غرق می‌شود، خیلی سریع دولت‌ها می‌روند به کمک تا کسانی را که زخمی شدند یا فوت شدند پیدا کنند؛ همچنین برای بازماندگان گروه‌هایی هستند که کمک‌های روان‌شناسانه بکنند.»

این دوست من مطرح کرد با همکارانش صحبت کرده، با هیئت‌علمی دانشگاه صحبت کرده است و پیشنهاد کرده کمک کنیم، کمک روانی کنیم و کانال‌هایی پیدا بکنیم که مردم بتوانند با ما سخن بگویند. می‌شود گفت عکس‌العمل مثبتی است. مشکل دومی که یکی دیگر از دوستان مطرح کرد آشفتگی افراد بود و خشونتی که در رفتار و کردار دیده می‌شود. این خشونت افزایش پیدا کرده است. هر چه نصیحت می‌کنیم افراد دوروبر خودمان که لازم نیست وارد این بحران خشن خرید بشوید و باید آرام‌تر برویم جلو و اگر نیازی نداریم نخریم، این پیشنهاد ما، این سخن ما پیش نمی‌رود. می‌گفت: «در مجلسی بودم. تقریباً یک ساعت در این مورد صحبت کردم تا صحبت من تمام شد. یکی دیگر رشته سخن را به دست گرفت و گفت باید برویم برای خرید اتومبیل ثبت‌نام کنیم. در این تاریخ ثبت‌نام می‌کنند. برد بحث را به آنجا. بقیه با علاقه زیاد گوش دادند که چطور می‌توانیم سفارش اتومبیل بدهیم.»

مقداری این دوست من دلگیر و نگران‌ بود که اگر بخواهیم کمکی بکنیم عملاً وضعیت و شرایط اجتماعی جوری است که مؤثر واقع نمی‌شود. یکی دیگر از دوستان من که بسیار انسان فرهیخته‌ای است احساس درونی خودش را گفت: «من احساس می‌کنم دو گاومیش دارند با هم می‌جنگند و ما در موهای این دو گرفتاریم و این‌ها هر دفعه که به هم ضربه سر می‌زنند و در جنگ هستند، ما باید محکم فقط موها را بچسبیم که نیفتیم و از بین نرویم؛ ولی از ما هیچ کاری ساخته نیست؛ برای اینکه این‌ها شروع کردند به جنگ و می‌جنگند و لطمه‌اش، اولین لطمه‌اش، از شدت سرهایی که به هم می‌زنند به ما می‌رسد و ما را آزار می‌دهد. فقط می‌توانیم بیشتر بچسبیم، محکم‌تر بچسبیم تا نیفتیم.»

این احساسی بود که واقعاً مقداری بدن من را لرزاند. همان موقع که می‌شنیدم این سخن را از زبان روانکاوی پخته در داخل ایران، فکر کردم چه می‌شود کرد در مقابل این مشکل؟ به حدی ناامیدی و عدم اعتماد به آینده شدید است که روانکاوی که قرار است امیدبخش باشد و سخن را باز بکند در جامعه، خودش را تشبیه می‌کند به حیوان کوچکی که چسبیده است به موهای گاومیشی و هیچ کاری جز اینکه محکم‌تر بچسبد تا نیفتد نمی‌تواند انجام بدهد. اما در همان بحث پرسشی مطرح کردم که آن پرسش را با شما هم در میان می‌گذارم. آیا به‌عنوان کسی که با روان مردم سروکار داریم وظیفه ما نیست که حمایت بکنیم از این مردم و آن‌ها را به سخن بکشانیم؟ در فاجعه، در مشکل در پیچیدگی، سکوت زهر است و سخن راه‌حل و درمان است. اینجا باید سخن بیاید بیرون، حرف زده بشود. وقتی حرف زده بشود، گفته بشود، به‌تدریج این سخنان مسیری پیدا می‌کنند و آن مسیر قوت قلب می‌دهد. وقتی مردم صدای هم را بشنوند در مسیری واحد کمتر احساس تنهایی می‌کنند. یکی از اهمیت‌های شناخته‌شدۀ تظاهرات در خیابان، وقتی می روند و فریاد می‌زنند و شعاری می‌دهند، چون همه با هم شعاری واحد می‌دهند، این شعار شنیده می‌شود و می‌شود چسب اجتماعی. این شعار باعث می‌شود مردم از آن تنهایی‌ای که احساس می‌کنند و درست هم هست، تنهایی‌ای که الان مردم ایران احساس می‌کنند، چه ازنظر جهانی، چه ازنظر مسئولین حکومتی، احساس رها شدن می‌کنند. وقتی شروع کنند به سخن گفتن، حرف زدن در هرجایی و به هر شکلی به‌طور جمعی، باعث می‌شود از توی همین سخن گفتن‌ها و بحث‌ها مقداری راه‌حل بیرون بیاید. این راه‌حل‌ها به مناطق دیگر گسترده بشود، راه باز کند و مقداری انسان‌ها از تنهایی بیرون بیایند. شاید هم همین راه‌حل‌ها بتواند به‌تدریج به گوش عده‌ای از مسئولین برسد و آن‌ها هم همراهی بکنند با مردم برای اینکه این جدایی بین مردم و حاکمیت به نفع هیچ‌کس نیست، نه به نفع حاکمیت است نه به نفع مردم. نکته‌ای یکی از دوستان شرکت‌کننده در همان بحث کوچک ما مطرح کرد. وقتی‌ دولت ترکیه از مردم خواست کمک کنند برای اینکه مشکلات تبادل ارزیش از بین برود، مردم آمدند؛ ولی حتی در ایران دولت و حاکمیت (هیچ‌کدام از دو جناح رهبری و دولت) این درخواست را از ملت نکرد؛ برای اینکه احتمال بسیاربسیار ضعیفی بود مردم این کار را بکنند و بروند به کمک دولت. این هم مشکلی دیگر است. مردم نمی‌روند به سمت دولت و رهبری و کمک نمی‌کنند. این باز بر تنهایی مردم می‌افزاید. کسانی که در ترکیه می‌روند و به دولت کمک می‌کنند در مشکلات عمومی، تنهایی خودشان را هم دور می‌ریزند؛ برای اینکه می‌گویند اولاً ما هستیم. جلوی بانک صف می‌کشند برای اینکه بروند داخل و کمک کنند. آنجا همدیگر را می‌بینند. ثانیاً می‌گویند دولت با ماست، ما با دولتیم. اشاره خیلی درستی است که همکار روانکاو ما می‌کرد به اینکه نه دولت از مردم کمکی خواسته، نه مردم کمکی کردند. نه، مردم در جهت عکس دارند می‌روند؛ یعنی در جهتی می‌روند که این فشارها زیادتر می‌شود. عدم دخالتشان را در کارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نشان می‌دهند. هر کس گلیم را به سمت خودش می‌برد. خرید می‌کنند. یکی از دوستان بحث می‌کرد خود عمل خریدن، هر چه بیشتر خریدن، خودش به کار تبدیل شده است. یک‌جور وقت روزمره را با خرید کردن، حتی اگر نیازی هم نباشد، پر می کنند. می‌دانیم در اقتصاد چه ضربه‌ای می‌زند. شادکام باشید. سعی می‌کنم در آینده هم در مورد مشکلات روز ایران از نگاه روانکاو سخن بگویم.