تاریخ چاپ
خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش بیست و یکم (خواهش و تمنا) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان آذر ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
در روانپژوهی: خواهش و تمنا
با سلام و درود مجدد به هممیهنانم و فارسی زبانان جهان.
در برنامۀ بیست و یکم روانپژوهی، قصد دارم به چند مفهوم بسیار اساسی در روانپژوهی بپردازم که ممکن است به تعریف مجدد آنها نیاز داشته باشیم و بتوانیم از این منظر این مفاهیم را دقیقتر بشناسیم و آنها از هم جدا کنیم و مسألۀ خواهش و تمام واژههایی که حول و حوش خواهش میگردند؛ مثل تمنا، میل، آرزو و امید را روشنتر ببینیم. همچنین میتوان در کنار اینها به مسألۀ فانتزم اشاره کرده که ترجمهاش به زبان فارسی کمی مشکل است؛ میشود گفت خیال یا خیالپردازی. اینها مرزهای دقیقی دارند که اگر اینها را از هم جدا کنیم و دقیقاً بشناسیم به بهتر شناخته شدن روان خودمان کمک خواهیم کرد.
ژاک لکان در پژوهشها، آموزهها و درسهایی که مطرح میکند، انسان را یک انسان خواهشمند سخنگوی نمادپردازِ دو پاره تعریف میکند. همانطور که ما در شناخت فلسفی خودمان هم میگوییم انسان ناطق. در عین حال منطق هم با توجه به نطق و سخن میآید. منطق را هم به سخن میتوانیم مربوط کنیم. پس ژاک لکان انسان را در واقع سخنگو، خواهشمند و دو پاره تعریف میکند و این سه به هم مربوط هستند؛ یعنی انسان نمادپردازی میکند و از حیوان جدا میشود؛ برای اینکه خواهشمند است. حیوان هم میتواند بخواهد. به دنبال غذا میگردد. به دنبال جنس دیگری میگردد. به دنبال رابطه میگردد. اما آنچه اهمیت دارد این است که حیوان خواهش خود را با نمادپردازی بیان نمیکند. خواهشمندی و دو پاره بودن انسان در نظر لکان به نمادپردازی او مربوط میشود. درحقیقت روان انسان به دو قسمت تقسیم میشود: ناخودآگاهی که ما بر آن آگاهی نداریم و نظام دادهپردازی که از دالها شروع شده است. دال همان تصاویر صوتی است و ساختاری چون زبان دارد. پس خواهشمندیم؛ زیرا با نماد و زبان، زبانی که از نماد میآید با هم ارتباط داشته باشیم و خواهش خود را بگوییم. وقتی گفتیم و زبان را ساختیم از این زبان در ما یک ناخودآگاه یک نظام دادهپردازی اولیه ایجاد میشود و بعد روی این نظام دادهپردازی اولیه روان ما شکل میگیرد. پس این جای خواهش است. این خواهش مشکل ترجمه هم دارد. در بعضی متونی که ترجمه شده میل و تمنا گذاشتند. البته من خواهش را توصیه میکنم؛ زیرا در این واژه فعلیتی وجود دارد. آنچه در آموزههای ژاک لکان مهم است این است که وقتی انسان میخواهد، پس سوژه است و سوژه یعنی عاملی که فعلی را اجرا میکند. سوژه، عامل انجام دهندۀ فعل و ابژه است. پس یک سوژه داریم، یک فعل داریم و یک ابژه. من آب میخواهم. من آب مینوشم. من آب را تصفیه میکنم؛ پس این به من یک فاعلیت و یک امکان میدهد. من، هم خواهش دارم و هم میتوانم این خواهشم را دنبال کنم و بهعنوان یک سوژه انجامش دهم. من در واقع اینجا شاید یک انسان متفاوتتری خواهم بود با انسانی که او را اینگونه تعریف را نکنیم؛ یعنی نگوییم سوژه است، سوژۀ سخنگوی دو پارۀ خواهشمند. دیدیم که همۀ اینها با هم مربوط میشوند. این نگاه ارزش والایی را به انسان منتقل میکند. همین نگاه ساده به انسان ارزش ما را خیلی زیاد میکند؛ برای اینکه دیگر این انسان نمیتواند برده و بنده باشد. این انسان نمیتواند خواهش خود را زیر پا بگذارد. اگر خواهشی را زیر پا بگذارد، به حیوان تبدیل میشود. یعنی اگر خواهش نداشته باشد. اگر به دنبال خواهش خود نرود. اگر خواهشش را نگوید و به صحنه نیاورد، این دیگر با حیوان فرقی ندارد. یعنی سوژه بودن انسان، اینکه فاعل بودن در آن مستتر است و میتواند این خواهش را بگوید، بیان کند و دیگری را مطلع کند. این یک مسأله بسیار عمده است.
خواهش طبیعتاً یک مرحلۀ پیدایش و شکلگیری دارد. بچه وقتی که به دنیا میآید با خودش نیاز را میآورد. این نیاز تبدیل میشود به خواهش و خواهش تبدیل میشود به طلب. وقتی ما در مرحلۀ طلب قرار میگیریم از هر چیزی که در مقابل ما وجود دارد پاسخ میگیریم و این پاسخ بهتدریج همان مسألۀ دال را تولید که بعد مدلول پشتش میآید و ما شروع میکنیم به نمادپردازی. پس میبینیم پیدایش خواهشهای اولیه تا چه حد در پیدایش و تربیت یک انسان چقدر مؤثر هستند. اگر این خواهش یک محدوده داشته باشد؛ یعنی نه کمتر باشد و نه بیشتر میتواند نقش مؤثری در تربیت کودک داشته باشد. کودک باید در طول زندگیش که به سمت بزرگسالی و شهروندی میرود متوجه شود که خواهش یک سقف پایین دارد و یک سقف بالا. از یک سقف پایینتر نباید بیاید و از سقفی بالاتر نباید برود. این محدود کردن خواهش است و در اصطلاح روانکاوی به آن اخته شدن نمادین میگوییم. یعنی بچه خواهشش در یک محدودهای میماند؛ سقف پایین و سقف بالا. از یک حد نباید پایینتر بیاید و از یک حد بالاتر نباید برود. به انسانهایی که نمیتوانند این مرحله را طی کنند از نظر ساختاری میگوییم روانکج که در مقابل روانپریش و رواننژند قرار میگیرد. روانکجها نمیتوانند در واقع خودشان را محدود کنند و خواهش آنها مرز نمیپذیرد و همین امر تولید مشکل میکند. دو درصد از مردم جهان روانکج هستند. اینها به یک شکلی بندۀ خواهش خود هستند نه اینکه خواهش آنها به عرصۀ اجتماعی نمیآید و خودش را مقید بکند به دو حد پایین و بالا. اما همینطور که بحث کردم این خواهش قسمت اول است. مسألهای که شاید اینجا بتوانم اضافه کنم این است که به گمان من آنچه که در زبان لکان میتوانیم به آن دزایر یا دزیر، بگوییم در ادبیات فارسی همان سودا است. سودا خواهشی است که خیلی عمیقتر، ژرفتر و حجمش بزرگتر از مسألۀ خواهش است. حافظ میفرماید:
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
معمولاً وقتی که انسانی عاشق دیگری است، میخواهد خانهای بسازد و معشوقش به نزد خودش بیاورد؛ ولی حافظ خیلی رندانه مطرح میکند که من این خانه به سودای تو ویران کردم؛ یعنی برای دستیابی به تو، خواهشی که به سمت تو داشتم این کار را انجام دادم. به هر حال دوستان دیگری دارند کار میکنند که اگر ما بتوانیم سودا را دقیقتر و منظمتر بیاوریم و بتوانیم این واژه را جایگزین این مسألۀ دزایر یا دزیر کنیم که از خواهش هم بهتر است.
از اینجا که جلوتر برویم ما با سه واژۀ دیگر روبهرو هستیم: امید، آرزو و فانتزم یا خیالپردازی. امید در واقع آن انتظاری است که ما از آینده داریم و طبیعتاً باید عمدتاً حول و حوش خواهش ما قرار بگیرد؛ یعنی این خواهشی است که در من نهادینه شده و برای رسیدن به این خواهش امیدوارم. البته این امیدی را که ما میگیریم خیلی شخصی، خصوصی و خیلی درونی است. وقتی با هم صحبت میکنیم که مثلاً امید دارم که این بازار از این سمت به آن سمت برود، این امید مورد نظر نیست؛ بلکه امیدی است که عمیقتر و ژرفتر است و در ما حضوری درونی دارد. آینده دورتری را در این امیدها میتوان دید و این مستقیماً با خواهش مربوط است. خواهشی است که به من قدرت و امکان میدهد. امید شدت و زمینه دارد و این امید با خواهش شدت بیشتری پیدا میکند. این امید درونی آن چیزی که من فردا صبح وقتی بیدار میشوم، تغییری در جهت خواهشهای من ایجاد کند. یعنی امید به تغییر در سمت و سوی خواهش من. این امید من هست و این امیدواری در یک فرهنگ، در یک مجموعۀ انسانی و در یک فرد بسیار مهم است. حضورش نور در چشمان ما میآورد به کلام ما استحکام میبخشد. زندگی ما را شیرین میکند و ما را آماده میکند که بتوانیم در این صحنهای که حضور ما در هستی است عمدتاً یک بازیگر باشیم. ولی یادمان نرود که این امید روی خواهشی سوار شده است که مکانیزم پیدایش این خواهش از بچگی در ما به وجود آمده. در ابتدا این خواهش روی عوامل اصلی نوشیدن، خوردن و تمیز بودن است و بعد بهتدریج این خواهشها عمیقتر و بالاتر میروند و امید هست که این را در واقع مشخصتر و معینتر میکند و میتوانیم بیانش کنیم.
آرزو مقداری از امید فاصله میگیرد و عمدتاً به بیان میآید. یعنی امید میتواند درونی باشد، بدون اینکه به کلمه و واژه تبدیل شود. یا بدون اینکه دالی از امید بیرون بیاید. ولی وقتی که این به سخن تبدیل شد میآید جلو و فرم آرزو میکند. این آرزو را میشود برای خود یا برای دیگران داشت و آن چیزی است که ما آن را به زمان واگذار میکنیم. مثلاً آرزو برای به جایی رسیدن خود، دیگران یا یک مملکت یا جهان در آینده. میتوانیم بگوییم که آرزو پرواز بیشتری از امید دارد و میتواند جلوتر برود و میتوانیم حتی از آن مسألۀ واقعیتی که به نظرمان میآید بیشتر بپریم. خواهش خب طبیعتاً رابطۀ خیلی مشخص و تنگاتنگی با واقعیت دارد. امید یک کمی از واقعیت دور میشود میتوانم امیدوار باشم که مثلاً بلیط بخت آزمایی من ببرد، این یک امید است. خب امکانش هم هست، یک درصد، یک در میلیون، یک امیدی وجود دارد در اینجا؛ ولی در آرزو یک کمی باز فاصلهاش با واقعیت دورتر میشود و یک مقدار میتواند نزدیکتر باشد به خیال. خواهش امید، آرزو و بعد خیال، یا فانتزم.
شکلگیری فانتزم از همان کودکی است وقتی که کودک کمبودش به نیاز، نیازش به خواهش و طلب تبدیل میشود. وقتی طلب مطرح میشود، بچه وقتی ونگ میزند ولی پاسخی نمیآید. بچه در خیال پاسخ را میگیرد که الان نیست ولی میرسد. الان شیر نیست ولی میآید و این به او امکان صبر میدهد. همین را ما ادامه میدهیم؛ یعنی در ذهن خودمان سناریو میسازیم و با این سناریوها وقتِ صبر را قابل تحمل میکنیم. در واقع با فانتزم، وقتِ صبر را برای خودمان یک مقدار سبکتر میکنیم. به هر حال در خیال آن را میپروانیم. اگر این خیالپردازی در حالت بیداری باشد میتوانیم چشم را ببندیم و تصور کنیم. در واقع این یک عملی ارادای است و میتوانیم متوقفش کنیم برخلاف خواب که ارادی نیست و نمیشود متوقفش کرد و تنها زمانی متوقف میشود که از خواب بیدار شویم. بعضی وقتها برای دفاع از خوابهایی که ما را اذیت میکنند از خواب میپریم که این حالت یک مکانیزم دفاعی است. ولی به هر حال فانتزم یا این خیال یا سناریوهایی که ما میسازیم برای این است که واقعیت موجود را تحمل کنیم. این اساسی است که زندگی ما را میسازد. حتی میتوانم بگویم این مسأله برای خیلی از ماها سازنده است. خیال ما میتواند پرواز کند و برود و در این خیالپردازیها حتی گاهی راهحلی هم پیدا میکنیم. البته واژۀ رؤیا را هم برای فانتزم به کار بردیم ولی بعضی وقتها رؤیا را برای خواب به کار میبرند. من به نظرم میآید خواب را بگذاریم برای خواب و دریم و رؤیا را بگذاریم برای فانتزم. رؤیا تقریباً همان خوابی است که با اراده و در حالت بیداری میبینیم و طبیعتاً در خیلی از مسائل زندگی پناه بردن به فانتزم به ما آرامش و امکان ادامه میدهد. البته پرداختن زیاد به فانتزم هم بهتدریج ما را از واقعیت جدا میکند.
اگر یکبار دیگر بخواهیم این بحث مختصرمان را دوره کنیم باید بگویم که خواهش طبیعی کودک تبدیل میشود به یک مکانیزم خواهشمندی در انسان. انسان دو پارۀ خواهشمندِ سخنگو. خواهش از طریق سخن منتقل میشود. بعد از خواهش به امید میرسیم، که بر خواهش ما استوار است ولی در آینده میخواهیم به آن برسیم. امید رابطهاش با واقعیت کمتر است. بعد به سمت آرزو میرویم. آرزو هم رابطهاش با واقعیت کمتر میشود از امید و بیان میشود. امید بیان شده، امیدی است که به سطح آمده است. بعد از آرزو خیالپردازی یا فانتزم است که میتواند کاملاً آزاد باشد و هر کسی در خیال میتواند بتی ساخته باشد: در خیال از تو بتی ساختهام. در واقع میبینیم که این چهار محور چگونه از واقعیتی که حداقل حضور انسانی ما را به وجود میآورد بهتدریج به سمت خیال یا فانتزم میرویم که هیچ رابطهای با واقعیت ندارد.