تاریخ چاپ
خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش پانزدهم (ترجمه در کار روان پژوهی) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان مهر ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
در روانپژوهی: ترجمه در کار روانپژوهی
با سلامی دوباره خدمت همۀ هموطنان و فارسی زبانان عزیز.
در برنامۀ پانزدهم در روانپژوهی علاقهمندم به مسألۀ ترجمه در کار روانشناختی و روانپژوهی بپردازم. علتش این است که از زمانی که ما در جهان اسلام زبان رسمی و علمیمان عمدتاً عربی بود، این مشکل وجود داشته و تا امروز هم ادامه دارد؛ یعنی مسأله ترجمه، چه در علوم و چه در اسناد سیاسی، نقش خیلی مهم و اساسی داشته و در اثر تعابیر و تفاسیر مختلف ترجمه دچار مشکلات عمده ای شدیم. این مسأله در واقع یکی از مشکلات بنیانی روابط فرهنگی انسانها است که به دلایل گوناگونی میخواهیم آن را تشریح کنیم.
مسألۀ ترجمه نیازمند دقت فراوان است؛ زیرا اشتباه در ترجمه ما را دچار بدآموزیها و حتی اجرای بد آموختهها میکند. همچنین این مسأله ما را به سمت انحرافهای بزرگ اجتماعی و انسانی میکشاند. به همین دلیل اگر آب از سرچشمه گلآلود باشد قطعاً برای ما مشکل ایجاد میکند؛ به قول شاعر:
خشت اول چون نهد معمار کج / تا ثریا میرود دیوار کج
این اتفاق مخصوصاً در مورد شناختهای سیاسی ما، شناختهای فلسفی - سیاسی ما و شوربختانه دربارۀ مطالعات روانپژوهی پیدا شده است. حالا این موضوع را کمی بررسی میکنم شاید بتوانم برای رفع آن راهحلی پیشنهاد بدهم.
در ابتدا باید ببینیم کلاً ترجمه چیست و ترجمه در امور روانپژوهی به کجاها میتواند برود و چه مشکلاتی میتواند ایجاد کند. ترجمه همانطور که در مقدمه بحث کردم، در ابتدا متون فلسفی از زبان یونانی به زبان عربی ترجمه شد و بعدها از عربی به فارسی آمد. در این ترجمه بعدها مشکلاتی دیده شد که اصلاً نوع فهم را عوض میکرد. علت اصلیش این بود که بعد از مدتی در زبان عربی شناخت اسلامی و شناخت قرآنی پایه گرفت و در واقع واژهها در مجموعهای از واژههای قرآنی تفسیر و تعبیر و شناخته میشدند. به همین دلیل تفسیر و تعبیر شناخته شدنِ واژهها باعث میشد که واژهها استقلال خودشان را از دست دادند. مثلاً واژۀ خدا وقتی که در شناخت یونانی مطرح میشد، به هیچ ترتیب با عنوان خدای واحد ارتباطی را نداشت. وقتی این واژه وارد متون فلسفی جهان اسلام شد، مترجم اصلاً تصوری از این موضوع نداشت که ممکن است خدایی وجود داشته باشد که یگانه، قدرتمند نباشد یا خدایی وجود داشته باشد که نه زاده شده و نه میزاید. به همین دلیل این نوع ترجمه تحت تأثیر اعتقاد و شناخت اولیۀ فرد مترجم قرار گرفت و مشکلات بسیاری ایجاد کرد برای شناخت خود فلسفۀ مستقل یونان. وارد آن بحث نمیشویم که بحث بسیار مفصلی است. در دانشگاه هفت پاریس یکی از دپارتمانها به نام دپارتمان ترجمۀ متون فلسفی به این موضوع میپردازد و سمینارهای متعددی میگذارد برای بررسی اینکه ترجمههایی که مثلاً از زبان لاتین به عربی یا عربی به زبان لاتین صورت گرفتند چگونه تحت تأثیر فضای عمومی و عمدۀ ذهنیت مترجم یا مترجمین بودند. این بهطور کلی برای تمامی علوم است؛ به دلیل اینکه واژه بهطور تنهایی به ما نمیرسد و ما در واقع هر واژهای را در کنار واژههای دیگر میگذاریم و یک مجموعه واژه میسازیم و میفهمیم. واژۀ تنها هیچگونه معنایی ندارد. واژه یک نماد است و هر نماد از دال و مدلول ساخته شده است. وقتی من واژۀ خدا را مطرح میکنم، تصویر صوتی این واژه به گوش شما میرسد و شما پشت آن یک مدلول میگذارید و آن مدلول طبیعتاً بستگی به مجموعۀ دانشها و شناخت شما دارد. طبیعتاً وقتی مترجم متنی را میخواند و از قبل واژههایی را در ذهنش معادل گرفته، اگر به واژۀ تازهای برخورد کند، این واژۀ تازه را به هر حال با توجه به دستگاه واژههای خودش میتواند معادل یابی کند و این مسألۀ اساسی است که به انسان مربوط میشود. البته هر چه مترجم با وسعتِ دانش و بینش بیشتری باشد، هر چه راه مدارا را بیشتر در پیش بگیرد، هر چه طبیعتاً با حوصلۀ بیشتری کار کند و هر چه بر آن متنی که میخواهد ترجمه کند دانش و آگاهی بیشتری داشته باشد، طبیعتاً این انحرافها برایش کمتر پیش میآید. ولی عملاً میبینیم که در حوزۀ دقیق روانشناختی و روانپژوهی ترجمه برای ما علاوه بر این مشکلات کلی یک سری مشکلات دیگری هم تولید میکند که من اسمش را میگذارم در واقع مشکلات ترجمه در روانپژوهی. به گمان من یکی از کارهای اساسی دولتها، که در سطح فردی واقعاً عملی نیست، این میتوانند باشد که با کمک افراد فرهیخته، آگاه و بیطرف دربارۀ کتابهایی که تا به حال ترجمه شده است تجدید نظر اساسی صورت بگیرد و شروع کنیم به ترجمۀ مجدد متونی که غلط، ناهموار و مبهم ترجمه شدهاند. باید سعی کنیم ترجمههای مشکلدار را کنار گذاریم تا دوباره رابطهمان با جهان یک رابطهای باشد بر اساس ترجمههای درست و عمیق.
حدوداً در سال 1936 اولین مقاله دربارۀ روانکاوی و تعبیر خواب به زبان فارسی در ایران چاپ شد. البته قبل از آن هم بودند کسانی که سعی کردند متون روانشناسی را ترجمه کنند. یکی از این متون که زنده یاد تقی ارانی آن را ترجمه کرد کتابی بود به نام «علم الروح». او در آن زمان به جای روانشناسی از واژۀ علم الروح استفاده کرد. مسألۀ جالب این است که یکی از بنیانگذاران اولیۀ این حزب مارکسیست لنینیست در ایران این عنوان را برای کتابش به کار برد. البته اینکه او روان و روح را از هم تشخیص نداده یا جدا نکرد، خودش یک مسأله است. ولی به هر حال از آن تاریخ به بعد، ما ترجمۀ آنچه به آن روانپژوهی میگوییم را در ایران میبینیم. البته در این دوران بهندرت به ترجمۀ متون روانپژوهی بر میخوریم که متخصصین ترجمه کرده باشند. وقتی میگویم متخصص، منظورم روانپزشکی است که متنی در روانپزشکی را ترجمه کند، روانشناس مجربی است که واقعاً روانشناسی را خوانده، فهمیده و عمل کرده باشد، کسی که در علوم تربیتی کار کرده است بیاید متن روانشناسی در علوم تربیتی را ترجمه کند یا روانکاوی که بالأخره خاک صحنۀ زندگی را خورده باشد، سی - چهل سال نه تنها روانکاوی خوانده باشد؛ بلکه در این زمینه کار کرده باشد، تجربه کرده باشد، مراجع دیده باشد و حتی مقاله نوشته باشد و بعد از آن شروع کند به ترجمه کردن متون روانپژوهی با توجه به اینکه بالأخره خودش با متون اصلی که میخواهد ترجمه کند آشنایی دارد. همچنین مترجم مخصص کسی است که نه تنها به زبان فارسی بلکه به زبان آلمانی، فرانسه و انگلیسی تسلط کامل دارد و در آن زبانها زندگی کرده باشد و با زیر و بم فرهنگی آن زبان آشناست؛ به عبارتی مترجم متخصص باید در دو زبان مبدأ و مقصد زندگی کرده باشد، این یک اصل خیلی مهمی است.
به هر حال میبینیم متونی که کلاً به روانپژوهی مربوط میشود؛ یک، از حوصلۀ دست کسانی که در این رشتهها خاک صحنه خوردند خارج شده و به دست کسانی افتاده که از هر متنی ترجمه کردند؛ مثال عمدهاش ترجمههای فروید است. با این تعبیر که فروید راحت است و میتوان آن را از زبان آلمانی یا انگلیسی مثل قصه خواند، بدون توجه به ظرافت و عمق نوشتههای فروید، بدون توجه به اینکه در مجموعۀ واژههای مترجم، هیچ گونه شناخت روانپژوهی نیست. به هر حال این فرد شروع به ترجمه کردن آثار فروید میکند. آنچه دربارۀ این نوع ترجمه میتوان گفت این است که این ترجمه حتی ترجمۀ روزنامهنگارانه هم نیست؛ زیرا یک روزنامه نگار به یک شکلی با چیزی که میخواهد ترجمه کند تا حدودی آشنا است و مردم نیز با آن موضوع آشنا هستند. همین امر سبب میشود که روزنامهنگار نمیتواند هر مطلبی را به هر شکلی ترجمه کند. در صورتی که اکثر مردم ایران با مطالب اولیهای که از فروید به زبان فارسی ترجمه شد آشنایی نداشتند؛ بهجز کسانی که درسش را خوانده بودند یا میتوانستند متون فروید را به آلمانی یا به زبانهای دیگر اروپایی بخوانند. آنچه ترجمه میشد فقط کافی بود نام فروید را داشته باشد تا منتشر و خوانده شود.
اولین مشکلی که ما با متون فروید داریم این است که مترجمین بدون اینکه فضای ذهنی و روانی نوشتههای فروید را از نظر علمی، کاربردی و بالینی بشناسند، دست به ترجمه زدند که قطعاً این ترجمهها از نظر فنی و علمی صلاحیت لازم را ندارند.
مسألۀ دوم این بود که ما در دانشگاهها، خوشبختانه رشتههای روانشناسی، روانشناسی تربیتی و در آموزشهای پزشکی، رشتۀ روانپزشکی را مدتها داشتیم و خوشبختانه در این زمینهها خوب کار شده است، ولی باز هم هیچ نوع کنترلی بر ترجمهها و چاپ آن کتابهایی که حتی به این رشتهها مربوط بودند صورت نگرفت و به شکلهای مختلفی میشود گفت که کتابها و مقالاتی از هر طرف آمدند و ترجمه شدند.
در مورد خود روانکاوی میتوان گفت این مشکل کمی پیچیدهتر شد. علت اساسی آن این بود که ما در روانکاوی، حتی امروز در دنیا، کار دانشگاهی؛ یعنی رشتههای دانشگاهی که روانکاوی در آن خوانده شود خیلی محدود داریم. چند تا انستیتو در آلمان وجود دارد و دو تا دانشگاه در فرانسه و چند دانشگاه در آمریکای لاتین. عمدتاً باید گفت که دانشگاه به شکل امروزی خودش ظرفیت آموزش روانکاوی را ندارد؛ برای اینکه قبل از شروع آموزش روانکاوی، باید خودِ فرد، خودش را خوب روانکاوی کند، برای اینکه او در روانکاوی ابزار روان خودش را به کار میبرد. به عبارتی این دانش او نیست که کار میکند؛ بلکه خودِ ناخودآگاهِ روانکاو است که این کار را انجام میدهد. حالا اگر این فرد خودش در این مرحلۀ روانکاوی پخته نشده و آموزش لازم را ندیده باشد، نه میتواند نظریههای روانکاوی را درست یاد بگیرد و نه میتواند بهعنوان یک روانکاو کار را ادامه بدهد و برود جلو. به همین دلیل ما بهطور کلی در دانشگاهها آموزش روانکاوی به معنی واقعی کلمه نداریم یا خیلی کم داریم. در ایران امروز هم طبیعتاً اگر آموزش دانشگاهی باشد یا زیر سایۀ روانپزشکی است یا زیر سایۀ روانشناسی.
من چهار سخنرانی در کوبا داشتم که خیلی جالب بود. وقتی دانشکدۀ روانشناسی از من دعوت کرد، من دربارۀ دستاوردهای فروید و لکان بحث کردم. بعد از جلسه یکی از روانشناسان به من گفت ما در کوبا روانکاوی انجام میدهیم ولی چون در کوبا کلینیک خصوصی برای این کار وجود ندارد، باید همۀ کار را در بیمارستانهای دولتی انجام دهم ولی اسمی از روانکاوی نیاوریم. او میگفت چون دولت روانکاوی را به رسمیت نمیشناسد، آموزش روانکاوی در دانشکدۀ روانشناسی وجود ندارد. به همین دلیل هم سخنرانی من با استقبال دانشجویانی روبهرو شد که برای اولین بار گوش میدادند که روانکاو کیست و کارش چیست. به هر حال این را از این نظر گفتم که مشکل ترجمۀ روانکاوی، مشکل ما را اضافه میکند برای اینکه روانکاوی در دنیا عمدتاً از مسیر دانشگاهی نمیگذرد بلکه بیشتر از طریق انجمنهای روانکاوان و انستیتوهای روانکاوی انجام میشود. با این وجود سعی بر این است که مسیر ترجمۀ روانپژوهی را هم اگر ممکن است در ایران مخصوصاً در روانکاوی به شکلی برگردانیم.
ما انجمنی به نام روانپژوهان در فرانسه ایجاد کردیم. شش سالی است که مشغول هستیم و عمدتاً افراد حرفهای در این انجمن جمع شدهاند؛یعنی حرفهشان روانپزشکی، روانکاوی و روانشناسی بالینی است. این افراد هم به زبان فرانسه آشنا هستند و هم به ادبیات ایران. ما در این انجمن کارها را گروهی انجام میدهیم. گروهی که همگی در حرفه و کار خودمان بودیم و هستیم و خواهیم بود. تا به حال دو کتاب را ترجمه کردیم و برای اینکه دچار مشکل ترجمه نشویم، کار را به صورت گروهی انجام دادیم. هر کدام از ما از یک شاخۀ روانپژوهی و روانشناختی آمدیم. ترجمه دو کتابی که تا به حال منتشر کردیم به صورت دو زبانه بوده است. این کار را به این دلیل انجام دادیم که همه را تشویق کنیم که فعلاً تا اطلاع ثانوی تا آنجا که ممکن است ترجمه را به این شکل ارائه کنند که مشخص باشد اگر افرادی هستند که دانش و شناختشان در مورد یک جمله بیشتر است و متوجه شدند که این جمله غلط ترجمه شده و جای مشکل است، آن را ارائه کنند. این کار جرئتی میخواهد که از این به بعد متون اصلی فرانسه، انگلیسی یا آلمانی را، با معادل فارسی خودش چاپ شود تا نشان بدهد که مترجمین حداقل به خودشان اعتماد و اعتقاد دارند. البته یک گروه دیگری از دوستان هم مقالۀ ناخودآگاه فروید را به فارسی، انگلیسی و آلمانی ترجمه و چاپ کردند. این عمل دارد رونق میگیرد و به گمان من یکی از راههای مبارزه با ترجمۀ غلط همین کار است.
یکی از مطالب عمدهای که در مورد ترجمه وجود دارد معادلیابی برای واژهها است. مثال خیلی راحتش واژۀ unconscious فرانسه را در نظر بگیریم. این واژه در زبان فارسی به اصطلاحاتی مانند: ضمیر ناخودآگاه، ناخودآگاه، ناآگاه، ضمیر ناآگاه، ضمیر ناهوشیار و ناهوشیار ترجمه شده است. میبینیم انتخاب کدام واژه برای ا unconscious به معنی آن قسمتی از روان ما که ما بر آن آگاهی نداریم، نه اینکه آن آگاهی ندارد؛ بلکه ما بر حضورش آگاهی نداریم بهتر است و حق مطلب را ادا میکند و به ما نشان میدهد آن قسمت از روان ما را که ما بر آن آگاهی نداریم ولی حضور زنده، همیشگی، معتبر و مشخصی دارد. آیا با واژههای ناخودآگاه یا ضمیر ناخودآگاه یا ضمیر ناآگاه یا ضمیر ناهوشیار میتوانیم این مفهوم را منتقل کنیم؟ میبینیم که انتخاب این واژهای که مبنای کار روانکاوی است چقدر مشکل و دقیق است. مثلاً اگر بگوییم ناهوشیار، مقداری به قسمت unconscious از قبل انگی زدیم که این هوشیاری ندارد، مثل مستی که هوشیار نیست، در صورتی که اصلاً هوشیار یعنی یار، هوش کمکش بکند و ناهوشیار هیچ ربطی به هوش ندارد که بگوییم خودآگاه هوش دارد، ناخودآگاه هوش ندارد. اگر بگوییم ناآگاه هم به نوعی به آن اتهام زدیم که اینجا آگاهی ندارد، در صورتی که بحث آگاهی داشتن، هوشیاری داشتن یا نداشتن نیست؛ بلکه بحث آگاهی ما بر آن قسمت از روان ما است، آن قسمت ایکس یک جایی است در روان انسان که ما بر آن آگاهی نداریم ولی آن در کودکی تا شش - هفت سالگی قسمت عمدهاش شکل میگیرد و یک کارکردی دارد. مثل این میماند مثلاً ما در زرافه کشف کنیم که زرافه در گردنش قلب دومی دارد، خب این طول میکشد تا کشف کنیم. روزی که کشف کردیم اسم قلب دوم را باید یک چیزی بگذاریم. عضوی خونش را که پمپ میکند؛ زیرا چون قلب اولش نمیتواند خون را به سر برساند، میرود به قلب دوم و خون به بالاپمپ میشود. چنین چیزی باید تصور کرد برای ناخودآگاه، جایی از روان ما شکل میگیرد در کودکی تا هفت - هشت سالگی عمدتاً و بعد میماند، و ما بر آن آگاهی نداریم و هویت اصلی ما، خواهش اصلی ما، نیاز اصلی ما و آنچه ما در تمام زندگی میگردیم به دور آن، در همان هستۀ مرکزی آنجاست. میگوییم ناخودآگاه یعنی ما بر آن آگاهی نداریم به هر حال ممکن است در بحثهای دیگری در روانپژوهی بتوانم متون مختلفی را بیاورم و مشکلات ترجمهاش را بررسی کنم.