تاریخ چاپ
خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش شانزدهم (دروغ سیاسی) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان مهر ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
نگاه روانکاو (بخش ۱۶): دروغ سیاسی
با سلام مجدد به همه هموطنان عزیز و فارسیزبانان
شانزدهمین بخش روانکاو را با بحثی در مورد دروغ سیاسی شروع میکنیم. شاید هم ادامه پیدا بکند. همیشه دروغ دو عامل دارد. عامل ایجادکننده و تولیدکنندۀ دروغ و عامل گیرندۀ دروغ. اگر شخصی با خودش سخن بگوید دروغ هم نمیگوید. دروغ وقتی است که شخصی یا گروهی یا حتی یک جامعه بیان مطلبی را انجام بدهند که آن مطلب در گوش شنونده یا شنوندهها یا حتی ملتی دروغ محسوب بشود؛ پس برای وارد شدن به بحث دروغ، باید حدود آن را مشخص کرد و معلوم کرد کجا واقعاً دروغی اتفاق میافتد و مرزش با اشتباه چیست؟. اشتباهی گفته، عمل و کاری است که از ناخودآگاه میآید و در موقع انجام دادن یا گفتن بر آن اشراف نداریم. آن را میگوییم اشتباه لپی یا اشتباه قلمی یا اشتباه کرداری. اراده شخصی ما در آن دخالت ندارد؛ پس میبینیم دروغ اندکی گستردهتر از حالت اولیۀ آن است که مثلاً به بچهای میگوییم دروغ نگو یا کاری کرده، اما پنهان میکند و ما میدانیم آن کار را انجام داده و کتمان میکند. باید کمی قویتر و عمیقتر به دروغ نگاه کنیم؛ برای اینکه در بعد تاریخی حرکتهای عمده انسانی و اجتماعی، تولید جنگها و ادامه جنگها میتوانند به دلیل دروغها و دروغهای فاحش باشد. برگردیم به کارکرد روان. در مورد هر پدیدهای تلاش میکنیم از ابتدا به کارکرد روان برسیم و رابطهاش را نمادپردازی کنیم. بارها گفتهام بر روی نماد استوار هستیم. درواقع اختلاف ما با میمونهای بدون دم یا میمونهای بزرگ این است که نمادپردازی کردیم. حالا این نمادپردازی را با ژست شروع کردیم، با رنگ، با اشیا و بالاخره رسیدیم به هجا. از هجا حدود پانصد هزار سال پیش رسیدیم به کلمه. به کلمات ساختار دادیم و زبان ساختیم. بعد از زبان توانستیم در امتداد نقاشیهای غار و نقاشیهای قبل از تاریخ به ابداع خط برسیم. با تغییراتی که بین هفت هزار تا چهار هزار سال پیش اتفاق افتاد بالاخره توانستیم با اختراع و ابداع خط پیام انسانی را به شکل گستردهتری انتقال دهیم. تا قبل از خط، پیامی شفاهی بود و تنها امکان انتقالش از نسلی به نسلی دیگر بود و نسل بعدی هم آنچه یاد گرفته بود به نسل بعد از خودش میداد. با اختراع خط توانستیم ثبت بکنیم و به این شکل توانستیم ارتباط انسانی را هم در قسمت افقی، هم در قسمت عمودی، بیشتر و بیشتر پایدار بکنیم؛ به این صورت که با استفاده از نوشته و خط ترجمه را مطرح کردیم و بین انسانها با زبانهای مختلف مطالبی که نوشته میشد، ترجمه شد و دوباره نوشته شد با زبانی دیگر؛ پس رابطۀ افقی بین انسانها برقرار شد. رابطۀ عمودی یعنی مطلبی که نوشته میشد، سه نسل چهار نسل بعد هم آن مطلب را میتوانستند بخوانند و بفهمند. ابداع خط جهتگیری خیلی بزرگی بود برای ثبت کردن اطلاعات. وقتی چیزی ثبت شد دیگر دروغ کمی جایش تنگ میشود. نهتنها دروغ بلکه خیالپردازی، بلکه آنچه در ناخودآگاه انسان میگذرد و فکر میکند که درست است هم چنین است. پس نمادپردازی رابطۀ بین انسانها را با هم ایجاد میکند، تنها رابطۀ موجود بین انسانها.
واقعهای که اتفاق میافتد اسمش را میگذاریم واقعیت. این واقعیت را از طریق پنج حس خود میگیریم. اسم این پنج حس را بگذاریم امر واقع؛ یعنی درواقع واقعیت از طریق امر واقع به ما میرسد. راه دیگری نداریم جز آن پنج حس و ترکیب آنها. وقتی واقعیت از طریق پنج حس به ما رسید طبیعتاً آن را با نمادپردازی در حافظه خود ثبت میکنیم و با توجه به آنچه میدانیم (دانش گذشتهمان) آن را جای میدهیم و نام میدهیم تفسیر و تعبیر میکنیم و اسمش را میگذاریم واقعیت. ببینید چه اختلافی است بین واقعیتی که در بیرون اتفاق افتاده و آنچه ما اسمش را میگذاریم واقعیت و ثبتش میکنیم. به همین دلیل در روانکاوی واقعیتی که هرکدام از ما به خیال خودمان ثبت میکنیم، آنچه را ثبت میکنیم، حقیقت فردی مینامیم. واقعیتی در بیرون اتفاق افتاده است. این واقعیت را از طریق پنج حسمان به دست میآوریم؛ در حتی وقتی مطلبی را میخوانیم. وقتی به من گوش میدهید از طریق پنج حس آن را به داخل می برید. با توجه به اینکه نمادپردازی میکنیم با نمادها، نمادهای گذشته و دانش و اطلاعی که از گذشته با خودمان آوردهایم، با مقایسهای که بلدیم انجام بدهیم آن را ثبت میکنیم بهعنوان واقعیت؛ اما این حقیقت ما است، حقیقت فردی ماست. این حقیقت فردی مادۀ اصلی روانکاوی است. در روانکاوی حقیقت مطلق وجود ندارد؛ یعنی در جایی نیستیم که بخواهیم حقیقت مطلقی تعریف کنیم. آن وقت مجبور میشویم وارد باورهای ایدئولوژیک بشویم، وارد باورهای مذهبی بشویم، وارد پیشداوریهایی بشویم که شناخت روان را برایمان غیرممکن میسازند. همانطور که اساس فلسفه تولید پرسش است و پاسخ به پرسشهای اساسی است و نمیتوانیم با ایدئولوژی یا پیشداوری، با مذهب با شناخت از پیش مشخصشده حدود به معنی واقعی کلمه به فلسفه بپردازیم. از پیش، ظاهراً مرزهایی گذاشتهایم که جلوی پیشرفت عمیق پرسشهای ما را خواهد گرفت. وقتی بخواهیم کار فلسفی بکنیم، ایدئولوژی جلوی ما را خواهد گرفت. حتی اگر ایدئولوژی و جهانبینی هم نداشته باشیم، ناخودآگاه ما آنجور که پرورش پیدا کرده و تربیت شده است، جلوی ما را خواهد گرفت. مثالی بعدها خواهم زد در مورد اینکه فرهنگ مدرن ایران چگونه ایجاد شد؛ با توجه به اینکه کسانی که فرهنگ مدرن را آوردند، خودشان در مکتبهای معممین شیعه درس خوانده بودند. این را بعد میشکافیم؛ ولی هدف من در اینجا این است که مشخص بکنم حداقل در فرض اولیه ما در روانکاوی و آنچه به روان مربوط میشود، حقیقت مطلقی نداریم. هر انسان حقیقت خودش را میسازد بر اساس پنج حسش و آنچه نمادپردازی کرده و دانش گذشتهاش و اسم آن را میگذارد واقعیت؛ اما این واقعیت نیست. پس همان اول که وارد مبنای دروغ میشویم، همان اول که میخواهیم لمسش بکنیم، میبینیم مشکلی اساسی وجود دارد. حقیقتی که من گرفتم از واقعیت حقیقت نسبی فردی است بر اساس پنج حسم و آن دانش نهفتهای که از پیش دارم؛ بنابراین ضربالمثل مرغ یک پا دارد به ذهن میآید. نابینایی آرزو داشته فقط لحظهای ببیند. وقتی چشمش باز میشود آن لحظه مرغی را میبیند که روی یک پایش ایستاده است و پای دیگر را برده است بالا. طبیعتاً مرغ یکپا را دیده است. بعد که دوباره نابینا میشود هر چه دیگران اصرار میکنند مرغ دو پا دارد، میگوید مرغ یک پا دارد. این مثل مرغ یکپا نشاندهندۀ رابطه انسان است با واقعیتی که از طریق امر واقع، یعنی بدن، آمده است و با توجه به آنچه از قبل در روان تلنبار کردهایم (چه به شکل ناخودآگاه چه به شکل آگاهانهتر) تفسیر و تعبیر میشود. میتوان به آن گفت تصویر واقعیت. اگر دو نفر باشند از واقعیتی واحد، دو تصویر مختلف، دو حقیقت مختلف داشته باشند، وقتی با هم صحبت میکنند، هرکسی تصویر واقعیت را از نگاه خودش، از حقیقت خودش مطرح میکند. طبیعتاً ممکن است اختلافی بینشان باشد و اغلب اختلاف هم هست. بسیاری مشکلات از همینجا میآید. بسیاری از مشکلات، حتی در خانواده از اینجا میآید. یک طرف مشکل این است که ما حیاتهای مختلفی داریم؛ اما خوشبختانه بسیاری اوقات واقعیتی در واقعیتی دیگر قرار میگیرد. در این صورت افراد حقیقتهای خودشان را برداشت میکنند؛ ولی چون با هم صحبت میکنند، چون با هم زندگی کردند و چون اعتماد نسبی وجود دارد، سعی میکنند خودشان را تعدیل کنند و تصویری از واقعیت را که مشترک است (اشتراک بیشتری دارد) بهعنوان واقعیت نسبی بپذیرند. اینجا دروغ شکل دیگری میگیرد. پیشنهادم این است با این تعریف برویم به سمت دروغ. البته دروغ سیاسی مشکلی عمیقتر هم دارد که شاید در فرصتی دیگر آن را بررسی کنیم. فعلاً نفس دروغ را برای انسان و جامعه انسانی در نظر بگیریم.
مشکل دیگری هم مطرح میشود. از طریق امر واقع (پنج حسمان) تصویر واقعیتی را در ذهن ثبت میکنیم و با نمادی که داریم آن را حقیقی میکنیم و به حقیقت میپیوندیم و میگوییم این حقیقت من است. وقتی این کار را انجام دادیم و بیان کردیم مقداری خیال هم میتواند مخلوطش بشود؛ مخصوصاً در کودکان بسیار اتفاق میافتد که خیال هم وارد شود. خیال میتواند مقداری از آرزوها، خواهشها و نیازهای ما را بیان بکند و اینجاست که فکر میکنیم داریم واقعیت را بیان میکنیم. اولاً فراموش میکنیم که حقیقتِ فردی شده است. ثانیاً در موقع خروج یا ضبط آن مقداری خیال، آرزو، خواهش و نیاز هم مخلوط شده است که نتوانستهایم آن را جدا کنیم. در کودکان نقش پررنگی دارد مخلوط کردن واقعیت با آرزوها و خواهشها؛ مخصوصاً در بازیهایی که انجام میدهند و تصوری که از خودشان دارند و مطرح میکنند، واقعیت اولیه مقدار زیادی میرود به سمت انحراف. پس میبینیم تا کجا میتواند بحث واقعیت و دروغ تفسیر و تعبیر بشود. یعنی دروغ رنگ دیگری پیدا میکند، کمی عوض میشود. ناچاریم تعریف را عوض بکنیم؛ یعنی بگوییم دروغی وجود دارد که عمدی است، طولانیمدت است و با فشار و اصرار بیان میشود. این دروغی صریح است. دروغی هم وجود دارد در برداشت از واقعیت از طریق پنج حسی که فرد نتوانسته کاملاً استفاده بکند و واقعیت تبدیل شده به حقیقت فرد؛ یعنی با نمادپردازی رفته در داخل و با دانشهایی که داشته نتوانسته به واقعیت بیرون نزدیک شود؛ سپس در موقع بیانش در ساختار، با خیال و آرزو و هوس و نیاز مخلوط شده است. هیچ عمدی در آنچه واقعاً هم دروغ است، یعنی خلاف واقعیت است، وجود ندارد. از یکطرف خلاف واقعیتی داریم که عمدی است، طولانی است. میتوانیم این دروغ را نشان بدهیم، میتوانیم ثابت کنیم، امکانات زیادی داریم برای اینکه این دروغ را افشا بکنیم؛ ولی فرد یا گروه یا یک هیئتحاکمهای اصرار دارند بر آن و طولانیمدت از آن سوءاستفاده میکنند. مطلقاً خلاف واقعیت است. از طرف دیگر، خلاف واقعیت دیگری داریم که بیشتر شبیه به دروغ کودکانه است. دروغهایی که به سبب دریافت واقعیت با پنج حسمان و در تبدیل آن به حقیقت درونی از راه نماد و دانستههایی که داشتیم و بعد بیان آن با توجه به آرزوها خواهشها و نیازهایمان به وجود آمده است. این هم مقداری خلاف واقعیت است؛ ولی فرد عمدی و ارادی، هیچ نقش مؤثری ندارد در این تغییر واقعیت به آنچه حقیقت شخصی نامیده می شود. اینجا اگر کمی باانصاف باشد میشود به او نشان داد، میتواند بپذیرد و با پذیرفتن بهتدریج متوجه میشود در این سه مرحله (گرفتن عوامل واقعیت با حواس، تبدیل شدن به نماد و آمیختن با آرزوها) مقداری اشتباه اتفاق افتاده است. در مورد فردی که در این شرایط است، نمیگویند دروغ میگویی؛ بلکه میگویند خواهش و آرزویت را با واقعیت مخلوط کردی. در زبان فرانسه ضربالمثلی است به این مضمون که باز دوباره واقعیت را با آرزوها مخلوط کردی، هوس و خواهشت را بهعنوان واقعیت گرفتی.
با یکی از فیلسوفان معتبر فرانسوی که چند سال است فوت کرده، بحثی داشتیم. ایشان تقریباً تمام فلسفۀ شناخت انسانی را در آخرهای عمر کنار گذاشته بود و بعد از هشتادسالگی تلاش میکرد با توجه به مباحث ستارهبینی و عددشناسی و اسطورههای خدایان برای خودش دستگاهی بسازد تا بفهمد کلاً آنچه هستی است و ما هم درونش هستیم، چگونه کار میکند. بحث خدایان بود. گفتم به نظر من طی هر سه هزار سال یکی از خدایان (خدای دروغ، خدای عشق، خدای محبت، خدای سیاست، خدای اراده و غیره) بر انسانها حکومت میکنند؛ به همین دلیل جهت حرکت تاریخی انسانها هر سه هزار سال عوض میشود. وقتی بحث میکردیم در مورد آنچه حقوق خدایان مینامیم، گفتم: «آیا این خدایان نمیتوانند نمادهای معتبر جامعه انسانی باشندۀ نمادهایی باشند که شکل میگیرند در طول مدتی از تاریخ و مردم به سمتش میروند و دوباره نماد عوض میشود؟ درواقع نماد ساختۀ انسانها است در اثر حرکت تاریخیشان.»
سرش را به زیر انداخت و گفت: «مطمئنم مطمئنم مطمئنم خدایان وجود دارند.»
با سه بار اطمینان، درواقع نمیشود گفت دارد دروغ میگوید. برای اطمینانی در درونش دارد که با سه بار گفتن بر آن تأکید میکند. تصویری که از واقعیت بیرون در هشتاد سال زندگیاش گرفته، شاید با توجه به آرزو و خواهشی است که میخواسته قبل از مرگ هدیهای بدهد به بشریت. به قول خودش حقیقت تازهای مطرح بکند که جهانشمول باشد. آرزویش برای بشریت با آن مخلوط شده و آن را با فشار زیاد مطرح میکند: «مطمئنم مطمئنم مطمئنم خدایان وجود دارند.»
میخواستم مرزی مشخص کنم تا تقاوت این دو ساحت دروغ مشخص بشود. مثلاً کسانی که موجب شدند آمریکا و متحدانش به خاک عراق حمله بکنند دولت عراق سلاحهای کشتارجمعی دارد. خودشان بعدها گفتند و مشخص شد دروغ گفته اند. عامداً دروغ بزرگ سیاسی طولانیمدت ساخته شده بود. این دو با هم خیلی فرق میکند. آنجا برای منافعی مشخص کشوری بقیه کشورها را به دنبال خودش میکشاند تا حمله بکنند به کشوری دیگر که طاقت و توان جنگیدن با چنین غول ایجادشدهای ندارد. دروغ طولانیمدتی با توجه به اینکه حتی مدارک را هم عوض بکنند و گزارشهای سرویسهای اطلاعاتی را عوض بکنند تا به نتیجۀ دیگری برسند. بدبختانه نتیجۀ بسیار سنگین و سهمناکی ازنظر مردم عراق داشت که هنوز هم ادامه دارد. این را میگویند دروغ. از آن طرف بحث دوست فیلسوف ما هم مطرح است. سعی کردم بشکافم، مشخص کنم مرزهای دروغ تا چه حد گسترده است. در برنامههای دیگر شاید در مورد دروغها بگویم؛ مثل دروغهای خانوادگی، دروغهای دوستانه، دروغهای سیاسی؛ بهخصوص دروغهای سیاسی در دنیای امروز و در میهن عزیز ما ایران.