طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در در روان پژوهی: چگونگی کار روانکاو

تاریخ چاپ  

خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش ششم (چگونگی کار روانکاو) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان اردیبهشت ۱۳۹۷ پاریس

متن محتوای ویدیو


در روان‌پژوهی: چگونگی کار روانکاو

با درود بر هم‌وطنان عزیزم.

در برنامه شمارۀ ششم در روان‌پژوهی تلاش دارم خیلی مختصر و گذرا دربارۀ اینکه یک روانکاو چگونه کار می‌کند صحبت کنم. تلاش من این است که از چگونگی کار یک روانکاو تصویری بدهم تا شاید بتوانیم در جلسات و موقعیت‌های دیگر وارد بحثی شوم که که امروز خیلی گذرا بیان می‌کنم. کلاً حضور یک روانکاو به‌گونه‌ای است که گویی با گوشش سخن می‌گوید؛ یعنی روانکاو باید سراپا گوش باشد و طوری رفتار ‌کند که اطرافیانش و حتی مراجعینش متوجه این مسأله بشوند که اگر کلامی از دهان روانکاو بیرون می‌آید، این کلام با ارزش است؛ زیرا روانکاو فردی است که با توجه به تجربه، دانش و کارش خیلی خوب و مؤثر گوش می‌کند و اگر کلامی می‌گوید این کلام به‌شدت لازم است و قطعاً جای آن کلام بوده است. به همیت دلیل است که سکوت روانکاو، سکوت همراه با توجه او، بنیان و اساس روانکاوی است.

از اینجا شروع می‌کنیم که روانکاو کسی است که با گوشش کار می‌کند. سخن را با گوشش می‌گوید و به سخنان و تداعی آزاد مراجع توجه می‌کند. اساساً روانکاو برای مراجع در موقعیت کسی است که می‌داند و همین مسأله سبب می‌شود مراجع به او اطمینانی قلبی پیدا کند، به کسی که از پیش می‌داند. روانکاو با نوع گوش دادن، قضاوت نکردن و اجازه تداعی آزادی که به مراجع می‌دهد سبب می‌شود مراجع نسبت به سخنتان او حساس شود.

روانکاو در همان ابتدا نشان می‌دهد و به مراجع می‌گوید که کارش قضاوت کردن نیست و نمی‌خواهد بگوید چه کاری خوب است یا بد. اگر روانکاو شروع کند به قضاوت کردنِ مراجع و یا بگوید چه کاری خوب است یا بد، در حقیقت جا پای مُصلحان اجتماعی گذاشته است. این کار سبب می‌شود آنچه در دل مراجع است بیرون نیاید. با توجه به احترامی که می‌توانیم تصور کنیم مراجع به روانکاو دارد، اگر متوجه شود که روانکاو علاقه‌مند است مراجع از این طرف یا از آن طرف برود، نمی‌تواند آزادانه حرف دل خودش را بگوید.

پس یک روانکاو در مرحۀ اول در موضع و موقعیت دانش قرار گرفته و می‌داند. دوم اینک او در موقعیتی قرار گرفته که قضاوت نمی‌کند و به این کار علاقه‌ای ندارد؛ زیرا اصولاً کارش قضاوت کردن نیست. همچنین او می‌داند که کارش نصیحت کردن مراجع هم نیست. او می‌داند که قضاوت و نصیحت کردن مراجع نتیجه‌ای نخواهد داد و تنها اثری که بر مراجع می‌گذارد این است که به‌تدریج او را به سمتی می‌برد که سخنانی بگوید که فکر می‌کند مورد علاقۀ روانکاو است و باعث می‌شود که روانکاو تحسینش کند.

مسألۀ بعدی که اینجا باید به آن توجه کنیم این است که روانکاو مثل سنگ صبور، کسی است که باید مورد اعتماد باشد؛ یعنی باید نشان بدهد که دیوار دفترش تنها دیواری است که موش ندارد و موش هم گوش دارد. دیوار روانکاو هیچ موشی نباید داشته باشد. حتی وقتی مشکل اداری پیدا می‌شود، حتی وقتی پلیس مراجعه می‌کند، روانکاو معمولاً حتی اظهار شناسایی نمی‌کند. برای همین در روزهای اول به مراجع گفته می‌شود که ما بیرون از این چهار‌دیواری هم را نمی‌شناسیم. من از شما نه پرونده‌ای دارم، نه جایی چیزی می‌نویسم و نه می‌گذارم از اینجا مطلبی بیرون برود. به هیچ‌کس هم جز شما هیچ توضیحی نمی‌دهم و هیچ حرفی از شما هیچ جا نمی‌رود. این کارها برای این است که دل مراجع باز شود، از هیچ چیز نترسد و نگرانی‌هایش دربارۀ حریم خصوصی برطرف شود. مسأله این نیست که فلان روز اگر خواهری، برادری و همسری بیاید، روانکاو با او سخن بگوید و حرف‌های مراجع خودش را به او منتقل کند. به همین دلیل معمولاً نه کودک، نه فرد غیر بالغ را نمی‌شود روانکاوی کرد. البته ممکن است برای کودک یا فرد غیر بالغ هم از روش‌های روانکاوی استفاده بشود ولی خیلی نادر است. ممکن است روانکاو کار بکند با یک کودک، ولی نه از طریق تداعی آزاد؛ برای اینکه نمی‌تواند بعد به پدر و مادر مطلبی را بگوید که کودک، فرد نا بالغ یا نوجوان مطرح کرده است. پس دهان روانکاو بر روی تمام کسان دیگر بسته است و این باید یک اصل مسلم همیشگی باشد که مراجع مطمئن شود در دفتر روانکاو هیچ دیواری نیست که سوراخی داشته باشد و در آن موشی باشد که گوشی داشته باشد. به‌طور خلاصه مسألۀ اول این شد که مراجع می‌داند که روانکاو قضاوت نمی‌کند و مورد اعتماد است.

مسألۀ بعدی که طبیعتاً باید صورت بگیرد و غیر از آن نخواهد بود، این است که روانکاو با مراجع خودش تنها رابطۀ روانکاو و مراجع دارد؛ یعنی نشسته است و تلاش می‌کند که مراجع را به تداعی آزاد برساند. او را به جایی برساند که حرف دلش را بر زبان بیاورد. خوابی را که دیده مطرح کند. فانتزمی را که دارد بگوید. دردی را که دارد و داشته بگوید. در گفتارش برود به گذشته، بیاید به آینده و هر جور دلش می‌خواهد در زمان سیر کند ولی این رفت و آمدها نباید به قصه‌پردازی منجر شود. معمولاً روانکاو به مراجع می‌گوید من هیچ علاقه‌مند نیستم که شما در بیرون خودتان را آماده کنید و بعد به اینجا بیاید و روی تخت دراز بکشید و قصه بگویید. معمولاً روانکاو تلاش می‌کند که این مسأله را مطرح کند که شما دارید یک قصه برای من می‌گویید و من به قصه علاقه‌مند نیستم؛ من به تداعی آزاد تو علاقه‌مندم. به حرف‌هایی که از دلت، از ناخودآگاهت بیرون می‌آید علاقه‌مندم. در ادبیات فارسی، در ضرب‌المثل‌های ما و در فرهنگ ما تقریباً ناخودآگاه همان دل است. بعد در فرصتی با هم دربارۀ آن صحبت می‌کنیم. پس در نهایت روانکاو مانند سنگ صبوری است که افراد یک محل، خانواده، دهکده و...می‌روند پیشش و درد دل می‌کنند و او هم نه به کسی می‌گوید نه راهنمایی می‌کند؛ بلکه فقط می‌شنود؛ و همین نوع گوش دادن است که راه چاره را برای مراجع می‌آورد.

پس رابطۀ یک روانکاو با مراجع رابطه‌ای حرفه‌ای است؛ یعنی اینکه مراجع در ساعت و زمان مقرر وارد کابین و دفتر روانکاو می‌شود، بر روی تخت می‌خوابد و وقتی کارش تمام شد می‌رود. همچنین مراجعه هزینه هر جلسه را همان زمان می‌پردازد تا هیچ بدهی دیگری به روانکاو نداشته باشد. برای اینکه هیچ‌گونه سوء‌تفاهمی پیش نیاید و روانکاو مجبور نباشد حتی توضیح بدهد که چه کسی پیشش روانکاوی می‌کند، در بیرون از آن اتاق روانکاو و مراجع هم را نمی‌شناسند. به همین دلیل است که معمولاً روانکاوی نزدیکان، افراد خانواده، افراد محل کار، همسایه‌ها و آن‌هایی که در زندگی روزمره با آن‌ها سروکار داریم، تقریباً غیر ممکن است و بهتر است که صورت نگیرد. این‌ها در واقع در مقدمات بود.

بعد از این مرحله، بحث این است که باید مراجعی مراجعه کند؛ یعنی مراجعی باید باشد و بیاید پیش روانکاو و تقاضا کند که روانکاوی شود. این اتمر مستلزم چیست؟ مستلزم این است که امکان دسترسی به روانکاو باشد تا تقاضا مطرح شود. از اینجا کار شروع می‌شود. البته وقتی تقاضا مطرح می‌شود که خود آن مراجع به شکلی متوجه شود که مشکلی در روان خودش دارد و این مشکل از طریق روانکاوی شاید به شکلی قابل حل باشد. کار روانکاو با روان‌شناس بالینی، روان‌درمان و روان‌پزشک فرق می‌کند. خیلی خلاصه اگر بخواهم مشخص کنم، روان‌پزشک به آسیب‌های روانی، عمدتاً آسیب‌های روانی که خارج از روان‌نژندی یا روان‌نژندی‌های حاد است می‌پردازد و درمانش عمدتاً با دارو است. البته ممکن است از روش‌های دیگری هم استفاده کند ولی اساس درمان استفاده از دارو است. روان‌درمان از هر راهی استفاده می‌کند که روان را در کوتاه مدت به ‌شکلی از رنج،  درد و آن مشکل و زخمی که دارد نجات بدهد. روان‌شناس بالینی عمدتاً فرد را همراهی می‌کند تا از پیچ و مشکلی بگذرد؛ مثلاً شاید خانواده‌ای فرزندی دارند که در دوران بلوغ است و نمی‌دانند با او چه کنند. یک روان‌شناس بالینی می‌تواند با سخن گفتن با پدر و مادر و فرزند و غیره مسأله را حل کند، ولی روانکاو با یک نفر سروکار دارد؛ با خود مراجع و خود مراجع می‌داند که به دنبال چیست. به دنبال آن است که روانش تحلیل، کاویده و شناخته شود. او می‌داند مشکلی دارد که شناخته شده نیست. نام این مشکل ناشناخته را به‌طور موقت عقده می‌گذاریم؛ زیرا نامش این نیست، ولی معمول است که بگوییم عقده. به هر حال او می‌داند که این عقده باید شناخته و حل شود تا راحت شود. پس او باید به هر شکلی به اینجا رسیده باشد که به روانکاو مراجعه کند. پس روانکاو مراجع را همراهی می‌کند تا او بتواند به شناخت برسد. پس مسألۀ اصلی شناخته شدن است. باید آن قسمت تاریک روشن شود و در واقع از آن زخمی که وجود دارد کمی پرده‌برداری شود تا عیان و آشکار شود تا مراجع بتواند به شکلی با زخمش به یک هارمونی و هماهنگی برسد. به جایی برسد که زخم را قبول کند و با آن زندگی کند؛ زیرا زخم را نمی‌شود بعداً برداشت، ولی می‌شود با آن سازگار شد. می‌توان با شناخت آن به این قدرت رسید که با زخم همزیستی کرد. پس کار اول روانکاو از آنجا شروع می‌شود که یک مراجع آشنا شود به اینکه نیازمند شناخت درونی پنهان خویش است. به گفتۀ شاعر: در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. ندانم کیست، می‌خواهم بدانم که کیست.

خواستن شناخت درون نیاز اولیه است؛ یعنی همان طلب در مراحل عرفانی. اگر این نیاز و تقاضا نباشد اصلاً روانکاوی شروع نمی‌شود. به همین دلیل است که روانکاوی کودکان، تازه بالغان و کسانی که نیاز از دل خودشان نمی‌آید ممکن نیست. به همین دلیل است که مرحلۀ روانکاوی باید به‌تدریج به مهم‌ترین عامل زندگی فرد تبدیل شود؛ یعنی باید فرد طوری در مراحل روانکاوی خودش غرق شود که به کار و علاقه دیگری نپردازد و این بشود مشکل و مسألۀ اصلیش. زمانی که روانکاوی به حدی فشرده شود و فضای ذهنی مراجع را بگیرد که گذشته و حال در هم ادغام شوند و لایه‌لایه بیرون بیایند می‌توانیم امیدوار باشیم که به نتیجه‌ای خواهیم رسید. ما معمولاً روانکاوی را به باستان‌شناسی تعبیر می‌کنیم. وقتی شما بدانید در زیر مثلاً این اتاق یک گلدان سه هزار ساله وجود دارد، صدها تن خاک را  بیرون می‌آورید که به آن گلدان برسید. در مراحل روانکاوی، شاید در هر ساعت بیست- سی جملۀ مهم بیرون بیاید و شاید بعد از سی - چهل هزار جمله برسیم به آن زخم نهان؛ آن چیزی که در ناخودآگاه است و بر آن و کارکردش آگاهی نداریم. بعد از این می‌توانیم آرام‌آرام آن زخم را بشناسیم و با آن به یک صلح درونی برسیم. این جملات درست مثل همین خاک‌هایی است که پس می‌زنیم تا به آن گلدان باستانی برسیم. پس نیاز اولین مرحله است. و اگر هم حالا جسارتی می‌کنم و روانکاوی را با مراحل عرفان خودمان مقایسه می‌کنم فقط برای این است که چون در فرهنگ ما مراحل عرفان وجود دارد، با این مقایسه کمی با کار روانکاوی آشناتر بشویم؛ وگرنه این مسأله علمی نیست. مسأله‌ای که من می‌گویم در عرفان هم مسأله اول طلب و نیاز است و باید یک طلبی باشد، واقعاً باید مراجع قبول کند که با روانتکاو وارد تونلی طولانی می‌شود. باید بداند که این کاری است طولانیو طبیعتاً مقداری هزینه دارد؛ مالی، وقتی و جسمی. مدت‌ها باید بیاید یک ساعت روی تخت بخوابد و همۀ گذشته‌اش را به‌تدریج در تداعی آزاد بیرون بریزد؛ کاری که همیشه لذت بخش نیست. بعد باید از خواب‌ها، فانتزم‌ها و خاطرات تلنبار شدۀ آزاردهنده‌ای سخن بگوید که به‌تدریج شاید عمداً فراموش شده‌اند.

پس مرحلۀ اول نیاز است. مرحلۀ دوم را می‌گوییم مرحله انتقال. فکر می‌کنم مرحلۀ دوم عرفان است که عشق اسمش را می‌گذاریم. انتقال یعنی همان رابطۀ بین مراجع و روانکاو که در آن اعتماد و علاقه ایجاد می‌شود و مراجع به این نتیجه می‌رسد که روانکاو می‌داند، گوش دقیقی دارد، متوجه مراجع است و با مهربان است. این مرحله را می گوییم انتقال. البته ممکن است انتقال، قبل از اولین مراجعه صورت بگیرد؛ یعنی با اسم روانکاو، با محله‌ای که روانکاو زندگی می‌کند، با دوستی که این اسم را از او شنیده و آن دوست خیلی مورد علاقه‌اش باشد، به انتقال برسد. به هر حال باید یک جایی این اتفاق بیافتد که حتی خود مراجع هم نداند چرا به این روانکاو مراجعه می‌کند.

با اولین مراجعت به‌تدریج این انتقال، این علاقه، این انتقال متقابل از باید صورت بگیرد. به یاد دارم در یکی از درس‌هایی که می‌دادم به این مسأله رسیدم که یک مراجع دربارۀ مراحل روانکاوی، چه احساسی دارد. من خواهش کردم از یکی از مراجعین خود، بیاید و برای شاگردانم توضیح بدهد. در مقابل این پرسش که چه چیز تو را وا می‌داشت که هفته‌ای دو - سه جلسه بیایی و اینجا روی تخت بخوابی و سخن بگویی؟ چه انگیزه‌ای داشتی؟ آن خانم جوابی داد که برای خود من خیلی آموزنده بود. او گفت منی که در زندگی روزمره کسی به حرف‌هایم توجه نمی‌کرد؛ نه شوهرم، نه دخترم و نه همکارانم، بعد از مدت خیلی کمی متوجه شدم که انسانی وجود دارد که یک ساعت تمام دقیق به حرف‌های من گوش می‌دهد و بعد گاهی کلماتی می‌گوید که معلوم است که از توی حرف‌های روزمره و عادی من مطالبی را بیرون می‌کشد. بعد متوجه شدم که او چه انسان والایی است. این انسان حاضر است ساعت‌ها و ساعت‌ها به حرف‌های روزمرۀ من که برای هیچ‌کس مهم نبود گوش می‌دهد. خب این را می‌گویند انتقال. در واقع یک علاقه ایجاد می‌شود فراتر از علاقۀ معمول. البته این انتقال بعد شکل‌های مختلفی به خودش می‌گیرد؛ ولی به هر حال مرحلۀ طلب و عشق یا نیاز و انتقال صورت می‌گیرد و طبیعتاً در مرحلۀ سوم باید از هر دوی این‌ها یک نتیجه گرفت که فرد شروع کند به تعریف خواب‌هایش، گذشته‌اش و از این شاخه به آن شاخه پریدن. اساساً از این شاخه به آن شاخه پریدن است که می‌شود گفت این کار اساسی تداعی آزاد صورت می‌گیرد. در این حالت مهم است که روانکاو دریابد چرا مراجع از موضوعی به موضعی دیگر می‌پرد. بگذارید مثالی در این زمینه بزنم. زمانی یکی از همکارانم داشت بحث می‌کرد که مراجع من امروز خیلی عصبانی آمد و گفت که من خیلی ناراحتم برای اینکه وقتی داشتم با سرعت می‌رفتم پلیس من را متوقف کرد، اما بعد متوجه شدم پلیس منظورش متوقف کردن یکی دیگر بوده نه من. من کلی وقت از دست دادم و بعد به سرعت دنبال آن اتومبیلی دیگر رفتم و در تمام مدتی که می‌خواستم آن را پیدا کنم تا الان که ینجا رسیدم ناراحت بود. ناراحت بودم چون یکی دیگر خطا کرده و من وقتم را تلف کردم. بعد از گفتن این مطالب او بیان می‌کند که تازه در تمام طول راه از این ناراحت بودم که چرا من در مدرسه راهنمایی کمی تنها بودم و پسرعموها و افراد خانوادۀ من در مدرسه راهنمایی دیگری بودند و من از این مسأله رنج می‌بردم که چرا تنها هستم.

وقتی همکارم این بحث که مطرح کرد من سؤال کردم ربط این دو تا به هم چیست؟ ربط اینکه این فرد را به اشتباه نگه داشتند در صورتی که فرد دیگری خطا کرده با مدرسه راهنمایی و تنهایی این مراجع چیست؟ من به نظرم آمد که واژۀ راهنمایی، اینجا پلیس راهنمایی تداعی کنندۀ مدرسۀ راهنمایی شده است. در واقع این چیزی است که از همین تداعی آزاد بیرون می‌آید. این است که از این شاخه به آن شاخه پریدن مهم است. در این واقعه شاخۀ اینکه پلیس جلوی این را نگه داشته و وقتش را تلف کرده وصل می‌ود به احساس تنهایی و آزاری که در مدرسه داشته است. پس می‌بینیم چگونه از این شاخه به آن شاخه پریدن مهم است برای روانکاو؛ زیرا تداعی آزاد آنجا اتفاق می‌افتد. آنجا است که می‌شود فهمید چرا ما به شدت عاشق یک نفر یا به شدت از یک نفر بیزار می‌شویم. چرا از یک فیلم خوش‌مان می‌آید. از یک کتاب یا نقاشی لذت می‌بریم و یک کتاب یا نقاشی دیگر بدمان می‌آید. تمام این‌ها می‌تواند در تداعی آزاد خودش را نشان بدهد.

پس می‌توان گفت بعد رسیدن به تداعی آزاد، گویی به‌تدریج خاک‌ها برداشته می‌شود و ما می‌توانیم به زخم‌هایی که در روان مراجع وجود دارد و بر اساس آن‌ها ناخودآگاه مراجع شکل گرفته است دست یابیم.