تاریخ چاپ
خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش دوازدهم (رابطه عشق در روانکاوی) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان امرداد ماه ۱۳۹۷ پاریس
متن محتوای ویدیو
در روانپژوهی: رابطۀ عشق در روانکاوی
با درودی دوباره به هممیهنان عزیز.
در دوازدهمین بخش برنامۀ در روانپژوهی در نظر دارم رابطۀ عشق و شکلهای مختلفش را، روانپژوهی یا روانشناختی یا روانکاری که مجموعۀ دیسیپلینهای مختلف را میپوشاند مطرح کنم.
در اینجا بهعنوان مقدمه یک بحث دیگری را پیش میکشم که شاید در موقعیت دیگری هم بتوانم آن را بیشتر و بهتر بشکافم و آن مقولهای به نام عرفان است که طبیعتاً فرهنگ غنی ما از آن پر است. اثرات نوشتاری این فرهنگ عرفانی که بر مینای عشق استوار شده، حدوداً از دو قرن بعد از اسلام شروع میشود. بحثی که در آینده ممکن است دوباره به آن برگردم این است که اساساً عرفان مقولهای است که همیشه با انسان بوده و تجربۀ عرفانی، تجربهای است که از شمنها، که نام آنها را در فرهنگ پارسی به اشتباه جادوگران قبیلهای گذاشتیم، میآید. پس شمنها اولین تجربیات تجربیات عرفانی را داشتند. میرچا الیاده در هزار و نهصد و پنجاه با کتابی به نام «نقش شمنها»، بهطور خیلی مشخص، میگوید که نخستین عرفا، نخستین کسانی که تجربههای عرفانی را در حدود چهل و پنج هزار سال پیش تا کنون، امتحان کردند شمنها بودند.
ما باید زمینههای مبهم عرفان و ریشههای غیر مکتوب عرفان را در فرهنگ خودمان پیدا کنیم. طبیعتاً زمانی که این شمنها از مناطق سرد سیر سیبری به مناطق گرم پایین آمدند، با خود فرهنگ شمنی را به این مناطق وارد کردند. پس ظهور عرفان در فرهنگ ایرانی- اسلامی دفعی نیست و بهتدریج صورت گرفته است. طبیعتاً تا جایی که امکان دارد باید به دنبال ریشههای عرفان باشیم. بررسی این پیوستگی تاریخ انسانی، که من بسیار به آن علاقمندم و به گمانم یکی از مسائلی است که در آینده با آرام شدن فضای سیاسی و علمی شدن بیشتر فضای فرهنگی ایران و امکاناتی که در اختیار محققین قرار میگیرد، امری ضروری است. امروز امکاناتی که باستانشناسی و حفاریهای باستانشناسی، شبکههای اجتماعی و اینترنت در اختیار محققین قرار داده است و تلاشهای بین دیسیپلینی که بین روانکاوی، انسانشناسی، قومشناسی، روانپزشکی، قومشناسی روانپزشکی، روانشناسی و تاریخ وجود دارد، سبب شده است محققین بتوانند در صورت آرام شدن فضای سیاسی جامعه و رها شدن از فضای ایدئولوژیک بهنحو درست و علمی به شناخت فرهنگی ما بپردازند.
در شناخت تاریخ فرهنگی ما علم راهنمای خوبی است. یک بخش بسیار مهم و عظیم شکل گیری فرهنگی ما مربوط به شمنها و مهاجرت آنها از سیبری به مناطق گرم پایین است. گروهی از شمنها به هند میروند و اندیشههایشان منجر به عرفان هندی میشود و همین مسیر را در زمینۀ ظهور عرفان ایرانی هم میتوانیم ردیابی کنیم. همانطور که می دانیم افرادی مثل سهروردی، شیخ اشراق، عملاً میگوید که به سراغ متون قبل از اسلام رفته و آنها را خوانده است. به همین دلیل هم از سوی حاکمان وقت خیلی خطرناک تشخیص داده شد و همینطور که اطلاع دارید در سیسالگی شمع آجین شد؛ یعنی آنقدر بدنش را سوراخ کردند و شمع درونش گذاشتند و روشن کردند که جان باخت.
به هر روی این پرانتز را باز کردم تا امیدی را که حداقل در دلم دارم به شما هم منتقل کنم که ما در آینده با توجه با سه محور اینکه ایران ما از نظر فرهنگی کمتر سیاسی باشد و بیشتر علمی بشود و دوم اینکه هر علمی هر دیسیپلینی در زمینۀ خودش به شدت دارد جلو میرود مثلاً باستانشناسی، انسانشناسی و انسانشناسی بسیار قدیم و سوم اینکه شبکههای اجتماعی که وجود دارند و اینترنت باعث میشوند این علمها بیشتر در هم تنیده شوند و از هم نتیجه بگیرند و ما بتوانیم با یک باستانشناسی شناخت سراغ گذشته خودمان برویم و از طریق آنچه وجود دارد، آنچه نتایج این دانشهای مختلف است بتوانیم واقعاً ریشه فرهنگی خودمان را تا عمقی که ممکن است بشناسیم و تا مثلاً این خطای بزرگ را تکرار نکنیم که شعر فارسی مثلاً از رودکی یاهمعصرانش آغاز شده است. این حرف طبیعتاً یک نوع نگرش ساده اندیشی است برای اینکه بین مدارک موجود کتبی و یک زاویه فرهنگی، اینها مخدوش کردیم. بله مدرکی از شعر قبل از اسلام وجود ندارد یا بسیار اندک است؛ اما نبودن اثر کتبی دلیل عدم حضور آن شاخه فرهنگی نمیشود.
این بحثی که میخواهم بهعنوان رابطۀ عشق در روانکاوی مطرح کنم به ما در فرهنگ ایران کمک فراوانی میکند. ما در عرفان این عشق را داریم و مبنای عرفان و تجربل عرفانی بر عشق نهاده شده است و این دو با هم قرین هستند. وقتی به عشق را از نظر روانکاوی نگاه کنیم و بخواهیم رابطۀ بین روانکار یا روانکاو با مراجعش را بشکافیم، میتوان گفت این مسألۀ فرهنگ عرفانی ما به ما کمک فراوانی میکند.
فروید اولین کسی بود که برای نخستین بار بدن انسان را در فرهنگ گذاشت. قبل از فروید، پزشکها بدن میدیدند و جامعهشناسان، انسانشناسان، قومشناسان و تاریخنگاران فرهنگ را میشناختند ولی فروید اولین کسی بود که آمد بدنی که پزشک به آن نگاه میکند را در بستر فرهنگ گذاشت. و به این منوال هر که چون ماهی ز آبش سیر شد؛ آبی که ما در آن زندگی میکنیم، انسان زندگی میکند، آن آب را فرهنگ دانست و به این بستر فرهنگی توجه کرد. پس آنچه که آسیبهای روانی ماست، کارکرد ما بر اساس فرهنگ است؛ به عبارتی آسیب روانی در بستر فرهنگ ایجاد میشود و انسانی که در بستر فرهنگی رشد میکند دچار آن میشود.
فروید بهعنوان کسی که توانست ناخودآگاه را، قسمتی از روان ما که ما بر آن آگاهی نداریم، کشف کند و توجه کند که این ناخودآگاه چه نقشی دارد و چگونه میتوانیم آن را بشناسیم. فروید در پی این امر بود که ناخودآگاه در شناخت و درمان آسیبهای روانی چه کمکی به ما میکند. او با شناخت ناخودآگاه بهتدریج توانست روانکاوی و مراحل آن را تدوین کند. او میگوید کار ما بهعنوان روانکاو از طریق عشق است. این عشق هم در مسألۀ انتقال بین مراجع و روانکاو است و هم در مورد تمامی روابطی که فرد از کودکی با فرد دیگری دارد. این رابطه همان مبنای رابطۀ کودک با مادر است. در واقع عشق چگونه مدل سازی میکند؟ تا انتها، همان رابطۀ بین مادر و کودک است و چگونه این رابطه بهتدریج شکل عوض میکند و ما میتوانیم بر اساس آن همانطور که فروید میگوید بگوییم که راه ما، کار ما و درمان ما از طریق عشق است.
من اینجا علاقهمندم چند جمله از فروید را تحلیل کنم. در واقع مناسبتر است که دقیقاً به مرجع مراجعه کنیم. در نوشتهای به نام «فشردۀ روانکاوی بالینی»، فروید مطرح میکند که پستان خوراک رسان مادر نخستین باب عشقی جنسی برای کودک است. عشق با ارضای نیاز خوراکی خود را مینمایاند. در نخستین زمان، کودک میان پستان مادر و بدن خود جدایی نمیشناسد. آنگاه که کودک در مییابد که پستان را کم دارد، جدایی آن را با بدن خود میفهمد و در اینجا پستان را در خارج از خود و چون چیزی خارجی مییابد؛ چیزی که در خود پارهای از سرمایۀ خودشیفتگی نخستین را به همراه دارد و در شخص مادر به کمال میرسد. مادری که نه تنها به کودک خوراک میرساند، بلکه احساسات مطلوب و نامطلوب فراوان دیگری را بیدار میکند. به لطف این همه توجه، مادر نخستین دلربای کودک میگردد. این پیوند دوگانه، مادر را در مکانی یگانه، با ارزش، همیشگی و دور از هر سنجشی میگذارد. به همین گونه مادر نخستین و پر توانترین موضوع عشق میشود، نمونۀ همه عشقهای آیندۀ کودک. وقتی فروید در مطلبی به نام «سه مقاله در مورد جنسیت» بحث میکند که جنسیت از کودکی وجود دارد و احساس جنسی وجود دارد، مورد غضب جامعۀ زمان خودش در وین قرار میگیرد و حتی بحث این بوده که بعد از انتشار این کتاب، مردم حتی سعی میکردند از پیادهرویی که فروید رد میشده است به آن طرف پیادهرو بروند. این کار فشار خیلی سختی از نظر روانی بر فروید میآورد، در صورتی که فروید مطمئن بوده به چیزی که میگوید. من سعی میکنم این را هم با دید تازهای بشکافم.
نام فروید متأسفانه در فرهنگ ایران بد جا افتاده است. اولین واکنشی که دربرابر نام فروید میبینیم این است که او همه چیز را جنسی میداند. علت این امر این است که فروید هم بد ترجمه شده، هم به وسیلۀ کسانی ترجمه شده که روانکاو نبودند و با این علم، با این روش بالینی و کار بالینی و کلینیکی آشنایی نداشتند. در صورتی که این یک نوع ساده کردن و بار منفی دادن به نظریه فروید است. بحث فروید این است که همۀ لذتها در ابتدا یک ریشه دارند. اشارۀ او در اینجا همان لذتی است که کودک بهطور غریزی از پستان مادر میبرد؛ زیرا با با مکیدن غذا میگیرد و نیاز جسمی خود را بر طرف میکند. پس پستان مادر هم لذت نیاز جسمی است که خوراک است و غذا و کودک با آن میتواند به حیاتش ادامه بدهد و هم احساسی است که از پستان مادر و مکیدن این پستان ایجاد میشود؛ پس پستان مادر مبنای همۀ لذتها است نه اینکه تنها لذت جنسی باشد. وقتی به این شکل نگاه کنیم مبنای همۀ لذتها یک جا است، یکی است و وقتی یکی است، جنسی و غیر جنسی آن از یک جا بیرون میآید. پس کودک لذت جنسی را از همان اول دارد. مسألۀ دوم تابویی است که بین رابطه کودک و مادر وجود دارد. طبیعتاً کودک و مادر در یک رابطۀ توحیدی و یگانگی قرار گرفتند. در عرفان هم فرد خودش را در یک رابطۀ توحیدی با هستی میبیند. کودک بر اینکه از مادرش جداست اشرافی ندارد. طبیعتاً نه ماه با مادر از نظر فیزیکی در یک جا بوده و بعد هم که جدا میشود، این جدایی، یعنی جدایی فیزیکی، یکروزه حاصل نمیشود، بلکه مراحلی دارد. بهتدریج در فرصتهای گوناگون در قسمت در روانپژوهی به این موضوع اشاره میکنم. مراحل جدایی کودک از مادر بدین ترتیب است: مرحلۀ آینگی، خود شیفتگی و شهروندی. در مرحلۀ اول با مکیدن پستان مادر، شیر خوردن و لذت بردن که ژاک لکان آن را ژویسانس؛ کامیابی میگوید. آن هم بحثی است که در فرصت دیگری خواهم گفت. تمام مفاهیم را نمیشود در یک برنامۀ بیست و پنج دقیقهای مطرح کرد. سعی میکنم هر دفعه یکی را بیشتر بشکافم ولی از بقیه هم نام ببرم برای اینکه این شبکۀ مفاهیم چون در هر علمی، در روانکاوی هم به هم مربوط هستند. من سعی میکنم یک کمی نام این مفاهیم را بیاورم و در هر بحثی یکی را جلو ببرم. گفتم بحثی که فروید دربارۀ اینکه پستانِ خوراک رسانِ مادر، برای کودک نخستینِ بابِ عشقِ جنسی است به معنی یگانگی است. این عشق یعنی احساس یگانگی کردن. عاشقی یعنی مطلوب کردن، مطلوب مطلق کردن، ایدئال کردن فرد دیگر. اینجا یک حالتی بهوجود میآید که مسألۀ عاشق و معشوق مهم نیست، مهم پیدایش آن حالت است که در فرصت دیگری با توجه به اشعار حافظ میتوانم به این مسأله بپردازم که چگونه حافظ متوجه است که اصل، حالت عاشقی است و عاشق و معشوق به فرع تبدیل میشوند. وقتی ما به آن حالت عاشقی برسیم، عاشق و معشوق در واقع به فرع میروند. در اینجا فروید مطرح میکند که عشق با ارضای نیاز خوراکی خود را مینمایاند. یگانگی پستان مادر، ارضای خوراکی و لذت بردن که مبنای تمام لذتها است. در نخستین زمان، کودک میان پستان مادر و بدن خود جدایی نمیشناسد. طبیعی است برای اینکه در آنجا بوده است. حالا واژۀ مادر را من بعضی وقتها بهشکل تمثیلی و استعاری خودش میگویم؛ ما، در. این خیلی زیبا است. حتی اگر از نظر واژهشناسی ریشهاش اینطور نباشد. می دانید که در نظریۀ روانکاوی ما دُرست است به دنیا میآییم، دُرست است که اسمی پیدا میکنیم، درست است که مراحل مختلف کودکی و نوجوانی را طی میکنیم و به شهروند تبدیل میشویم؛ ولی همیشه در مادریم یا مادر در ما است. زبان مادری مبنای اساسی پیدایش ناخودآگاه ما است که همیشه و همواره با ما است؛ کافی است که این رابطه با مادر را بپذیریم و قبول کنیم و به این واقعیت علاقهمند بشویم که مادر، مادر است، یگانه است و همان فردی است که اولین احساس یگانگی و احساس عشق را به او داشتیم. پس کودک میان پستان مادر و بدن خود جدایی نمیشناسد. آنگاه که کودک در مییابد پستان را کم دارد، جدایی آن را با بدن خود میفهمد. پس در واقع در کمبود است. بهتدریج یک مورد خارج از بدن، یعنی یک پیدایش، یک دیگری است. از همینجا در بحثهای دیگر ادامه خواهم داد این بحث دیگری را. از همینجا است که دیگری و من شکل میگیرند. همینجا است که بهتدریج حضور انسان در هستی میتواند بهشکلی وابسته شود به همین من و دیگری. دیگری چگونه شکل میگیرد؟ همینطور که میدانید در بسیاری از گزارشات کارشناسی که در مورد مجرمین دادگاهها مینویسند، قاضیها از کسانی که گزارش مینویسند میخواهند رابطۀ این فرد را را با دیگری بررسی کنند تا بدانند برای او دیگری کیست، چیست. کودک از همان ابتدا با کمبود متوجه میشود دیگری وجود دارد و از اینجا پستان را در خارج از خود مییابد؛ یعنی دیگری شروع میشود و آن را چون چیز خارجی مییابد، چیزی که در خود پارهای از سرمایۀ خودشیفتگی نخستین را به همراه دارد و در شخص مادر به کمال میرسد. اینجا یک کیمیایی رخ میدهد، یک عمل عجیبی رخ میدهد و آن این است که بچه، در ضمن جدا شدن پارهای از مادر با خودش میآورد و بهشکلی درست است دارد جدا میشود اما دارد میفهمد که مادر دیگری است، پستان مادر دیگری است. اینجاست که ژاک لکان وقتی همین بحث را ادامه میدهد به مطلبی اشاره میکند و میگوید بزرگترین دریافت ژاک لکان همین ابژۀ مولد خواهش است. ابژه مولد خواهش را هم بحث خواهم کرد که در واقع جایی است که بین امر واقع و امر نمادین و امر خیالی دارد در ذهن آن بچه شکل میگیرد. در آنجا است که یک نگاه، یک لمس، یک بو، یک تونالیته، یک تن صدا میتواند بچه را متوجه کند به اینکه خودش هست و دیگری هست؛ یعنی درست آنجا است کیمیایی رخ میدهد، ژاک لکان اسم آنجا را میگذارد ابژۀ مولد خواهش. به شکل دیگری فروید اینجا مطرح میکند، چیزی که در خود پارهای از سرمایه خودشیفتگی نخستین را به همراه دارد و در شخص مادر به کمال میرسد. مادری که نه تنها به کودک خوراک میرساند؛ بلکه احساسات مطلوب و نامطلوب فراوان دیگری را نیز بیدار میکند.