طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در نگاه روانکاو: خلق, مردم و توده

تاریخ چاپ  

خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی (بخش پنجم): واژه های: خلق, مردم و توده تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان اردیبهشت ۱۳۹۷ پاریس

متن محتوای ویدیو


نگاه روانکاو (بخش ۵): خلق، مردم و توده

با درود امیدوارم همه هم‌وطنانم خوب و خوش و خرم باشند و آماده برای بخش دیگری از نگاه روانکاو.

پنجمین بخش در مورد واژه‌های خلق، مردم، انسان و توده است. روانکاو از چه زاویه‌ای و چگونه به این واژه‌ها می‌نگرد؟ در درجه اول نکتۀ اساسی و مهم این است که روانکاو هر انسانی را در فرهنگ خود آن انسان می‌گذارد. فرهنگ یعنی قدمت یک‌میلیون‌ساله. اولین لایه‌ای که وجود دارد لایه نمادپردازی است. در بخشی درباره آن صحبت خواهیم کرد و می‌گوییم چگونه از ژست شروع کردیم و بعد به شیء رسیدیم و بعد به سیلاب، به هجا و بعد چند هجا و کلمه و جمله و زبان و زمان در زبان؛ بعد رسیدیم به نقاشی پیش‌ازتاریخ که چهل‌وپنج هزار سال قدمت دارد؛ بعدازآن به خط رسیدیم و بعد از خط در انتها به نشانه‌ها و علائمی که ما را به سمت دنیای مجازی برد. این درواقع سیر فرهنگ یک‌میلیون‌ساله انسان است. در لایه اولی که ما نگاه می‌کنیم انسان در یک‌میلیون پیش از حیوان جدا شد. لایه اول را در اینجا تمام می‌کنم که همان انسان بودن ما است؛ آنجایی که با حیوان فرق می‌کنیم و نمادپردازی کردیم.

لایه دوم زبان مادری است، فرهنگ مادری است. آن نوعی است که مادر حضورش را در هستی به من فرزند منتقل می‌کند. چند سال اول زندگی است حول‌وحوش پدر، خواهران و برادران و محیطی که به آن می‌گوییم محیط خانوادگی، قبل از مدرسه، قبل از اینکه من با دیگران همراه باشم. این لایه دوم است. درست در اینجاست که اهمیت زبان مادری روشن می‌شود، تا حدی که از نگاه روانکاو زبان مادری زبان مادر است؛ یعنی تکیه‌هایی که مادر روی واژه‌ها، روی نکات سنتی، مطالب سنتی که به مادر رسیده و مادر به فرزند منتقل می‌کند. درواقع پایۀ پیدایش و شکل‌گیری ناخودآگاه در همین زمان است و نظام داده‌پردازی دال‌های ما ظاهر نمادهای ما در همین‌جا شکل می‌گیرد؛ پس اهمیت زبان مادری، فرهنگ مادری، سنت مادری در این است که پایه و استخوان‌بندی روان ما را می‌سازد. ازاینجا به بعد می‌توانیم به خیلی از پرسش‌هایی که در گلویمان گیر کرده است، پاسخ دهیم. چگونه می‌شود شخصی که ازیک‌طرف می‌تواند در زمینه دانش و فن مدارج بالایی داشته باشد، از طرف دیگر، تا این حد خرافاتی باشد؟ کافی است در فرهنگ ابتدایی، فرهنگ مادری، فرهنگ خانوادگی دچار این خرافات شده باشد، هر چه قدر بعد در نظام داده‌پردازی علمی جلو برود نمی‌تواند پاک بکند آن قسمت خرافاتی فرهنگی که از مادر و خانواده خودش گرفته است؛ پس این لایه دوم است. لایه اول لایه انسانی، لایه دوم فرهنگ مادری است.

لایه سوم آنجایی شروع می‌شود که من وارد جامعه می‌شوم. بالاخره جامعه امروزه از طریق آموزش، بیشتر آموزش در مدرسه شروع می‌کند و به من نوعی فرهنگ عمومی می‌دهد که هم شناخت در آن است، هم سنت در آن است، هم به‌شکلی که در جامعه رعایت می‌شود، ادب جامعه، رعایت مرزهای جامعه و زندگی اجتماعی در آن است. این‌ها قسمت سوم را می‌سازند، لایه سوم را.

روزی که شهروند بشوم و بیایم در جامعه زندگی کنم ترکیبی هستم از این سه لایه. از این به بعد حوادث، جنگ‌ها، گرسنگی‌ها، تلخی‌ها یا از آن‌طرف موفقیت‌های یک جامعه، جامعه‌ای که به سمت رونق می‌رود، مرا را به‌تدریج با خودش می‌برد و می‌سازد. پس انسان به این شکل ساخته می‌شود. وقتی تعریف انسان را با نگاه روانکاو به اینجا ببریم، طبیعتاً این انسان در ‌زمانی در نظامی تولیدی قرار می‌گیرد؛ پس وقتی در نظام تولیدی قرار گرفت، دهقان است یا کارگر است یا در نظام تولیدی خدمات است، کارمند بیمه است یا در مدیریت قرار می‌گیرد یا در دانشگاه یا مدرسه‌ای درس می‌دهد و... . درکل یا در خدمات قرار می‌گیرد یا در صنعت یا در کشاورزی. پس بعد دیگری پیدا می‌کند غیر از انسان یک‌میلیون‌سالۀ نمادپرداز که با زبان مادری و با فرهنگ اجتماعی رشد کرده است. فرهنگی که در آن نظام تولیدی است مقداری به او خصیصه می‌دهد؛ به‌عنوان‌مثال اگر دهقانی عمدتاً با زراعت دیم سروکار داشته باشد که نگرانی او آمدن باران است و هیچ کنترلی ندارد بر اینکه باران ببارد، نمی‌تواند انتخاب کند؛ درنتیجه این دهقان بیشتر به شانس و اتفاق و حادثه و اگر خدا بخواهد وابسته می‌شود؛ اما کارگری که صبح می‌رود تعدادی پیراهن یا اتومبیل تولید می‌کند و عصر برمی‌گردد به منزل و همیشه این کار را می‌کند، به هیچ اگر و مگری وابستگی ندارد. کسی که در خدمات است، اگر بورس باشد کارش به شکل دیگری است. انسان یک‌میلیون‌ساله در فرهنگ با آن سه لایه بعلاوه یک بعد دیگر ساخته می شود. این بعد دیگر که به نظام تولیدی مربوط می شود لایه چهارم است.

همین انسان ممکن است در مناطق مختلف مملکتی بسیار غنی، مثل ایران رشد کند. ممکن است در کوه‌های بلوچستان یا کوه‌های آذربایجان یا کوه‌های گیلان و مازندران، بین جنگل‌ها یا کوه‌های با بلوط‌های تنک زاگرس فرق یا در حاشیه کویر یا کنار دریای خزر یا خلیج‌فارس رشد کند. این‌ها با هم همگی فرق می‌کنند. جای خوش آب‌وهوا یا جای پرجمعیت یا در جایی که بسیار تنگدست است طبیعت تأثیرشان بر انسان متفاوت است؛ پس این هم می‌شود گفت لایه پنجم است. نه‌تنها نظام تولیدی دارد، بلکه لایه پنجمی هم وجود دارد که به فرهنگ ناحیه‌ای مربوط می شود که فرد در آن رشد کرده است. ایران خوشبختانه از این نظر غنی است. خوشبختانه هم‌وطنانی هستند که در فرهنگ بلوچی و حتی آذری، کردی، مثلاً در قوچان عشایر بختیاری یا قشقایی زیسته‌اند. موزاییکی داریم از فرهنگ‌ها که این فرهنگ‌ها زبان‌ها و لهجه‌های مختلف دارند، حتی زبان‌هایی با ریشه‌های مختلف. خود زبان فارسی هم لهجه‌های مختلف و گوناگونی روبرو دارد؛ مثل زبان سنگسری که قواعد دستوری آن بسیار پیچیده است و فرق می‌کند. غیرازاین هم ما ممکن است زبان‌های مذهبی داشته باشیم؛ مثلاً اقلیت یهودی مقیم شیراز که با زبان ویژه‌ای صحبت می‌کنند بسیار نزدیک به زبان قبلی مردم شیراز در زمان سعدی. سعدی شعری دارد به لهجه شیرازیان زمان خودش که دری صحبت نمی‌کردند. این می‌شود پنجمین بعد یک انسان. بعدی که می‌شود گفت بیشتر از بقیه ابعاد اجتماعی است. هم‌وطنی که کرد عشایر است، چوپان است و در خانواده‌ای کردزبان با سنت‌های کرد با مذهب تسنن به دنیا آمده و رشد کرده است متفاوت است با هم‌وطنی که در جای دیگر و به ترتیبی دیگر و در فرهنگی دیگر رشد کرده است. این فرد کرد در پنجمین بعد با هم‌وطنی که در روستایی کویری، نزدیک یزد به دنیا آمده و در آنجا زراعت می‌کند، فرق می‌کند. طبیعتاً رابطه‌اش با طبیعت و رابطه‌اش با سنت و مذهب متفاوت است. این هم از لایه پنجم.

پس درواقع این پنج بعد (پنج لایه) حتی اگر عمیق‌تر نشویم و به سلایق و سلیقه‌های شخصی و خصوصیات شخصی نپردازیم، کافی است بتوانیم نوع دیگر انسان را تعریف کنیم؛ به‌عبارتی از خود انسان شروع کنیم نه از مطلوب‌هایی که برای اداره جامعه داریم. اگر با نگاهی که مارکسیست‌لنینیستی است، به مردم بنگرم، به مجموعه انسان‌ها بنگرم، اگر نظام تولیدی را در صدر بگذارم و مطرح بکنم، اگر بگویم کارگران متحد شوید (یعنی کارگران را در سطحی جهانی مربوط بکنم به هم) معنایش این است که نظام تولیدی (یکی از لایه‌ها) را برکشیده‌ام و آن چهار بعد (چهار لایه) دیگر را به زیر برده‌ام. ممکن است معممی شیعه که معتقد به شیعه وطنی است مطرح بکند اساساً مرز مملکتی معنی نمی‌دهد و ما همه در وطنی به نام جایگاه شیعه زندگی می‌کنیم و درنهایت حقانیت شیعه در جهان اسلام اثبات می‌شود و حقانیت اسلام در جهان و همه به آن سمت خواهند رفت. این نگاهی باورمندانه و سنتی است. امکان دارد این ایده در حوزه داخلی ایران، یعنی آنجایی که شیعه توانسته نفوذ بکند، برای عده‌ای مقبول باشد؛ اما برای کسانی که از این حوزه خارج بوده‌اند، مثل هم‌وطنان بلوچ و کرد و ترکمن، پذیرفتنی نیست؛ پس کافی نیست انسان را فقط از زاویه سنت مذهبی و سنتی خودش ببینیم؛ کافی نیست فقط لایه اول را ملاک بدانیم که در هفت هشت سال اول زندگی از طریق خانواده به او رسیده است؛ زیرا هنوز نظام تولیدی و آموزش‌های جامعه و قوانین جامعه را درنظر نگرفته‌ایم. نگاهی صرفاً جهانی ممکن نیست. نظم اجتماعی یا به ما تحمیل شده یا ما در آن زندگی می‌کنیم؛ مثلاً اگر از جایی بخواهم بروم به جای دیگر، از خطی بخواهم رد شوم، امکان ندارد؛ زیرا از من مدارکی می‌خواهند، به من تذکر می‌دهند که آنجا نمی‌توانم بروم. به این می‌گوییم مرز. از این مرزها حفاظت می‌شود در مقابل کسانی که بخواهند وارد بشوند و به من آسیب برسانند. احتمالاً من واحدی دارم، پولی دارم که قدیمی‌ترین اختراع انسان است. پول را جانشین کار کرده‌اند تا بتوانیم دادوستد بکنیم؛ اما می‌دانید پول اختراع پول به‌شکلی است که در جای کم و نبود قرار دارد. پول همیشه کم است. هرچقدر کسی پول داشته باشد، طبیعتاً کم است؛ برای اینکه در جای نبود قرار گرفته است.

فرض ‌کنیم در گذشته‌ای دور دهقانی گاوش را قرض داده است برای دو ماه به دهقانی دیگر و به ازای قرضش باید پنج کیسه گندم بگیرد. برای اینکه در خاطر بماند و کسی نتواند جر بزند در مورد دو گاو پنج کیسه گندم، معمولاً چیزی، مثلاً گلوله‌های سفالی یا مکعب‌های سفالی، درست می‌کردند و در خمره‌ای می‌گذاشتند. سر این خمره را هم می‌بستند و می‌پختند. بعد از مدت‌زمانی که باید گاو تحویل داده می‌شد و پنج کیسه گرفته می‌شد (دو گاو پنج کیسه گندم) خمره را می‌شکستند و نگاه می‌کردند؛ درنتیجه رابطۀ بین این دو معلوم می‌شد. از آنجا بود که یواش‌یواش برای اینکه یادشان نرود، روی خود آن سفال، آن کوزه وقتی خام بود، دو مکعب یا سه دایره و ... می‌کشیدند تا یادشان نرود در آن چی هست. بعد از مدتی متوجه شدند ضرورتی ندارد هم در داخلش چند گلوله بگذارند هم رویش علامت بگذارند. یواش‌یواش فقط رویش نوشتند و مسطح شد. بعد به رقم و عدد تبدیل شد. یواش‌یواش شروع شد به پیدایش رابطۀ تهاتری؛ سپس قرض دادن و قرض گرفتن تبدیل شد به رابطۀ پول؛ یعنی پول به‌جای چیزی. پول همیشه کم است، در جامعه‌ای هستیم که می‌توانم با پول، مثلاً ریال یا دینار یا یورو، کار فشرده را تبدیل کنم. بعد از مدتی دیگری نمی‌توانم این کار را انجام بدهم. از جایی به بعد نمی‌توانم ریال بدهم؛ زیرا طرف مقابل من که دینار دارد نمی‌فهمد من چه‌کار می‌کنم؛ پس آنجا را می‌گوییم مرز، مرزی که من نتوانم از آن عبور بکنم، نتوانم رابطۀ دادوستد با آن برقرار کنم، احتمالاً زبان همدیگر را نتوانیم متوجه بشویم، نظام جامعه‌مان ممکن است متفاوت باشد؛ مثلاً من از دست راست خیابان برانم و او از دست چپ خیابان براند؛ درنتیجه نمی‌توانم ضوابط اجتماعی و قوانین اجتماعی را رعایت بکنم. جرم‌ها، قوانین و سنت‌ها با هم فرق می‌کنند، ازدواج‌ها و طلاق‌ها فرق می‌کنند. اگر مجموعۀ آن حدود مشترک (واحد پول و قوانین و قواعد ...) را دولت‌ملت بنامیم که شاید اختراع جدیدی هم باشد (حدود دویست سال)، به نگاه روانکاو نزدیک‌تر است. اما اگر در درون دولت‌ملت نقش آن پنج لایه را در نظر نگیریم (به‌ویژه زبان مادری، فرهنگ مادری و سنت مادری) اگر نقش منطقه‌ای را در نظر نگیریم (آب‌وهوا و اقلیم) اگر نقش نظام تولیدی و فرهنگ و سنت را در نظر نگیریم، طبیعتاً می‌افتیم در نوعی باورمندی به آنچه وجود ندارد؛ یعنی چنین دولت‌ملت مطلقی وجود ندارد. شاید امروز بشود گفت استثنا تا حدی یونان اینگونه که همه مردم یونان هم زبان قدیمی یونانی را دارند، همه ارتدکس هستند، هم مرزهایشان مشخص و معین و معلوم است و هیچ‌وقت هم عوض نشده (البته چهارصد سال مستعمره عثمانی‌ها بودند)؛ ولی عوض نکردند چیزی را. این خودش شاید از استثنائات تاریخ باشد. از یونان شروع می‌کنیم می‌رویم تا مثلاً برسیم به سوئیس که سه زبان دارد. واقعاً وقتی نگاه می‌کنیم کارهای اداری‌شان را، وقتی زندگی می‌کنیم در سوئیس، متوجه می‌شویم کمی برایشان مشکل است. همه بخشنامه‌ها به سه زبان نوشته می‌شود. مردم مجبورند جسته‌وگریخته هر سه زبان را یاد بگیرند. البته غنای خاص خودش را دارد؛ ولی مشکل ویژه خودش را هم دارد. درکل، منظور من بیشتر این است که نگاه روانکاو عمدتاً می‌تواند بر روی نگاه دولت‌ملتی ختم بشود که آن چهار بعد دیگر را کنار نگذارد و دگم به دولت‌ملت نگاه نکند. برای اینکه این نگاه، بقیه افرادی را که ازنظر فرهنگی، زبانی، سنتی و مذهبی متفاوت هستند (این تفاوت‌ها همیشه غنیمت است) به اقلیتِ اکثریت تبدیل می‌کند؛ درنتیجه همیشه فشار اکثریت بر اقلیت خواهد بود. باید این مسئله اکثریت/ اقلیت را با توجه به اینکه همه حق یکسان داریم بنگریم و مشکلاتش را با توجه به همین نگاه حل بکنیم.