مهمان زمین

تاریخ چاپ  

گر توانم بود به سادگی یک مرگ، دست از زندگی می‌شستم.

دیدگانم را هم،

با آب شوق یا درد، یا دوری، یا ندانستن.

گر توانم بود به پاکیزگی کودکی نوپا،

اندیشه‌هایم را سره می‌کردم،

گفتارم را هم،

با نگفتن در کنارۀ گوش یاران ندیده‌ام.

گر توانم بود به کوتاهی یک بوسه،

به ژرفای هستی، فریادی برمی‌کشیدم.

و آنگاه،

گلویم را به بلبلان وام می‌سپردم

گر توانم بود،

خورشید را به شب زمین مهمان می‌کردم.

پاکیزگی کودکانه را هم.

 

حسن مکارمی ۲۰۰۷ فرانسه