تاریخ چاپ
خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش سی و شش (شناخت پدیده امانوئل مکرون ۲) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان، بنیاد آزادی اندیشه و بیان تیر ماه ۱۳۹۸ پاریس
متن محتوای ویدیو
نگاه روانکاو (بخش ۳۶): شناخت پدیده امانوئل مکرون ۲
با سلام مجدد و آرزوی بهترین روزها برای هموطنان عزیزم و تمامی پارسیزبانانی در هر گوشۀ این دنیای بزرگ
صحبت در مورد پدیده مکرون، رئیسجمهور فعلی فرانسه را ادامه میدهم. در قسمت قبل تا حضور جلیقهزردها و پاسخ مکرون به حضور آنها را گفتم. حال میخواهم مکرون را از نگاه روانکاو بررسی کنم، با نگاهی بدون جهانبینی ویژه، علاقه ویژه و تقسیمبندیهای سیاسی ویژه. ببینییم مکرون چه حضوری دارد و چگونه این حضور در فرانسه دریافت میشود. کمی جلوتر بروم و عمق سخنم را بگویم. در نظام جمهوری فرانسه پنج جمهوری بوده است. تمام آنها جمهوری بودهاند، ولی ساختار سیاسی آنها متفاوت بوده است. جمهوری اول بعد از نظام پادشاهی لویی شانزدهم به وجود میآید. بعد امپراتور ناپلئون میآید. سپس جمهوری دوم. بعد ناپلئون سوم میآید. بعدازآن جمهوری سوم تشکیل میشود و سپس جمهوری چهارم. بعدازاینکه جنگ دوم تمام میشود ژنرال دوگل جمهوری پنجم را با قانون اساسی تازه می برد و مجلس سنا را اضافه میکند. درواقع جمهوری قانون اساسی درست میشود که همه میدانند به قامت دوگل ساخته میشود. ولی در همین جمهوری پنجم با دو نوع رئیسجمهور روبرو هستیم، مستقل از اینکه چپ میاندیشند یا راست، مستقل از اینکه محبوب هستند یا نه. حالا فرض بکنیم (اگر علاقهمند نیستید میتوانید این فرض را قبول نکنید) نظریه توطئهای در کار نیست. کسی رئیسجمهور میشود بعد از همه مکافاتهای دور اول و دوم و غیره. در فرانسه چون قانون اساسی و رفتار مردم و جامعه مدنی عمیق و قدیمی است نمیشود گفت این فرد جایش اینجا نیست و بیجا اینجا است. شورای نگهبانی وجود ندارد که کاندیداها را کنار بگذارد و فقط به شش کاندیدا اجازه بدهد وارد مبارزۀ انتخاباتی بشوند. هر کس بتواند از از نمایندگان مردم پانصد امضا بگیرد، میتواند نامزد شود. حدود چهل پنجاههزار نماینده در سطوح مختلف در فرانسه وجود دارد؛ پس پیدا کردن پانصد امضا خیلی هم ساده است. هیچ شرط دیگری ندارد و میتواند در دور اول ریاست جمهوری شرکت بکند؛ به همین دلیل میبینیم برخی (بیست نفر یا سی نفر) کمتر از سه درصد و حتی گاهی دودهم درصد رأی میآورند. این نشاندهندۀ عمق دموکراسی است. از دید من کسی که در فرانسه رئیسجمهور میشود، چیزکی دارد که توانسته انتخاب شود. کسی رئیسجمهور میشود که نماینده حزبی باشد؛ چون حزب است که امکانات دارد. میتواند برود مردم را ببیند و جلسه بگذارد و معرفی بکند. روزنامه دارد. حزب است که میتواند برنامهای برای رئیسجمهور بنویسد. کاندید حزب تکیهگاهش هیئتی از افرادی است که دولت سایه هستند. باید در این در هر زمینهای نظر داشته باشد و بتواند نظر بدهد. نامزد ریاست جمهوری باید نشان بدهد میتواند صاحبنظر باشد. یکنفره نمیتواند این کار را انجام بدهد. باید روی هرمی سوار باشد که آن هرم از افراد شایسته و قابلی تشکیل شده باشد تا بتوانند در ابعاد مختلف جامعهای مثل فرانسه در اروپای امروز و در جهان پرتحول امروز، صاحبنظر باشند. چندان ساده نیست. مثالی بزنم. در دور دوم دو نفری که بیشتر رأی آوردند مکرون بود و خانم لوپن که دختر همان لوپن اصلی است که شناخته شده است، بهعنوان کسی که اندیشههای نژادپرستانه و ملیگرایی افراطی دارد. دخترش سعی میکند مقداری تعدیل کند؛ برای اینکه با آن اندیشهها نمیتواند کار را به پیش ببرد. بین این دو بحثی شد که خیلی قاطع رأی مردم را برد به سمت مکرون (شصتوپنج درصد). فقط به دلیل پاسخ به یک پرسش چنین شد. ترکی روشن شد در مورد نگاه خانم لوپن به مهمترین چالش جامعه فرانسه. پرسش این بود: آیا از منطقه یورو (واحد پول اروپا) بیرون برویم یا نرویم؟
پاسخ لوپن بسیار ساده اندیشانه و بیربط بود بر اساس جهانبینی خودمحور. پاسخی که مکرون داد و سؤالی که مکرون از او کرد باعث شد همهچیز همان موقع تمام شود و لوپن تبدیل شد به مهره شوخته؛ یعنی کیشومات. مکرون تسلطش را نشان داد. منظورم این است در جامعهای مثل فرانسه یک نفر که میشود رئیسجمهور بالاخره آنی دارد. «بنده طلعت آنیم که آنی دارد».
گفتم در فرانسه با دونوع رئیسجمهور مواجه میشویم. یک دسته رئیسجمهورهایی هستند یک سر و گردن از بقیه بلندترند. دسته دیگر رئیسجمهورهایی هستند که کار اساسی و بنیادیای انجام ندادهاند. مملکتی را تحویل گرفتهاند و پنج سال یا هفت سال بعد تحویل میدهند. در دورانی نبودهاند که بتوانند تحول و دگرگونی و حرکت اساسیای در جامعه فرانسه انجام بدهند. البته این نظری شخصی است. دوگل و میتران و مکرون را میتوانیم در دسته اول بگذاریم. توانایی شخصی آنها فراتر از بقیه است، فراتر از شیراک و اولاند و سارکوزی و ... . این دسته دوم کسانی هستند که تلاش کردهاند، ولی تفاوتی با دسته اول دارند. البته همهشان آنی داشتند که شدند رئیسجمهور. دسته اول را میتوان مردان دولت یا دولتمرد نامید. شناخت کاملی از دولت دارند و میتوانند رهبر دولت باشند. دولتمرد یعنی هنر سیاست (امر ممکن) را دارند. همچنین استراتژی سیاسی طولانیمدت چه در مورد عوامل داخلی، چه در مورد عوامل خارجی را هم داشتند. همسانی و همراهی این دو با فرهنگ فرانسه را هم داشتند. پس میتوانند جامعه فرانسه را در طولانیمدت به سمتی ببرند که در تمامی مزایا و مشکلات جهان و نکات سازنده و مخرب آن تأثیرگذار باشند. میتوانند به جامعه فرانسه حرکتی بدهد که تواناییهای مردم بیشتر شود. هم دوگل این کار را انجام داد هم میتران. به نظر میرسد مکرون هم این توانایی را دارد، باوجودی که بسیار جوانتر از بقیه است. سنش از متوسط سنی رئیسجمهورها خیلی کمتر است. متوسط سنی پنجاهوپنج سال است و مکرون چهلساله است. هم انرژی جوانی دارد، هم تفکرات و اندیشۀ راهبردی؛ همچنین زبان بسیار غنی ادبی و روشنی دارد. وقتی صحبت میکند بسیار روشن صحبت میکند. سخنانش هم برای خواص پیامی دارد، هم برای عوام مفهوم است. اولاند میتوانست با دو متلک و لطیفه مردم را بخنداند و جوابهایی بدهد که بازی با لغات باشد تا مردم همان موقع لذت ببرند و نخواهند زیاد فکر کنند؛ ولی مکرون مطالبی مطرح میکند که هوشیاری خاصی میطلبد و نشاندهندۀ مغزی است که ماهیچههای فلسفی آن خیلی خوب رشد کردهاند. میتواند تجزیهوتحلیل دقیقی از اوضاع ارائه دهد؛ حتی اگر شاخصهای خیلی زیاد باشند، میتواند بازی کند و شاخصها را تجزیهوتحلیل کند. ذهن قدرتمند، بهویژه ازنظر استراتژیک میتواند شاخصهای زیادی را با هم و در یک زمان سبکسنگین کند و بین این شاخصها اولویتها را دربیاورد، اولویتهایی که استراتژیک، اساسی و بنیادی هستند. اگر اشتباه بکند در تجزیهوتحلیل یا شاخصهایش غلط باشند نمیتواند به آن رشد و فضای مطلوبی برسد که به استراتژی مناسب راه یابد. نمیتواند مردم را ببرد به آن سمت؛ برای اینکه هر استراتژی سیاسی باید قبل از هر چیز تطبیق پیدا بکند با فرهنگ مردم.
وقتی نگاه کنیم به گذشته مکرون گذشتهاش و این دو سالی که رئیسجمهور است، میبینیم توان حل مشکلات اساسی و بنیادی جامعه فرانسه را دارد؛ ولی مشکلی هم دارد. کمبود مقداری دورنگری یا خرد فرزانگی. فرزانگی هیچ جایگزینی جز خود زندگی ندارد. زندگی کردن، خاک صحنه زندگی را شب و روز خوردن نوعی فرزانگی به انسان میدهد که شاخصهای آن نرمی و آرامش و مدارا است. این شاخصها باعث میشود بتواند مردم را با هم جمع کند، یکپارچه کند و با خودش حرکت بدهد. بحران جلیقهزردها اولین ترکی است که ایجاد میشود و مکرون را بیدار میکند. مثل رانندهای که اتوبوسی را با سرعتی زیاد میراند و توجه ندارد مسافران این اتوبوس نمیخواهند با این سرعت بروند یا به این سمت بروند. مکرون نتوانست بخشی از جامعه را با اصلاحاتش همراه کند. درست است فرانسه تقریباً در حال خروج از مشکل اقتصادی است؛ اما اغلب مردم ازنظر مالی هنوز مشکل دارند. هنوز اثرات بحران اقتصادی در زندگی مردم وجود دارد، در قدرت خرید مردم وجود دارد. مردم در مرز هستند، مرز زندگی روزمره. مجبورند برای اینکه به محل کارشان بروند روزی چهل کیلومتر طی کنند. زن و مرد کار میکنند تا بهسختی امکانات لازم را برای فرزندانشان فراهم کنند. باید فرزندانشان را ببرند به مدرسه یا مهدکودک. همه اینها باعث میشود مصرف بنزین و گازوئیل زیاد بشود. اگر مالیاتی بر روی گازوئیل بسته بشود اثرش در زندگی روزمره شدید است. بحران ازاینجا شروع شد. چطور مکرون نتوانست باوجود همه گزارشها و آمارهای سازمانهای دولتی و مالی و امنیتی متوجه بحران بشود؟ چطور نفهمید این کش را بیشتر از این بکشد، پاره میشود؟ پاره شد البته. در سه چهار ماه اخیر تلاش کرده این پارگی را ترمیم کند. هنوز نمیشود گفت نتیجه گرفته است. نتیجه دو سه ماه بعد معلوم میشود؛ ولی فعلاً توانسته با جابهجا کردن چند میلیارد یورو مقداری حمایت مردم از جلیقهزردها را کم بکند. در ابتدای بحران هفتاد درصد مردم در نظرخواهیها به جلیقهزردها نظر مثبت داشتند؛ ولی الان خیلی کمتر است، زیر پنجاه درصد. مرتب تعدادشان میآید پایین سیصد هزار نفر رسیده است به بیستوپنج هزار نفر. بیستوپنج هزار نفر عددی نیست در تظاهراتی در سطح مملکتی صد و شصتمیلیون نفری؛ بهخصوص با توجه به آزادی که هست و مردم میتوانند بیرون بیایند.
میشود گفت نبود فرزانگی (خرد سنی) باعث شد مکرون با این عجله استراتژیاش را پیاده کند. بر طبق استراژی او باید به اروپا سرعت داد، قدرت داد تا به سمت فنآوریهای تازه، مثل امریکا، برود. اتحادیه اروپا بیستوهفت کشور با پانصد میلیون نفر است. حتی اگر انگلیس بیرون برود چهارصد و بیست میلیون نفر میماند. اروپا توانسته است جامعهای مشترک در حوزه یورو درست کند و مرزها را بشکند؛ پس اگر تلاش کند و جهش کند به سمت دانش و فنآوری نوین، آینده متعلق به اروپاییها است. به همین دلیل باید اول به اروپا رسید و امکان فرانسه در همین اروپا است. اگر فرانسه اروپا را بالا بکشد، خودش هم بالا می رود؛ ولی اگر اروپا را کنار بگذارد و فقط بر روی فرانسه تمرکز کند، نمیتواند مقابله کند، نمیتواند در این دنیای بزرگ خودی نشان بدهد. مکرون با این شعار از روز اول آمد، با این بینش استراتژیک. این بینش احتمالاً است و راهش هم از همین طرف میگذرد؛ بهخصوص با توجه به ظهور جوامعی مثل آمریکا، چین و ژاپن. امریکا فقط ایالاتمتحده نیست، بلکه شامل کانادا، برزیل و حتی شیلی که در حال رشد است هم میشود. با توجه به همه اینها راهبرد اساسی مکرون این است که فرانسه در اروپا فعالتر بشود. معمولاً میگویند اروپا دو موتور دارد. یکی آلمان است و دیگری فرانسه. به نظر میآید این استراتژی درست است؛ اما باید ببینیم مردم فرانسه به این استراتژی رأی میدهند یا نه. باید ببینیم لیست انتخاباتی طرفدار این نظر روز یکشنبه آینده رأی میآورد یا نه. رقیبش حزب دسته راستی افراطی است. تقریباً در یک سطح هستند. در دور دوم احزاب و گروههای دیگر یا باید بیایند طرف مکرون یا بروند طرف حزب افراطی دسته راستی. البته میدانیم غیر از آنهایی که دور اول به حزب افراطی دسته راستی رأی دادند کس دیگری به آنها رأی نمیدهد. احزاب و گروههای دیگر مجبورند مثل دفعه گذشته، در انتخابات ریاست جمهوری، بروند سراغ یاران مکرون؛ پس احتمالاً نمایندگان پارلمان اروپا از فرانسه تمایلات مکرونی خواهند داشت. ممکن است. باید منتظر بود.
درکل به نظر من نگاه مکرون به فرانسه و اروپا نگاه یک دولتمرد است. مثل نگاه دوگل و میتران است؛ ولی خرد سنی و فرزانگی آنها را کم دارد. البته شرایط جهان امروز خیلی پیچیدهتر از شرایط زمان دوگل و میتران است. در زمان دوگل ساختن فرانسه مطرح بود بعد از جنگ سخت چهارساله. دوران میتران مصادف شد با شکسته شدن دیوار برلن و فروپاشی بلوک شرق که بر کل اقتصاد و حرکت جهان تأثیر گذاشت. در مورد مکرون میتوان گفت پس از بحران آمده است. بحران ۲۰۰۷ تقریباً تمام شده است؛ یعنی ده سال بعد از بحران آمده است.