طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در نگاه روانکاو: شناخت پدیده امانوئل مکرون ۱

تاریخ چاپ  

خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش سی و پنج (شناخت پدیده امانوئل مکرون ۱) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان، بنیاد آزادی اندیشه و بیان خرداد ماه ۱۳۹۸ پاریس

متن محتوای ویدیو


نگاه روانکاو (بخش ۳۵): شناخت پدیده امانوئل مکرون ۱

سلام بر دوستان و همدلان عزیز، چه هم‌میهنان، چه پارسی‌زبانانی که با ما همراه هستند.

در سی و پنجمین نگاه روانکاو نگاهی به پدیده امانوئل مکرون بکنیم، رئیس‌جمهور وقت فرانسه. به دلیل زندگی در پاریس، بالاجبار با ایشان دمخورم از نزدیک و طبیعتاً حساس. پدیده جالبی است که شناخت دقیق‌ترش می‌تواند به هر شهروند این جهان کمکی بکند؛ همان‌طور که شناخت پدیده‌های دیگری، مثل پوتین یا ترامپ یا رئیس‌جمهور فعلی ترکیه حتی به ولیعهد عربستان سعودی، چنین است. نگاه روانکاو البته تا آنجایی که ممکن است غیرسیاسی است. این چند نفر محصول ابتدای قرن بیست‌ویکم هستند؛ حتی اسد که می‌بینیم چه مقاومتی کرد. چگونه ساختاری دارد که با این‌ همه فشار مقاومت کرده و هنوز ایستاده است؟ رئیس‌جمهور فعلی چین را هم می‌شود جزو این افراد گذاشت که با مسئولیت بسیار سنگین ادامه می‌دهند و نگرشی خاص دارند، نوع حضورشان، یک نوع حضور تازه‌ای است. این چندنفر (به‌جز اسد) امروزه تقریباً مدیران کلان سیاسی جهان هستند. جهان را می‌گردانند با پیامی کوچک، پاراگرافی کوتاه؛ مثلاً وقتی ترامپ یک پیام یک پاراگرافی می‌دهد صبح زود که از خواب بیدار می‌شود، روی بورس چند کشور مهم جهان اثر می‌گذارد. با چه پدیده‌ای روبرو هستیم؟ چگونه این روش را اختراع کرد؟ چگونه با اختراع خودش توانست به اینجا برسد که حتی نیازی به مسئول ارتباطات ندارد و مستقیماً، به قول خودش، مردم آمریکا تماس می‌گیرد؟ هدفم این است به‌تدریج بر این‌جور پدیده‌ها هم نگاهی بیندازیم.

فعلاً با مکرون شروع می‌کنم، مردی چهل‌ساله که یکی از جوان‌ترین رهبران اروپا است. مخصوصاً در فرانسه نکته مهمی است. در فرانسه بیشتر عادت بر این بوده که مردانی به درجه ریاست جمهوری برسند که قبلاً تجربیاتی در وزارت یا در نمایندگی مردم یا در ریاست پارلمان‌های شوراهای شهر و ... داشته باشند. این سنت بوده است حتی در مورد نخست‌وزیرها. استثنا یکی دو بار بوده نخست‌وزیری که تمام زندگی‌اش را در کادر اداری گذرانده و هیچ‌گاه نماینده مردم در هیچ سطحی نبوده است. به همین دلیل هم رئیس‌جمهورها معمولاً قبلاً وزیر بوده‌اند، قبلاً نماینده مردم بوده‌اند، رئیس شورای استان یا منطقه بوده‌اند و وقتی وارد عرصه انتخابات ریاست جمهوری می‌شوند، پشتوانه‌ای دارند که می‌توانند با مردم ارتباط برقرار کنند. خود مردم به آن‌ها قبلاً برای کارهای دیگر رأی داده‌اند یا مسئولیت‌های دولتی داشته‌اند؛ یعنی می‌دانند دولت چیست و انسانی که در خدمت دولت است حدود تصمیمات و سخنانش کجا است. با پیوستگی تکامل جامعه و مردم کشور هم آشنا هستند؛ برای اینکه بیست سال کارشان بوده است. مثلاً شیراک را درنظر بگیریم که دو دوره رئیس‌جمهور شد. قبلش نماینده بوده، وزیر کشاورزی بوده، شهردار پاریس بوده و دو بار هم نخست‌وزیر بوده است. می‌بینیم تا برسد به مقام ریاست جمهوری چه ارتباطاتی با مردم داشته است؛ اما پدیده مکرون هیچ‌وقت در هیچ جا نمایندگی مردم را نکرده است؛ یعنی هیچ‌کس تا حالا، جز برای ریاست جمهوری، به او رأیی نداده است. فقط مدت بسیار محدودی وزیر اقتصاد فرانسه بوده است. بقیه‌اش در بخش خصوصی کار کرده و فعالیت‌هایش کلاً سیاسی هم نبوده است. عمدتاً بروکرات تکنوگرات بوده است. کسی که مطالب اقتصادی را خوب می‌فهمیده و خدمت می‌داده به بانک‌ها و طبیعتاً درآمد خوبی هم داشته است. فکر می‌کنم قبل از انتخابش حدود سه میلیون یورو در سال اعلام کرده بود مالیات می‌دهد. در دوران تحصیل فرد بسیار تیزی بوده و روابطی که داشته، حتی در سن بیست‌سالگی، با بالاترین قشر روشنفکر و فیلسوفان فرانسوی. حتی نمونه‌هایی است که آن‌ها دست‌نوشته‌های خود را داده‌اند تا امانوئل مکرون نظر بدهد. تا این حد در سن بیست‌سالگی موردتوجه بوده است؛ یعنی عضلات مغزی قوی. طبیعتاً امکاناتی هم که داشته برای آموزش‌وپرورش به او کمک کرده است؛ پس تا قبل از اینکه وارد خدمات دولتی بشود، ازنظر ذهنی، فرهنگ عمومی، شناخت جهان و شناخت فرانسه برتری داشته است. توصیه می‌شود به‌ رئیس‌جمهور پیشین فرانسه، فرانسوا اولاند که این جوان را بیاورد و مشاور خودش در امور اقتصادی بکند. مدتی مشاور اقتصادی اولاند می‌شود. بعد از بحران وزیر اقتصاد می‌شود که استعفا می‌دهد. شروع می‌کند به کار کردن و ساختن آینده و حزبی تشکیل می‌دهد به نام آن مارش. آن مارش یعنی در حال حرکت، در حال راه رفتن، در حال جلو رفتن. واژه مارش یعنی راه رفتن نظامی که وابستگی‌ای هم به سرود ملی فرانسه دارد. قبل از اینکه این حزب را بنیان بگذارد، مقدماتش را فراهم کرده و در فرصت محدودی، شاید کمتر از دو سال، کار کرد و به شکلی توجه بزرگان را جلب کرد به سمت خودش تا با آن‌ها به‌ توافق، همبستگی و همکاری برسد و بتواند وقتی به‌طور مستقل وارد صحنه انتخابات بشود و حزبش را بسازد. با این کار دو تا حزب بزرگ چپ و راست (سوسیالیست و جمهوری‌خواهان) فرانسه را می‌پاشاند از هم. حرکتی می‌کند و از این دو حزب کسانی را که می‌تواند به همفکری خودش دعوت بکند، بیرون می‌کشد. مثل این می‌ماند که دو نارنجک می‌گذارد در این دو حزب که هم‌زمان از بعد از ژنرال دوگل کشور را اداره می‌کردند. این دو تا حزب توانسته بودند مبانی قدرت را بین خودشان تقسیم بکنند. البته مجموعه چپ فرانسه غیر از سوسیالیست‌ها (حزب کمونیست و احزابی که خودشان را درواقع چپ مدرن ضد سرمایه‌داری می‌دانند) هم در عرصه قدرت هستند؛ ولی عمدتاً این دو حذب موتور و پیش‌برندۀ مجموعه سیاست فرانسه بوده‌اند. در مقابل این دو حزب بقیه احزاب تعداد نمایندگانشان در مجلس که منبع قانون‌گذاری فرانسه است و به نخست‌وزیر و کابینه رأی اعتماد می‌دهد اندک است. اهمیت مجلس از این نظر است که رئیس قدرت اجرایی را که رئیس‌جمهور تعیین می‌کند تصویب می‌کند. در زمان اولاند، یعنی قبل از امانوئل مکرون، بقیه احزاب در مجلس خیلی ضعیف بودند. بخش عمده از سوسیالیست‌ها تشکیل می‌شد و اپوزیسیون مخالف آن‌ها هم جمهوری‌خواهان بودند. قبلش در دوره ریاست ‌جمهوری سارکوزی، حکومت در دست همین راست‌ها بود. به‌هرحال قدرت را بین هم تقسیم می‌کردند. مکرون توانست با برنامه‌ریزی دوساله تقریباً آن دو حزب را به‌طورکلی از هم بپاشاند. بعدازاینکه مکرون رئیس‌جمهور شد، در انتخابات مجلس شورای ملی فرانسه هم حزبش اکثریت را به دست آورد. تقریباً یک ماه اختلاف است بین این دو انتخابات. برای اولین بار قدرتی قوی، یعنی حزبش، سیصد و پنجاه نماینده در مجلش داشت. حزب سوسیالیت که قبلاً اکثریت را داشت تعداد نمایندگانش به سی چهل نفر رسید و حزب جمهوری‌خواهان حدود صد نماینده داشت. 

رئیس‌جمهور به‌علاوه اکثریت غریبی که خیلی راحت می‌توانست هر قانونی را از مجلس عبور بدهد. البته به دلیل نوع نظام دموکراسی فرانسه (به گمان من خوشبختانه) انتخابات سناتورها هر سه سال یک بار و هر سناتور برای نه سال انتخاب می‌شود و هر سه سال یک‌سوم تمدید می‌شود؛ به همین دلیل است که اگر مجلس شورای ملی به چپ یا راست برود سنا به همین زودی به چپ و راست نمی‌رود. مثل مقایسۀ اتومبیل می‌ماند که تا فرمان را بچرخانید به چپ یا راست می‌روید، ولی کشتی تا فرمان را بچرخانید طول می‌کشد به چپ یا به راست برود. تقریباً سنا این‌جوری است که اکثریت را الان سوسیالیست‌ها دارند. به‌هرحال این بمبی که امانوئل مکرون می‌اندازد در انتخابات مجلس شورای ملی آن دو نیروی اصلی سنتی فرانسه تقریباً به پایین‌ترین سطح می‌رسند و تبدیل می‌شوند به احزاب درجه دوم. حزب راست افراطی (اجتماع ملی) که تا حدودی ملی‌گرا، تا حدودی ضد خارجی و تا حدودی پوپولیستی است هم در آن سطح قرار دارد. اگر قبل از این، دو حزب بزرگ حکومتی داشتیم و چهار پنج تا آن پایین می‌چرخیدند، الان بعد از انتخابات دو سال پیش، یک حزب اساسی و بزرگ داریم که مکرون بنیان گذاشته است و بقیه‌شان آمدند در یک سطح. حزب جبهه ملی که بنیانش ضد خارجی و نژادگرایانه است، بقیه حزب‌ها، جمهوری‌خواهان، سوسیالیست‌ها و سبزها. قبلاً دو تا بزرگ چند تا کوچک بود، الان یک دانه خیلی بزرگ و چند تا کوچک که ظاهراً برای انتخابات اروپا این تقسیم‌بندی تا حدودی حفظ خواهد شد.

در قرن هیجدهم فرانسه قدرت اول اقتصادی دنیا بود. به‌تدریج عقب رفت و الان فرانسه ششمین قدرت اقتصادی دنیاست. وقتی مکرون رئیس‌جمهور شد و مجلس را در دست گرفت، تلاش کرد استراتژی سیاسی‌ای را که قبلاً بنیان گذاشته بود، پیاده بکند. استراتژی سیاسی او این است: برای اینکه فرانسه مدرن بشود و وارد قرن بیستم و یکم بشود و بتواند جایگاه پنجم یا ششم اقتصاد بزرگ دنیا را حفظ بکند، حتی برگردد به جای اول، باید به اروپا کمک کند؛ یعنی وقتی فرانسه می‌تواند جلو برود و مدرن بشود که اروپا مدرن بشود؛ پس باید مدرن کردن اروپا در اولویت قرار بگیرد.

در فرانسه هم عمدتاً تلاش استراتژیک این بود که یک سری بازسازی‌ انجام بشود و مدرن‌سازی‌هایی صورت بگیرد. به سمت فن‌آوری نوین، مخصوصاً هوش مصنوعی که خیلی بودجه زیادی لازم دارد بروند. تا حدودی مناطق و استان‌ها قدرت‌های انتخابی‌شان عوض بشود و قدرت بیشتری به آن‌ها داده بشود. در زمینه‌های اقتصادی تحولاتی انجام شود که سرمایه‌های خارجی را جذب کنند. تشخیصش داده‌اند به سرمایه‌گذاری خارجی نیاز دارند و سرمایه‌گذاری خارجی وقتی پیش می‌آید که سودش تضمین شود. تضمین شود کارگر یا کارمند هزینه‌اش خیلی زیاد نیست. علاوه بر حقوق تقریباً مساوی برای هر فرد، تا نصف باقی هزینه‌ها را هم کارفرماها باید بپردازند که شامل مجموعه بازنشستگی و بیمه‌ها و هزینه‌های دیگر می‌شود. در فرانسه کیفیت خدمات بسیار خوب است، البته قیمت هم گران است؛ برای همین قیمت کار در فرانسه خیلی سنگین است. امانوئل مکرون یکی از بحث‌هایش همین بود که بتواند قیمت کار را ارزان‌تر کند، سرمایه‌گذاری را از خارج بیاورد و بتواند به شکلی دوباره چرخه تولید را فعال کند و این بن‌بست بیست‌ساله و حدود ده درصد بیکاری را بشکند. 

نگاهش به مسائل اقتصادی به نظر می‌آید نگاه درستی است و حرکاتش خیلی خوب جلو می‌رفت باوجود موانعی که وجود داشت. سرش را زیر انداخته بود، به قولی مثل گرازی که در جنگل می‌دود و از بین خطرات رد می شد. هیچ‌چیزی مانعش نبود؛ برای اینکه مجلس با او بود و توانسته بود اغلب تکنوکرات‌ها و بروکرات‌های احزاب دیگر بدزدد و دولت قوی تکنوکرات بروکراتی درست بکند و جلو برود؛ اما می‌بینیم در این سرعت بی‌بدیل که هیچ‌چیز جلودارش نبود، جلیقه زردها به وجود آمدند با فشار حضورشان در خیابان‌ها و در سایه خشونت‌هایی که در حول‌وحوششان انجام می‌گرفت. این حضور در خیابان فقط حضوری ساده نبود، بلکه با این حضور کسانی که اهل شکستن هستند و خرابکاری می‌کنند (می‌شود گفت آنارشیست‌ها) نیز به میدان آمدند. آن‌هایی که هیچ‌گونه دولت و هیچ‌گونه نظمی را نمی‌پذیرند، سیاه‌پوشانی که صورت خودشان را پوشانده‌اند و به تمام آنچه می‌شود حمله کرد (مثل بانک و رستوران) حمله کردند؛ فقط به خانه‌های مردم حمله نکردند. به همه نمادهای دولتی حمله کردند، آتش زدند؛ حتی استانداری را آتش زدند. فرمانداری را آتش زدند، همان‌طور که در انقلاب کبیر فرانسه کلیساها را آتش می‌زدند. تعداد افراد شرکت‌کننده در آن زیاد هم نیست (بین هفتاد نفر تا سی هزار نفر بستگی به هفته‌اش دارد) شنبه‌ها می‌آیند؛ ولی در نظرسنجی‌ها و آمارگیری‌ها مردم از خواسته‌های این جلیقه زردها (از هفتاد درصد تا الان حدود زیر پنجاه ‌درصد) حمایت کردند. مشکل اصلی این بود. مکرون متوجه می‌شود و برنامه‌ای به نام بحث بزرگ ایجاد می‌کند به مدت دو ماه که خودش هم سرپرستی کرد. می‌خواست بداند حرف مردم چیست و بتواند پاسخ‌هایی به آن‌ها بدهد. در بخش دیگری سعی می‌کنم این برنامه‌ها را بشکافم و مقداری هم راجع به خود مکرون، ازنظر قدرت ذهنی‌ و راه‌یابی‌ و نگاه استراتژیک او، صحبت بکنم.