طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در نگاه روانکاو: نام پدر

تاریخ چاپ  

خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی (بخش ششم): نام پدر تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان خرداد ۱۳۹۷ پاریس

متن محتوای ویدیو


نگاه روانکاو (نام پدر) (بخش شش)

با درود به هم‌میهنان گرامی

در اینیخش به مقوله‌ای به نام پدر می‌پردازیم و توجه می‌کنیم به ارزش نام پدر، نقش نام پدر و چگونه تأثیرگذاری آن در زندگی فرد. منظورمان از نام پدر چیست و چرا نام پدر؟‌ نام پدر ما را به کجا می‌برد؟ به چه مقوله‌ای ما را متصل می‌کند؟ چگونه می‌شود متوجه نقش و کارکرد نام پدر شد؟ اندکی از پژوهش‌ها و آموزش‌های جک لکان روان‌پزشک و روانکاو فرانسوی استفاده می‌کنم و مقداری تعمیمش می‌دهم به ایران. 

در روستاهای اولیه، خانواده‌های اولیه که تشکیل می‌شدند (شاید چهل پنجاه‌هزار سال پیش) خانواده‌های کوچکی با هم حرکت می‌کردند، مهاجرت می‌کردند. در آن موقع واحد زمانی‌مان سه بود، دیروز و امروز و فردا. این چند خانواده به دنبال غذا مهاجرت می‌کردند و برای حفاظت در برابر حیوانات مختلف در غارها پناه می‌گرفتند. طبیعتاً تعداد معدودی اسم برای نامگذاری افراد گروهی که حداکثر سی نفر بودند کافی بود و ممکن نبود نامی تکراری باشد. به‌تدریج تعداد افرادی که با هم زندگی می‌کردند، بیشتر شد. در این وضعیت احتمال نامگذاری تکراری زیاد می‌شود. وقتی فردی غایب است، شناخته بشود برای بقیه. در خانواده‌ای چندنفری طبیعتاً دو نفر یک اسم ندارند، حتی سنت بسیار قدیمی است که در خانواده‌ای کمی بزرگ‌تر هم، مثلاً شامل عمو و خاله و غیره، نمی‌آیند اسم‌های فرزندان را یکی بگذارند؛ برای اینکه مجبور نشوند به نامی غیر از نام کوچک صدا یکدیگر را صدا بزنند. نام‌هایی که به افراد داده می‌شود از قدیم می‌آید و کمتر اختراع و ابداع می‌شوند. اگر هم بشود بعد از چند نسل نامی پذیرفته‌شده می‌شود. به‌هرروی بعدازاینکه تعداد افرادی که نام کوچک مشترک دارند، زیاد می‌شود، مشکلی که ایجاد می‌شود این است که مثلاً کدام محمد، کدام حسین و کدام بهرام است. به همین دلیل ایده نام پدر مطرح می‌شود. چرا نام پدر؟ زیرا از قدیم، نه‌تنها در بین مسلمانان، بلکه در اغلب جوامع نام مادر کمی پنهان می‌شده است؛ یعنی مادر و نامش کمی حالت پنهان بودن و تابو بودن داشت و کمتر گفته می‌شد. ولی پدر شناخته شده بود. پدر انسانی اجتماعی بود در بیرون از خانه، همه او را می‌شناختند، روابط اجتماعی با دیگران داشت؛ درصورتی‌که مادرها کمتر روابط اجتماعی داشتند، شناخت عمومی مادر مشکل‌تر بود تا شناخت عمومی پدر. از طرف دیگر هر فردی معلوم است از چه مادری به دنیا آمده است؛ ولی نقش پدر است که اساسی است؛ برای اینکه اینکه خواهر برادرها از یک پدر و مادر باشند، باید پدر از همان اول شناخته شده باشد. به همین دلیل بعد این نکته مطرح شد که چه کسی فرزند چه کسی است و نام پدر همراه با نام کوچک فرد آمد. ازآنجا به بعد می‌بینیم تمامی اسامی در تاریخ، به‌ویژه در ایران، با نام پدر است و بعد پدربزرگ؛ گاهی مثل ابوعلی سینا نام پسر اضافه می‌کردند به‌جای نام پدر. به‌هرحال از مذکر به مذکر می‌رسیده، ترکیب دومین نام، ترکیب نام شخص بودبا پدرش یا پسرش.

نام پدر تا حدی توانست دو مشکل را حل کند. یکی اینکه مشخص می‌کرد این فرزند کیست؟ مادرش که معلوم بود. پدر هم مشخص می شد، برای اینکه فرد به رسمیت شناخته شود. از اینجاست که تقریباً در تمام فرهنگ‌های دنیا افرادی که مورد اعتبار و اعتماد بودند، در سه مرحله شاهد قرار می‌گرفتند برای اینکه مشخص بشود که یک شخص فرزند پدرش است: ازدواج، تولد و مرگ.

تمام مذاهب هم در این سه مرحله دخالت می‌کنند. با شهادت دادن، ثبت دهان‌به‌دهان، ثبت نوشتاری نمایندگان مذهب و امروزه نمایندگان دولت‌ها مشخص می‌کنند این فرزندِ چه مادر و چه پدری است. قبل از آن هم پدر و مادر ازدواجشان را ثبت کرده‌اند. درنهایت مرگ فرد را هم ثبت می‌کردند تا تکلیف ارث مشخص شود. می‌بینیم این سه مرحله شدیداً به هم وابسته‌اند. ارث و تقسیم آن به‌نوبه خود وابسته است به مالکیت. در فرانسۀ بعد از انقلاب کبیر، بعدازاینکه برخی از کلیساها را سوزاندند و قدرت و نفوذ کلیسا کاهش یافت، برای اولین مرتبه در تاریخ ثبت این سه مرحله را به شهرداری‌ها سپردند. پس می‌بینیم چقدر این مراحل به‌هم‌پیوسته و درهم‌رفته است. نامی که یک فرد را در خانواده مشخص می‌کند نام کوچک می‌گوییم. نام پدر به آن اضافه می‌شدتا در اجتماع فرد شناخته شود. بعدتر به‌تدریج غیراز نام کوچک و نام پدر حرفه‌ای که انجام می‌دادند، کاری که انجام می‌دادند، محلی که زندگی می‌کردند، قبیله‌ای که به آن متعلق بودند، صفتی که به آن معروف بودند هم اضافه شد. این مبنایی شد برای نام خانوادگی. مثلاً وقتی فردی از مشهد می‌رفت به اصفهان، چون استثنا بود در آنجا، صفت مشهدی به او اضافه می‌شد. مثال دیگر حرفۀ افراد بود، مثلاً حوله‌ساز یا کتاب‌چی یا کشاورز. به‌تدریج که جلو می‌آییم نام خانوادگی جایگزین نام پدر می‌شود؛ اما چرا این پدیده رخ می دهد؟ چرا نام قبیله یا نام خانواده، یا نام کار یا نام شهری که در آنجا زندگی می‌کنیم به‌تدریج می‌تواند بیاید و خانواده‌ای بزرگ را معرفی بکند و بگوید ما از کجا می‌آییم؟ با نگاه یک روانکاو علتش این است که نام پدر برای بچه فقط نام پدر نبود، نام پدر یعنی گذشته، نام پدر یعنی تداوم؛ به همین دلیل است که جک لکان به نام پدر به‌عنوان عامل، به‌عنوان کارکرد نگاه می‌کند. نام پدر یعنی احترامی که مادر به فرد دیگری می‌گذارد، به فرد سوم. فرد سوم کسی است که می‌تواند آن یگانه را دوگانه کند. اتحاد توحیدی یگانگی مادر و فرزند را فرد سومی به نام پدر و توجهی که مادر به این فرد سوم می‌کند، می‌تواند از هم جدا بکند؛ به همین دلیل لکان مطرح می‌کند ما عدد دو نداریم. یا یک داریم یعنی مادر و فرزند متحدند، یگانه هستند یا سه داریم، یعنی وقتی است که نفر سوم می‌آید، پدر اضافه می‌شود. آنجاست که یک و دو را از هم جدا می‌کند، می‌شود یک و دو و سه؛ مادر و فرزند و پدر. درواقع پدر هم جداکنندۀ مادر و فرزند است. باعث زایش روانی فرزند می‌شود، هم باعث می‌شود فرزند در سلسله تاریخی قرار بگیرد؛ یعنی فرزند متوجه بشود اگر مادر به ابزاری می‌گوید قاشق، اسم قاشق، دال قاشق، شکل قاشق با کارکرد قاشق (این دو) به هم چسبیده‌اند و دیگری به ابزاری دیگر نمی‌گوید قاشق. همین جاست که به‌تدریج مادر می‌تواند فرهنگ و شناخت را منتقل بکند به فرزندش. برای این کار باید فرزند مطمئن باشد که جای دیگری وجود ندارد که حالا آن‌ها به شکل دیگری بگویند قاشق، به همین جسم می‌گویند قاشق؛ بنابراین اینکه در نشانه‌‌ها، دال و مدلول‌ به هم بچسبند و محکم بشوند، باید این ارتباط در طول زمان رعایت شده باشد و کسی که می‌تواند این کار را بکند همین فرد سوم است که درواقع بچه را ازنظر روانی به دنیا می‌آورد.

پس این پدر (درواقع پدرِ پدر، چون پدر هم پدری داشته و همچنین پدر او هم) همه آن‌ها به‌تدریج به این قاشق به این جسم می‌گفتند قاشق؛ به همین دلیل فرزند وقتی‌که دارد یاد می‌گیرد، این تبدیل می‌شود به قاشق و در این شکی وجود ندارد. طبق نظر لکان وقتی‌ نام پدر کار خودش را انجام ندهد، ممکن است مشکل روان‌پریشی پیش بیاید؛ یعنی رابطۀ این نشانه (دال و مدلول) به شکل محکمی در ذهن فرزند ایجاد نشود. بحث مفصلی است. خلاصه بگویم از نام پدر شروع می‌کنیم و نام کوچک. نام پدر به‌تدریج جایش را به صفت (مثلاً قدبلند، قوی‌هیکل، پهلوان یا چشم کوچک)، شغل، یا محل زندگی می‌دهد. بالاخره می‌رسیم به نام خانوادگی. نام خانوادگی ریشه در نام قبیله‌، نام پدر و شغل خانوادگی دارد. این‌ها ترکیب شدند و نام خانوادگی را به وجود آوردند که امروزه در تمام دنیا پذیرفته‌شده است. نام خانوادگی ایجاد امنیت می‌کند برای فرد. مادر که معلوم است؛ برای اینکه فرزندان را به دنیا آورده است. پدر با گذاشتن نام خانواده‌ای که آن‌هم از پدرش گرفته، فرزندانش را در مجموعه‌ای از تداوم فرهنگ انسانی قرار می‌دهد. این نام از یک‌سو نمایندۀ قبیله است، از یک‌سو نمایندۀ حرفه و فعالیت است که افراد آن قبیله یا افراد آن خانواده انجام می‌دادند، از یک‌سو نشان‌دهندۀ قدمت این پدر است، نشان‌دهندۀ پدربزرگ است و ...؛ یعنی فرد را در مجموعه‌ای قرار می‌دهد که می‌تواند مطمئن باشد به مجموعۀ انسان‌ها وابسته است و جدا نیست. 

برگردیم به بحث دشنام. وقتی به کسی می‌گویند بی‌پدر یا بی‌پدرومادر مقصود این است که استحکام واقعی فرهنگی را با این دشنام از فرد بگیرند و به او بگویند استحکام فرهنگی لازم را نداری. یا وقتی بگویند پای سفره پدر و مادرش غذا خورده است، منظور این است که در جای امنی بوده، امنیت داشته، به‌طور منظم غذا داشته، از رفاهی برخوردار بوده و در نظامی فکری‌فرهنگی رشد کرده است؛ پس می‌تواند انسانی باشد با اصل و نسب. البته چند استثنا هم وجود دارد به‌ویژه در بین شیعیان که مسئله سید را مطرح کردند و سید را در شناسنامه‌ها بردند. اینکه فرد با پیشوند سید قبل از نامش و قبل از نام خانوادگی‌اش به‌گونه‌ای خودش را به پیامبر می‌رساند، می‌تواند نشان‌دهندۀ برتری نژادی، برتری خونی باشد. این دنباله بحثی است در امامت که مطرح می‌کند امامان رابطۀ خونی با پیامبر دارند. این استثنا ما را دچار تناقض می‌کند. به فرض آنکه تمام کسانی که خود را سید معرفی می‌کنند واقعاً سید باشند بر برتری رابطه‌ای خونی تأکید می‌کند که ازنظر علمی شناخته شده نیست. حالا یا علم ضعیف است یا باور بر ضرورت تأکید بر سید بودن؛ همچنین مشکلی را در جامعه به وجود می‌آورد. اگر درست باشد، پس باید مثلاً این امتیاز را برای فرزندان دانشمندی بزرگ هم مدنظر قرار داد. این فرایند باعث ایجاد ارزشی مصنوعی و مضر در جامعه می‌شود که ما را از وظیفۀ نهادینۀ انتقال فرهنگ در روابط انسانی جدا می‌کند.