۵ آذر ۱۳۹۸ یکی از همکاران روانپزشکم که در شش سال گذشته با شوق و ذوق و توان کاری بالایی به کار آموزش با هم مشغولیم و با پی گیری روزانه ، هم در یکی از دورترین بیمارستانهای ایران عزیز به مداوا مشغول است و هم در ترجمه و تهیه مطالب درسی و ارایه مقاله ادامه مطلب
هر شامگاه خورشید را می خوابانم. هر بامداد برای ماه صبحانه می آورم. ظهرها کبوتران خیالم را باز می شمارم. اینجا درختان مهربان, ساعات ایستادگی را به یاد می آورند. مردمان گویی همه در بدنی آمده اند, چون سرفرازی ی دماوند. در یکی همه را می بویم, در ادامه مطلب
منتشر شده در چهارشنبه, 17 مهر 1398 23:35 نوشته شده توسط مدیر سایت کوتاه نوشتههای دکتر حسن مکارمی از او عبارت «اداره کنید» را چگونه میشنود؟ اداره کنید یعنی خود را به آب و آتش بزنید، جهان را بلرزانید، دیوارها را جابهجا کنید، زمان را متوقف کنید، بخندید، گریه کنید، فریاد بزنید، بدوید، اختراع کنید، ادامه مطلب
دیروز عصر, آرمان نوه چهل ماهه ما, از زود تاریک شدن هوا دلش گرفت, با بغض گفت: ” چرا تاریک می شود؟ چرا تاریک می شود؟” “ترانه – آواز ” خورشید نام ترا بر دیواره عشق خواهم نوشت, روزی که نخواهم بود. آنگاه گواهی تو بر معبر عاشقان گمنام, سندی خواهد شد بر پایداری عشق. ادامه مطلب
گفت : چه می کنی؟ درست در نهان دلم، همان جا که هرگاه می سوزم، آتش می گیرد، شنیدم : چه نمی کنی؟ باپوستم بیگانه می شوم. ناکجای غریبی صدایم می زند. که در و دیوارش، کوچه باغ های قدیمی شیراز اند، که مردمانش، ساکنان همیشگی بازار وکیل اند، با رنگهای کوچ. و گاه لولی ادامه مطلب