طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در نگاه روانکاو: ابداع و نوآوری

تاریخ چاپ  

خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش بیست و هشت (ابداع و نوآوری) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان، بنیاد آزادی اندیشه و بیان اسفند ماه ۱۳۹۷ پاریس

متن محتوای ویدیو


نگاه روانکاو (بخش ۲۸): روانکاو، ابداع و نوآوری

با سلام به هم‌میهنان و فارسی‌زبانان عزیز

در این بخش در مورد ابداع و نوآوری از دید روانکاو صحبت می‌کنیم. به گمان من بسیاری از مشکلات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی ما به همین مبحث ابداع گره خورده است. اگر تلاش مختصری بکنیم برای دیدن نوآوری، ارزش بیشتر گذاشتن بر نوآوری، جایی به نوآوری دادن در زندگی روزمره، شاید تا این حد بحران‌ها بر روی هم سوار نشوند و راه‌حلی بیابیم برای بحران‌ها تا ما را در راهی نو قرار بدهد. راهی که بتوانیم بگوییم که تازه‌تر است ازآنچه ما انجام دادیم و نتیجه نگرفتیم. استراتژی سیاسی را می‌توان هنر علم استراتژی نامید؛ یعنی باید دانش، شناخت، تجربه، امتحان در عمل داشته باشیم تا بتوانیم بگوییم استراتژیست هستیم، کسی هستیم که می‌توانیم استراتژی را تعریف و تعیین کنیم؛ ولی این قسمت نیاز به بال دیگری دارد. با یک بال نمی‌شود پرواز کرد. بال دومش بال هنر است و آن هنر ابداع نام دارد؛ یعنیمار ببرد به جایی که تازه باشد، جایی که تکرار نباشد. البته اگر راه‌حلی را که در گذشته آزموده‌ام با راه‌حلی دیگر ترکیب کنم، می‌توانم بگویم باز هم تازه است. اساساً استراتژی سیاسی با نوآوری روشن می‌شود. استراتژی با نوآوری تعریف می‌شود؛ یعنی اگر من در شرایطی قرار بگیرم و بخواهم هدفی راهبردی را که تعریف می‌کنم به همان روش‌هایی اجرا کنم که قبلاً بوده، طبیعتاً آنکه در مقابل من ایستاده است، این روش‌ها را بلد است و می‌شناسد؛ درنتیجه مانع من می‌شود؛ یعنی جنگی کلاسیک انجام می‌دهیم؛ ولی اگر یک بعد را بشکنم آن‌گاه بخت من برای پیروزسی بیشتر می‌شود؛ مثلاً در جنگ اسلحه‌ای اختراع کرده باشم و بتوانم با کمک باروت ضربه‌ای مانند نوک خنجر، پرتاب کنم به سمت دشمن؛ طبیعتاً در برابر کسی که فقط خنجر در دست دارد یا نیزه قدرت من چندین برابر می‌شود و دشمن زیاد نمی‌تواند مقاومت کند. وقتی قدرت باروت کشف می‌شود و ابزاری اختراع می‌شود که از این قدرت باروت برای از بین بردن دیگری استفاده می شود، این نوآوری درمجموع کار را عوض می‌کند. یا وقتی می‌توانیم بر اسب‌ها سوار بشویم با استفاده از زین و تمام آن ادواتی که اسب را هدایت می‌کنند و امکان می‌دهند محکم روی اسب بنشینم، آنگاه برای جنگیدن آماده‌تر می‌شویم و دشمن را شکست می‌دهیم. ازنظر تاریخی هم خیلی جالب است که علت اینکه سپاهیان ایران قبل از اسلام توانستند بر دشمنان خود غالب بشوند این بود که برنز لرستان باعث شد هم ما اسباب هدایت اسب را بتوانیم محکم‌تر و بهتر و ‌دسترس‌پذیر‌تر کنیم، هم اینکه توانستیم خنجرها و نیزه‌های قوی‌تری و محکم‌تر بسازیم. دستیابی ما به این برنز، یعنی ابداع، اختراع، کشف و مجموع این‌ها نوآوری. البته وقتی بحث سیاست می‌کنیم، اسمش را می‌گذاریم هنر ممکن؛ یعنی هیچ‌کس نمی‌تواند خودش را سیاستمدار معرفی بکند اگر خارج از حوزه ممکن حرف بزند یا کاری بکند؛ یعنی سیاستمدار نمی‌تواند اساساً در حوزه تخیل، خیال و آرزو باشد. دست‌وپایش را واقعیت روزمره گرفته است.

سیاستمدار بسته‌شده به ممکن است، بسته‌شده به قدرتی است که می‌تواند بسیج کند در راه اجرای هدفی که دارد. بسته‌شده به واقعیت عینی ملموس روزمره‌ است. مثلاً در استراتژی سیاسی تولید سرانه جامعه یا نرخ بیکاری روشن و مشخص است، واقعیت است. از این واقعیت من نمی‌توان عبور کرد و گفت بیکاری مهم نیست. البته می‌توان به آن توجه نکرد در عالم سیاست، ولی در عمل وجود دارد و می‌تواند باعث انفجارهای اجتماعی زیادی بشود. پس در استراتژی سیاسی، قسمت سیاسی هنر ممکن است و قسمت استراتژی دورنگری و هدف‌نگری است. این ممکن می‌آید وسط و این دو تا را به هم جوش می‌دهد؛ یعنی در استراتژی باید مطلوبمان مطلوب ممکن باشد. در سیاست و اجرای راهکارهایی که ما را به هدف می‌خواهد برساند، سیاست هنر ممکن است. این ممکن می‌شود خط ربطی بین استراتژی و سیاست. استراتژی باید مطلوبش ممکن باشد و در سیاست سیاستمدار بتواند هنر ممکن را به کار ببرد تا به جایی برسیم که ممکن است برسیم برویم. شاید مشکل اصلی سیاست‌مداران ما یا حتی بهتر است بگوییم فعالین حوزه سیاسی این است که اغلب استراتژی مطلوب را پیگیری می‌کنند تا مطلوب ممکن را. فرق این دو است که مطلوب را بدون توجه به ممکن بودن آن همه ما خیلی راحت می‌توانیم دنبال کنیم و بشناسیم. مطلوب من جامعه بی طبقه است یا مطلوب من دموکراسی برای ایران است. مطلوب من اجرای مفاد حقوق بشر برای ایران است. مطلوب من جامعه‌ای است که اسلام ناب محمدی در آن باشد یا مطلوب من این است که تمامی امور جامعه را معممین تعیین کنند، حتی دروس دانشگاهی؛ برای اینکه عالِم، یعنی کسی که می‌داند، معممین هستند و آن‌ها هستند که به‌عنوان عالم می‌گویند چه علمی خوانده بشود، چه علمی خوانده نشود. این مطلوب‌ها به‌تنهایی ازطرفی چون ممکن نیستند به سیاستمدار اجازه استفاده از هنر ممکن را نمی‌دهند؛ از طرف دیگر باعث اختلاف می‌شوند. بحث می‌کنیم روی مطلوب‌هایمان نه روی مطلوب‌های ممکنمان. این اشتباه است. مطلوب ممکن یعنی تعریف جامعه‌ای که در ده سال یا بیست سال آینده رسیدن به آن برای ما ممکن باشد، اینکه ما بتوانیم در بیست سال آینده، ده سال آینده مثلاً اسلام ناب محمدی را پیاده کنیم؛ پس این اسلام ناب محمدی هم باید تعریف‌پذیر باشد، هم رفتن به سمت آن قابل‌اندازه‌گیری باشد، هم باید مقداری بلندپروازانه باشد، هم باید محدود در زمان باشد. اگر هرکدام از این چهار صفت را نداشته باشد، مطلوب من از ممکن بودن خارج می‌شود. مثلاً اسلام ناب محمدی باید تعریف‌پذیر باشد. آمدیم و مثلاً تعریفی برای آن پیدا کردیم در شیعه دوازده‌امامی ولایت‌فقیهی؛ این می‌شود اسلام ناب محمدی. حالا چگونه ممکنش می‌کنیم؟ چگونه در ده سال یا بیست سال به سمتش می‌رویم؟ با برداشتن چه قدم‌هایی به سمت آن می‌رویم؟ اگر بخواهیم تبدیلش کنیم به سیاست و در زندگی روزمره از آن استفاده کنیم و تبدیل بشود به سیاست ممکن باید برایش برنامه‌ریزی کنیم، قانون‌گذاری کنیم. این قانون‌گذاری و برنامه‌گذاری با جامعه‌ای بسازد که بتوان در آن زندگی کرد و مردم خوشحال‌تر و خوشبخت‌تر از قبل باشند. احساس ترس و نگرانی و ناامنی نکنند، بلکه احساس کنند بالنده می‌شوند، شکوفا می‌شوند و می‌توانند از تمام امکانان انسانی خود استفاده کنند. می‌توانند انسانی بالنده باشند، چه زن، چه مرد، چه جوان؛ پس مطلوب وقتی از ممکن بودن سرپیچی کند موفق نخواهد بود؛ به‌ویژه وقتی‌که مطلوب من نه‌تنها به ممکن فکر نکند، بلکه گذشته‌گرا باشد؛ یعنی تعریفی که من از مطلوب می‌کنم تعریفی باشد در گذشته، یعنی آرمان من برگردد به گذشته، گذشته‌خواه باشم. اسلام ناب محمدی یعنی همه ما مثل زمان پیامبر زندگی کنیم، برگردیم؛ درصورتی‌که عملاً در طول تاریخ هیچ‌وقت انسان برنگشته است. برنگشته‌ایم دوباره در غار زندگی کنیم، برنگشته‌ایم دوباره خط را از بین ببریم، برنگشته‌ایم دوباره واژه‌هایی را که در مسائل علمی ساختیم و الان به میلیون‌ها می‌رسد، دور بریزیم و دوباره برگردیم به سه هزار کلمه؛ برای اینکه جلو رفتیم، این حلقه‌های تاریک ندانستن را یکی پس از دیگری باز کردیم. هرروز مجموعه دانش بشری جلو می‌رود. هر هفت سال حجم اطلاعاتی که در بین انسان‌ها می‌گردد دو برابر می‌شود. تعداد دانشمندانی که زنده هستند امروز مساوی دانشمندانی است فوت کرده‌اند. ببینید در چه حجمی از اطلاعات زندگی می‌کنیم. این‌ها واقعیات زندگی روزمره است. اگر بخواهیم با تمام این تعاریف برگردیم به مطلوبی که در گذشته است، مثلاً داعش، جز گردن زدن دیگران کاری نمی‌شود کرد، جز کشتن و از بین بردن و تخریب کردن کاری نمی‌شود کرد؛ برای اینکه اسلام ناب محمدی، اگر مطلوب من اسلامی باشد که در قالب مفاهیم قرآنی و حدیث‌ها بگنجانند، باید از بین ببرم؛ یعنی نه‌تنها باید ریشه‌های این زندگی را بکنم که در آن زمان وجود نداشته، بلکه باید خودم را تطبیق بدهم با آن شرایط زندگی و کار که عملی نیست. می‌بینیم مطلوب را اگر ممکنش نکنیم بیمار می‌شود. بدون اینکه توجه بکنیم به اینکه این مطلوب نمی‌تواند به حوزه ممکن برگردد، بازگشتش به حوزه ممکن مقدور نیست، مطلوب است، ولی مقدور نیست. اینجا با پافشاری بیشتر و بیشتر تنها کاری که می‌کنیم بحران‌های جهان را افزایش می‌دهیم تا وقتی‌که واقعیت مشخص زندگی، دیوار مشخص زندگی دیوار واقعیت سر ما را بترکاند. تا آن‌وقت جلو می‌رویم؛ برای اینکه دست از آرمان‌های مطلق‌گرای خودمان برنمی‌داریم؛ پس در استراتژی مطلوب ممکن در وهله اول و درواقع خط اول قرار می‌گیرد؛ برای اینکه ممکنش وقتی می‌خواهیم اجرا کنیم تبدیل بشود به سیاست ممکن. باید مطلوب ممکن ما را به جلو ببرد. نمی‌توانم بگویم اگر امروز هشتاد درصد مردم ایران خواندن و نوشتن می‌دانند من مطلوبم این است که در ده سال آینده پنجاه‌درصدشان بدانند. مطلوب ممکن هست، ولی بلندپروازی ندارد. چرا تلاش کنم برگردم به عقب؟ چه کسی از من خواسته برگردم به عقب که بیایم این‌طرف خودم را دردسر بیندازم زحمت بکشم، به دیگران هم فشار بیاورم تا با من به عقب برگردند؟. چه دلیلی دارد این کار را بکنم؟‌ وقتی بیماری‌ای مسری قوی، مثل آبله یا ایدز آمد، باید بتوانم با آن مبارزه کنم، بجنگم؛ پس باید آزمایشگاه‌های بزرگی داشته باشم که بتوانم ازنظر علمی واکسن‌های آن‌ها را پیدا کنم، سرم‌هایشان را پیدا کنم، داروهایشان را پیدا کنم. برای این کار نیازمند لابراتوارها و آزمایشگاه‌های بزرگ هستم. در این آزمایشگاه‌های بزرگ باید افراد دانشمند و محقق کار بکنند؛ پس به دانشگاه‌های بزرگ نیازمندم. دانشگاه‌های بزرگ را نمی‌توانم بدون امکانات بزرگ دانشگاه‌سازی به وجود بیاورم، نمی‌توانم بدون تدارکات به وجود بیاورم، نمی‌توانم بدون بودجه‌ای که از سرمایه مردم است به وجود بیاورم. سرمایه مردم نتیجۀ کارشان است، نتیجۀ تولیدشان است. این سرمایه می‌تواند دانشگاه بسازد. دانشگاه می‌تواند لابراتوار را بسازد. لابراتوار است می‌تواند واکسن را بسازد. پس اگر می‌خواهم در آینده به شکلی زندگی کنم که بیماری‌های مسری مثل گذشته نصف مردم را از بین نبرد (در قرون‌وسطی آبله می‌آمد و نصف مردم اروپا به دلیل اینکه خیلی نزدیک هم زندگی می‌کنند از بین برد) باید اسبابش را پیدا کنم. مطلوب ممکنی که می‌سازم باید مطلوب باشد، زیاده‌خواه باشد، ولی ممکن هم باشد، در زمان محدود امکان‌پذیر باشد. بگویم ده سال بیست سال بعد این مطلوب را می‌خواهم، نه اینکه بنشینم بگویم هر وقت شد. این هر وقت شد احتیاج به تلاش ندارد. خوب من می‌نشینم خودش می‌شود. باید قابل‌اندازه‌گیری باشد. ببینم چگونه می‌خواهم برسم، به چه شکل می‌خواهم برسم. بعد بگویم طی دو سال یک‌چهارم راه را رفتم، پس در هشت سال می‌توانم به فلان جا برسم. شاخص‌هایی تعریف بکنم برای مطلوب ممکنم تا بتوانم آن را اندازه‌گیری کنم. این شاخص‌ها کیفیت را مطالعه می‌کنند و کمیت را اندازه می‌گیرند. عمدتاً به‌تدریج کیفیت را به کمیت تبدیل می‌کنیم؛ یعنی کیفیت به شاخص‌های قابل‌اندازه‌گیری تبدیل می‌شود تا بتوانیم بفهمیم کجا هستیم و اگر مسیرمان غلط است درستش بکنیم. درصورتی‌که اگر مطلوب را فقط روی کاغذ بنویسیم موقع اجرای سیاست‌هایی که قرار است ما را به سمت این مطلوب ببرند دچار مشکل می‌شویم.

استراتژی سیاسی و مطلوب ممکن می‌توانند چند مرز را بشکنند. نخستین مرز این است که متوجه بشویم مطلوب‌گرایی سم است، سمی است که ما را منفرد می‌کند؛ برای اینکه دیگران هم حق دارند مطلوب‌های دیگری داشته باشند. اگر قصد مطلوب است و کسانی که مطلوب‌های مختلف دارند حق دارند با هم اختلاف داشته باشند، پس از هم جدا می‌شوند. طبیعتاً این بحث در حوزه‌های گوناگونی کاربرد دارد. آن کسی که می‌گوید اقتصاد زیربناست و فرهنگ روبنا و آن کسی که می‌گوید برعکس، فرهنگ زیربناست و اقتصاد یکی از شاخه‌های فرهنگ است، نظام‌های تولیدی یکی از شاخه‌های فرهنگ است که شاخۀ دیگرش زبان است، شاخه‌ای دیگر آداب زندگی است، یکی دیگر از زمینه‌های فرهنگی ما نظامی است که با استفاده از آن خانه می‌سازیم، شهر می‌سازیم. این‌ها فرهنگ هستند و نظام تولیدی یکی از پایه‌های فرهنگ است. برعکس کسانی که با مطلوبی دیگر می‌آیند جلو و می‌گویند فرهنگ روبناست و نظام تولیدی زیربنا؛ پس باید برویم به سمت تصحیح نظام تولیدی. نظام تولیدی وقتی تصحیح می‌شود که نیروی کار قدرت را به دست بگیرد و نیروی سرمایه را به کنار بگذاریم. وقتی اقتصاد زیربناست، اگر به آن برسیم فرهنگ خودش درست می‌شود. در این نظریه اقتصاد زیربنا، نیروی کار باید تصمیم‌گیرنده باشد، نیروی کار باید تصمیم بگیرد. بورژوازی هم خیلی سرشان منت می‌گذاریم و از آن‌ها دعوت می‌کنیم که از دانش شناخت و تبحر و تخصصشان استفاده بکنند تا بتوانیم دیکتاتوری پرولتاریا را به وجود بیاوریم؛ برای اینکه ما در قسمت نیروی کار اکثریت داریم. چگونه ممکن است چنین مطلوب‌گرایی را با مطلوب‌گرایی دیگری که مطلوبش این است که به سمت شاخه مشخصی از برداشت از اسلام برویم، می‌شود جمع کرد. جز اینکه من و دیگری را بگذارند سر میزی تا با هم بحث کنیم کار دیگری نمی‌شود کرد؛ حتی بحث هم ممکن نیست. اگر مطلوب را ممکن نکنیم، بحث هم ممکن نمی‌شود. من مطلوبم را بگویم، شما مطلوبتان را بگویید و هرکدام اصرار کنیم تا طرفداران بیشتری پیدا می‌کنیم و با آن طرفداران بیشتر چه ازنظر رأی در جوامع دموکراتیک و دموکراسی، چه ازنظر جنگ و زور در جوامع غیر دموکراتیک آن‌ها باشند مشکل را حل کنیم. درصورتی‌که در استراتژی بحث اصلی در این است که مطلوب را اگر ممکن بکنیم، با بحث به سمت نگاه مطلوب ممکن برویم، شاید زودتر بتوانیم از این سلسله گرفتاری‌هایی که متأسفانه روزبه‌روز تعدادشان بیشتر می‌شود، رها شویم. در این صورت می‌رویم به سمت فن‌آوری قوی‌تر، دانش بیشتر، زندگی بهتر، حرکت سریع‌تر. تعریف‌های مختلف مطلوب‌ها را از زوایای مختلف بیشتر می‌کند. مطلوب‌های بیشتر طبیعتاً اختلاف بیشتری به وجود می‌آورد.