تاریخ چاپ
خلاصه نگاه روانکاو با دکتر حسن مکارمی: بخش چهل (فرار مغزها) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان، بنیاد آزادی اندیشه و بیان امرداد ماه ۱۳۹۸ پاریس
متن محتوای ویدیو
نگاه روانکاو (بخش ۴۰): فرار مغزها
با سلام و درود بر هممیهنان عزیز و پارسیزبانان
در چهلمین بخش نگاه روانکاو به بحران فرار مغزها میپردازم. از زوایای مختلفی میشود نگاه کرد. ابتدا دو واژه مغز و فرار را کمی بشکافیم. معمولاً انسان از جای ناخوش آیند، از حادثه ناخوش آیند، از مشکل، از جایی که در آن خوب و راحت نیست، جایی که مناسب نیست، فرار میکند؛ مثلاً فرار از زندان یا فرار از خانه. از جایی که دیگر پاسخگو نیست، فرار میکنیم. از خانهای که خانه نیست و محل امن و آسایش و رضایت نیست، فرار میکنیم. کسی که از مدرسه فرار میکند، آنجا به او خوش نمیگذرد، خوشش نمیآید. اگر خوشش میآمد میماند آنجا. پس فرار از جایی است که شرایط مناسب نیست برای آدمیزاد. حالا به مفهوم مغز بپردازیم. طبیعتاً اینجا از ایجاز استفاده شده است؛ یعنی بهجای مغزهای متفکر (هر مغزی که منظور نیست) به کار رفته است. مغزهای متفکر هست، مغزهای ساختهشده هست، مغزهای آموختهشده هست، مغزهایی هستند که سر هستند از دیگران. وقتی فرار مغزها را مطرح میکنیم، منظورمان از مغز کسانی است که در جامعه خودشان درس خواندند، بهجایی رسیدند، به شناختی رسیدند، به دانشی رسیدند و الان بهعنوان مغزهای متفکر، مغزهای آموخته شناخته میشوند. گاهی یک کلمه را استفاده میکنیم برای دو یا سه کلمه. مهمترین نوع ایجاز همین است. مثلاً میگوییم برویم منزل با هم یک گیلاس بزنیم یا یک لیوان بزنیم. لیوان را که نمینوشیم، بلکه محتوای لیوان را مینوشیم. میگوییم یک لیوان شراب، یک استکان چای؛ ولی چون نمیدانیم چه میخواهیم بنوشیم از ایجاز استفاده میکنیم و فقط میگوییم لیوان. با هم یک لیوان بزنیم. پس در اینجا منظور مغزهای برتر جامعه هستند، مغزهایی که در جامعه مقامی پیدا کردند ازنظر فکری؛ مانند متفکرین معلمین دانشگاه، خبرنگاران، هنرمندان، هنرپیشهها، کارگردانها و کسانی که محصول دنیای فرهنگی جامعه هستند. فرار مغزها، یعنی انسانی که در جامعه خودش ازنظر فرهنگی، شناخت، دانش و مهارت به جایی رسیده که مغزش نسبت به مغز دیگران برتری پیدا کرده است، اما در جامعه خودش نمیخواهد بماند. نمیخواهد بماند و از آنجا فرار میکند؛ یعنی دلیلی دارد که از جامعه خودش بیاید بیرون. راضی نیست یا جایی میخواهد برود که بیشتر توجه میکنند و بیشتر امکانات میدهند. حالا چندین بار من دیدم که مقامات دولتی ایران ارقامی میدهند در مورد فرار مغزها. در خارج از کشور هم ارقام و اعدادی میبینیم. نصف پزشکان نیویورک ایرانی هستند، در ناسا که پنجاههزار و خردهای کارمند دارد، پنجاه ایرانی است. یکی از سیاستمداران در ایران محاسبه میکند که برای هر مغز چقدر هزینه میشود و چقدر در سال این سرمایههای ملی از ایران میروند. پس یکی از ابعاد این بحران چنین است: چرا این مغزها که با مالیات مردم درسی خوانده، بهجایی رسیده و میتوانند خدمت بکنند به جامعه خودشان، به جامعه دیگری مهاجرت میکنند؟
این زاویه اول.
زاویه دوم: کسی که میرود، از کشور میزبان تا چه حد راضی است؟ آیا خوشحال است و وضعیتش بهتر از جامعه خودش است؟ چرا آنجا بهتر است؟ آیا رنگ سیاسی دارد؟ رنگ رفاهی دارد؟ نوعی کنجکاوی است برای اینکه ببیند در دنیای بزرگ بیرون چه خبر است؟ واقعاً فرار است، فرار ازآنچه میبیند؟ فرار از جامعه بسته است؟
جامعه خودش را بسته میبیند. میبیند ارزش علم و هنر و ادبیات و شناخت و آنطور نیستند که دلش میخواهد؟ به اندازه زحمتی که کشیده جامعه از او استفاده نمیکند. طبیعتاً احترامی که باید هم ندارد. پس یک مغز آمادهشده، در جامعه خودش رضایت ندارد؟ درنتیجه به جامعه دیگری میرود تا مغزش، تواناییاش ، شناختش و مهارتش را با دیگران تقسیم کند. برای اولین بار حدود پنج میلیون مهاجر ایرانی داریم. عدهای پناهندگان سیاسی هستند؛ اما قسمت عمدهشان مغزهایی هستند که که فرار کردهاند؛ برای اینکه جای خودشان را پیدا نکردهاند در جامعه خودشان و جایی بهتر وجود دارد. البته عدهای هم برای کار کردن مهاجرت کردهاند. دومیلیوننفری که در کشورهای اطراف ایران زندگی میکنند برای کار رفتهاند. ولی میشود گفت فرار مغزها اغلب به امریکا و اروپا و تعدادی هم به ژاپن بوده است.
ظاهراً برای جمهوری اسلامی این بحرانی نیست که بخواهد برطرفش کند. بحث میشود، سخن گفته میشود، افسوس خورده میشود، ولی ریشهیابی نمیشود. به گمان فرار مغزها آسیب اجتماعی است. این آسیب اجتماعی ریشهیابی نمیشود. در مقابلش راهحلی ارائه نمیشود. باید انتظار داشت از حاکمیت، از دولت در مقابل ملت که مثل جلوی خونریزی گرفته بشود. خونی که پاک است و در رگهای جامعه جریان دارد. جامعه را زنده نگه میدارد. باعث پیشرفت میشود. باعث آوردن مدرنیته میشود. باید دلیل رفتن این خون آسیبشناسی شود. باید تا آنجا که ممکن است و از دست دولت برمیآید، از دست یک جامعه برمیآید، آسیبشناسی شود و کاری کرد که اولاً این فرار انجام نشود؛ ثانیاً اگر رفتند دوباره برگردند یا مقداری از سال، ماههایی از سال برگردند. البته بحران فرار سرمایهها بحران دیگری است که شاید در بخشی دیگر به آن هم بپردازیم. باید کاری کرد که این سرمایههای اجتماعی یا بهطور کامل یا موقت، در مقاطع مشخصی در سال که امکانش برایشان هست برگردند و امکانات مغزیشان را در اختیار جامعه مادر قرار بدهند. این نگاهی بود به حاکمیت.
نگاهی هم به خود همین افراد بکنیم. همین افراد بالاخره باید با روان خودشان کنار بیایند. منظورم مهاجرینی است که انتخاب کردند، مهاجرینی که در خطر نبودند و مجبور نبودند. مهاجرینی که به دلیل اینکه کارشناس هستند و مغزی هستند، انتخاب کردهاند که مهاجرت کنند و جای دیگری خدمات بدهند. این عمل مهاجرت، این انتخاب کردن این مهاجرت در روانشان اتفاق میافتد. اغلب آنها به عواقب مهاجرت آشنا نیستند. تازه وقتی مهاجرت کردند، متوجه میشوند که مهاجرت خودش نوعی آسیب روانی به همراه دارد؛ زیرا فضایی که در آن زندگی میکنیم، فرهنگی که در آن هستیم ما را سیراب میکند. «هر که چون ماهی ز آبش سیر شد». آب انسان، دریای انسان فرهنگش است، بهویژه زبان مادری، زبانی که با آن کودک و مادر با هم آن را اختراع میکنند. هر دفعه دوباره اختراع میکنند. هر دفعه علائم زبانی خاصی بین فرزند و مادر باعث ارتباط میشود؛ سپس آن علائم خاص تبدیل میشود به علائم عام که همان زبان مادری است که در خانه صحبت میشود. قبلش بین مادر و کودک زبانی اختراع میشود و آن زبان راه را بر فرزند میگشاید. بعد از آن بهتدریج خط را یاد میگیرد. درواقع مهاجر از فرهنگش، از اقیانوسش، از آبش آگاهانه و بهدلخواه جدا میشود. میرود در فرهنگ دیگری. مشکل فقط زبان نیست. زبان آموخته می شود، چه انگلیسی باشد، چه ژاپنی یا هر زبان دیگری. زبان مشکل دوم است. مشکل اولاین است که از صبح تا شب در زندگی روزمره، این مغز مهاجر آبی را که در آن زندگی میکند، عوض میکند. باید تطبیق پیدا کند. باید حتی ازنظر فنی، تکنیکی و کارشناسی خودش هم زحماتی بکشد. مثلاً اگر پزشک باشد، حتی با سابقه کار، در خیلی از کشورها باید دوباره امتحانهایی بدهد، باید مدارجی طی بکند. در مورد بقیه تخصصها هم تا حدودی همینطور است که مشکلاتی پیش میآورد. مثالهای زیادی من دیدم. پزشکی مجبور شده مدتی بهعنوان پرستار کار بکند. پزشک دیگری مجبور شده در آزمایشگاه کار کند. آنچه در انتظار این مغز مهاجر است دو مشکل عمده است. یکی آبی که عوض شده است از فرهنگ مادری آمده به فرهنگی دیگر، زندگی دیگر، شناختی دیگر. دیگری مشکل تطبیق فنی، تطبیق بالینی و تطبیق ارتباط اجتماعی است. تطبیق یافتن زحمت دارد، کار میبرد. اگر خانواده داشته باشد به شکلی برای خانواده در جامعه جدید مشکلاتی وجود دارد. اگر ندارد باید بسازد، که باز هم مشکلاتی وجود دارد.
در مقابل آنطرف قضیه هم هست. آن روی سکه هم هست. مهاجر با کار و تلاشی که میکند، بهتدریج جایی برای خودش پیدا میکند و موفق میشود. ارقام و آمار نشان میدهد دو میلیون مهاجر ایرانی که در اروپا و امریکا و ژاپن هستند اغلب تحصیلات دانشگاهی دارند. این نشاندهندۀ سطح بسیار بالای فرهنگ مهاجرین است، چه به شکل پناهنده سیاسی که درصدشان خیلی کم است، چه به شکل فرار مغزها.
دو میلیون نفر خیلی زیاد است. فشاری که نبودن این دو میلیون نفر بر جامعه مادر میآورد بسیار زیاد است. متأسفانه در نسلهای بعدی هم امتداد دارد؛ یعنی فرزندان این مغزها پس از آموزش در پیش اینگونه مادر و پدرها، دوباره در جامعه میزبان میمانند. بهاحتمالزیاد به زبان مادری حرف نخواهند زد یا خیلی بد حرف خواهند زد. با جامعه اصلی مادر یا پدر آشنا نیستند. گاه به ایران مسافرت میکنند. علاقۀ اندکی به آن دارند؛ بهجای اینکه علاقه پیدا کنند، برگردند و کار بکنند. اگر هم در ایران بخواهند کار کنند، چون در آن فرهنگ بزرگ نشدهاند، نمیتوانند چندان موفق باشند. پس اثرات آینده هم باید اضافه شود به اثرات حال.
مشکل دیگر فرار مغزها بعد آموزشی است، ، معمولاً از کسانی که در سطوح علمی خیلی بالا هستند هم استفاده کارشناسی میشود، هم استفاده آموزشی. اما مهاجرین یا نمیتوانند در حوزه آموزش کشورشان سهیم باشند یا علاقهای ندارند. خوشبختانه چند دانشگاه اینترنتی درست شده که تلاش میکنند استادانی را که مهاجرت کردهاند از طریق آموزش از راه دور به خدمت بگیرند برای آموزش در ایران. دانشجویان تعدای از واحدهای درسیشان را از این طریق میگیرند. باید استادان به آنها تأییدیه بدهند تا اگر به خارج از ایران رفتند مقداری از واحدها را گذرانده باشند. این اقدامی بسیار اساسی است. هرکسی، هر گروهی، هر جمعی بتواند این کار را انجام بدهد برای انتقال دانش پیشرفته از اروپا و امریکا به ایران کار مفیدی انجام داده است. ممکن است روزی از تجربه خودم در این مورد بگویم. شش سال است شروع کردهام به این نوع آموزش.
فرار مغزها را از نگاه خود آنها چگونه است؟ گاهی عذاب وجدانی بسیار پنهان و عمیق مشاهده میشود. چهبهتر است بیان بشود؛ چون روان ما هر چه بیان بکند و کمتر در خودش نگه دارد، برایش مفیدتر است؛ زیرا با گفتنش مقداری آرامش پیدا میکنیم؛ به این دلیل که وقتی نمیگوییم تابو ایجاد میشود. تابو شدن مشکل ایجاد میکند. تابویی نباید در کار باشد. انتخاب کردی عزیز من، مغز بزرگوار و رفتی؛ پس کارت را بکن، زندگیات را بکن و به بشریت خدمتت را بکن. بعد میتوانی برای عذاب وجدان هم گاهگاه سری بزنی، کمکی بگیری یا به مهاجرین دیگر کمک کنی. آموزش بدهی به مهاجرین دیگر. دیدهام افرادی هستند محبت میکنند و کمک میکنند به پا گرفتن مهاجرین دیگر. کمک میکنند به اینکه مهاجرین بتوانند با ضمانت این مغزها به دانشگاه بروند و درس بخوانند.
دو بعد بحران را گفتم. یکی از نگاه مغز فراری. دیگری از نگاه حاکمیت. دید سومی میماند که نگاه دیگر شهروندان است. اینها ساکتاند. اغلب از اطرافیان آنها کسانی مهاجرت کردهاند. مغز فراری در پیرامون افراد طبقه متوسط و بالا زیاد است. کسی نیست یکی از نزدیکانش جزو فراریان مغز نباشد. طبیعتاً دودلیای پیدا میکند. ازیکطرف برادرش، عروسش، نوهاش، پسرعمویش جزو مغزهای فراری است. آنها را دوست دارد. خبر هم دارد ظاهراً خوشاند و زندگی میکنند. نمیتواند بگوید ای کاش آنها هم اینجا بودند؛ ولی وقتی کمی گوش کنیم اگر در این مورد بخواهند قضاوت کنند، بار بزرگ گناه را روی دوش این مغزهای فراری خواهند گذاشت. شاید حق دارند؛ برای اینکه مالیات تمام مردم ایران است که امکان درس خواندن را برای مغزهای فراری فراهم کرده است. آن مغزهای فراری چه بازگشتی به آنها میدهند؟ چه میکنند برای آنها؟ چیز مناسبی نیست انسان با بار گناه حرکت کند. باری روی دوش خودش میگذارد که اضافی است. شاید برای آسودگی روان مغزهای فراری از این بار گناه بشود گروههایی ساخت که شروع کنند به خدمات دادن از راه دور یا نزدیک و امکان خدمات دادن به مردم را مستقل از دولت به وجود بیاورند. جراحانی هستند، مثلاً هر شش ماه ده روز، تیم خودشان را میبرند و هزینهها را خودشان میدهند و در بخشهای روستایی یا شهری خدماتی به مردم میدهند. به گمان من ما بهعنوان مهاجر (غیر از مهاجرین اجباری و پناهندگان سیاسی) مهاجرینی که میتوانیم برگردیم به ایران، ترتیباتی بدهیم که بازگردیم یا از راه دور کارشناسی خودمان را در اختیار هموطنان قرار بدهیم. این کار را به دلایل ذیل باید انجام دهیم:
برای برطرف کردن احساس گناه؛
برای برطرف کردن نگاه منفی مردم ایران؛
برای برطرف کردن اختلافی که ایجاد کردهایم بین خدمت دادن به مردم خودمان و مردم بقیه کشورها؛
برای آشنایی افراد خانوادهمان با مردم ایران؛ زیرا برخی از ما فرزندانی داریم یا همسری داریم که خارجی است؛
مهمتر از تمام اینها برای اینکه خودمان هم فرهنگمان بهروز بشود، شناختمان بهروز بشود، نوع بازگشت کنیم به اصل خودمان حتی اگر موقتی باشد.