طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در در روان پژوهی: تعریف روانکار

تاریخ چاپ  

خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش سی و چهار (تعریف روانکار) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان خرداد ماه ۱۳۹۸ پاریس

متن محتوای ویدیو


در روان‌پژوهی: تعریف روانکار
با سلام دیگر به همۀ عزیزان.
در سی و چهارمین برنامۀ در روان‌پژوهی به نظرم آمد تا آنجایی که توان و بینش و دانش من اجازه می‌دهد، تعریفی را از روانکار، کسانی که با روان کار می‌کنند، ارائه دهم و مشخص کنم یک روانکار مطلوب، موفق و مثمر ثمر چه کسی است. همچنین در نظر دارم حوزۀ تخصصی کار روانکار و الزامات حضورش در هستی را مشخص کنم. کیست و چه می‌کند یک روانکار؟ این سؤال سهل و ممتنعی هست، ولی تلاش من بر آن است که این سؤال را به شکلی پاسخ دهم.
اگر بخواهم تعریفی ساده از روان ارائه دهم، باید بگویم روان قسمتی از بدن ما است که فرمان می‌دهد. این بدن کارخانه است و هر قسمتش کارکردی دارد. روان کارکرد قسمت‌های مختلف این کارخانه را با هم تنظیم می‌کند و اجازه می‌دهد این کارخانه در خدمت شخصی انسان باشد. بر این اساس تعریف انسان اینگونه است؛ موجود نمادپردازِ سخن‌گو که روانی دارد و این روان جزء ناخوآگاه است که شخص بر آن آگاهی ندارد. این قسمت در حقیقت ، قسمت فرماندهی کارخانۀ بدن است و یکی کارهای عمده و دائمش این است که کارکردهای اصلی این کارخانه را با هم هماهنگ می‌کند و با این هماهنگی اجازه می‌دهد که انسان به زندگیش ادامه دهد. شاید حتی تعریف جان هم همین باشد؛ یعنی جان، نام هماهنگ بودن کارکردهای مختلف یک بدن است؛ مانند: توزیع خون، اکسیژن، توزیع و هضم غذا، تنظیم دم و بازدم، رفت و برگشت اطلاعات به بدن و ...این‌ها را وقتی نگاه کنیم، این‌ها باید با هم هماهنگ کار کنند. می‌توانیم نام این هماهنگی و کارکرد را جان بگذاریم. نبودن جان، جان که از بدن خارج می‌شود، باعث می‌شود این هماهنگی به هم بخورد، نه نفسی می‌رود و می‌آید، نه قلبی می‌زند و ... به همین دلیل می‌توانیم این را بگوییم که روان مقداری از انرژی و کارکردش را برای حفظ این جان می‌گذارد. در واقع تا اینجا حیوان هم همین‌طور است. ولی قسمت دیگری از روان هست که مجموعۀ حرکات، رفتار، آرزوها، خواهش‌ها و تمناهای ما و حتی ویژگی‌های شخصیتی ما؛ مانند: صبوری، عجولی، علاقه‌مندی مال یا عدم علاقه به مال، ثروت اندوزی، خشونت، ملاطفت و ...در آن جمع می‌شود. این‌ها همان روان است که نمایندۀ شخصیت ما است و چه به شکل ناخودآگاه و چه به شکل کلی خودش آرزوها و خواهش‌ها و حضور ما را در هستی رقم می‌زند. بخش عمدۀ روان آنجایی که به من اجازه می‌دهد با خودم و دیگران ارتباط داشته باشم مهم است. با این روان من با خودم و با دیگری در ارتباط هستم. این تعادل و هماهنگی مجموعه کارکردهای بدن من است و مجموعۀ من را با دیگری تنظیم می‌کند. در صورت عدم توانایی تنظیم اگر تعادلی نباشد طبیعتاً به مشکلاتی برخورد می‌کنم که نمی‌توانم ادامۀ زندگی بدهم یا ادامۀ زندگی من مشکل می‌شود. اگر مشکلات دیگری در روان پیدا شود، این رابطه با تن خودم دچار عدم تعادل،‌ عدم هماهنگی و مختل می‌شود و می‌رود در آسیب‌های مختلف روانی و معالجات آن‌ها، تا جایی که شاید نتوانم با بقیه تعامل کنم و نتوانم زندگی اجتماعی را انجام بدهم یا از آن طرف می‌رود تا آنجایی که به‌عنوان یک انسان اجتماعی‌ موفق با همگان رابطه برقرار کنم. این در واقع به یک شکلی می‌شود گفت تعریف دیگری است از روان به‌طور خیلی عینی و مشخص که همگان بتوانیم بر آن توافق داشته باشیم؛ بر این نوع نگرش به روان.
روانکاران کسانی هستند که از نظر فنی، از نظر بالینی این امکان را دارند که به روان بپردازند یا به آسیب‌های روان توجه کنند. یا ببینند این روان در واقع چگونه کار می‌کند و چگونه بهتر کار می‌کند. یعنی دو قسمت می‌شود؛ قسمت اول وقتی است که روان آسیبی دارد و نمی‌تواند با خودش و با دیگری هماهنگ باشد و قسمت دوم این است که چه کنیم که این روان دچار آسیب نشود و حتی بهتر کار کند، چه برای خود سوژه؛ چه در ارتباط با دیگری. نام این قسمت را بگذاریم بهداشت روان و نام قسمت دیگر را بگذاریم سلامتی روان.
خب امروزه روانکاران مقداری از وقت و انرژی‌شان را در پژوهش‌ها می‌گذرانند و مقداری از کارشان را صرف کار با انسان‌ها به صورت فردی، گروهی، خانوادگی و ...می‌کنند. حتی در روان‌شناسی اجتماعی به‌گونه‌ای به روان انسان‌ها در جمع توجه می‌کنند. پس می‌توان گفت که یک روانکار یک قسمت از انرژی خودش را صرف پژوهش می‌کند؛ برای پیدا کردن راه‌ها و وسایل و امکانات بهتر و اگر در روان‌پزشکی باشد، احتمالاً برای یافتن مولکول‌های دارویی بهتر. از طرف دیگر مقداری از وقت و انرژی روانکاران صرف بهداشت روان می‌شود؛ مثل: برنامه‌های آموزش خانواده، پیشگیری از آسیب‌های روانی بیشتر و همچنین کمک می‌کنند که روان کارش را در محیطی مناسب‌تر و بهتر انجام دهد. در واقع می‌شود گفت که اگر انرژی و توان یک دولت در قسمت بهداشت روان باشد، چه از طریق آموزش مستقیم؛ چه از طریق آموزش غیرمستقیم و چه با توجه به فراهم کردن امکانات بهداشت روانی، می‌توانیم بگوییم طبیعتاً نسل‌های بعد بهتر به روان خودشان می‌رسند و روان خودشان را با هم هماهنگ می‌کنند.
طبیعتاً در یک جامعه به‌طور مشخص ما یک آسیب‌های روانی داریم که واقعاً نیاز به درمان دارند و یک آسیب‌های روانی نسبی هم وجود دارد که معمولاً در فرهنگ ما ایرانیان تعبیر به بداخلاقی می‌شود. خیلی کار راحتی است برای اینکه از روان سخن نگوییم، فقط بگوییم سالم، دیوانه، دیوانۀ مجنون، یا کلماتی که در هر فرهنگی وجود دارد برای گفتن یک روان‌پریش که واژۀ علمی آن روان‌پریش است. روان‌پریشی را بگذاریم در حادترین جایی که مجموعۀ آسیب‌های روانی وجود دارد که در آن رابطۀ فرد با واقعیت قطع می‌شود. یعنی واقعیتی که اکثریت جامعه، 97 درصد، آن را قبول دارند با واقعیت مورد قبول این افراد روان‌پریش، 2درصد، متفاوت است. در این میان افراد روان‌کج هم داریم که 1 درصد هستند. مشخصۀ روان‌کجان این است که آرزو، میل، خواهش و تمنای‌ آن‌ها برتر از آرزو، میل و تمنای جامعه است. این افراد به هیچ ترتیب به این موضوع توجه ندارند و در واقع آنچه را که ما در فانتزم‌ها فکر می‌کنیم، آن‌ها در عمل اجرا می‌کنند. یعنی سناریوهای فانتزم‌های ما تبدیل می‌شود به سناریوهای زندگی روان‌کجان.
به هر حال منظور من بیشتر اینجا این است که روانکاران در این دو قسمت کار می‌کنند: بهداشت و سلامت و بعد به آنجایی می‌رسیم که روانکاران؛ چه روان‌درمان، روان‌پزشکان، روان‌شناسان بالینی و روانکاوان به‌طور مستقیم با انسان و روان او سروکار دارند. این‌ها چه کسانی می‌توانند باشند؟ و چه کسانی هستند؟ اینجا می‌توانیم از شاخص‌های یک روانکار موفق، در هر کدام از آن چهار رستۀ مشخص و ترکیب این‌ها با هم، که در خدمت جامعه است سخن بگوییم. یک نفر می‌تواند روان‌پزشک و هم روانکاو باشد. یک روان‌شناس بالینی می‌تواند روانکاو هم باشد. یک روانکاو می‌تواند روان‌درمان هم باشد. به عبارتی این‌ها می‌توانند در واقع دو یا سه تخصص داشته باشند. آن کسی که در مقام روانکار نشسته است کارش به صورت حرفه‌ای با روان است. یعنی کارش درمان، آرامش و آسایش دادن به روانی است که آسیب دیده. این شاخص‌هایی که ما می‌توانیم تعریف کنیم برای اینکه شاید بتوانیم تشخیص بدهیم یک روانکاری که بیشتر به مردم نزدیک است و ثمره کارش شاید موفقیت آمیزتر است.
به نظر من یک روانکار باید فرزانه باشد. فرزانگی یک نوع بودن در هستی است که به مقداری از دور مطالب و مسائل را نگاه می‌کند و از دور قضاوت خودش را با صبر و متانت و بردباری همراه می‌کند. یک فرزانه، دانش و شناخت عمومیش بالا است. مثل اینکه خاک صحنۀ زندگی را خورده است. او متوجه عواقب تصمیم‌ها، رفتارها و کردارهایش است. یک فرزانه از سلامتی نفس برخوردار است که به هیچ وجه از ضعف دیگران سوء‌‌استفاده نمی‌کند و به هیچ وجه در حوزۀ دروغ، فساد و آنچه از نظر اجتماعی منفور و محکوم است وارد نمی‌شود. در واقع می‌شود گفت، روانکاران قدیمی ما قبل از اینکه این تقسیم بندی‌ها و آموزش‌ها به وجود بیاید فرزانگان یک محله، قوم و فامیل بودند. آن‌ها در حقیقت سنگ صبور دیگران بودند. کسی فرزانه است که وقتی پیشش درد دل کنیم، این درد دل هیچ تأثیری چه از نظر قضاوت شخصی و چه از نظر سوء‌‌استفاده شخصی روی او ندارد. به عبارتی رفتار او قبل و بعد از درد دل توفیری نمی‌کند. روانکار موفق رفتار و کردارش طوری است که آنچه می‌شنود، برای خودش نگه می‌دارد و هیچ سوء‌استفاده‌ای از اطلاعات و دانشی که دیگری به او می‌دهد نمی‌کند. در واقع گویی خارج از این مجموعه، زندگی می‌کند تا بتواند قضاوت را کنار بگذارد. او حتی نظرات مثب و منفی تحسین آمیر یا تحقیر آمیز را کنار می‌نهد. او موجودی موجود بی طرف است که با یک مناعت طبع و بزرگ منشی رفتار می‌کند. این در واقع تعریف فرزانه است و یک روانکار در وهلۀ اول به گمان من کسی است که این فرزانگی را داشته باشد تا از اعتمادی که به او می‌شود، از دانش و شناختی که از کارکرد روان دارد، حتی از لخت دیدن روان دیگری سوء‌‌استفاده ‌نکند و این حریم را حفظ کند.
کار روانکار در این است که روان‌های آسیب دیده را به سمت سلامت هدایت کند نه اینکه قضاوتی کند و از موقعیت خویش سوء‌استفاده کند و اطلاعات افراد به این طرف و آن طرف بدهد. این واقعاً مسألۀ اول یک روانکار است. طبیعتاً می‌شود گفت در بین این رسته‌های مختلف روانکاری، شاید روانکاو به دلیل آنکه در طولانی مدت به سخنان یک فرد گوش می‌دهد و در طولانی مدت همۀ این درون به بیرون می‌آید، شنیده می‌شود، افشا می‌شود، ظاهر می‌شود و نتایج لازمش را آن فرد از این همه بیرون آمدن می‌گیرد و نگاهش روشن می‌شود و بعد به زندگیش ادامه می‌دهد. در این زمان دوباره هر آنچه بیرون آمده بر می‌گردد، دوباره تلمبار می‌شود و در درون قرار می‌گیرد؛ ولی این بار فرد با روانی متعادل‌تر برای زندگی خودش و دیگران حضور دارد. پس در واقع شاید روانکاو به این دلیل که وظیفه‌اش این است که فرد را همراهی کند در این عبور از بیابان دراز، بیابانِ از متولد شدن تا روزی که دارد صحبت می‌کند. سوژه‌ای که دارد با روانکاو سخن می‌گوید چه بر روی تخت و کوچ یا دیوان، چه بر روی صندلی روبه‌رو. آن هم در طول مدت زیاد. در این مدت می‌رود و زندگی را از تولدش می‌آورد، چه آنچه خودش به یاد دارد و خاطرات تلمبار شدۀ او است و چه آنچه دیگران گفتند و خودش شنیده یک بار دوره می‌شود. شاید بعضی مواقع چندین بار خواب‌ها می‌آیند، فانتزم‌ها می‌آیند و هیچ چیزی دیگر در درون نمی‌ماند. می‌بینیم که روانکاو شاید از سه رسته دیگر نیازش به فرزانگی بیشتر باشد.
بعد از این فرزانه بودن، یک روانکار باید حوزۀ تخصصی و کارکرد خودش را بداند. به گمان من می‌شود گفت او باید صادق باشد دربارۀ این روانکار فرزانه که به دیوانگی خودش رسیده باشد. یعنی در خودش توهم‌ها و به شکلی هذیان‌های داخلی خودش را شناخته باشد. به شکلی این فرزانه فروتن باشد در مقابل آسیب‌های خودش. در مورد توهم‌های خودش فروتن باشد و از مرحلۀ خود شیفتگی خود عبور کرده باشد و بتواند خودش را به‌عنوان یک واقعیت اجتماعی، دوباره خوب و درست ببیند. در طول کار روی خودش این فرزانه باید تا آنجایی که ممکن است، در واقع باید بر اختلاف خودش و دیگران اشراف پیدا کند. بداند که در کجا نمی‌داند؛ یعنی حدود خودش را بداند. اگر یک فاکتور و عامل و شاخص سومی اضافه کنیم به فرزانگی و رسیدن به دیوانگی خودش می‌توانیم از تجربه، دانش و حاذق بودن روانکار صحبت کنیم. حاذق بودن یعنی از مجموعۀ دانش و فنی که وجود دارد و تا اینجا رسیده بهره‌مند باشد. چهارمین شاخصی که می‌خواهم اضافه کنم یک هنر راه‌یابی است که باید از همۀ این‌ها استفاده کند و هر فردی را که در روبه‌روی خودش می‌بیند، به شکل یک انسان متفاوت و استثنا ببیند. هر انسان یک استثنا است؛ یک استثنای قابل احترام است برای اینکه هیچ دو نفری یکسان نیست، همان‌طور که اثر انگشت ما یا قرنیه چشم ما یکسان نیست. به همان شکل هم هر کدام از ما یک استثنا هستیم که طبیعت در خودش پرورش داده است. یک روانکار فرزانه‌ای که به دیوانگی خودش رسیده، تجربه و دانش کافی هم را دارد حالا باید بتواند هنر نگاه کردن استثنایی را هم داشته باشد تا بتواند مقام این انسان استثنایی را دریابد. باید هنر اختراع و ابداع داشته باشد در برابر این مقام ویژه تا بتواند درست رفتار کند. پس انسان یک استثنا است و روانکار باید بتواند با استفاده از آن چهار پشتوانه در زمانی که مراجع روبه‌روی او نشسته به اختراع و ابداع برسد.
همان‌طور که می‌بینید رسیدن به تعریف روانکار کار چندان ساده‌ای نیست. رسیدن به مقام یک روانکار، که به گمان من هر جامعه‌ای به آن بسیار نیاز دارد، چندان ساده نیست؛ چرا که یک روانکار علاوه بر چهار شاخصی که با هم دیدیم، باید توان ادامۀ تحمل این همه بار را هم داشته باشد و بتواند بی‌طرفی خودش را در تمامی این مدت با تمامی مراجعین داشته باشد. باید توان مثبت بودن و انرژی گذاشتن مداوم در بررسی و رسیدگی به هر مورد را داشته باشد. نباید خسته شود. باید در هنگام کار مداوم روی انسان‌های مختلف، این توان را داشته باشد که از هر انسان چیزی بیاموزد و به دانش و تجربیات خود اضافه کند تا در روز بعد در خدمت انسان دیگری باشد.