تاریخ چاپ
به آسمان می پیوند م
پخته,
چون نگاه آواره ی مردی در زنجیر.
خسته,
چون کلام جا مانده ی مسافری بی توشه,
باخته,
چون ندای سرد بادی از کویر های دور,
مانده,
چون کودکی در انتهای راه فرار به دورها,
رانده,
چون بوسه هایی تلخ, بر دستانی سرد و رفته,
زنده,
چون بخار سرد دهان رهروان کوه های دور,
بسته,
چون جان من که به آدمی بسته است,
هسته,
چون نهاد پنهان واقیعت رودی در عبور,
برده,
چون دل وسواسی و دربند مجنون,
تا دورهای دور, می توان رفت,
با این نشانه های ایجاز و درد و بار,
اما نهایت واژه, اما نهایت, صبر, اما نهایت عمر,
ما را دچار خواهد کرد...
پخته, خسته, باخته, مانده, رانده, زنده, بسته, رفته, هسته, برده,
و تکرار تا انتهای اینهمه واژه,
تا آنجا که فهم در ژرف به سیاهی می رسد.
تا آنجا که واژه به چاه,
و من به آسمان می پیوندم.
حسن مکارمی
پاریس پاییز ۲۰۱۵