طبقه بندی شده در خبر

فیلم های طبقه بندي شده در در روان پژوهی: تاثیر شناخت روان در جامعه

تاریخ چاپ  

خلاصه در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی: بخش سی و سه (تاثیر شناخت روان در جامعه) تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ پاریس

متن محتوای ویدیو


در روان‌پژوهی: تأثیر شناخت روان در جامعه

دوستان، یاران، هم‌وطنان عزیز و فارسی زبانان سلام

امیدوارم که در سلسله صحبت‌هایی که با هم در محدوۀ روان‌پژوهی داریم شما بتوانید بیشتر با آن رابطه برقرار کنید و امیدوارم این بحث‌ها مؤثر واقع شود و روان‌پژوهی در ادبیات، افکار، و اذهان فارسی زبانان بیشتر و بهتر جای خودش را پیدا کند. مشکل اساسی امروز ما در ایران عزیز آن است که مجموعۀ دانش و هنری که به نام روان‌پژوهی نامیده می‌شود، متأسفانه به عمق لازم نرسیده است. منظور از روان‌شناختی و روان‌پژوهی سه مورد اساسی است. یک مورد در واقع مطالعات نظری و تجربی است که از مولد نظریه‌ها است؛ چه در زمینۀ روان‌شناسی، چه روانکاوی، چه روان‌پزشکی و حتی روان‌درمانی. اصول نظری که از این مطالعات بیرون می‌آید مبتنی است بر تجربه‌ها و مشاهدات و در واقع رابطۀ بین تجربه‌ها و مشاهدات. از طرف دیگر به کار بردن این نظریه‌ها و مشاهدات می‌تواند در کار بالینی مؤثر باشد. کار بالینی می‌تواند در روان‌پزشکی باشد که مستقیماً با یک آسیب روانی سروکار دارد یا در روان‌شناسی که آنجا مستقیماً با یک مشکل فردی یا بین فردی سروکار دارد. همچنین در روان‌درمانی که طبیعتاً مشکلات بدنی است که به مشکلات روانی حمله کرده یا بالعکس، مشکلات روانی است که به بدن حمله می‌کند. 

هدف روانکاوی به‌گونه‌ای باز کردن فضای روان آدمی است به‌ویژه قسمت ناخودآگاه، قسمتی که ما بر آن اشراف نداریم و با آن آشنا نیستیم ولی بعد احتمالاً در یک مرحلۀ روانکاوی می‌توانیم آن‌ها را بسازیم. به هر روی به گمان من، تلاش در راه مردمی کردن شناخت‌های روان‌پژوهی کمک می‌کند که نخست ما یک اندیشه و تصویر درستی از روان‌شناختی داشته باشیم و بدانیم کدام مشکل را به چه کسی ارجاع بدهیم. دوم این‌که خودمان هم روان خودمان و رابطه‌اش با بدن خودمان بهتر بشناسیم و در روابط تربیتی، زندگی روزمره، اگر به یک صلح و آرامشی رسیده باشیم، به یک هماهنگی با خودمان رسیده باشیم، این هماهنگی را به شکلی هم بتوانیم منتقل کنیم به پیرامون خودمان؛ یعنی در واقع می‌شود این را گفت که نتیجه و حاصل آن اقدامی که می‌کنیم در مورد تحت نظر روانپزشک، روانکاو روانشناس و روان‌درمان قرار گرفتن به چه حاصلی می‌رسد. برای چه این کار را می‌کنیم و چه نتیجه‌ای می‌خواهیم بگیریم و این نتیجه تا چه حد می‌تواند به ما کمک کند. شناخت این چهار حوزه، شناخت دقیق‌تر آن، ما را به اینجا می‌رساند. پس گفتیم اول مسألۀ شناخت نظری این چهار حوزه است که با توجه به مشاهدات مثل هر علوم انسانی دیگری. مرحلۀ دوم استفاده از این نظریات است در کار بالینی و محصولی که این کار بالینی می‌دهد، محصولی که ما منتظرش هستیم. سومین مسأله این است با شناخت نظریۀ روان شاید یک نوع روان‌شناختی کاربردی برسیم. مثلاً اگر در تهیۀ قوانین جزایی، حقوقی و قوانین مربوط به کودکان به مسألۀ روان، شکل‌گیری و کارکرد این روان توجه نکنیم طبیعتاً ممکن است در دامی بیافتیم یا حقوق کودک و حقوق شهروند بزرگ را با هم خط کنیم. برای این‌که جدایشان کنیم از هم باید متوجه باشیم که هر کدام روان ویژۀ خودشان را دارند و کودک یک شهروند بزرگ کوچک نیست. کودک یک شهروند دیگری است، کودک موجود دیگری است و از جای دیگری عکس‌العمل‌ها و عمل‌هایش بیرون می‌آید که آن با شهروندی که هفده - هیجده سال به بالا دارد فرق می‌کند. این فرق باید در مسائل حقوقی، قضاوت و ... مورد توجه قرار بگیرد. 

پس به‌شکلی بردن هر چه عمیق‌تر مفاهیم روان‌شناختی و روان‌پژوهی در جامعه باعث می‌شود ما بر روی دانسته‌های روان‌شناختی که ریشۀ دو هزار و پانصد ساله دارد و از یونان باستان با مقالۀ مالیخولیای (ملانکولیا) ارسطو شروع می‌شود و تا امروز می‌آید توجه کنیم. 

روان‌شناسی را به پنج رشته تقسیم می‌کنیم و می‌بینیم که چقدر وسیع است و تعداد مدارس‌ روان‌درمانی به اندازه‌ای است که شمردن آن بسیار مشکل است، ولی بیش از ده‌ها مکتب و مدرسه روان‌درمانی وجود دارد. به هر روی شناخت بهتر و درست‌تر و مفیدتر این مجموعه در هر جامعه، به‌ویژه در جامعۀ ایران و فارسی زبانان باعث می‌شود ما در مواقعی که با مشکلی روبه‌رو می‌شویم اولاً بدانیم این مشکل راه حلی دارد و راه حل آن را بشناسیم و بتوانیم آن را حل کنیم. عمدتاً هدف من در مجموعه برنامه‌های در روان‌پژوهی این است که ما به اینجا برسیم که بدانیم هر چه بیشتر بدانیم، هر چه بیشتر با کارکرد روان خودمان آشنا شویم، و دریابیم که روان انسانی چه کارکردها و جنبه‌هایی دارد و این جنبه‌ها را با کدامیک از متخصصین دایرۀ روان‌شناختی می‌توانیم مطرح کنیم و چه انتظاری می‌توانیم از آن‌ها داشته باشیم. این حالت طبیعتاً ما را در موقعیت بهتری قرار می‌دهد مثلاً زمانی که آسیبی به روان و رفتار ما می‌رسد و یا در رابطه با دیگران و دیگران در رابطه با ما دچار مشکل ارتباطی هستیم. این شناخت در نوع خود نوعی درمان است؛ به عبارتی درمان از شناخت کارکرد به وجود می‌آید.

باید در راه یابی به تمام سطوح دیسیپلین‌های مختلفی که انسان‌ها تاکنون آن‌ها را کشف کرده و به کار می‌برند، سه مرحله را رعایت کرد؛ سه مرحلۀ منطقی. نام مرحلۀ اول را عکس‌برداری می‌گذاریم؛ یعنی به آنچه هست با شاخص‌هایی که بلد است نگاه می‌کند. مثلاً فرد مریضی نزد پزشک می‌رود، پزشک نگاه می‌کند به او و با ابزاری که دارد، ضربان قلب او را اندازه می‌گیرد، درجۀ تب را اندازه می‌گیرد، رنگ و صورت و رخساره و رنگ چشم را نگاه می‌کند، زبان و دهان را نگاه می‌کند و بعد با سؤال کردن دربارۀ خستگی، خواب، غذا و ... کار خودش را ادامه می‌دهد. به این‌ها می‌گوییم عکس‌برداری و بر اساس این عکس‌برداری که با شاخص‌های مشخصی انجامش می‌دهد تشخیصی ارائه می‌دهد. بعد با تشخیصی که داد یک پروژۀ همراهی می‌دهد که این پروژۀ همراهی می‌تواند مولکول‌های شیمی باشد که ما به او دارو می‌گوییم. البته پروژۀ همراهی می‌تواند تجویز یک نوع رژیم باشد، یعنی خودداری از راه رفتن، دویدن، نوشیدن و ... این سه تا در واقع در تمام آنچه که گرفتاری انسان نامیده می‌شود، موقعیت خطیر و مشکل انسان نامیده می‌شود، عمل می‌کند و همه جا به همین شکل عمل می‌کند، هیچ فرق نمی‌کند. حتی وقتی شما به جامعه‌ای نگاه می‌کنید و مجموعه ای از انسان‌ها را می‌بینید که دچار مشکل شدند، حتی بیمار شدند، می‌توانیم اسمش را بگذاریم بیماری؛ مثل بیماری فاشیزم آلمان هیتلری. وقتی جامعه‌ای در شرایطی بیمار می‌شود از خود خارج می‌شود و کسانی بر آن حکومت می‌کنند که آن انسان‌های در واقع کج روانی هستند. این‌ها هدایت می‌کنند یک ملتی، یک مردمی، یک جامعه‌ای را، نه به سمت راه درست. مردم هم آن‌ها را تعقیب می‌کنند. می‌توانیم بگوییم جامعۀ انسانی در آن مقطع خاص دچار یک آسیب شده، آسیب اجتماعی، برای همان هم همین روش را معمولاً به کار می‌بریم. یک عکس‌برداری می‌کنیم و تشخیصی می‌دهیم با توجه به نظریه‌های جامعه شناسی و براساس آن یک پروژۀ همراهی را طراحی می‌کنیم که چگونه می‌توان با این پروژۀ همراهی مشکل را حل کرد. مثال خیلی جدید و تازه‌اش را ما می‌توانیم حضور نیروهای داعشی در کشورهای اروپایی بدانیم. همین که این مشکل مطرح می‌شود، کسانی که از جان خودشان می‌گذرند و شهروند دیگری را در یک شهر، در یک ده، در یک کشور مورد حمله قرار می‌دهند و از بین می‌برند، بدون این‌که آن شهروند در زندگی آن‌ها دخالتی داشته باشد. آنچه مورد نظر این افراد هست این است که طالبان هم به همین شکل، یعنی به از بین بردن افرادی در جامعه دست می‌زند که آن افراد هیچ نقشی در مورد مسائلی که مورد اعتراض این افراد هست ندارند و چون این نقش را ندارند کاملاً بی گناه محسوب می‌شوند. ولی داعشی‌ها به‌عنوان مثال یا طالبان به رفتار خودشان ادامه می‌دهند و نه تنها از رفتارشان دست بر نمی‌دارند، بلکه می‌توانند از طریق اینترنت افرادی را که آمادگی‌هایی دارند و یا ساده اندیش و ساده لوح هستند و یا تمایلات روان‌کژی دارند، بیابند و آن‌ها را به خودشان جلب کند. یا بتوانند به شکلی از راه دور در آن‌ها نفوذ کنند و آن‌ها را به اعمالی وادارند که هم به جان خودشان هم به جان بقیه لطمه‌های زیادی بزنند. این لطمه‌ها بیش از همه به روابط انسانی بر می‌گردد، به تغییر تصویر یک مذهب و یک دین در افرادی که به ادیان دیگری معتقدند منجر می‌شود. یا به تفسیر منفی از عده‌ای که به‌عنوان مهاجر از جوامع دیگر آمدند منجر می‌شود. این امر سبب می‌شود تصویری از عدم امنیت در جامعه ایجاد شود. این تصویر به‌تدریج می‌تواند نوعی اضطراب و بدبینی ایجاد کند که در نهایت به ضدیت با خارجی و دشمن پنداشتن خارجی منجر شود. 

در زبان چینی وقتی داریم از واژۀ تغییر صحبت می‌کنیم، واژۀ تغییر، یعنی یک واژه وجود دارد، یک دال وجود دارد که این دال پشتش هم تغییر هست، هم خطر، یعنی به شکلی تغییر و خطر در یک جا قرار می‌گیرند. پشت یک دال قرار می‌گیرند. می‌شود گفت همین امر با اعمالی که داعش در تمامی دنیا و طالبان در افغانستان انجام می‌دهند قابل مقایسه است چرا که هر دو به همین شکل در اذهان مردم تصویر ناصحیحی ایجاد می‌کند که به‌تدریج هر نشان مذهب دیگر، مذهبی که طالبان و داعشی‌ها از آن پیروی می‌کنند و آن را تحسین می‌کنند و علاقه‌مندند به بقیۀ جهان هدیه کنند، هدیه‌ای خشن، نسبت به آن مذهب عکس‌العمل منفی پیدا می‌کنند. 

در واقع در اینجا من چیزی را بیان کردم که از یک مجموعه بیرون می‌زند. به‌عنوان مثال وقتی مثلاً در جامعۀ فرانسه این مشکل مطرح می‌شود، مشخص می‌شود از قبل می‌گویند سلول‌های خوابیده بیدار می‌شوند، این سلول‌های خوابیده‌ای که بیدار می‌شوند و دست به عملیات می‌زنند عمدتاً می‌بینند، مطالعه می‌کنند. می‌بینند وقتی این‌ها زندان بودند تحت نفوذ دیگرانی آلوده شدند و به داعش پیوستند. به همین دلیل دولت فرانسه از یک سری از جامعه شناسان می‌خواهد که آن‌ها توجه کنند که چگونه این افراد در زندان به این اندیشه آلوده می‌شوند و وقتی که بیرون می‌آیند این اندیشه را به عمل بر می‌گردانند و باعث خرابی و کشت و کشتار از بین رفتن خود و دیگران می‌شوند. این را می‌گوییم مرحلۀ عکس برداری. بعد تشخیص مطرح می‌شود و تشخیص این می‌شود که شاید کم فرهنگی، مشکلات خانوادگی، عدم تطبیق با جامعه و پیشرفت‌های فرهنگی و ماندن در همان فرهنگ‌های قبل از مهاجرت خودشان باعث این مشکل می‌شود. دولت فرانسه تشخیص می‌دهد و پشت آن یک پروژۀ همراهی مطرح می‌کند. این مثال را مطرح کردم برای این‌که به یک شکلی نشان بدهم که هر چه عوامل، نظریات و عناصر روان‌شناختی یا روان‌پژوهی در جامعه توسعه پیدا کند و مردم با این مجموعه دیسیپلین‌ها، دانش‌ها، هنرها و فناوری‌ها بیشتر آشنا شوند، می‌توانند خود یا دیگران را در مواجهه با آسیب‌ها یاری کنند و راه حل آن آسیب‌ها را بیابند. در واقع هدف من از این مجموعه صحبت‌هایی که در روان‌پژوهی انجام می‌دهم این است و تلاش می‌کنم تا آنجایی که ممکن است طیف وسیعی را هم‌پوشانی کنم. البته ممکن است کسانی بگویند این‌ها را قبلاً شنیده‌اند یا می‌دانستند. ولی اگر ما بخواهیم فقط برای کسانی که در درجۀ بالایی با این دیسیپلین‌های روان‌پژوهی آشنا هستند مطالبی را طرح کنیم در حقیقت کار زیادی انجام نداده‌ایم. آنجایی کار زیاد و اساسی انجام می‌گیرد که بتوانیم آن را توسعه بدهیم و سبب شویم که وقتی افرادی که خودشان یا نزدیکان‌شان مورد حملۀ آسیب‌های روانی قرار می‌گیرند به سادگی با دانستن چرایی و چگونگی همراهی برای برطرف کردن آسیب‌ها و مشکلات اقدام کنند. این امر به پیشرفت جامعه در زمینۀ داشتن روان و جسم سالم کمک شایانی می‌کند. در واقع پس از روان و جسم سالم هر دو رابطۀ تنگاتنگی با هم دارند، هم روان سالم در جسم سالم است، هم جسم سالم در روان سالم. البته سلامت روانی هم همین‌طور که آشنا هستید، یک مقولۀ کاملاً نسبی است و همۀ ما به هر حال کجی‌هایی و سستی‌هایی در روانمان داریم. ولی این‌ها وقتی از یک حد مشخصی بالاتر بروند، می‌توانیم بگوییم آسیب روانی است. مثلاً وقتی که خودخواهی و خودپرستی و به خود اندیشیدن از یک مرزی فراتر برود که سوژۀ انسانی، فرد انسانی فقط خودش، امیالش، خواهش‌هایش، آرزوهایش را ببیند، این خودپرستی، خود‌شیفتگی و خودخواهی آسیب زننده است. قبل از همه به خود فرد برای این‌که دیگران از دورش پراکنده می‌شوند. این خودخواهی و در واقع خودپرستی یک مرزی دارد، برای این‌که اگر هم نباشد باز هم آسیب روانی به فرد وارد می‌شود، برای این‌که خود را فراموش می‌کند. نه این‌طرف تفریط، نه آن‌طرف افراط که فقط خودش را ببیند. 

در واقع، به‌گونۀ دیگری می‌شود گفت که کل مطالب روان‌پژوهی در دیسیپلین‌های مختلف و در سطوح مختلف می‌تواند این آگاهی را به شهروندان بدهد تا از مشکلات به مقدار زیادی هم پیشگیری کنند و اگر هم مشکلی پیدا شد راه حل‌هایی رای آن مشکل پیدا کنند؛ راه حل‌های اولیه‌. مثال مشخصش برای من آن چیزی است که ما می‌گوییم پزشکی مادربزرگ‌ها، که در بسیاری مواقع با یک دستمال دور گردن پیچیدن یا با یک عسل و شیر نوشیدن می‌بینیم مسأله را حل می‌کنند تا زمانی که اگر نیاز باشد به پزشک متخصص مراجعه شود.

در مسألۀ روان‌شناختی و روان‌پژوهی من به این امر معتقدم که اگر دانش و شناخت ما، در مورد کارکرد روان و دیسیپلین‌های مختلفی که این کارکردها را بررسی می‌کند، تشخیص می‌دهد و برای آن‌ها پروژۀ همراهی طرح می‌کند بیشتر باشد در واقع می‌تواند به آرامش جامعۀ ما کمک شایانی نماید.

شب و روز خوشی برایتان آرزو می‌کنم.