روزی که شب بود

تاریخ چاپ  

گر دانسته بودم که تنهایی در درازنای شب‌ها

چاره- دردِ غم‌های دیرین من است،

از همان نخست، به جای خدای،

تنهایی را می‌پرستیدم.

گر دانسته بودم که غم‌های دیرین من،

پیوسته دنباله‌ی غم‌های نیاکان است،

از همان نخست،

غم‌های نیاکانم را دانه، دانه می‌مکیدم.

گر دانسته بودم که سکوتِ نیاکانم، مرگ را پنهان می‌دارد،

                        که مرگ ناشناخته‌ترین کشف آدمیان است

                     که مرگ بزرگ‌ترین اختراع اوست،

این‌همه دست آورد آدمی را نمی‌ستودم.

در اینجا به تنهایی مرگ را می‌چشم، چون درمانی از زنجیره‌ی غم‌های پدران،

بیهوده نیست که شمع نماد آدمی شد،

از همان روز که شب بود.

 

حسن مکارمی , فرانسه , ۲۰۰۶