صدمین سال تولد مارکس

تاریخ چاپ  

موش‌ها می‌گشتند،

پاسبانی دل یک فاحشه را «بو» می‌داد.

هوس تازه یک ساقه‌ی باریک چنان، در کنار جگر پاک لبو.

حجم گرمی بود، حرفها هم همه از فردا بود.

صبح داشت به غیرت از سر سرما می‌گذشت.

مرد مستی قی کرد،

 

عاشقی گوشه‌ی دنجی می‌جست،

پشته‌ی خاکروبه زیر و رو می‌شد

پسرش، ته سیگار کثیفش را به کف خسته‌ی درد می‌مالید،

نفس موهومی درز پنجره را طی می‌کرد و گره می‌زد غربت را

از سلول قزل قلعه تا اتاقک زیر شیروانی

آه، خط رنج کشان جهان چه عمقی دارد و هوای پرواز چه لطیف است !

    پاریس،حسن مکارمی ۱۹۸۳