تاریخ چاپ
یاد من باشد امشب،
به " امید" پیامی بفرستم.
"آرزو" اینجا بود،
حال و احوالی کرد.
"رنج و درد و غم و آوارگی وغربت و فقر" ،
همگی آزادند،
هر یکی در دل ما کار و باری دارند.
راضیم،
همگی تابخواهی،
در شعر و مثل و کلام می پلکند،
از دیر زمان.
به" سعادت " گفتم تو چرا پنهانی؟
آب بر چهره بزن، روی بگشا و بیا،
می شود با هم جامی بزنیم.
"شادی " هم در راهست،
راه طولانی و خستگی های زمانه.
"میل و خواهش" هم سخت سر گردان،
" مهر و عشق " چون کبوتر،
بام به بام.
" خواب و رویا و سخاوت"،
گه گاهی سر کوچه ،
احوال پدر می پرسند.
بچه های قدیمی هم همگی مشغولند،
لابد خوبند.
راستی سر راهت ،
"مستی" را بیدار کن.
پول داروی مادر را هم بده،
دیر هم نکنی،
قربانت.
حسن مکارمی
پاریس
زمستان
٢٠١٤