دمی پیش از مرگ

تاریخ چاپ  

چه کرده‌ایم که چنین زادگاه رنگینمان در پریشانی بر خویش می‌تابد.

کودکان با ستایش آفتاب دانه‌های گندم را می‌خوانند.

و برجستگان سحرگاهان را درو می‌کنند.

گاری‌های خالی، در بیابان با امتدادِ رگه‌های شن،

از چشمانِ امید فراتر می‌روند.

و نور بر دریچه‌های بسته به همانگونه می‌نوازد که بر دل‌های باز.

رنگ‌های غنچه‌ها کاروانِ مردان خسته از جستجو را گم کرده‌اند.

آوازی از دور، میانه‌ی دو دیوار سنگی مخروبه،

و جنگلی سوخته از آتش دوری.

دارویی به درمان نیستی تکرار نیافریده‌اند.

فریادی گلوی پرواز آهوان را می‌بُرد.

کودکی در خون و شن زاده می‌شود.

و دستی بر گنبد لاجوردی گناه نادانی را می‌کراند.

همه‌ی اینها را در گاه‌پاره‌ای به کوچکی آهِ پیش از مرگ می‌توان دید.

آری؛ تنها دمی پیش از مرگ.

 

 ۲۰۰۲  حسن مکارمی