حسن مکارمی

هنرمند روانکاو پژوهشگر

زبان های ديگر

شعر : خود

تاریخ چاپ  

به بازار برده فروشان

برده‌ای نیافتم

خود را خریدم

تسلسل فریاد. آه، فریاد، آه

عشق هم بهانه‌ای است، فرار نیز هم

و نهایت:

فرار به عشق که لجنزاریست.

حسن مکارمی

 پاییز    ۱۹۹۳

شعر : تولّد

تاریخ چاپ  

باز می‌شوند و روشن

رابطه‌ها و زمان و شکل خاطره‌ای هرچیز.

بیدار می‌شوم و آن خواب چهل و سه ساله

گویی بر تولد خویش آگاهم.

هستم و خواهم مرد

تولد لایه‌ای با هر جداسازی

پدر، مادر، کودکی، خاطرات گَرد گرفته

یادهای پوسیده، خواب‌های روزانه،

تفکرات شبانه

و انتظار کشف لایه‌ای دیگر

چه تولد نشاط‌ آوری است،

                   همین انتظار را می‌گویم

  حسن مکارمی
     پمپادور فرانسه، زمستان  ۱۹۹۳

شعر : مردی که رفته است

تاریخ چاپ  

نقشِ کفش بر پیاده‌رو

دودِ سیگار، دانه‌ی کبریتِ سوخته‌ای کنارِ جوی.

آوای یک «چرا»، تداوم، مرگ و خواب

مهمانی و ظرف‌های بجا مانده،

حساب بانک، فکر خریدِ لاستیکِ ماشین و فیلم نیمه تمام.

زن از پنجره سفره را می‌تکاند،

خرده‌های نان بر نقش کفش بر برف می‌افتند،

پرنده‌ی خستۀ زمستان نزدیک می‌شود.

مرد رفته است.

حسن مکارمی
    ۱۹۹۳زمستان

شعر : حرف‌های بیداری

تاریخ چاپ  

نهایتِ خواب و کانونِ درد

دایره‌ی سرگردانی انسان را تعریف می‌کنند.

گلهای تنهایی فرزندانِ ناامید زاده نشده‌اند.

کلام در دهان می‌ماند و با استفراغ مرده بیرون می‌آید.

 

تو:

بازتاب لحظه‌های نبودنِ منی.

من همین لحظه‌ام.

 

هرچه باداباد، خواهم گفت: با ترسی سپید و قلبی سرد.

خدایِ من سنگ سیاه خانه‌ی کعبه است.

بخشنده‌ی مهربان، نزادست و نمی‌میرد.

تنها، آن مرد احمق، سالی یکبار می‌شویدش

و سیاه آبش را در شکم بالن‌های عظیم

به کارتل‌های رنجبر هدیه می‌کند:

تا از فقر نمیرند.

«بخشنده‌ی مهربان»

 

حسن مکارمی
  تابستان زمستان ۱۹۹۴