هر شامگاه خورشید را می خوابانم.
هر بامداد برای ماه صبحانه می آورم.
ظهرها کبوتران خیالم را باز می شمارم.
اینجا درختان مهربان,
ساعات ایستادگی را به یاد می آورند.
مردمان گویی همه در بدنی آمده اند,
چون سرفرازی ی دماوند.
در یکی همه را می بویم, در همه خود را می یابم.
بادبادک پشت بام های کودکی من,
هر نیمه شب, تا پشت نرم هستی می رود
و با نسیمی گرم , شب به خیر می گوید.
و تا بازگشتش,
من صبر را عاشقانه می گریم.
حسن مکارمی تابستان ۲۰۱۷ پاریس