تاریخ چاپ
شاعر آواره روزی نوشت – پشت روزنامهی رستاخیز که به رنگِ جشنهای شاهنشاهی چاپ شده بود-: «برادرانم با آب دماغشان هم که شده بزرگ میشوند».
امروز در مترو پاریس، خسته از بحثهای طولانی مینویسم:
مدرسه را تعطیل کن، فرزندانم با ذغال و گچ میخوانند و مینویسند.
«زنم را اسیر کن»، همسران ما با دلهایشان پرواز میکنند. مادران فرزند دیگران را میبوسند.
«میهن را بسوزان» این وطن با سیاهی قبرهای عزیزانش هم که شده میجنگد،
راه دراز «خواستن» پیموده میشود، با آبِ دماغی، با ذغال یا خاک قبری
حسن مکارمی پاریس۱۳۶۱
