تاریخ چاپ
گرههای پیچیدهی واژهها را به دشتهای دور بیاندازیم
تا شادی شبانهی ما، ما را از فردا باز ندارد.
بر دانه دانهی شنهای نقرهای دلبندیهای روشن، ما را میخوانند
گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند...
دستی بر پشته خارهای نورانی کویر،
نگاهی بر دودهای سپیدهدم روستایی تنها،
گویی نگاهِ ما آئینهای است.
که هستِ نادیدنی را به واژهها می سپارد.
دل از امید نرهانیم، راز نور در راه است.
شنهای نقرهای را بنگریم.
شن های نقرهای را بنگریم.
۲۰۰۱ حسن مکارمی