تاریخ چاپ
درد دلی با دوست ....
"من بدون این کوه هایم، گم می شوم"
برید لبن 1
brides-les-bains
قهوه چی نجیب گفت : هنوز پاریس را ندیده ام.
از حیرت ما حیرت کرد ، ادامه داد:
"من بدون این کوه هایم، گم می شوم" .
در دلم گفتم :" من بی مردمم خواهم مرد"
همسرم گفت باید به بازار بروم ، وقت خرید هفتگی است.
گفتم: برای من کمی عشق بخر، کمی هم نمک یا شکر،
گفتم : برای من "پیماز چک" بخر، درزبان بلوچی یعنی همان پیازچه
گفتم: برای من آش سبزی صبح شیراز بخر، دوپیازه آلو بخر، حلوا لرزانک، فرنی، چند سیخ جگر ..
و در دلم گفتم :" من بی مردمم خواهم مرد"
باز هم تلفن: " آیا می خواهی در فستیوال امسال هم شرکت کنی ؟ با ویزا چه خواهی کرد؟
امان از دست این پاسپورت پناهندگی تو.. سی سال میشود ... برو مثل بچه آدم ملیت فرانسوی بگیر "...
در دلم گفتم :" اگر مردمم را از من بگیرید، من خواهم مرد"
تلفن اسفندیار، گفت مادرش مریض است، می رود سفارت پاسپورت بگیرد، هفته دیگر می رود ایران...
همسرم گفت: " ولی تو نه برای دیدن مادرت رفتی، نه برای مرگش، و نه حتی برای مرگ پدرت ...
سی سال است خودت را اسیر کرده ای..."
در دلم گفتم :" ولی من بی مردمم خواهم مرد"
نگاه من از پنجره تا رودخانه، تا رنگ شفاف آبی، تا کوه های درخشان دو طرف رود، تا درختهای برومند سرو و کاج میرود... صدای شاملو می آید: " دریغا دره سر سبز و گردوی پیر 2،..... "
در لابلای ترنم شاملو شنیدم که می گفت:"بی مردمم خواهم مرد"
نامه ای آمد ، دعوتی برای شرکت در میزگردی تلویزیونی: " معضل اعتیاد در ایران "
در جواب نوشتم برای من افتخاریست که از این راه با هم میهنانم گفت و شنود کنم....
در دلم اشکی آمد و صدایی: " ای کاش با سخن گفتن از مشکل ، گره ای باز می شد..."
با خودم بلند و بلند نالیدم: "با اینهمه اگر مردمم را از من بگیرید، من خواهم مرد..."
باز هم تلفن، دخترم از هند...
گفت: " اینجا دنیای دیگریست، اینجا مردم بدنشان را به گونه ای دیگر می زیند...
گویی به جای بدن خویش در اتاقی دیگر زندگی می کنند... ما گویی بد نمان را به دنبال خود میکشیم ..."
بی آنکه بشنود گفتم: " من بی مردمم خواهم مرد"
نوه ام بود با تلفن، می خواست که در زیر برف های کوه های اطراف، خوب بگردیم تا برایش " پاندا" بیابیم.
با چک و چانه راضی شد که اگر پاندای زنده نیابیم ، دستکم باتری داشته باشد.
به پسرم گفتم که همچون نیاکانش ، هنر مذا کره را خوب آموخته است...
و نگفتمش که :" من بی مردمم خواهم مرد"
صبح از خانه کناری دود برمی خاست، آتشنشان ها، ماموران، روزنامه نگاران و مردم با همهمه...
گروهی می گریستند، گروهی دلداری میدادند، خانه و خاکشان می سوخت...
در پیش چشمانم جنگ آمد، خرابی ، انقلاب، آتش، هزارن پناهنده، جنگ زده ، اعدام، زندان، ...
اشک ها نجاتم دادند،
با لبخند نگاهش کردم و گفتم: " وای، اگر مردمم را از من بگیرید، من خواهم مرد"
فردا که شد، قله سپید روبرو، دماوند از پنجره داخل شد،
با آرش بر دوشش،
و با خود همهمه سربازان مغول را می آورد...
دیدم دارم فریاد می زنم: " من بی مردمم خواهم مرد"
و مهربانی همسرم بیدارم کرد.
.گفت با بازگشت آب به زاینده رود ، مردم به رقص پرداختند: که" جان به تنشان باز آمد"
با اینهمه آب در بالا و پایین این میهن،
با چنین فن آوری جهان امروز،
آب در این میهن میتواند ، از بالا و پست بجوشد3 ...
در دلم گفتم: چنین مردمی با شادی بازگشت آب، سرزمینم را سیراب خواهند کرد.
راستی : " اگر مردمم را از من بگیرید، من خواهم مرد"
باز هم خبر زلزله، بلوچستان, فارس، بوشهر ...
تنم لرزید، نفسم بند آمد....آهی بلند و نگاه متعجب کنار دستیم.
گفتم:" ولی من بی مردمم خواهم مرد"
لبخندی زد ،
دانستم که باز فارسی حرف زدم.
سرم را به صندلی اتوبوس چسباندم تا ترانه های قدیمی را سا ده تر زمزمه کنم:
" از آن شب سرد خزان شبها گذشته ....
روزگاری بر من شیدا گذشته 4"
حسن مکارمی
فرانسه بهار ٢٠١٣ یا ١٣٩٢
برید لبن : brides-les-bains1
دهکده ایست در ارتفاعات کوه های آلپ در فرانسه. آبگرم آن برای مداوای بسیاری از بیماری ها مفید است. تاسیسات درمانی این دهکده بسیار معتبر است
2 .
شبانه 3
دریغا دره سر سبز و گردوی پیر،
و سرود سر خوش رود
به هنگا می كه ده
در دو جانب آب خنیاگر
به خواب شبانه فرو می شد
3
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آب از بالا و پست
مثنوی دفتر سوم
4
درد عشق و انتظار ، ترانه ای به یاد ماندنی با صدای خانم پروین :
از آن شب سرد خزان شبها گذشته
داستان باده و مینا گذشته
روزگاری بر من تنها گذشته