حسن مکارمی

هنرمند روانکاو پژوهشگر

زبان های ديگر

شعر : به آسمان می پیوند م

تاریخ چاپ  

 

به  آسمان می پیوند م

پخته,

چون نگاه آواره ی مردی در زنجیر.

خسته,

چون کلام جا مانده ی مسافری بی توشه,

باخته,

چون ندای سرد بادی از کویر های دور,

مانده,

چون کودکی در انتهای راه فرار به دورها,

رانده,

چون بوسه هایی تلخ, بر دستانی  سرد و رفته,

زنده,

چون بخار سرد دهان رهروان کوه های دور,

بسته,

چون جان من که به آدمی بسته است,

هسته,

چون نهاد پنهان واقیعت رودی در عبور,

برده,

چون دل وسواسی و دربند مجنون,

تا دورهای دور, می توان رفت,

با این نشانه های ایجاز و درد و بار,

اما نهایت واژه, اما نهایت, صبر, اما نهایت عمر,

ما را دچار خواهد کرد...

پخته, خسته, باخته, مانده, رانده, زنده, بسته, رفته, هسته, برده,

و تکرار تا انتهای اینهمه واژه,

تا آنجا که فهم در ژرف به سیاهی می رسد.

تا آنجا که واژه به چاه,

و من به آسمان می پیوندم.

 

حسن مکارمی

پاریس پاییز ۲۰۱۵

شعر : درد جان

تاریخ چاپ  

هر واژه به چاه و
من به" آسمان" پیوستم
هر دوست به مهر
و من به" داستان" پیوستم
هر لحظه به رفت و
من به "درد جان "پیوستم
هر شعر به آوازی و
من به" آه شب "پیوستم.

 

حسن مکارمی
پاریس ۲۰۱۶

شعر : !هوا تویی

تاریخ چاپ  

 

در زعفران کلام تو،
شادی آمدنی است.
و در قناری چشمانت،
امید بازگشتی.
این باغ را،  هوا تویی !

حسن مکارمی
پارس بهار

شعر : پایان  این آغاز

تاریخ چاپ  

تو در محال من نمی گنجی ,
و جهان در خیال تو.
 آوارگی هستی و واژه پایان.
مستی ما و کلام آغاز

تو در محال من نمی گنجی ,
و جهان در خیال تو.

حسن مکارمی
پاریس
بهار۲۰۱۱