تاریخ چاپ
بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست
تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند
برای یافتن جایگاه واقعی حافظ در فرهنگ و ادب فارسی دسترسی به شاخص های درست و بجا ضروری است. خوشبختانه بیشماری نوشته ها و پژوهش ها درادبیات ایران و جهان در باره حافظ , غزلیات, مقام و نقش او چنان است که نیازی به کار جدیدی در این مورد نیست. به این پرسش نیز تا کنون بارها پاسخ داده شده است که چرا حافظ, چرا او در دل پیر و جوان ,عام و خاص , مدرن و سنتی , عارف و عامی چنین مکان والایی یافته است. نگارنده در پیشگفتار کتاب نگرشی دیگر بر راز حافظ و دوباره نگاری و چاپ آن به زبان فرانسه , تلاش کرده ام که به این پرسشها پاسخ دهم.
اینبار تلاش خواهم کرد به ایجاز تمام , به جایگاه حافظ در قّله ادبیات و شناخت فرهنگ ایران اشاره کنم. طبیعی است که شاخص های ویژ ه ای را تعریف می کنم که بر اساس آنها میتوانم چنین ادعایی را اعلام کنم. بزرگان و پژوهشگران این گستاخی را بر من خواهند بخشود. از آنجا که بازار گفت و گو در مورد حافظ بزرگوار و تعبیر و تفسیر کار او همیشه گرم است, امید دارم که این نوشته مختصر مورد توجه قرارگرفته وبا یاری همگان با نقد و راهنمایی , بتوانیم شاخص ها را سره تر کرده و دلایل و مدارک بیشتری فراهم آوریم.
این نوشته مقدمه پژوهشی است که در نظر دارد با نگاهی , باستانشناسانه , انسانشناسانه , ساختاری و راهبردی به سراغ شکل گیری فرهنگ ایران, لایه های آن, تاثیر و تاثر زندگی ایرانیان در طول هزاره ها با دیگر فرهنگ ها برود. کاریست بسیار بزرگ, به گسترش وپهناوری چنین فرهنگ ژرف و باستانی و متحول , کاریست که نه بر دوش یک فرد , یا یک گروه می توان نهاد, بلکه نیازمند تاسیس دانشگاهیست با همکاری گروهای کار متنوع و لایق و پر کار.
نتیجه کامل پژوهش ها یم را نمیتوان در این نوشته کوتاه گنجاند.. از همین روی تلاش دارم تا در لابلای مقاله , مراجع موجود را ارایه کنم, که دوستداران بتوانند با مراجعه به آنها دایره چنین گفتمان ها را گسترش دهند.
این تذکر نیز بجا خواهد بود که شیویه استدلال و نگاه من ویژگی خاص خود را دارد. نگاه من بر حوادث از سویی آغشته به روش بررسی واژه ها و تغییرات و گسترش آنهاست, بدین معنی که معرفت و شناخت هر دوره تاریخی به شیوه تفکر, سخن گفتن, حضور خود در جهان در پهنه کلی فرهنگ بستگی دارد. چنانکه در کتاب واژه ها و چیز ها - باستانشناسی دانش , ١٩٦٦؛ میشل فوکو به توصیف سه دوران رنسانس, کلاسیک و مدرن در فرهنگ اروپا می پردازد . و از سویی نگاهی است راهبردی وساختاری بسمت و سوی درک و کشف پدیده های بنیانی حرکت, تحول و تکامل انسانی.
قریب هفت سده حافظ را شناخته اند، ستوده اند، تقلید کرده اند، از او فراست آموخته اند، او را در مقام فال و دستگیری قرار داده اند، در حوزه ادبیات ایران و جهان با بالاترین ها همترازش دانسته اند. اینبار تلاش داریم تا از زاویه ای دیگر نشان دهیم که حافظ در اوج سه حرکت فرهنگی ایرانیان پس از اسلام قرار گرفته و نه تنها این سه جریان سازنده و بالنده فرهنگ ایران را شناخته و بکار گرفته است ، بلکه آن ها را با خود به کمال رسانده است.
با هم نگاهی ساختاری بر این سه جریان موازی فرهنگ ایرانی بیاندازیم . بنیان گزاران آن ها را می توان،عطار، خیام و فردوسی دانست. با افزودن این سه نام بیشتردر نظرداریم تا نمونه های نخستین و بارز این جریانات را نشان دهیم. چه کمترحرکت فرهنگی و یا انسانی است که به یکباره با ظهور یک فرد شکل بگیرد. همواره دیگرانی زمینه ها را فراهم آورده اند. این شاید از خصیصه های نگاه ساختاریست که خطوط حرکت تاریخی را گاه با اجبار پر رنگ تر می کند. نه داروین به تنهایی قوانین تحول انواع را کشف وضبط کرد و آنرا اشاعه داد و نه فروید حضور ناخود آگاه را در آدمی.
با حافظ همرا شویم آنجا که میگوید:
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
برای بسط این اندیشه نخست نگاهی به نکات پایه ای اندیشه حافظ بیاندازیم. حافظ بیگمان بر خاطره جمعی اقوام ایرانی و فارسیدانان انگشت مینهد. به شکلی که با گذشت قرنها همچنان شعر او با این خاطره عجین است. اینان زبان گویای خود را در حافظ مییابند و به شکلی حافظ واسطهای است میان خاطره جمعی- تخیلی اقوام ایرانی و حرکت تاریخی اینان. این رازی است که حافظ در سینه خود حمل میکند و این است راز حضور عمیق و جاودانی حافظ برای ایرانیان, در این گفتار اسلامی ندوشن هزاران بر حق دارد که می گوید: «...راز ماندگاری و زیارتگه رندان جهان شدن حافظ در اعماق اسرار ماندگاریِ فرهنگ ایرانی نهفته است.»
نگاه به اندیشه ، وشعر حافظ، نگاه به اوست چون مجموعه ای از اندیشه ، گفتار و کردار در عرصه ایران و جهان , همچون غریب و ره گم کرده به ظاهر ولی آنطور که خود میگوید ره یافته به مقامی دیگر, حافظ چون نخستین انتروپولوگ – ا نسان شناس:
درد عشقي كشيدهام كه مپرس
زهر هجري چشيدهام كه مپرس
همچو حافظ غريب در ره عشق
به مقامي رسيدهام كه مپرس
بی گمان خود این مقام خویش را می شناخته است. از زوایای گوناگون و در گروه های اندیشه ای متفاوتی او را نهاده اند ، عارف ، حافظ قران بگونه ای که غزلیات -او را ترجمه قران دانسته اند، خوشگذران, اهل حال و شیفته طبیعت و زیبایی، معترض به ساختار سیاسی مذهبی زمان خود، با این همه او خود را رند می شناسد.مقام رندی, بی نیازی، بی تفاوتی به قدرت و مال و مقام فروتنی درمقابل عظمت شناخت و دانش ممکن. گویی کار اساسی او افشاگری در مورد حرکت ضد مسیر طبیعی حیات : فرصت طلبی، قدرت طلبی ، قطب گرایی ، تعصب گرایی است. چنان که از چند سروده او بر می آید :
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
ما آبروي فقر و قناعت نمي بريم
با پادشه بگوي كه روزي مقدر است.
در نگاه حافظ ,«رند» آزادهای است که از هر دو جهان آزاد است. در «زمان موازی» میزید و به دنبال وصال زمین مینوی است و عشق را میجوید.
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
نفاق و رزق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
از طرفی دیگر, قدرت حافظ شیراز در کلام اوست و آن هم کلام «دری». آن هم در پهنه فرهنگ پارسی زبانان:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
حافظ در صنعت شعری به کمال می رسد. " کلمات حافظ ... در زیر قلم او چنان درخشش تازه ای به خود می گیرند. این بدان سبب است که رابطه تازه ای میان الفاظ و مفاهیم برقرار می کند. " کافیست به کاربرد شکل واژه ها، حروف، صنایع شعری ، ظرافت ها و بدایع شعری، موسیقی و آوای شعر او توجه کنیم :
فكر بلبل همه آنست كه گل شد يارش
گل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش…
معاشران گره از زلف يار باز كنيد
شبى خوش است بدين قصه اش دراز كنيد…
نه راه است اين که بگذاری مرا بر خاک و بگريزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم…
غزل گفتی و در سفتی بيا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
به همین گونه می توان با نگاه به جایگاه او در شعر ایران و جهان، تاثیر پذیری و تاثیر گذاری بی نظیر او را یاد آوری کرد چون دست یابی به اوج سبک هندی ، از ظرافتهای اشعار پیشینیان سود فراوان جسته است و در کلیه شاعران پس از خود تاثیر گذاشته است. بر ادبیات جهان از طریق گوته ، ویکتور هوگو، نیچه و حتی هگل تاثیر گذاشته است. نمونه ای از یکی از سروده های گوته در مورد او:
حافظا، در غزلهایت میشنوم
که شاعران را بزرگ داشتهای.
بنگر که اینک پاسخی فراخورت میدهم:
بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگداشتِ اوست.
خود را با تو برابر گرفتن، حافظا
راستی که دیوانگی است!
یا نیچه که در باره اش می گوید:
میخانهای که تو برای خویش
پیافکندهای
فراختر از هر خانهای است
جهان از سر کشیدن مییی
که تو در اندرون آن میاندازی،
ناتوان است.
در همین حال با نگاه به حضور او در پیوستگی اندیشه و ادبیات ایران و جهان, حجم و تعداد تفاسیر گوناگون بر غزلیات، راهنمایی شناخت واژه ها، تفسیر اشعار او، رمز گشایی دیوان او ، مقالات و کتابهای گوناگون پیرامون کار او ، تلاش در سره و ناسره کردن دیوان او به جایگاه او بیشتر آگاهی می یابیم. قرآن به چهارده روایت میخوانده است و گویا در علوم زمان خود تا حد کفایت پیش رفته است. نه ظاهری فریبا، نه زندگی پر ماجرایی از او بر خاطرهها مانده است. تنها حدود پانصد غزل، آثاری که تا کنون پیرامون حافظ منتشر شدهاند، چنین طبقهبندی میشوند:
- تصحیح غزلیات و ردیابی و اصلاح و سعی در یافتن سره از ناسره، یافتن ترتیب و تنظیم اولیه اشعار در غزلها و در نسخههای اولیه.
- پیرامون زندگی، زمان حافظ، چگونگی کار و رفتار، تأثیرات دیگران بر او و یا تأثیر حافظ بر دیگر شاعران، شرح حال حافظ در پهنه تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و نهایتا ادبی.
- شرح غزلیات، تعبیر اشعار، نکتهگشایی، رمزیابی، شناخت تطبیقی اشعار او، به ویژه در رابطه با احادیث و آیات قرآن و افکار متداول زمانه او، کشف و بازگشایی اندیشه حافظ در عرصه مفهومشناسی تلاشی دیگر است از زاویهای دیگر، با این اندیشه که با تکیه بر اشعار حافظ، طبقهبندی این اشعار بر حسب مفهوم یا به ترتیب زمان سروده شدن به مفاهیم کلیدی اندیشه حافظ دست یافته و بدین وسیله به شناختی تازه از حافظ برسیم.
و بالاخره شناخت ادبی، زبانشناسی، تطبیقی یا به عبارتی نگاهی بر جوهر جواهر اشعار حافظ.
پیش از آنکه نگاهی به موقعیت، مقام و جایگاه حافظ در رابطه با حرکت فرهنگی اجتماعی، سیا سی مردم ایران بیاندازیم, بیمناسبت نیست تا اشاره کوتاهی به شیوه نگرش ساختاری بیاندازیم. نمونه های این شیوه را میتوان در مجموعهه کارهای داروین ، فروید، مارکس ، لوی استراوس و یا دو سوسور یافت.تدوین نگاه ساختاری را مدیون زبانشناس سویسی دو سوسور هستیم. بی گمان پیش از او بزرگانی که توانسته اند جای پا ی کشفیات خود را در عرصه شناخت آدمی محکم کنند بیش و کم این شیوه را شناخته و از ان سود جسته اند. نگاه ساختاری با این پیشفرض آغاز می شود که در حیطه مجموعه پدیه های مرتبط به یکدیگر, در یک سیستم, در یک نظام, عناصر تشکیل دهنده از قوانین پایه ای تبعیت میکنند. این کشف و شناخت این قوانین از راه مشاهده روابط این پدیده ها با یکدیگر میسر است.
بی آنکه فرصت بیابیم تا به دورانهای فرهنگی حیطه فرهنگ ایران بپردازیم به گونه ای این دورانها را چنین ارزیابی می کنیم: نخست دوران ایران پیش از اسلام: آریایی ها و فرهنگ پیش از مهاجرت ، از شمن ها تا اسطوره ها ی ایرانی میترایسم و مذهب زرتشت و تغییرات آنها پس از آن, سپس دوران ایران پس از اسلام تا همه گیری مذهب شیعه که آبستن حرکا ت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی قرن دهم تا پانزدهم است که خود پس از دوقرن سکوت یعنی از اواسط قرن دهم آغاز شده و شامل سه حرکت بزرگ فرهنگی می گردد. دوران پس از همه گیری شیعه اثنی عشری شیعه از قرن هفدهم تا آشنایی با غرب نیمه قرن نوزدهم و در انتها دوران پس از مشروطیت.
سه حرکت بزرگ فرهنگی پس از دوقرن سکوت را میتوان چنین برا ورد کرد: پیام جریان نخست در شاهنامه فردوسی خلاصه می شود که حاصل آن چنین است: ما زبان، اسطوره , تاریخ و اندیشه وارزشهای ویژه خود را داریم.عظمت این شاهکار در ایجاد و بیان رابطه ساختاری بین زبان ، اسطوره ، فرهنگ و حضور فرهنگی در یک جامعه است. از اوائل قرن بیستم , در مجموعه نظریات, زبانشناسی, روانکاوی, انسانشناسی و اسطوره شناسی , دریافت والای فردوسی بیشتر خود را نشان می دهد.
نمیرم از این پس که من زندهامنمیرم از این پس که من زندهام
که تخم سخن را پراکندهام…
بناهای آباد گردد خراب
ز باران وز تابش آفتاب…
پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و بارانش ناید گزند…
برین نامه بر سالها بگذرد
همی خواند آنکس که دارد خرد…
پیام جریان دوم دراشعار عطار به ویژه در منطق الطیر و اسطوره سیمرغ نماد می یابد : چون نمادی از جایگزینی رابطه دو سویی عشق در مقابل رابطه تسلیم گونه بنده و الله. قاف و سیمرغ چون نماد اسطوره های پیش از اسلام در فرهنگ ایران، حضور جهان موازی سوم که نه این جهان است و نه آن جهان، وجودی غیر قابل دسترس، که در آن روان هر موجودی در این جهان سوم میزید و در آرزوی رسیدن به آن هستیم .
مجمعی کردند مرغان جهان
آن چه بودند آشکارا و نهان
تجربه سفر عرفانی ، نمونه ای از مشاهده زندگی به وسیله مدرسه عرفانی سده های ،دهم تا چهاردهم درهفت وادی خلاصه می شود: وادی طلب: بیداری ؛ وادی دوم وادی عشق؛ وادی سوم:وادی معرفت ؛وادی چهارم: وادی استقلال؛ وادی پنجم،: وادی یگانگی؛ وادی ششم:وادی حیرتو در نهایت وادی هفتم: فقر و فنا گویی همان زندگی در حجم سادگی خویش به سادگی یک عنصر کوچک حیات که هم هست و هم نیست.
چون نگه کردند آن سی مرغ زود
بی شک آن سیمرغ آن سی مرغ بود…
لاجرم این جا سخن کوتاه شد
رهرو و رهبر نماند و راه شد
فشرده پیام جریان سوم را می توان در رباعیات خیام یافت. چون نخستین همه گیری شک وتردید در سه گانه - یگانه : توحید، نبوت و معاد , که به گوش همگان می رسد. خیام ،پیرو بو علی سینا، اندیشه بوعلی را به زبانی ساده به گونه ای زیرکانه و پرسش وار در قالب رباعی، ساده ترین، قابل فهم ترین و شیرین ترین شکل شعر بیان کرده است. همانطور که در بررسی عمیق تر خود, نشان می دهم )آیا می توان برای درک بهتر خیام , خود را از پیش داوری ها در کرد؟ ( , در مورد مجموعه اشعار مشهور به رباعیات خیام ( حدود ١٦٠ تا بیش از ٦٠٠ رباعی ) ما به جریانی به نام خیام باور داریم که اگر چه شخص خیام آن را بنیان نهاد ولی در طی قرن ها براین مجموعه افزوده شده است.
عناصر سه گانه، شک در معاد جسمانی، شک در دانایی کامل و جامع الله و شک در خالقیت مطلق الله , بدین گونه که الله خالق ساختار هستی است و پس از این خلقت، این فلک و قضا و قدر است که ما را می گرداند, بنابراین دانش او نیز ساختاری است نه بر حادثه ای که می گذرد، از این راه، چهار چوب و ساختار اسلام و رابطه میان اصول آن : توحید، نبوت و معاد از یک سوی و اجرای فروع آن ، که از راه رساخیز ومحاکمه ما و بهشت و جهنمم , قابل پی گیری هستند ، پاره می گردد . و از همین جاست که خیام بدرستی به استفاده هر چه بیشتر از حال و لذت از طبیعت سفارش می کند و راز هستی را پنهان می داند. .
قرآن که مهین کلام خوانند آن را
گه گاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
کاندر همه جا مدام خوانند آن را
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
)هفت=هفت آسمان; شش= شش جهت ; پنج= حواس پنچگانه; چهار= آب،باد،خاک،آتش(
از طرفی ما شاهد تداوم و تکامل سه حرکت فرهنگی یاد شده از اواخر قرن دهم تا قرن چهاردهم در قالب های زیر هستیم:
- رفت و آمد میان میدانهای شناخت : فلسفه ، عرفان، علم، در دنیای اسلام و فرهنگ ایران
- قوام شعر فارسی و همه گیر شدن آن: " حافظ یک دوران پانصد ساله شعر فارسی را پشت سر دارد. در این مدت دهها استعداد و چند نبوغ , سراسرعمر خود را به ابداع و هنر ورزی در کلام مشغول داشته اند."
- شعر فارسی چون وسیله ارتباطی و نقطه تجلی و تقاطع عرفان، فلسفه ، بیان نیا زهای انسانی و اجتماعی
- شعر پارسی چون قالب، تاریخ نگاری، قصه پردازی، طنز و هزل و هجو،
-شعر پارسی چون محور موسیقی و تزیین و معماری ( به پژوهش های اینجانب و سخنرانی در یونسکو مراجعه فرمایید) .
حال به حافظ بپردازیم , حافظ در اوج سه حرکت فرهنگی پس از دو قرن سکوت: هم از نظر محتوی و هم از نظر شکل ، هم از نظر مبانی نظری و هم از نظر ظاهر و اسباب ارتباطی ، هم از نظر زیربنای فرهنگی-تاریخی اسطوره ای و هم از نظر ترکیب این فرهنگ در طول تبادل با دگر فرهنگهای حوزه کشورهای اسلامی در اینجا از سخنان شایسته اسلامی ندوشن که بدرستی حق مطلب را ادا می کنند , سود می جویم. حافظ ناگهان بر قله ای می نشیند که کارکردش از توانایی همه اقران او خارج بود به غلط گروهی می گویند او نگفته است جز آنچه دیگران بارها گفته اند. " حافظ با ملتی سر و کار داشته که در دورانی از تاریخ خود , دو سه لایه زندگی کرده بودند. " یا " از لحاظ معنی کار تازه ای که او کرده است آن است که وجدان نا آگاه آدمی را به سرودن گرفته است. " به روایتی دیگر " معانی حافظ جوهره تجربیات قوم ایرانی است." و یا «حافظ بزرگترین معمای فرهنگ ماست. »
رابطه فال حافظ و ایرانیان همان رابطه زیر زمینی حافظ با فرهنگ ایرانی نیست؟ آیا فال گرفتن و رجوع به دیوان حافظ اتفاقی است. چرا که : " علاوه بر سیر رود تاریخ ایران - که فرهنگ ته نشین آن بوده است - یک نهر نهایی در زیرآن, جریان داشته که خواجه شیراز بیش از هر کس دیگر آن را درغزل های خود منعکس دارد. " یا همه گیری تفال و مراجعه به حافظ به نوعی نیاز و اعتقاد جمعی باز میگردد که نشان نهفتهای است از ارتباطی که در مکان و فضای دیگری میان فال گیرنده و حافظ برقرار است. چه دلیلی، یا بهتر چه عنصر ناخودآگاهی «حافظ» را به این نیاز به دانستن غیب یا « پنهان » پیوند زده است. آیا این همه اصرار به حضور شاهد و باده مستانه زدن با ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت و خوابهای دوش در اشعار حافظ، در طول زمان پشتوانه این باور جمعی «جوابگویی حافظ به فال» را نساخته است؟
به نا امیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت بنام ما افتد
حافظ ،به حق نماینده اسطوره ها و زبان فارسی است . مفاهیمی چون پیر مغان , جام جم، مهر و خورشید ، کار برد تاریخ اسطوره ای و کاربرد مفهوم "روان " چون زمینه اسطوره ای ایرانی را میتوان در جای جای اشعار حافظ یافت" پیر مفروش; نماینده فرزانگی قوم ایرانی , معلم آزادگی و روشن بینی در شعر حافظ.. ."
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
تلاش پژوهشگرانی چون زیگموند فروید، یونگ، الیاده و... در سده بیستم شناخت همین چرایی برجایی شناخت اسطورهای در قالب زبانها و انتقال آنها است در دوران فرهنگی جوامع بشری. اسطورهها چون کوههای رسوبی در عمق اقیانوسها ذره ذره شکل گرفتهاند و حاصل هزارهها و قرنها زندگی و تجربه انسانها هستند. دو قرن پس از حمله اعراب به ایران هنوز اسطورههای ایرانی در افکار و گویش و زندگی مردم حاضرند، بهشکلی که دقیقی و فردوسی از آنها شاهکارها میسازند. در همین زمان شیخ اشراق سهروردی در نوشتههای خود به وضوح مینویسد که به مطالعه متون زرتشتی پرداخته است. دقیقی خود را صریحا زرتشتی مینامد و فردوسی افسانههای آفرینش را با جمشید آغاز میکند نه با آدم و حوا. از طرفی جغرافیای شناخت حافظ، جغرافیایی اسطورهای است، هفت کشور، یا هفت اقلیم وجود.
شیراز و آب رکنی واین باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
- شناخت تاریخی حافظ یا درک او از تاریخ پیشینیان نیز اسطوره ایست:
قدح به شرط ادب گیر زآنکه ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد
با استفاده از مفهوم اقلیم هشتم که به قول هانری کربن ، زمین هشتم یا کشور هشتم است.
عجب علمی است علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
به نقش نور در اسطورههای پارسی، بهعنوان مظهر اهورامزدا، و اشعار حافظ:
دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
از سویی دیگر و بدنبال ویژگی های اندیشه حافظ به نگاه او به عشق و دو جهان نظر بیفکنیم :
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آيد
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هست
هدف در اینجا جستجوی جایگاه عشق است، جایی دوگانه، محل تشدید خود و جایی برای احساس حضور در میدان تغییرو هدایت آن. هیچ چیز از پیش نوشته نشده است : زندگی نو آوری میکند ، میسازد و می بخشد ، و ادامه می یابد . حافظ با تشریح ویژه اش از آدمی به درجه ای از کمال می رسد . چنین است که تقلید حافظ پس از او عملا غیرممکن میگردد. با تلاش بسیار دیگران خواستهاند با سخن گفتن از می و معشوق و «پیر» جای پای او قدم بگذارند، لیکن چون شعرشان از «جوهر» پشتوانه اسطورهای خالی است قبول نمیافتد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
حافظ در بیش از ده شعر خود به جایگاه و مقامی خارج از دو جهان اشاره میکند و هر بار این جایگاه و مقام را بگونهای با عشق پیوند میدهد.
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
حافظ در شعر یادشده بندگی عشق را آزادی از هردو جهان میداند. بیایید بندگی عشق را مقام یا حالت بنامیم چه در دیگر اشعار حافظ این رابطه روشنتر بیان شدهاند؟
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگرچه در پیام افتند هر دم انجمنی
این «مقام» در مقابل دنیا و آخرت آمده است، بهگونهای دیگر دنیا و آخرت در همان بازی دو جهان است و تشویق و ترغیب انجمنهای گوناگون که هر کدام یا گرفتار دنیا و یا گرفتار آخرتاند. حافظ به جایی مقام عشق را میرساند که غنای آن را در دل، دفع وابستگی از نیستی و هستی میداند.
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق ومستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی
حافظ در اوج این سه حرکت ایجاد شده به وسیله سه غول فرهنگ ما ، فردوسی، عطار و خیام قرار می گیرد و ما رابا خود به , پیوستگی تاریخی - اسطوره ای فرهنگ ایران می برد و رابطه بندگی ما در اسلام رامی شکند و آن را از نظر اندیشه به انسانی پرخاشجو و آزاده در رابطه ای دو سویی و عاشقانه با هستی تبدیل می کند. و حضور ما را در هستی با به کار گیری ابزار بیان ،غزل و موسیقی به اوج می رساند. می توان به گونه ای بسیار خلاصه شمای این ادعا را چنین در نظر گرفت:
به عبارتی دیگر حافظ ما را به ژرف جغرافیای فرهنگی خویش می برد.که در پرتو آن، حتی ما پس از حافظ را نیز بهتر میتوانیم بشناسیم با گسرش دید و نگاه در خارج از فضای زمان و مکان خود با توسعه شک و تردید با شیوه ای بسیار رندانه و غیر مستقیم. در دیوان حافظ با چندین گونه بینش سر و کار داریم, بینش پیامبر گونه, بینش اشراقی, بینش به مفهوم درک و دریافت , بینش چون دریافت امری تاریخی, بینش در مورد آنچه که در زندگی هر روزه رخ میدهد و نهایتا بینشی دیگر یا بینش حافظ وار. دیدن ویژه مربوط به بینش حافظ گونه می تواند به ترکیب دیدن های گوناگونی که تا کنون از آنها سخن گفتیم باز گردد. حافظ با بالا برکشیدن ابعاد" دیدن " ، به مرز تازه ای از بینش می رسد. پا را از همه این دیدن ها ی شناخته شده فراتر میگذارد تا بعدی تازه ارائه کند.
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
در غزل زیر، حافظ گامی دیگر به سمت بینش ویژه خویش می برد. رابطه ، بینش ویژه خود، پیر مغان و جام جم و دل خود را آشکار می کند و تعریف دقیق تری از دل آگاه می دهد. حافظ به راحتی مدعی آنست که جام جم را دارد و بینش ویژه او از جام جم می اید.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بيگانه تمنا میکرد
حافظ به علم نظر هویت می بخشد . با ترکیب بینایی در علم نظر، حوزه ای نوین خلق می کند. و نیز انسانی تازه که بینش او حاصل علم نظر است.
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاين کسی گفت که در علم نظر بينا بود
می توان بدین گونه این نوشته کوتاه را به انتها آورد که مفاهیم دیدن در اندیشه حافظ، ما را یکبار دیگر در مقابل انسانی ژرف نگر قرار می دهد. انسان را با گوناگونی امکانات راه های ادراکش ، به مقام والایی می برد. حضور حافظ یا کلی تر، انسان در هستی ، در بینش حافظ به جایگاه ازلی - ابدی دست می یابد. گویی آدمی امکان دیدن حافظ وار را با خود ، از جام جم، از اسطوره ی پیدایش هستی به همراه می آورد.
دل دانای حافظ مست است، دلرهایی او از زمان گذران و جهان مادی بی شائبه است. با این همه ، با در دست داشتن چنین دل دانای مستی ، حافظ فروتن است.
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد ما ند
حافظ چون پیر راهنماییست که در فراز قله نشسته است. به جهان می نگرد با بینشی که گاه تاریخی - تجربی است ، گاه انسان شناسانه و گاه اسطوره ای و در نهایت و اوج ترکیبی از هر سه ، بینش حافظ وار.
پنجاهمین شماره نامه ادبی فرهنگی و هنری «نافه» با معرفی کوتاه از تازههای کتاب منتشر شد.