طبقه بندی شده در جستجو

کتاب گريز ناگزير، سي روايت از سي سال پيش

یکی از این سی نفر من هستم


thumb_goriz_nagozir_book

 قسمتی از کتاب که شرح مسافرت آقای باقر مومنی و من به خارج از کشوراست ۱

قسمتی از کتاب که شرح مسافرت آقای باقر مومنی و من به خارج از کشوراست  ۲

قسمتی از کتاب که شرح مسافرت آقای باقر مومنی و من به خارج از کشوراست  ۳

 

 

 

سی روایت گریز از جمهوری اسلامی ایران
به کوشش:
میهن روستا
مهناز متین
سیروس جاویدی
ناصر مهاجر
2 جلد - 1126 صفحه
ناشر: نشرنقطه. چاپ مرتضوی.

 

"گريز ناگزير"، عنوان كتابي است دوجلدي و دربردارنده‌ سي روايت گريز از ايران در دهه ۶۰ كه به تازگي نشر نقطه در پاريس روانه بازار كتاب فارسي در اروپا و امريكا كرده است.

طي سال‌هاي دهه ۱۳۶۰، شمار زيادي از فعالان منتسب به انديشه چپ و دموكرات از ايران خارج شدند، اما اين ‌كه آنها به چه دلايلي و چگونه از ايران خارج شدند، نكته‌اي است كه با گذشت نزديك به سه دهه از آن دوره، هنوز نسل امروز از آن چيز چنداني نمي‌داند.

بر اساس آنچه در مقدمه كتاب "گريز ناگزير" آمده، هدف تدوين‌كنندگان اين كتاب، جست و جويي براي ثبت دلايل اين گريز گسترده و دادن اطلاعات به نسل امروز است.

در كتاب‌هاي منتشر شده در ايران تنها اشاراتي به برخورد گروه‌هاي مختلف سياسي و بحران‌هاي اجتماعي دهه ۶۰ شده است. از جمله برخي از روحانيون، مانند آيت‌الله خلخالي، در خاطرات خود تنها به گوشه‌هايي و از ديد ويژه خود به اين سال‌ها نگاه كرده است.

كساني كه در كتاب "گريز ناگزير"، خاطرات و دلايل گريزشان از ايران را روايت كرده‌اند، بيشتر كنشگر سياسي- اجتماعي، هنرمند، نويسنده و پژوهشگر هستند كه هركدام از آنها در روايت خود از سال‌هاي انقلاب تا ميانه دهه ۶۰، باتوجه به شعاع روابط حرفه‌اي و سياسي و فعاليت‌هاي مبتني بر علاقه و تخصص خود، تصويري از شرايط سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران ارائه مي‌دهند.

از جمله در برخي از اين خاطرات، به كم و كيف فعاليت نهادها و تشكل‌هاي مختلف در بين سال‌هاي ١٣٥٧ تا ١٣٦٠ پرداخته شده؛ نهادهايي چون كانون وكلا، كانون مستقل معلمان و سنديكاي كارگري نفتگران كه در سال‌هاي پيش از انقلاب و يا بلافاصله پس از آن تشكيل شدند

معرفی این کتاب ۱ 

معرفی این کتاب  ۲

معرفی این کتاب   ۳

 

 ********************

پيشگفتار «گریز ناگزیر»

شماره 1193 ـ 4 سپتامبر 2008
ميهن روستا

مهناز متين

سيروس جاويدى

ناصر مهاجر

ايده‌ ى نخستين اين دفتر را ميهن روستا پيش نهاد. فروردين ١٣٨٤/ اپريل ٢٠٠5 به پاريس آمد تا به ما بگوید: بياييد دست در دست هم بگذاريم و چند و چون تركِ يار و ديار هم‌نسلان ‌مان را بنويسيم و آن را به شكل كتابى انتشار دهيم؛ براى نسلى كه پيوندش با نسل ما گسيخته شده، چه آن‌ها كه اين بيست و چند سال گذشته را در ايران زيسته ‌اند، در اختناق جمهورى اسلامى روييده ‌‌اند و برداشت جامعى از روزگاران سپرى شده ندارند؛ چه آن‌ها كه بيرون از ايران رشد كرده ‌اند و امروز مى‌پرسند: چه شد كه از خاك و ريشه ‌مان جدا گشتيم و چون بنفشه ‌ها به هركجا برده شديم؟ گفت‌و‌گوى ميهن با مهناز متين، سيروس جاويدى و ناصر مهاجر که نخست تک به تک انجام گرفت، به گفت ‌و‌گويى جمعى‌ ميان ما چهار تن انجاميد. در جريان گفت ‌و‌گو، ايده‌ ى نخستين را باز شكافتيم، پاره‌ یى سويه‌ هايش را بررسيديم و آمادگى ‌مان را براى پيشبرد كار اعلام داشتيم. بدین سان، فکر میهن را از آن خود کردیم.

در بازگشت ميهن به برلن و ضمن چند گفت‌‌ و‌گوى پالتاكی كه در ماه می و جون ميان خود سازمان داديم، آن ايده‌ى نخستين به يك طرح كار آغازين فراروييد. طرح‌ را بازگويى يادمانده ‌هاى فرار وزندگى در تبعيد ناميديم؛ آن را در جولای ٢٠٠٥ به روی کاغذ آوردیم و از چند راه پراكنديم: نخست شبکه‌ ی گسترده ‌ی دوستی‌ها و آشنایی ‌ها و سپس در چند تارنما و سرآخر در يك نشريه. پس از چندى تغییرات کوچکی در نوشته ‌ی اولیه دادیم و هم‌وطن‌ هاى تبعيدى و مهاجر را فراخوانديم تا «چكيده‌ یى از طرح يا نوشته‌ ى خود را تا پايان اكتبر ٢٠٠٥ به نشانى‌ ى پُست الكترونيكى ما ارسال دارند». منطق هستى طرح ‌مان را چنين بازگفتیم:

«فرار و زندگى در تبعيد تجربه‌ یى ‌ست مهم در تاريخ مبارزات سياسى و اجتماعى ايران. ثبت اين تجربه و انتقال آن به نسل‌هاى بعد، از اهميت ويژه ‌یى برخوردار است. به همين دليل نيز گردآورى و بازنويسى اين تجربيات را در دستور كارمان قرار داده ‌ايم تا به سهم خود مانع از فراموشى اين پاره از تاريخ كشورمان شويم.

دوره ‌ى زمانی یى كه براى اين مجموعه قایل شده ‌ايم، سال‌هاى ١٣٦٠ تا ١٣٦٥ است؛ يعنى همان سال‌هايى كه عناصر طيف چپ و دموكرات به طور گسترده‌ مجبور به ترك ايران شدند. اين دوره را از آن روى برگزيده ‌ايم كه شناخت بيش‌ترى از چند و چون آن داريم».

چند ماهى گذشت و بيش از چند نوشته به دست‌مان نيآمد كه آن‌ هم ره‌ آورد شبكه ‌‌ى دوستى‌ها و آشنايى‌ها بود. از آغاز نيز بيش و كم مى‌دانستيم كه بيش‌تر نوشته ‌هاى كتاب از این رهگذر فراهم مى‌ آيد. تجربه‌‌ ى كار فرهنگى- مطبوعاتى ميان ايرانيان تبعيدى و مهاجر و شناخت از فرهنگ چيره بر اين جامعه، جاى درنگ نمى‌گذاشت كه بايد به سراغ افراد رفت و از آن‌ها خواست يادمانده ‌هاشان را بنويسند يا براى‌مان بازبگويند. با اين حال بر آن شديم يك‌بار ديگر فراخوان را به چند تارنماى آزادمنش بسپاريم تا که از دايره‌ ى دوستى‌ها و آشنايى ‌های مستقيم و نامستقيم گامى فراتر رفته باشيم. اين بار نيز به آن‌چه مى‌خواستيم، دست نيافتيم. تنها تنى چند از آشنايان با ما تماس گرفتند، كمى درباره‌ ى طرح كارمان پرسيدند و كمى نيز از ماجرا‌ى گريز خود با ما گفتند؛ بی هيچ قول و قرارى.

از اين پس گفت‌و‌گو‌هاى جرگه ‌ى چهار نفره‌ ی ما بُعدى تازه پيدا كرد. چه تجربه‌ هايى را باید در اين دفتر به ثبت رسانیم؟ بر چه جنبه ‌هايى از “كوچيدن از خاك” مى‌خواهيم مكث كنيم؟ از خيل گسترده‌ى ايرانيان تبعيدى و مهاجر چه گونه كسانى را باید دست‌چين كنيم؟ و برپايه ‌ى چه معيارى؟

گفت‌و‌گو پيرامون اين پرسش‌ها، گسترش دايره ‌ى شركت كنندگان بالقوه در اين كتاب را به همراه آورد: چند میليون ايرانى در بيرون از ايران روزگار می‌گذرانند. اين‌ها همه كنش‌گر سياسى نبوده ‌اند و به اين دليل جلاى وطن نكرده ‌اند. حتا در همان دوره ‌ى ٦٥-١٣٦٠ كه در اساس دوره ‌ى گريز حاميان انقلاب بهمن ١٣٥٧ است و مخالفان راديكال جمهورى اسلامى، بسيارى به اين دليل از ايران كوچيدند كه جمهورى اسلامى هويت و حقوق‌ اوليه‌ شان را يك ‌سره انكار مى‌كرد و آن‌ها هم نمى‌خواستند به قوانين شرعى و سياست‌هاى مكتبى حکومت تن دهند و از اين رو، در معرض اذيت و آزار مستمر حاکمان قرار داشتند. به مثل، بهايى‌ ها، يهود‌ى‌ ها، ارمنى ‌ها و آسورى ‌ها، زردشتى‌ ها، کردها، دگرانديشان، دگرخواهان، فرهنگ ‌ورزان و روزنامه ‌نگاران، هنرمندان، وکلای دادگسترى، دانشگاهیان، آموزگاران، كارگران، كارمندان، هم‌جنسگرايان، فراریانِ جبهه‌ هاى جنگ با عراق، ارتشيان “پاك سازى” شده و… نمونه يا نمونه ‌هايى از اين گروه‌ هاى اجتماعى را مى‌بايست در كنار كنش‌گران سياسى مى ‌آورديم ـاز هر جرگه و جريانى ـ تا كار جامعيت يابد.

از نام كسان، گروه ‌هاى دينى، حرفه ‌یى و سياسى فهرستى فراهم آورديم. شمارى از آن‌ها را از نزديك مى‌شناختيم؛ شمارى را از دور، شمارى را هیچ نمى ‌شناختیم. نام‌ها را ميان خود قسمت كرديم و به تماس برآمديم. هم‌دلى و ميل به هم‌كارى فراگير بود. درخواست‌ مان اين بود كه روايت‌هاى فردى در متن اجتماعى و سياسى ‌ى حاكم بر ماه‌ هاى آخر زندگى در ايران بازگفته شود؛ دليل يا مجموعه‌ ى دلايلى كه سبب جلاى وطن شد، به دست داده شود؛ مسير حركت، چگونگى گريز از مرز و مشكلات راه بازنمايانده شود؛ و كم و كيف توقف موقت در كشور همسايه شرح پذيرد و نيز چگونگى‌ ى رسيدن به مقصد نهايى. چند تن بهتر آن ديدند كه حكايت گريزشان را در پاسخ به پرسش‌هاى ما بازگويند. دو تن به ما “نه” نگفتند، اما کار را موکول به محال کردند و سرانجام، خواننده را از حکایت خود محروم ساختند.

مشكل ما اما يافتن هم‌وطنان بهايى، يهودى، مسيحی و زردشتی ‌یى بود‌ كه بخواهند و بتوانند آن‌چه را كه بر خويش و هم‌كيشان‌ شان رفته و مى‌رود، به زبان سخن آورند. كسانى را كه ما مى ‌شناختيم سال‌ها بود از دين و آيين نياكان‌شان دست شسته بودند و در ميان خويشان و بستگان ‌شان نيز كمتر كسى را مى‌شناختند كه بخواهد يا بتواند به اين كار دست زند. راهنمايى اينان و ديگرانى كه در ميان پيروان اين اديان آشنايانى داشته ‌اند نيز چندان كارگر نيافتاد و كار به تماس‌هاى نيمه رسمى و در يك مورد رسمى با گردانندگان نهادهاى اجتماعى آنان‌ در اين شهر و آن شهر آمريكا و اروپا كشيده شد؛ بی‌هيچ نتيجه ‌یى. پس دگربار به سروقت دوستان و دوستانِ دوستان‌ مان رفتيم و از آن‌ها خواستيم كه تجربه‌ یى را كه به عنوان مسيحى، يهودى و بهايى چپ‌گرا در ايران اسلامى زيسته ‌اند، به روى كاغذ آورند. جاى آن دارد كه از هومن آذركلاه سپاس گزارى كنيم. از او خواسته بوديم كه يكى از زنان هنرمند تئاتر و سينماى پيش از انقلاب را كه در تبعيد‌ى خودخواسته روزگار می‌گذراند، به ما بشناساند و او از فرزانه تائيدى گفت كه هم به خاطر هنرپيشگى و هم به دلیل پيشينه‌ ى بهايى، به ستوه آوردندش و زندگى ‌اش بسوختند. و دريغ كه علىرغم همه‌ى تلاش‌هاى ‌مان‌ نتوانستيم كسى از زرتشتيان را هم ‌راه‌مان سازيم و گوشه‌ یى از آزار، تبعيض و توهينى را كه بر پيروان اين دين كهن‌سال ايران مى‌رود و سبب مهاجرت گسترده‌ ى آنان گشته است ـ به ويژه به آمريكاى شمالى ـ بازنمايانيم.

مشكل ديگرمان، متقاعد ساختن هواداران پيشين يا امروزين سازمان مجاهدين خلق ايران بود تا شرح سفرشان را در اين دفتر به ثبت رسانند. از مجاهدين پيشينى كه مى‌شناختيم، به دليل يا دلايلى كه درنيافتيم، كسى آماده سخن گفتن نبود. مشكل‌ را با ايرج مصداقى در ميان گذاشتيم و او پس از مدت زمانى، مينا انتظارى را به ما معرفى كرد كه با روى خوش و گشاده، پيشنهاد ما را پذيرفت. دست‌يابى به حكايتِ او را به ايرج مصداقى وام داريم. حکایت مینا چنان تکان ‌مان داد که دوره ‌ى زمانى تعيين شده در طرح اولیه را تغيير داديم و دامنه‌ى آن را تا آخر دهه ‌ى ٦٠ گسترانديم. در این میان، ناصر پاكدامن ما را از سفرنامه ‌ى جمشيد گلمكانى ـ اين مستندساز امروز و خبرنگار ديروز ـ آگاه ساخت كه كمى پس از خروج از ايران و ورود وى به فرانسه نوشته شده است. از ايشان سپاس‌گزاريم كه اين دفتر را به شهادتى چنين ناب درباره‌ ى دشوارى‌هاى گذر از مرز پاكستان با دستى تنگ، بهره‌ مند گرداند و حال و هواى جوانانى كه از اين رهگذر خود را به اسپانيا رساندند، بازتاباند.

کوشش براى به انجام رساندن هرچه بهتر كار زمان‌بر بود و به اين بها تمام شد که همكارانى كه به وقت نوشته ‌شان را به دست‌مان رساندند، به انتظاری دراز برای چاپ حكايت‌هاشان بنشينند. همين جا باید از ناهيد نصرت نام ببريم كه نخستین كسى ‌ست كه حكايتش را نوشت و به دست ما سپرد. به شکیبایی ‌اش قدر می‌نهیم؛ و نیز به شکیبایی اسد سیف و شادى سمند.

سه نوشته ‌ى اولى را كه دريافت كرديم، اسم و امضا مستعار داشتند. هر سه نويسنده را از نزديك مى‌شناختيم؛ نيز ملاحظات و دل‌نگرانى ‌های‌‌شان را. مشكلى با اسم مستعار نداشتيم. بر اين باور بوده و هستيم كه تا استبداد برجاست، اسم مستعار هم در كار است. مساله، استفاده ‌ى ناروا از اين سپر حفاظتى بوده است؛ یعنی نپذيرفتن مسئوليت گفتار و كردار خود و هتك حرمت ديگران در پناه نامی ناشناس. و از آن جا كه نوشته ‌هاى اين دفتر را گونه ‌یى حديث نفس مى ‌پنداشتيم و درنگريستن به خود و به زبان آوردن سرگذشت خويش، تنها بر اين اصل پا‌ى فشرديم كه نوشته‌ هايى را بيآوريم- چه با اسم مستعار و چه با اسم شناسنامه ‌یى- كه نويسنده ‌‌اش را مى‌شناسيم و نسبت به اصالت روايت‌ شك نداريم.

نوشته ‌ها را به دقت ‌خوانديم. كمبودى اگر به‌ ديده ‌مان ‌آمد و يا تدقيق و توضيحى لازم ‌ديديم، آن را با نويسنده در ميان گذاشتيم. مهم‌تر از هر چيز تدقيق تقويم رويدادهاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى بود و تقدم و تاخر حادثه‌ ها. گذر زمانی به درازى دو دهه، حافظه‌ ها را كم‌ و بيش دچار فراموشى كرده بود. بر خود دانستيم تا سستى ‌ى حافظه‌ را به يارى روزنامه ‌ها، روزشمارها، گاه ‌نامه ‌ها، جزوه‌ ها، اعلاميه ‌ها و حتا شاهدان عينى ترميم كنيم و با آوردن پانوشته‌ هاى كوتاه و گاه بلند و نيز پيوست‌ هايى‌ ، بستر سياسى – اجتماعى و متن اصلى رويدادها را به دست دهيم. اين روش را در گفت‌و‌گوها نيز به كار بستيم؛ به هميارى بى ‌دريغ بنفشه مسعودى، بهمن سياووشان و دوستان آرشيو اسناد و پژوهش‌هاى ايرانى ـ برلن.

در دو مورد، گفت‌و‌گو را با اجازه‌ ى مصاحبه‌ شونده، متنى يك پارچه ساختيم. بيش‌تر از آن روى كه پرسش‌ها دربردارنده‌ ى اطلاعات ويژه‌ یى نبودند. اما با هر كه به گفت ‌و‌گو نشستيم، کوشیدیم تا پيش‌تر، از مسير زندگى‌ ى اجتماعى ‌اش آگاهى یابیم و مهم‌ترين اسناد و مدارك مرتبط با پيشه وحرفه ‌اش را خوانده باشيم. دشواری اين روش كار، رفت و آمد چند باره‌ ی متن، ميان نويسنده و جرگه‌ ى ويراستاران بود و ره ‌آوردش، پيوند ميان زندگى راويان با پاره‌ یى روندها، رويدادها و نهاد‌ها که تاریخ آن دوره را می‌سازند؛ نيز هم‌سرنوشتى‌ آنان با كانون‌هاى صنفى، سازمان‌هاى سياسى و انجمن‌های دموکراتیکی كه در بهار آزادى شكفتند و در سركوب فراگير پس از سى‌ام خرداد ١٣٦٠ پژمردند.

به نيمه ‌ى كار كه رسيديم، وجه هنرى و فنى انتشار كتاب برجسته شد. بر آن بوديم كه با طرح و نقاشى، لحظه‌ هايى از آن‌ چه را كه بر وطن ـ گريختگان رفته است، ثبت كنيم. بر این باور بوديم كه این روش،‌ روح رابطه‌ ها، رويدادها و رويارويى‌ها را تجسم خواهد بخشید و از این رهگذر، زمينه ‌ها و جلوه‌ هاى “دل بركندن از جان” را از راه هنرهاى ديدارى زنده نگه خواهد داشت. پيش از هر چيز اما مى‌بايست براى روى جلد كتاب چاره ‌یى مى ‌انديشيديم. در راىزنى با امير هوشنگ كشاورزصدر، از آريو مشايخى سخن رفت و او درجا، گوشى تلفن را برداشت، شماره ‌ى آريو را گرفت، چند جمله‌ یى درباره‌ى كتاب و ويراستاران كتاب گفت و سپس ناصر مهاجر را آواز داد تا با آریو به صحبت نشيند. آريو براى ريختن طرح روى جلد كتاب، خواست تا شمارى از مقاله‌ ها و گفت‌و‌گو‌هايى را كه در دست داريم، به دستش رسانيم. رسانیدم. حكايت‌ها بر جانش نشستند و او جان‌ يك يك ‌شان را- آن گونه كه دريافته است- بر كاغذ و بوم نشاند:

«اعدام خواهران كعبى در كردستان را نمى ‌توانستم طور ديگرى بكشم. نمى‌توانستم بر سرشان روسرى بگذارم. روسرى ‌شان را برداشتم تا آزادگى ‌شان را نشان دهم. آن‌ها با پايبندى به ضوابط حرفه ‌شان كه پرستارى بود، از حقوق بيمارشان كه دشمن‌شان هم‌ بود، دفاع كرده بودند. ناخودآگاه، شالی رنگى به دور گردنش ‌شان انداختم. كردستان پُر از رنگ است. مى‌خواستم رنگ را كه نماد زندگى‌ ست در برابر سياهى كه نماد مرگ است، بگذارم. دلم نمى‌ آمد كه چشمان ‌شان را ببندم. اما به خاطر گفت‌و‌گوى آخرى كه با هم داشتند، چشمان ‌شان را بستم. شليك به اين دو خواهر، شليك به كردستان بود». يا: «در حكايت عباس كى‌قبادى، چيزى كه مرا خيلى آزار داد، صحنه ‌یى بود كه عباس در زندان بود و مى‌خواست او را به دستشويى ببرند. او را به سلولى مى‌برند كه توالت داشت و پدر و پسربچه‌ یى چهار پنج ساله‌ را در آن انداخته بودند. پسر وحشت‌زده مى‌شود. فكر مى‌كند كه عباس، پاسدار است و آمده است كه پدرش را باز به شكنجه ‌گاه ببرد. عباس با ديدن چهره‌ ى وحشت‌زده‌ ی پسر و حركت آهسته ‌ى دست پدرى كه از شدت شكنجه ديگر رمق نداشت، پاك فراموش مى‌كند كه نياز به دست‌شویى داشته است. رو به پسر بچه مى‌گويد: “نترس عموجان من هم مثل باباتم”! اين صحنه همان تاثيرى را بر من داشت كه صحنه ‌ى اعدام دو خواهر كعبى. جانِ هر دو ماجرا كشتن ‌شان و حيثيت انسانى ‌ست. كشتن انسانيت است». يا: «در حكايت تقى تام، او از دوستش بهروز نابت حرف مى‌زند كه هميشه سؤال مى‌كرد و دنبال نظريه ‌هاى تازه بود. نمى‌دانم چرا وقتى ماجراى اعدام او را مى ‌خواندم، پيش چشمم اين صحنه آمد كه بهروز از آخرين دقيقه ‌هاى زندگى ‌اش براى سخنرانى استفاده كرده و در اين سخنرانى، به جاى اين كه عليه دشمنانش شعار دهد، از آرزوهايش براى ايرانى آزاد حرف مى‌زند و از اين كه هر كس آزادى انتخاب داشته باشد».

آريو رفته رفته يکى از پاها و پايه ‌هاى استوار كار شد. دوستى و هم‌یاری با اين هنرمند انسان‌گرا را مديون امير هوشنگ كشاورز صدر هستيم. او در كنار دوستى كه خوش‌تر دارد نامش برده نشود به اين كتاب شكل و نمايى بخشيدند سزاوار محتوى و مضمونش.

از آغاز کار بر آن بوديم كه يكى از حكايت‌هاى گريز ناگزير به زبان شعر بيآيد. ایده‌ یی اما براى آوردن گزينه‌ یی از حكايت‌هاى جلاى وطن كه به زبان شعر سروده شده باشد، نداشتيم. در جريان كار و پژوهش در ادبيات تبعيد بود كه دريافتيم چه بسيارند شاعران وطن ما که مزه‌ ى تبعيد چشيده ‌اند و ميراثى غنى از خود برجاى نهاده‌ اند؛ هم در شعر كهن‌ و هم در شعر نو كه هنوز و هم‌چنان كاراترين شیوه ‌ی بيان احساسات و انديشه‌ هاى ما ايرانيان است. جز اين نيز نمى‌توانست باشد. مردمانى كه بارها و بارها در معرض تاخت و تاز بيگانه و خودى قرار داشته ‌اند، از سنت غنى پيكار با جهان‌خواران و جباران بهره مند بوده ‌اند، بارها وادار به بركندن از آشيانه، آوارگى و فرود آمدن به زير” آسمانِ هركجا” شده ‌اند، نمى‌توانستند حس و حال و ديده‌ ها و زيسته ‌هاى خود را به زبان شعر باز نگويند:

بشنو از نى چون حكايت مى‌كند/ از جدايى‌ها شكايت مى‌كند

سعديا حُب وطن گرچه حدیثی است درست / نتوان مرد به سختى كه من آن جا زادم

من خانه‌ ى خود به غير نسپردم/ تقدير مرا ز خانه بيرون كرد

تو را هنگامه ‌ى شوم شغالان/ بانگ بى تعطيل زاغان در ستوه آورد

دريغ! چو رخت بربستم از ميهنى كه قاتل جان يا آرمانم مى‌شد…

بيا ره توشه برداريم/ قدم در راه بگذاريم… كجا؟ هر جا كه پيش آيد

سفرت به خير! اما، تو و دوستى، خدا را/ چو از اين كوير وحشت به سلامتى گذشتى/ به شكوفه‌ ها، به باران/ برسان سلام ما را

هر كسى كو دور ماند از اصل خويش/ باز جويد روزگار وصل خويش

من اين‌جا روزى آخر از ستيغ كوه، چون خورشيد/ سرود فتح مى‌خوانم/ و مى‌دانم/ تو روزى باز خواهى گشت.

گل‌چينى از گنجينه‌ ى شعرهاى تبعيد را كه در ربط با جمهورى اسلامى ‌ست، در اين دفتر بازآورديم. نه براى زينت بخشيدن به كار؛ بل بدان سبب كه پاره ‌یى از حكايت‌ هاى گریز سر به سر به زبان شعر بازگفته شده ‌اند. و دريغ كه نمى‌توانستيم و نشد كه حكايت‌هاى بيش‌ترى را به نظم گردآوريم. اين را نيز بايد گفت كه از آن چه برگزیدیم، تنها “سفر به خير” شفيعى كدكنى‌ كه تاملى‌ ست بر مقوله گريز ناگزير، به دوره‌ى محمد رضا شاه پهلوى سروده شده است.

نتوانستيم از همه‌ ى گروه‌هاى‌ اجتماعى و سياسى، نمونه ‌یی‌ در اين دفتر بياوريم. بر خلاف طرحى كه ريخته بوديم، برخى نمونه‌ ها را نيافتيم. برخى‌ها را زمانى يافتيم كه ديگر بسى دير شده بود. سه تن در نيمه‌ى راه گفتند و نگفتند كه نمى‌توانند حكايت‌شان را به قلم آورند. بهروز جاويدى كه قرار بود داستان گريزش در اين كتاب بيآيد، صد افسوس كه در تيرماه ١٣٨٥/ جولای ٢٠٠٦ از ميان ما رفت. يك تن درست در لحظه‌ یى كه آخرين تدوين گفت‌و‌گويش با ما آماده ‌ى چاپ شد، نخواست كه تجربه‌ ى دهشت‌بارى را كه زيسته است، در معرض داورى همگان قرار دهد و ما چون نمى‌خواستيم بر رنجش بيافزاييم از آوردن متنى كه بر جامعيت اين دفتر مى ‌افزود، چشم پوشيديم. همين جا بگوييم كه هيچ يك از حكايت‌هايى را كه به دست‌ مان رسيد، كنار نگذاشتيم.

آگاهيم كه پاره ‌یى از مقاله‌ ها و گفت‌و‌گوهايى كه در اين دفتر آمده‌، حكايتى ناتمام‌ است. روا ندانستيم راويان را واداريم بيش از آن گويند كه خود مى‌خواهند يا اينك مى‌توانند. و آگاهيم كه به ‌رغم آن كه بيش از دو دهه از موج دوم گريز ناگزير گذشته است، حكايت‌هاى ناگفته بسيار است. و نيز آگاهيم كه زخم‌ها هنوز باز است، دردها التيام نيافته و زبان از بيان‌ آن ناتوان است. اميد‌‌‌مان اما اين است كه تنها اندكى زمينه را براى بازگويى روايت‌های دیگر كه بى ‌شمارند، هموار كرده باشيم تا سرانجام رشته‌ هاى از هم گسسته ‌ى واقعيت آن چه بر ميهن و مردم ‌مان رفته به هم بافته شود؛ جزيى از كل يك دوره‌ ى تاريخى بازساخته شود تا كه فراموشى چيره نگردد و فاجعه تكرار نشود.

و كلام آخر اين كه گريز ناگزير به معناى راستين كلمه يك كوشش دسته جمعى بود. دست‌يارى كورش امجدى، ليلا اصلانی، گلرخ جهانگيرى، آذر حبيب، مهنوش دالايى، اسد سيف، ميترا گوشه، شهره محمود، سيمين نصيرى، حميد نوذرى، فراموش ناشدنى‌ ست. از فريده زبرجد و باقر مرتضوى كه از آغاز تا پايان كار كنارمان بودند و نيز عباس خداقلى به ويژه سپاس‌گزاريم. سر آخر بايد از كانون پناهندگان سياسى ايرانى در برلين نام بريم وUmverteilen Stiftung für solidarische Welt AG Frauen كه اولى در حد توانش كوشيد دستمان را بگيرد و دومى دستگيرمان شود.

١٥ مه ٢٠٠٨/ ٢٦ ارديبهشت 

**********************

راديو BBC

به روز شده: 16:01 گرينويچ - پنج شنبه 04 سپتامبر 2008 - 14 شهریور 1387

'گریز ناگزیر'، سی روایت از سی سال پیش

نازنین پایدار
روزنامه نگار

"گریز ناگزیر"، عنوان کتابی است دوجلدی و دربردارنده‌ سی روایت گریز از ایران در دهه ۶۰ که به تازگی نشر نقطه در پاریس روانه بازار کتاب فارسی در اروپا و امریکا کرده است.
طی سال‌های دهه ۱۳۶۰، شمار زیادی از فعالان منتسب به اندیشه چپ و دموکرات از ایران خارج شدند، اما این ‌که آنها به چه دلایلی و چگونه از ایران خارج شدند، نکته‌ای است که با گذشت نزدیک به سه دهه از آن دوره، هنوز نسل امروز از آن چیز چندانی نمی‌داند.

بر اساس آنچه در مقدمه کتاب "گریز ناگزیر" آمده، هدف تدوین‌کنندگان این کتاب، جست و جویی برای ثبت دلایل این گریز گسترده و دادن اطلاعات به نسل امروز است.

در کتاب‌های منتشر شده در ایران تنها اشاراتی به برخورد گروه‌های مختلف سیاسی و بحران‌های اجتماعی دهه ۶۰ شده است. از جمله برخی از روحانیون، مانند آیت‌الله خلخالی، در خاطرات خود تنها به گوشه‌هایی و از دید ویژه خود به این سال‌ها نگاه کرده است.

کسانی که در کتاب "گریز ناگزیر"، خاطرات و دلایل گریزشان از ایران را روایت کرده‌اند، بیشتر کنشگر سیاسی- اجتماعی، هنرمند، نویسنده و پژوهشگر هستند که هرکدام از آنها در روایت خود از سال‌های انقلاب تا میانه دهه ۶۰، باتوجه به شعاع روابط حرفه‌ای و سیاسی و فعالیت‌های مبتنی بر علاقه و تخصص خود، تصویری از شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران ارائه می‌دهند.

از جمله در برخی از این خاطرات، به کم و کیف فعالیت نهادها و تشکل‌های مختلف در بین سال‌های ١٣٥٧ تا ١٣٦٠ پرداخته شده؛ نهادهایی چون کانون وکلا، کانون مستقل معلمان و سندیکای کارگری نفتگران که در سال‌های پیش از انقلاب و یا بلافاصله پس از آن تشکیل شدند.

"سویه های گفته و ناگفته"

در کتاب "گریز ناگزیر"، علاوه بر ارائه خاطرات شمار زیادی از کنشگران سیاسی و اجتماعی، خاطرات گریز کسانی که به دلیل هویت قومی، دینی و مذهبی‌شان از سوی دولت وقت تحت فشارهایی قرار گرفته بودند نیز آمده است.

به عنوان نمونه "فرزانه تاییدی"، بازیگر سینما و تئاتر در شرح خاطرات خود هم از مشکلات بهایی‌ها در آن مقطع سخن گفته و هم از مشکلاتی که گریبانگیر او به عنوان یک بازیگر قدیمی شده است.

کتاب توسط چهار پژوهشگر گردآوری، ویرایش و تدوین شده است: "میهن روستا"، "مهناز متین"، "سیروس جاویدی" و "ناصر مهاجر".

ناصر مهاجر که سال‌هاست به پژوهش در زمینه زندان و زندانیان سیاسی مشغول است، درباره‌ تلاش‌هایی که پیش از این در زمینه جمع‌آوری خاطرات گریز ایرانیان از کشور شده، با اشاره به این که در شمارى از خاطرات زندان به این موضوع نیز هرچند مختصر پرداخته شده است، توضیح می‌دهد: "نزدیک به ده سال پیش، خانم کیان کاتوزیان، همسر آقاى على اصغر حاج‌ سیدجوادی کتابی در این زمینه با عنوان از سپیده تا شام منتشر کردند که شرح گریز خودشان و دو دخترشان است از ایران به فرانسه. این کتاب تنها شرح گریز نیست، گونه‌اى خاطرات سیاسى هم هست که و وصف فعالیت‌هاى سیاسى حاج‌سیدجوادى‌ها را از آستانه انقلاب تا خرداد ١٣٦٠ در برمی گیرد."

آقای مهاجر در ادامه می گوید: " جز این کتاب و کارهایی که اکبر سردوزامى، در این زمینه کرده، از جمله کتاب پرسه در کوچه پس‌کوچه‌های ناآشنا، مى‌توانم از یادنگارى‌هاى چند تن از توده‌اى های قدیمى نام ببرم: از انزلى تا دوشنبه نوشته‌ محمد روزگار، از سازمان نظامى حزب توده تا بازداشتگاه‌هاى سیبرى، نوشته فریدون پیشواپور و این آخرى‌ها، سال‌هاى پشت سر نوشته‌ م.الف.سرابى. برخى از زندانى‌هاى سیاسى دهه ۶۰ هم یادمانده‌هاى زندان‌شان را به این سبک و سیاق نگاشته‌اند، از جمله حسن درویش که بخش شایان توجهى از کتاب خود را با نام قصه هنوز بر یاد است، به چرایى و چگونگى گریز از ایران اختصاص داده."

.
ناصر مهاجر در همان سال‌های نخست خروج از ایران، حدود سال‌های ۸۵-۱۹۸۴ ماجراى گریز خانم "ویدا حاجبی تبریزی"، نویسنده کتاب "داد بی‌داد" را از تهران به کردستان، ترکیه و سپس به اروپا تنظیم کرد که به صورت جزوه‌اى به چاپ رسیده است.

او می‌گوید: "البته در آن هنگام هنوز متوجه نبودم که این تک نمونه از گریز ناگزیر و کوچ بزرگ، برگى ا‌ست از تاریخ سیاسى- اجتماعى ایران اسلامى که باید ثبت شود و مورد مطالعه آیندگان قرار گیرد. بى‌شک پیش از آن، بسیارى داستان ریشه کن شدن‌، برگذشتن از کویر وحشت و فرود آمدنشان به سرزمین‌هاى بیگانه را نوشته بودند و در حد محدودى پراکنده بودند. مشکل نشر در خارج کشور را نباید دست کم گرفت. بسیارى از کتاب‌ها و جزوه‌هایى که در یک کشور و حتا در یک شهر به چاپ مى‌رسد، به شهرها و کشورهاى دیگر نمى‌رسد".

بازگویی بسیاری از خاطرات در گذر زمان، دقت لازم خود را اندکی از دست می‌دهد و همین، مراجعه مکرر به روزنامه‌ها و منابع اطلاعاتی دوره مورد نظر را برای پژوهشگر ضروری می‌کند.

این کار برای تدوین کتابی چون "گریز ناگزیر" از آنجایی دشوارتر می‌شود که اسناد و نشریات بسیاری از سازمان‌ها و احزاب سیاسی در دهه ۶۰ از بین رفتند.

با این وجود، ویراستاران کتاب "گریز ناگزیر"، می گویند برای بالا بردن سطح دقت خاطرات منتشر شده در این کتاب، تلاش کرده‌اند تا به این منابع دسترسی پیدا کنند. ناصر مهاجر می‌گوید: "توجه کنیم که بیش از ۲۰ سال از ماجراهایى که روایت‌کنندگان به بازگویى‌اش نشسته بودند، گذشته است و این خواهى نخواهى گرد فراموشى را بر چیزهایى مى‌نشاند و نسبت به چیزهایى خطای حافظه را با خود مى‌آورد."

آقای مهاجر می افزاید: "به طور کلى هم مى‌دانید که در خاطره‌نویسی و خاطره‌گویی، سویه‌هایى از رویداد‌ها گفته می‌شود و سویه‌هایى ناگفته مى‌ماند؛ این گونه رفتار با رویدادها نیز لزوما خودآگاهانه صورت نمی‌گیرد. پس از همان اول برآن شدیم مکانیزم‌هاى شناخته شده براى تدقیق تاریخ‌ها و رویدادها را به کار گیریم: یعنى استفاده از روزنامه‌ها، هفته‌نامه‌های حزبى و غیر حزبى، اطلاعیه‌ها و اعلامیه‌ها، واقعه نگارى‌ها و پرس و جو از کسانى که در ماجرایى مستقیم یا غیر مستقیم مشارکت داشتند".

.
پی‌نوشت‌های خاطرات منتشر شده در این کتاب نیز یکی از بخش‌های دیگر آن است.

آقای مهاجر می‌گوید: "پس از دریافت نخستین نوشته، متوجه شدیم لازم است درباره اعدام شدگانى که نویسنده از آنها یاد کرده، چند سطری نوشته شود تا کسى که به خاطر دست یافتن مردم به زندگی بهتر جان خود را از دست داده، ناشناخته نماند. بعد متوجه شدیم پاره‌اى وقت‌ها و در زمینه‌هایى نویسنده گذرا اشاره‌اى کرده و درگذشته. از این پس کار پانویسى جدى‌تر شد. تصمیم گرفتیم برخى رویدادهاى مهم انقلاب را، مثل وقایع کردستان، تعطیل روزنامه‌ آیندگان و راهپیمایى که در پى آن صورت گرفت، در چندین خط به خواننده‌اى که آن رویدادها را به یاد ندارد و چیز زیادى درباره‌ آن نخوانده، بشناسانیم."

فراتر از خاطره نگاری

به عقیده ناصر مهاجر، وسواس در بازگویى درست شنیده‌ها و دیده‌ها، پرهیز از بال و پر دادن به رویدادها و روندها، پرهیز از قهرمان‌پرورى‌ و داستان‌پردازى، پرهیز از اعمال سلیقه در گزارش‌دهى، کوچک جلوه دادن و یا به کلى کنار گذاشتن آن که و آن‌چه دوست نداریم و بزرگ جلوه دادن و میدان دادن به آن‌ که و آن‌چه دوست داریم، تفکیک استثناء از قاعده، پایبندى به واقعیت و حفظ امانت در روایت، از جمله نکته‌هایى ا‌ست که باید در خاطره‌نویسی رعایت شود.

او که تا به امروز چند کتاب و مقاله درباره زندان‌های دهه ۶۰ نوشته و از جمله در "کتاب زندان"، مجموعه‌ای از خاطرات و مقالات چند زندانی سیاسی پیشین را جمع‌آوری کرده است، می‌گوید: "در بیشتر مواردى که خاطره‌نویس خود را در جاى تاریخ‌نگار و یا داستان‌نویس قرار داده، واقعیت تاریخى مثله شده و ارزش خود را بیش و کم از دست داده. در گریز ناگزیر کوشیده‌ایم از مرز خاطره‌‌نگارى فراتر نرویم."

برخی از خاطرات منتشر شده در کتاب "گریز ناگزیر" در قالب گفتگو ارائه شده است که عبارتند از: هوشنگ کشاورز صدر(مردم‌شناس و پژوهشگر)، علی شاهنده (وکیل پیشین دادگستری)، فرزانه تائیدی (بازیگر تئاتر و سینمای ایران)، فاطمه سعیدی (فعال سیاسی)، حمید احمدی (پژوهشگر تاریخ چپ)، رئوف کعبی (فعال سیاسی)، باقر مومنی (نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر) و حسن مکارمی ( نویسنده).

دیگر خاطره‌نویسان کتاب: هایده درآگاهی (استاد‌یار پیشین دانشگاه تهران، فعال سیاسی و حقوق زنان)، رضا مرزبان(روزنامه‌نگار)، ناهید نصرت (فعال سیاسى)، عذرا بنی‌صدر(همسر ابوالحسن بنی‌صدر)، مینا انتظاری (فعال سیاسی)، شادی سمند (سینماگر)، لوئیز باغرامیان (فعال سیاسى)، یدالله خسروشاهی (فعال جنبش سندیکایی و کارگری ایران)، جمشید گلمکانی (مستندساز)، احمد اسدی(فعال سیاسى)، ناصر مهاجر (نویسنده و پژوهشگر)، لیلا اصلانی (فعال سیاسی)، میترا سادات (فعال سیاسی)، مهناز متین (فعال حقوق زنان و پژوهشگر)، سیروس جاوید (فعال سیاسى)، رویا حکاکیان(نویسنده و شاعر)، هایده ترابی(بازیگر تئاتر)، نسیم خاکسار(داستان‌نویس)، تقی تام (فعال سیاسی)، سرور علی محمدی (فعال سیاسی)، اسد سیف (نویسنده و پژوهشگر)، اکبر سردوزامی (داستان‌نویس)، صبا فرنود (پزشک)، عباس کیقبادی (فعال سیاسى) و محسن یلفانی (نمایشنامه نویس).

سی روایتگر کتاب "گریز ناگزیر" موقعیت‌های متفاوتی از حیث جایگاه اجتماعی، تخصصی و حرفه‌ای دارند و از همین رو از زاویه‌های مختلف به یکی از بحرانی‌ترین دهه‌های تاریخ معاصر ایران نگاه کرده‌ان

 

2008

نشر نقطه