روزنامه همدلی شماره: 438 | تاریخ: دوشنبه 19 مهر 1395
دکتر حسن مکارمی - خطرناکترین زخمهای روانی را میتوان در وقوع کشتارهای جمعی چه در جنگها یا مصیبتهای طبیعی مشاهده کرد. مطالعات بسیار زیادی در مورد بازگشتگان از اردوهای مرگ صورت گرفته است. بازگشتگان تا مدتها، امکان سخن گفتن از تجربه تلخ خود را نداشتند. بازگشتگان از زندانها و اردوهای مرگ سخن نمیگویند.
نگاهی به ضربه روانی از دیدگاه روانپزشکی نیز میتواند به ما روشنی بیشتری بدهد. میتوان نام آسیب روانی اضطرابی یا اختلال تنشزای که حاصل ضربه روانی است را برای آن برگزید، که عبارت است از در جریان قرار گرفتن، یا شنیدن حادثهای که حضور جدی و نزدیک مرگ«شخصی یا هویتی» را به همراه داشته باشد. . بیمار نسبت به این تجربهها احساس ترس و درماندگی میکند، اغلب رفتارهای آشفته و حاکی از بیقراری بروز میدهد و مدام تلاش میکند از یادآوری رویداد و سانحه اجتناب کند. حوادثی همچون سوءاستفاده جنسی، تصادف، سوانح طبیعی مانند زلزله، جنگ و… به طور کلی افرادی که چنین رویدادهایی را تجربه میکنند حتی در مورد کودکان، بیشتر از این که ما بتوانیم تجربه آنها را تصور کنیم و احساسات آنها را درک کنیم از آن واقعه رنج میبرند. همچنین بر اثر اتفاقات مهم زندگی مانند فوت یک عزیز یا طلاق و جدایی و ضربههای عاطفی احتمال ابتلاء به این بیماری زیاد است. ضربه روانی که منجر به آسیب روانی میشود میتواند در ما نشانگان روانی -رفتاری زیر را تولید کند: ناآرامی و بیقراری، رفتارهای پرخاشگرانه، احساس بیزاری از دیگران/ گوشهگیری و مشکلات در روابط بین فردی، بهسختی انس گرفتن با دیگران/احساس گناه و شرمزدگی، بیاحساسی و فقر هیجانی/واپسرویهای رشدی (بازگشت به رفتارهای اولیه کودکان، شباداری، مکیدن شست و…/ رفتارهای تهییجی و برانگیختگی بیش از حد/ اختلال خواب، کابوس و خوابهای ترسناک/ اجتناب از افکار و احساسات و ورود به اماکنی که وقایع ناخوشایند را یادآوری میکند. / تکرار خاطرههای آسیبزا از قبیل مزاحمت، تجاوز و… در ذهن. / تمایل به بازیهای تکراری پیرامون حادثهای که تجربه کردند (درمورد کودکان). / اختلال در کار روزانه، مشکلات در تمرکز و آموزش. همراهی چنین آسیبدیدگانی، در هر کدام از روشهای درمانی روان، همان کمک به باز شدن گره است با امکان سخن گفتن از آن، روانکاوی، رواندرمانی، کارهای گروهی… به دو نمونه زخم روانی جمعی در تاریخ فرهنگی -انسانی ایران اشاره میکنیم. نخست به مفهوم زخم تاریخی- فرهنگی و اثرات آن بپردازیم. چرا که برداشت تاریخی مردم ما تنها در سایه بیرونریزی همهجانبه پیشدادهها و پیشباورهای گوناگون و مجرد میتواند شکل گیرد. مفهوم زخم تاریخی را به «سوراج پراساد نایپُل» بهویژه کتاب «تا انتهای ایمان»مدیونم. آنچه در روانکاوی بالینی، زخمروانی یا ضربه روانی (Traumatisme از ریشه لغت یونانی Trauma زخم) نامیده شده است، بهگونهای درباره خاطره قومی- تاریخی مردمی که در یک فرهنگ ریشه دارند، میتواند بهکار گرفته شود. زخم روانی حادثهای است ناخوشایند که ریشههای خود را در ناخودآگاه فرو میکارد و مقدمات دشواریها و ناهنجاریها و نابسامانیهای روانی را فراهم میکند. گرچه ساختار ناخودآگاه در همان کودکی شکل کلی خود را گرفته است، لیک زخم روانی میتواند در استحکام و کارکرد ناخودآگاه زهر خود را بکارد. در روند روانکاوی فرد با به یادآوری و دوبارهسازی ریشههای مولد زخمهای روانی، به تدریج گره بافته بر پیرامون زخم را میگشاید. بازگویی حادثه، گفتوگو پیرامون آن، تکرار و دوبارهسازی صحنههای مربوط به حادثه، همگی در گشایش گره زخمروانی کارسازند. بیهوده نیست که در زندگی هرروزه آدمیان به شکل طبیعی، حادثههای ناگوار را بارها و بارها باز میگویند، هر بار به زبانی و هر بار از زاویهای آنها را میشکافند و چنین است که در سوگواری در فاصلههای مشخص سه روز، یک هفته، یک ماه، 40 روز، 4ماه و 10 روز و یک سال، به دور یکدیگر گرد میآیند تا از فقدان عزیزی سخن بگویند. فاصلههای زمانی این گردهماییها به تدریج طولانیتر میشود تا به تدریج تازگی زخم کهنه شود. زخمهای تاریخی، فرهنگی بر پیکره فرهنگی یک مردم نیز چنین میکنند. تنها چاره، بازگویی و گشایش این زخمهاست. این زخمها با خود و در دل خود در فرهنگ و زبان حمل میشوند. آنچه به فرهنگ مردم ایران زمین باز میگردد، شکافتن ریشههای این زخمهای قومی و فرهنگی، عریانسازی اینان، شکافتن و کاوش در اینها و بازیابی اثرات این زخمها به شناخت فرهنگی ما از ما، یاری سترگی میرساند.
حمله اعراب به ایران را میتوان به عنوان شاهد اساسی این زخم جمعی انگاشت. نمونه دوم حرکتی که به اصلاحات ارضی معروف است: برای اولین بار اهداف تجدّد به روستاها و کوه و دشت و عشایر میکشاند و دومین حرکت بزرگ را در اجتماع ایران پس از انقلاب مشروطیت از نظر اهداف تجدّد ایجاد میکند. مالکیت زمین و جنگل و مرتع از دست مالکین، بزرگ مالکین و خوانین بیرون میآید. بتدریج آب لوله کشی، راه روستائی، مدارس روستائی، بهداشت در روستا و بین عشایر مطرح میشوند. با دوران کوتاه و کم رنگ آزادیهای سیاسی.
http://www.hamdelidaily.ir/?newsid=20141
روزنامه همدلی شماره تاریخ: شنبه 17 مهر1395
دکتر حسن مکارمی- تغییر یعنی زمان ، گذر زمان. روان ما، مجموعه بسیار پیچیده ای است که ما را رهبری می کند و در هر لحظه زمانی برای ما تصمیم می گیرد. با گذر زمان ، روان ما از بدو تولد و براساس ذات ژنتیک خود، ساخته می شود. بپذیریم که برای ساده تر کردن این دستگاه پیچیده، که بزرگترین ساختار تصمیم گیری حیات است، آن را به گونه ای به مدل های ساده قابل دسترسی در آوریم. یکی از دو مدل فروید را در اینجا بر می گزینیم. روان هر انسان سخنگوی آرزومند، از سه پاره تشکیل شده است.
نخست ، نهاد ، مجموعه آنچه را که با تولد با خود می آوریم. مجموعه غریزه ها، آمادگی های فرا گیری، نماد پردازی و امکان انسان شدن. حوزه نهاد ، تلنبار شده همه تجربه حیات از یکسو و انسان ، از بدو
نماد سازیش تا امروز ، از سوی دیگر است.
“من برتر” ، مجموعه آموزه هایی که از بدو تولد دریافت می کنیم تا بتوانیم ، باید ها و نباید ها را از هم تشخیص دهیم و با دیگران تعامل کنیم. حوزه” من برتر” فرهنگ است.
و نهایتا” من” عاملی که درهر لحظه و با هر تغییر عوامل خارجی، میان نهاد و من برتر انتخاب می کند. اثر خارجی حضور من را
می توانیم به نوعی همان شخصیت ، اخلاق ، رفتار و کارکرد بیرونی انسان بنامیم.در رابطه با کارکرد و شکل گیری روان ما با دو نوع تغییر سر و کار داریم. تغییرات تدریجی ، چون افزایش سن و تاثیرات آن، چون تغییر در نیروی جسمی، کارکرد حافظه ، حضور ذهن،تغییر در شخصیت بی حوصلگی،… و تغییرات یکباره .مولد یک تغییر ناگهانی بههرشکل چه در بدن ، چه در زندگی هرروزه فردی و یا جمعی، تغییراتی که می تواند مادی و تدارکاتی باشد و یا فرهنگی و عاطفی میتوانند مولد زخم روانی باشند. اگر چه تغییرات بنیان روان ما را میسازند، برای ادامه سازندگی و امکان زندگی متعادل، همین تغییر
میبایست به گونه ای از نوع ضربه روانی نباشد. ضربه های روانی بر اساس سنگینی خود، شرایط حضور خود و شرایطی که ما از نظر روانی در آن قرار داریم؛ بر ما اثرات کوتاه مدت، میان مدت و یا بلند مدت خواهند داشت. چنین تغییراتی را می توان به سه گروه اساسی تقسیم کرد؛ تغییرموثر در زندگی فردی و تغییرموثر در زندگی جمعی و مهاجرت ها. تغییرموثر در زندگی فردی: در مسیر تغییر پیش بینی شده برای عمده ساکنان زمین : تولد، ورود به جامعه کوچک آموزشی، ورود به جامعه به عنوان شهروند و مسئول شدن ،عشق و همراهی با تولید مثل، و خدا حافظی نزدیکان برای همیشه ؛ مسیر زندگی فردی و استثنایی: بیماری ها، ناتوانی های جسمی و روانی ، اتفاقات زندگی خانوادگی، تغییرموثر در زندگی جمعی تغییرات فرهنگی؛ جنگها، حوادث طبیعی، بحران های اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی ؛مهاجرتها : فردی و یا جمعی که می توان آن را تغییری تدریجی و هم تغییری یکباره به حساب آورد.
به هر گونه تاثیر تغییر در روان ما بستگی به چهار عامل اساسی دارد، تغییر خشن یکباره از یکسو و زمانی که این تغییر در زندگی ما وارد میشود ،در دوران پیش از چند سالگی، در دوران بلوغ و یا در دوران شهر وندی ؛ وضعیت روانی ما: ساختار روان ما ، آسیب های روانی ما و شخصیت ما قدرت جذب تغییر و اتفاق با توجه به ایستادگی و قدرت روانی ما ( ایمان، وابستگی به ارزشهای جهان شمول، قدرت خود شیفتگی …) و بالاخره شرایط عمومی که در آن این تغییر ایجاد میشود، آیا ما به گونه ای از طرف دیگران همراهی می شویم یا به امان خود رها می شویم.تاثیر تغییردر روان ما می تواند خود را سریعا به ما و به پیرامونیان ما بنمایاند و یا بهتدریج و آنهم به گونه ای مستقیم و یا غیر مستقیم. روان ما چون موجودی نماد پرداز، سخنگو و آرزو مند که مبنای تشکیل هویت خود را مرهون همین آرزومندی و نماد سازیست، در مقابل این تغییرات ناگهانی در کودکی ، نوجوانی و شهروندی به یک گونه عمل نمی کند. به گونه ای دیگر هر چه تغییرات ناگهانی در سنین پایین تر که روان ما در حال شکل گیریست اتفاق بیفتد، تاثیرات کوتاه و بلند مدت آن، عمیق تر و مخرب تر است.
با نگاه سیگموند فروید به تاثیر ضربه های روانی بنگریم. سه ویژگی اساسی که از آنها می توان نام برد: قرار دادن آدمی درمسیری متحرک و در تغییری مداوم پس از تولد/ بردن انسان در میدان فرهنگ بشری/ فرهنگ را به ژرفنای انسان؛ آن هم از بدو پیدایشاش برد و این مهم را از دو طریق انجام داد: استفاده از انتروپولوژی و قومشناسی؛
انسان شناسی ؛ فروید با توتم و تابو نشان داد که هر آدمی از تولد تا دوران بلوغ مراحل رشد انسان هموسپین را طی میکند. به عنوان نمونه کودک ۶ یا ٧ ساله همانند اجداد ما در ۷ یا ۸ هزار سال پیش آماده خواندن و نوشتن میشود.از دید ژاک لاکان، مراحل شکل گیری و کارکرد ناآگاه متفاوت اند. لاکان هر دو مرحله را بسیار نزدیک به شکل گیری زبان می داند. طبیعی است که ضربه های روانی در دوران شکل گیری ناآگاه ، همان چند سال نخستین بسیار مخرب ترند. به گونه ای دیگر می توان گفت که زخم روانی رابطه روان ما را با زمان، آینده و آنچه در آینده پیش می آید، دگرگون می کند. تغییر به خطر تبدیل میشود و انتظار تجربه زخم آور گذشته بر لحظه های زندگی مناسب و آرام پیشی می گیرند.
http://hamdelidaily.ir/index.php?newsid=19996
روزنامه همدلی شماره: 433 تاریخ: سه شنبه 13 مهر 1395
دکتر حسن مکارمی
نگاه ساختاری بر دو اصل استوار است. این که هر پدیدهای را باید در زمینه تاریخی- جغرافیاییاش دید. مثلاً فرهنگ مردم ایران را برگردیم تا آنجا که ممکن است و اطلاع داریم و در دسترس هست، حداقل از 2500، 3 هزار سال پیش نگاه کنیم؛ یعنی به آن در بعد تاریخی، یعنی تا آنجا که گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی تاثیر گذاشته و متاثر بوده است نگاه کنیم. جنبه دیگر این که به دنبال پایههای بنیانی در پدیدهها برای نگاه ساختاری بگردیم. مثلاً وقتی داروین یا مارکس یا فروید دریچههای تازهای برای ما باز میکنند اینها نگاهشان ساختاری است. داروین به کل پیدایش حیات در تمام جهان نگاه میکند و نگاه ساختاری هم میکند. مارکس هم همینطور. او به کل تاریخ نگاه میکند. فروید هم نگاه به انسان را از آنتروپولوژی(انسانشناسی) و اتنوگرافی(قومشناسی) شروع میکند و بعد برمیگردد به توتم و تابو. برای این است که با این دانستهها جز با نگاه ساختاری کاری نمیشود کرد.
برای داشتن نگاهی به ما ایرانیان، دیدگاههای مختلف، ازجمله نگاه کارشناسان در زمینه روانشناسی، جامعهشناسی و انسانشناسی، اعم از ایرانی و غیر ایرانی را در نظر بگیریم؛ کسانی که با توجه به موقعیتشان شناختی از جامعه ایران داشتهاند و این شناخت را مکتوب کردهاند؛ کتابهایی که تالیف و تدوینشان پس از انتشار کتاب «خلقیات ما ایرانیان» از محمدعلی جمالزاده به شدت رو به افزایش گذاشت و تبدیل به یک موج شد. در بسیاری از این پژوهشها ایرانیان با فرهنگ و خلق و خویی تعریف شدهاند که –سوا از درست یا نادرست بودن آن- ازجمله اینکه ایرانیان اهل تظاهرند، فردگرا هستند، با کار گروهی میانه خوبی ندارند، خودپسند و خودمحورند، مشکلات را به گردن همه میاندازند و در عین حال باهوش و خلاق و گذشتهگرا هستند. حالا همه اینها را چگونه میتوانیم دستهبندی و ریشهیابی کنیم؟
از مجموعه این نگاهها – تکرار میکنم- میخواهیم نور بیندازیم روی نقاط قوت و ضعفی که داریم. روش این است که یکسری موضوعهایی را مطرح کنیم و بعد حول و حوش آنها با نگاه تاحدودی کارشناسانه خودمان، هرکدام از حوزه و منظر خود آنها را بررسی کنیم. من بیشتر تلاشم این است که یک نگاه ساختاری به مسائل داشته باشیم و ببینیم این چند موضوعی را که بیشتر در آن کار خواهیم کرد مثل «نقش فرهنگها»، «فرهنگ شفاهی و کتبی»، «مسئله عرق ملی و همبستگی ملی»، «مسئله مدیریت و مدیریتپذیری» و «مسئله اعتقادات، باورها و خرافات»، چه رابطه ساختاری با هم دارند و چگونه شده که این رابطههای ساختاری به همچون تصویری که اکنون ما از جامعه خود داریم منجر شده است.
میشود گفت آنچه صورت گرفته، در دو مرحله اساسی بوده است. ما از هرودوت در مورد ایرانیان مطلب داریم تا امروز، در دو مرحله. مراحلی بوده است که ما واقعاً هویت ملی داشتیم، تا دوران قبل از اسلام که مثلاً هرودوت هست، امیان مارسیلینیوس رومی در قرن سوم بعد از میلاد هست، گزنفون هست و بعد از آن تقریباً ساکت است. دیگر اینکه بیشتر در شعر و ادبیاتمان مطالب کلی داریم، ولی جز فردوسی که بیشتر در مورد عرق ملی ما صحبت میکند یا مثلاً در برخی اشعار و لطیفههای عبید زاکانی، دیگر به آن شکل مطلبی نداریم تا قرن شانزدهم و هفدهم که مستشرقینی به ایران میآیند؛ مثلاً ژان شاردن، ژوزف آرتور دوگوبینو یا جیمز جوستینین. اینها یک مقداری راجع به روحیات ایرانی مینویسند…
راجع به هویت ملی و ایرانیان به جز فردوسی هیچوقت از فردی دیگر صحبت نمیشود. هیچوقت بحث ایرانیان مطرح نیست. بعد آن هم بحثی شروع میشود راجع به هویت ملی. یعنی از زمان صفویه شروع میکنیم و میبینیم پس از اینکه ما هویت ملی پیدا میکنیم، بقیه هم میآیند و راجع به ایرانیان صحبت میکنند.
نخستینباری که هویت ملی ما، میشود گفت به گونهای در پیوند با یک دولت- ملت تعریف میشود و چنین صورتی شروع به شکل گرفتن پیدا میکند، نخست در ادبیات مشروطه است و در این مقطع، اندکی انتقاد اجتماعی نسبت به ایرانیان را پیدا میکنیم. مثلا میرزا ابراهیم مراغهای، در قرن نوزدهم، راجع به شرح مسافرت ابراهیمبیک، یک مقدار زیادی انتقادات مشخص و معلومی را از ایرانیان مطرح میکند یا میرزا فتحعلی آخوندزاده در قرن نوزدهم در نمایشنامههایی این نکات را مینویسد. تا اینکه جمالزاده در «خلقیات ما ایرانیان» به طور مشخص یک کتاب در این مورد مینویسد. برای اولینبار در تاریخ ما، جمالزاده است که این کار را میکند و بعد زندهیاد مهدی بازرگان در سال ۱۹۵۰ این کار را در کتابی به نام «سازگاری ایرانی» میکند و تقریباً دیگر ما بحثی به این شکل نداریم تا بعد از اتمام جنگ ایران وعراق. حدود سال ۱۹۹۰ دوباره انتشار کتابهایی شروع میشود که هرکدام به چاپهای متعدد 20، 30 چاپ میرسند و همه اینها در مورد ما ایرانیان هست. یعنی از سال ۱۹۹۰ تا به امروز بیش از 10 جلد کتاب اساسی در مورد روحیات، خلقیات، ما چگونه ما شدیم، چرا غرب جلو رفت و ما عقب ماندیم، مشروطه ایرانی و غیره و غیره که بحث مفصلی دارد منتشر شده است.
این نشان میدهد که یک بمبی منفجر شده است و ما میخواهیم که برگردیم به خودمان نگاه کنیم. کتابی که از همه بیشتر در بین مردم معرفی شد، همان «جامعهشناسی خودمانی» است یا «چرا درماندهایم؟» از آقای حسن نراقی.
روان انسان ساختار پیچیدهای دارد. انسانها وقتی وارد گروه یا جمع میشوند، پیچیدهتر میشوند و وقتی در قالب یک فرهنگ هستند، زبان مشترک دارند و این فرهنگ به صدها سال پیش برمیگردد. وقتی این فرهنگها به شکل یک موزاییک فرهنگی بغل هم قرار میگیرند، وقتی در طول تاریخ این فرهنگها دچار توفانهای جنگ و اشغال و قتل عام و حملههای طولانیمدت با تاثیرات عمیق زخم روانی قرار میگیرند، مسائل به حدی درهم میروند و پیچیده میشوند که اگر بخواهیم این مطالب را به شکل جزئی بررسی کنیم کلاف از دستمان بیرون میرود.
آیا سنتهایی را که ریشههای صدساله دارند و بستگی به تولید ما دارند که تولید روستایی بوده است، میشود کنار گذاشت؟ آیا مثلا میشود سنتهای ازدواج و عروسی و نامزدی و جشنها را یک دفعه کنار بگذاریم، چون در آنها خرافات وجود دارد؟ اینها مطالبی است که هزاران سال، صدها سال دور هم جمع شدهاند و به ما یک فرهنگ دادهاند.
توجه به ساختار کلی به این معناست که ما سعی کنیم، چه روان یک انسان، چه روان فرهنگی یک جامعه یا مجموعه فرهنگهایی را که در کنار هم زندگی میکنند، از زاویه بالاتر و در دامنهای وسیعتر و در یک کلیت نگاه کنیم. نگاه ساختاری به ما امکان میدهد که بتوانیم موضوع خاص مورد نظر خود را در نمای منظرهای وسیعتر ببینیم.
ما براساس ترمینولوژی واژههایی که داریم، اگر بخواهیم احترام بگذاریم به این واژهها، باید بگوییم آنها دارای روح و روان و جان هستند؛ روحی که از سوی جامعه و انسانها به آن منتقل شده است. برای اینکه ساختار مشخص، کارکرد مشخصی دارند و یک تعریف مشخصی دارند. در مورد یک جامعه ما میتوانیم از حافظه تاریخی، هویت فرهنگی، سنتها و آداب و رسوم، اسطورههای یک جامعه یا پایههای مشترک زندگی و فرهنگ صحبت کنیم. اینها ضمن اینکه کلی هستند، تابع زمان و مکان هم هستند و بر اساس حادثههای مختلف هم تغییر میکنند
هویت ما در حقیقت همان هویت فرهنگی ماست. هرچه پیرامون این قضیه دور بزنیم و بالابرویم و پایین بیاییم، هویت ما، هویت فرهنگی ماست و شاخص عمده آن هم زبان است. در واقع کاری که از فروید شروع شد و آمد تا ژاک لاکان (روانپزشک و روانکاو فرانسوی)، براساس ایدههای فردینان دو سوسور، این است که زبان به عنوان یک ساختار اساسی و بنیانی حتی پایههای اندیشه ما را تشکیل میدهد و این فرهنگی که شاخص آن زبان هست، وقتی که دولت و ملت و فرهنگ هم همراه آن باشند و در یک مسیر بروند، یعنی اینکه جامعهای باشد که یک فرهنگ دارد، یک زبان دارد، یک دولت و ملت دارد، این یک هویت ملی- فرهنگی مشخص ایجاد میکند که به عنوان مبنا خیلی راحت میشود آن را تعریف کرد.
فرهنگ، فرهنگ است. یک مجموعه کلی است. فرهنگ را نمیشود به شکل ارادهگرایانه اصلاح کرد. فرهنگ مجموعه ضربالمثلها، متلها، مجموعه شعرها و بازیهای عامیانه است. مجموعه آن چیزی است که ما در سلام و علیک، احترام به دیگران و عدم احترام به دیگران داریم. آن چیزی که طی نسلها به وجود آمده، قابل اصلاح نیست. میشود آموزش داد ولی اصلاح، نوعی نگرش خیلی سطحی به فرهنگ است. پس در واقع اگر مسئله این است که از خرافات دلگیریم به خاطر اینکه فرهنگ ما را ضایع و خراب کرده است و نمیگذارد حرکت کنیم و برایمان مشکل ایجاد کرده، اول حدود و ثغورش را تعیین کنیم و بعد بگوییم خرافات از کجا میآید و بعد ببینیم آیا همه آن چیزی که ما به نام خرافات دستهبندی میکنیم، باید یکجا دور ریخت و اگر دور بریزیم، چه چیزی جای آن بگذاریم؟ این مسئله مهمی است. آیا مثلاً طب سنتی و گیاهی را خرافات میدانیم؟ در صورتی که میدانیم خیلی از جوامع توانستهاند طب سنتیشان را حتی به دانشگاههای خیلی سطح بالای اروپا و آمریکا برسانند، مثل طب سوزنی.
آیا سنتهایی را که ریشههای صدساله دارند و بستگی به تولید ما دارند که تولید روستایی بوده است، میشود کنار گذاشت؟ آیا سنتهای ازدواج و عروسی و نامزدی و جشنها را یک دفعه کنار بگذاریم چون در آنها خرافات وجود دارد؟ اینها مطالبی است که هزاران سال، صدها سال دور هم جمع شدهاند و به ما یک فرهنگ دادهاند. احترام به این فرهنگ و تحلیل ساختاری آن که در واقع هویت ما از آن بیرون میآید، خیلی مهم است.
با نگاهی ساختاری و کارشناسی در گستره فرهنگی بدون پیش داوری، بیواسطه اندیشههای مطلوبگرایانه، بدون دخالت آرزوهایمان، دوباره نگاهی سالم، واقع گرایانه به خود انداخته و آن را به عنوان نخستین سنگِ خودشناسی برای تعریف اهداف راهبردی و جامعهای مطلوب و ممکن برگزینیم.
http://www.aryanews.com/…/%D8%A7%D9%87%D9%85%D9%8A%D8%AA-%D
حسن مکارمی-
روزنامه همدلی شماره: 426
روزنامه سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگــی ۵ مهر ۱۳۹۵ - 23 ذی الحجه 1437 - 26 سپتامبر 2016
تلاش بر آن است که بتوانیم پارهای از مفاهیم زیر را در رابطه تنگاتنگ با یکدیگر تعریف کنیم: سرزمین، میهن و وطن، مملکت و کشور، رژیم، نظام، حاکمیت، حکومت، دولت، قیام، جنبش، انقلاب، ملت، مردم، جامعه، سنت، فرهنگ، زبان، خط، مجموعه آثار گذشتگان؛ فرهنگ شفاهى، اسطوره، تاریخ، تمدن، تجدد، مدرنیته، مدرنیزم، توسعه، پیشرفت، برنامه، استراتژى - خدمات راهبردى، مردمسالارى و دموکراسى.
از سرزمین آغاز کنیم. سرزمین واحدیست از کره زمین که قابل نامگذاری است. مساحتی که میتواند محل زیست جمعیتی از انسانها باشد و در قالب یک نام مشخص میشود. این نام میتواند عملا با گذشت قرنها و هزارهها مفهومی نمادین بیابد. سرزمینهای اسطورهای بدین گونه شکل میگیرند. سرزمین، واحدی از سطح کره زمین است که در رابطه با زندگی آدمی و زمان زیست او تعریف میشود، سطحی که در رابطه با انسان حجم مییابد. در این حجم آدمیانی میزیند که خالق فرهنگ و زندگی در این سرزمیناند. در چنین سرزمینی، واحدهای سیاسی- نظامی-اقتصادی، با نامهای گوناگون میتوانند شکل بگیرند. فرهنگهای گوناگون میتوانند با یکدیگر همزیستی کنند. میتوان گفت که در سرزمین فرهنگی، نامها از تاریخ و اسطوره قدرت و نشان گرفته و در هماهنگی با یکدیگر میزیند.
امروزه واحد سیاسی - نظامی غالب در سرزمینها، به جز چند استثناء، را دولت مینامیم. دولتها در حیطه مرزهای مشخص و دقیق قدرت سیاسی خود را اعمال میکنند. با استفاده از نیروهای انتظامی، نظم را در داخل مرزها بر قرار میکنند. مجموعه مردمانی که تحت پوشش دولت قرار گرفتهاند، ملت نامیده میشود. به دلیل این وابستگى، امروزه جز در موارد نادر، واحد دولتـملت پذیرفته شده است. گاه در یک سرزمین فرهنگى چند دولت-ملت و یا در یک دولت-ملت، چند سرزمین قرار دارند. مشخصه پایهاى یک دولت-ملت، حضور مردمان در واحد کشور است. به عبارتى دولت-ملت در مرزهاى مشخص آن و در حضور تاریخىاش را کشور مىنامیم. کشورها عموما قوانین پایهاى سنتى یا مکتوب یا ترکیبى از هر دو را دارند که بر اساس آنها ساختار دولتها مقبولیت مىیابند. نظام یا سیستم یا رژیم، مجموعه به هم پیوستهای است که براى ایجاد حاکمیت و اداره یک کشور ضروریست. نظام مستقل از افراد است. سازمان، پایهای است که افراد در آن نقشهاى از پیش تعیین شدهاى را ایفا مىکنند. پول واحد، زبان یا زبانهاى رسمی و ادارى مشترک، نمایندگان واحد در ارگانهاى بینالمللى با اجازه امضای قراردادها، روابط بانکى، تجارتى، ارتباطى، از همین حضور کشور یا دولت-ملت یا نظام حاصل مىشود.
اما چگونگى شکلگیرى این مفاهیم در سرزمین فرهنگى ما ایران: بپذیریم که قانون اساسى مشروطیت، نظام سلطنتى که در آن شاه سلطنت مىکند نه حکومت و تعیین نقش سه قوه مقننه، قضاییه و مجریه، جداى از یکدیگر، نخستین پایههاى دولت–ملت–کشور و نظام ایران را ایجاد کرد. رضاشاه توانست با حذف نظام ملوکالطوایفى، مفهوم امروزین کشور را پایهگذارى کند. این کشور، تا سال ١٣۴١ و شروع اصلاحات ارضى، تحت لواى قانون اساسى، حکومت، نظام ادارى و اجتماعى و تولیدى و سنتى که نقش دولت وسه قوه را مشخص مىکرد، اداره مىشد، با چند استثناء که هر کدام براى بررسى ما مهم است:
- پس از تصویب متمم قانون اساسى، قرار بر این بود که قوانین مصوبه مجلس شوراى ملى، مورد تایید 5مجتهد قرار گیرد، بهتدریج با این تعبیر که در میان نمایندگان مجلس به اندازه کافى مجتهد واجد شرایط وجود دارد، عملا این اصل هرگز اجرا نشد.
- اگرچه روح قوانین جزایی و مدنى و ادارى ریشه در سنت و مذهب شیعه داشت، ولى در عمل و بهتدریج قوه قضاییه توسط حقوقدانان اداره شد. مىتوان گفت که قوه مجریه به نوعی مدرن شد، ولى دنباله طبیعى همان نظام دیوانى زمانهای دور بود. اگر چه ملوکالطوایفى از بین رفت و قدرت دولت مرکزى در تمام نقاط ایران بهگونهاى یکسان برقرار بود، ولى نظام تولیدى–مالى-مالکیتى با نامهاى ارباب-رعیتى و خان–عشیرهاى در دو بخش تولیدى کشاورزی ً و دامدارى با سابقههاى چند صد ساله و چند هزار ساله ادامه داشت. نظام ارباب –رعیتی تا سال ١٣۴١ دولتی بود در دولت.
با بررسى درصد تعداد نمایندگان خان و ارباب، از مجلس اول تا نخستین مجلس پس از اصلاحات ارضى، متوجه مىشویم که این درصد رقمى است بین ۴٠تا ۵٠. حتى با توجه به نیمبند بودن کل نظام انتخابات در پیش و پس از این دوره، عملا فضای قانونگذارى ایران در دست اربابان و خوانین بود و شاه یا در ارتباط با ایل حاکم بوده است، یا خود بزرگترین ارباب و یا هر دو. و در عمل، قانون اساسى مشروطیت و مدرنیزاسیون برای ساکنان روستاها و ـ عشایر حاصلى نداشت.
در فاصله سالهاى ١٣۴١ تا ١٣۵٧، نظامهاى تولیدى ارباب–رعیتى و خان–عشیرهاى از بین رفتند و در عمل نفوذ اربابها و خانها بهشدت کاهش یافت. براى خیل مهاجران و خوشنشینان روستایی به شهرها و تبدیل شدنشان به طبقات محروم شهرنشین، نفوذ معممین شیعه بهگونهاى پنهان ادامه یافت و بخش عظیمى از هموطنان ما پشت و پناه خویش را در آنها یافتند. نگهبانان مفهوم سرزمین فرهنگى ایران از این پس بیشتر طبقه متوسط و قشر درسخوانده، خانوادههاى سنتى و بازارى شدند، چه، وابستگان به طبقات مرفه و غیرسنتى بیشتر در راستاى نوعى مدرنیزاسیون ظاهرى حرکت مىکردند.
به هر روى از دید خدمات راهبردى، ما نیازمند باور به اهداف راهبردى طولانىمدت هستیم. اگر این اهداف فاقد شمول عام باشند، اگر به ایجاد و گسترش همبستگى اجتماعى منجر نشوند، حیات تاریخی و پرسابقه یک فرهنگ را خدشهدار خواهند کرد. حضور فرهنگى ایران در هزارهها و انعطاف و تعامل و همزیستى آن حتی با فرهنگهای مهاجم، به ما این امید را مى دهد که «جوهرى در این فرهنگ زنده است که چنین پیوسته جاریست». مىتوان حفظ و ارتقا و رشد و گسترش و توسعه این فرهنگ را در سرزمین فرهنگى ایران، با حفظ احترام به تنوع فرهنگها، زبانها، سنتها و باورهای مذهبی که در این موزاییک زندگی میکنند، جزو اهداف راهبردی اساسی قرار داد.
اگر راز همبستگی اجتماعی و ملی را در پیگیری چند هدف راهبردی در هر جامعه بدانیم، با قراردادن ارزشمندی سرزمین فرهنگی در ایران، در کنار عدالت اجتماعی، حفظ و احترام و اجرای مفاد اعلامیه حقوق بشر و حفظ و ارتقای حسن روابط همجواری و انسانی با دیگر سرزمینها، میتوان امیدوار بود که از شمول توافق عمده نیروهای سیاسی و جامعه مدنی در داخل و خارج مرزهای ایران بهرهمند شویم.
ایران سرزمین فرهنگی، هماهنگی و توافق در عمل، در نظریه و فرهنگ و آنچه که ریشه در هزارهها دارد، را بر دیگر عوامل همبستگی ملی مرجح میداند، لذا میتواند به عنوان عامل اساسی همبستگی ملی در طولانی مدت و در طول نسلهای موجود و آینده کارگر باشد. میتوان بهسادگی امیدوار بود که در طی نسلهای آینده و پس از آرام شدن منطقه خاورمیانه و نزاعهای بینالمللی بر مبنای سودجویی از منابع طبیعی نفت و گاز... فروکش کند و اتحادی از انسانهای آزاده بهوجود آید که در قالب فرهنگهای نیاکان خود و در جوار یکدیگر، چون واحدهایی که امروزه در مناطق دیگر جهان وجود دارند، زندگی کنند. و چرا نه که اتحادیهای از کشورها یا سرزمینهای فرهنگی- اقتصادی با حفظ رعایت کلیه مفاد اعلامیه حقوق بشر بهوجود آید.
اگر آن روز را آرزو میکنیم، روزی که میتواند نه تنها منطقه را به سوی صلح و سازندگی و باروری هدایت کند، بلکه باعث شکوفایی و غنای تنوع فرهنگهای چند هزار ساله منطقه شود، میبایست از هماکنون عامل همبستگی درونی هر جامعه را فرهنگ - و آنچه به ما مربوط میشود، سرزمین فرهنگی ایران- قرار دهیم. هیچ حرکت جمعی سیاسی- اجتماعی انسانی پیروز نخواهد شد، مگر آن که اهداف راهبردی آن حرکت از لحاظ نگرش تاریخی درست باشد، یا بهتر بگویم در مسیر تاریخی- فرهنگی – انسانی، حرکت کند. همانگونه که دستکم در چندین ده هزار ساله اخیر زندگی هموسپین نشان داده است. مسیر تعالی فرهنگی، شاید گاه به مدت زمان کوتاهی مختل شده یا حتی به عقب برگشته باشد، ولی هیچگاه مسیر کلی شکوفایی خود را رها نکرده است.
پس از اختراع زبان، از حدود ١۴٠هزار زبانی که تاکنون اختراع کردهایم، ۶٠٠٠ زبان زندهاند (زبان زنده زبانی است که بیش از ٣٠٠٠ نفر آن را برای ارتباط هر روزه خود به کار میگیرند). پس از اختراع خط و ثبات آن، هر روزه آن را خلاصهتر، پختهتر و مفیدتر کردهایم - راه طولانی چند هزار ساله از نقاشی پیش از تاریخ تا خط تصویری هیروگلیف تا خطوط الفبایی آرامی و فنیقی و میخی - پس از اختراع اعلامیه حقوق شهروندی در پاریس ١٧٩٢ تا اعلامیه جهانی حقوق بشر در١٩۴٨ و پذیرش و امضای آن توسط ۵٢ کشور، از جمله ایران، جهانشمولی آن افزایش یافته است، اگر چه تا مطلوب ما، یعنی رعایت اصول این اعلامیه در همه جا و برای همه، راهی بسیار طولانی در پیش داریم، ولی سرعت رشد آن چشمگیر
است.
در زیر پوشش سرزمین فرهنگی و احترام به تنوع فرهنگی و در راه سازندگی و پویندگی، بیگمان باورمندان و اندیشهورزان با حفظ رعایت اصل اول اعلامیه حقوق بشر، به تعریفی جامع و مانع برای همه انسانها دست مییابند.
روزنامه همدلی شماره: 422
روزنامه سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگــی ۳۱ شهریور ۱۳۹۵ - 18 ذی الحجه 1437 - 21 سپتامبر 2016
دکتر حسن مکارمی- مشاهده تحولات جهان و ایران در دو قرن اخیر ، به عبارت دیگر، پس از بیداری ایرانیان، دریافت مسیر پیچیده مراحل حرکت جهان، نقش کنش ها، واکنشها، منافع ملی و فرا ملی، رشد و انقلاب فن آوری، رشد جمعیت جهان تا مرزهفت میلیارد همسایه، که بیش از دو میلیارد به یادگیری و یاد دهی مشغول اند، به ما این پیام را می رساند که اگر چه آینده مردم ایران در میان مدت بسیار روشن است ولی در کوتاه مدت نیازمند تلاش در دست یابی به پایه های اساسی و لازمی هستیم تا بحران کنونی را پشت سر بگذاریم.
یافتن راه حلی، هم ممکن و هم پیشرو، اگر چه آسان نیست ولی دور از دسترس نیز نیست. در دوقرن اخیر، در ایران عزیز، کنشگران سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هیچگاه صحنه را خالی نکرده اند. می توان گفت که بیشتراینان به موازین حقوق بشر، حقوق بین الملل و شهروندی اعتقاد دارند. نهایتاً بهدنبال چگونگی رسیدن به چنین مطلوب هایی ، راه و روش های متفاوتی پیشنهاد و تجربه می شوند. استفاده بهینه ازافکارعمومی مردم جهان، منطقه و ایران از سویی، بکار گیری اهرم های بین المللی، سود جویی از تضاد لایه های گوناگون قدرت بر سرمنافع کوتاه مدت شان و بهره مندی از اشتباهات و ضعف های دست اندرکاران و نهایتاً کمک به بیداری و روشن نگری هر چه بیشتر قشرهای گوناگون مردم ایران، راه های مسالمت آمیز رسیدن به هدف مااست.
برای فراتر بردن تبادل نظرمیان ما، با این توجه که نگاه هرکدام از زاویه حضور ما در هستی است به دو واقیعت موجود و غالب بر هر راه گشایی در امر روابط اجتماعی نظر بدوزیم.
نخست آنکه به گونه ای بسیار طبیعی هر کدام از ما، از درون درون خود، از هویت خویش، از مکانی که در هستی ایستاده است، سخن می گوید. و نیازهای او، ترجمه این نیازها به خواهش و میل و تقاضا و خواسته جز این نیز نمیتواند باشد. اگر در همین نقطه متوقف شویم، نمیتوانیم زبان یکدیگر را بیابیم و عملا ارتباط غیر ممکن می گردد. لذا به زبان یا شیوه ارتباطی یا « گرامر» مشترکی نیاز داریم تا ما را به فصل مشترک ها برسند. جز خرد، دانش و شناخت چه عملی میتواند این نقش اساسی را ایفا کند؟
بررسی تاریخ ، دست کم دو قرن اخیر ایران، با نگاهی راهبردی و بیرون کشیدن اهداف راهبردی حرکت ها، جنبش ها، قیام ها و شناخت دقیق دست یابی به نتایج این اقدامات، نقاط ضعف و قدرت اقداماتی که برای دستیابی به این اهداف صورت گرفته است، برای آینده ما بسیار روشنگر وآموزنده است. نگاه راهبردی به ما اجازه می دهد که به اعمال شخصیتهای سیاسی، با فاصله ودقت بیشتری بنگریم. و شاخص و اعتبار حرکتهای سیاسی را هم در شیوه کارکرد و هم در نتیجه حاصل و مقایسه آن با هدف از پیش تعیین شده، بدانیم.
می توان با استفاده از روش های علمی شناخته شده درتعیین، تعریف و به اجرا گذاشتن اهداف راهبردی در راه رسیدن به ایرانی آزاد و آباد، با برپایی سمیناری از اندیشمندان و کنشگرانی که راهی برای گشودن مطرح میسازند خشت های نخستین سند پایه ای سازندگی ایران را تهیه کرد. آیا درچنین جهان و منطقه بحران زا و پیچیده ای نمی بایست برای دست یابی به راه حل نهایی رهایی ازحلقه بسته وتنگ موجود، تلاش کنیم تا همگی نیروها، نگاه خود را به پرسش اصلی و پایه ای بدوزیم. ودراین راستا پرسش های زیر را به فراخوان پاسخ بکشانیم: آیا مناسب تر نیست که توان خویش را صرف مسائل پایه ای و راهبردی کنیم؟
هرچه هدف ژرف تر و دورنگرانه تر باشد ، نیروهای بیشتری را در بلند مدت به خویش فرا می خواند. آیا مناسب تر نیست که به میدان واقیعت ملموس واهداف راهبردی با ویژگی های علمی بازگردیم ؟ اهدافی که: واقع گرایی، تعریف پذیری، دسترسی به آنها با شاخصهایی با قابلیت اندازه گیری، شناخته می شوند. آیا مناسب تر نیست که بهترسازی زندگی مردم ایران و پرسش های راهبردی برای دست یابی به آن را محور اصلی سازیم؟ چرا که تعریف مردم ایران و تعریف رفاه و آزادی و پیشرفت و زندگی بهتر چه از نظر مردم و چه از نظر کارشناسان روشن است. آیا مناسب تر نیست از روش علمی و پذیرفته شده تعریف اهداف راهبردی سود بجوییم وهمگی به آن تن دردهیم؟ در سایه ایرانی آباد، آزاد و مرفه و دانش پژوه است که میتوان به کشت اندیشه و مکاتب گوناگون پرداخت نه بر عکس. اگر پاسخ ما به این پرسش ها آری است، می توان پرسش های وابسته دیگری را به میان آورد و از راه و روش رد یابی پاسخ سخن گفت و نخستین گام، بی گمان به واقیعت چیستی ما باز می گردد.
در یک فرایند علمی، نه تنها اهداف استراتژیک نیازمند شاخصهای کمّی قابل اندازه گیری برای به اجرا درآمدن خود هستند، بلکه باید تا ترجمه آنان به اهداف اجرایی، و طرحهای اجرایی و سازمان دادن پیشرفت و دستِ کم از نظر عملی بودن طرحها را به محک زد.ازهمه مهمتر دانش- هنراستراتژی، برپایه نوآوری استوار است. تلاش نهایی آناست که فرایند طرح و اجرای اهداف استراتژیک به مدیریتی بیانجامد که آن را «مدیریت نوآوری » مینامیم. استراتژی میبایست چنان منسجم، عملی، دقیق، گویا، جامع، پیگیر، قابل اجرا، قابل درک و آموزش باشد که خود به یک مجموعه آموزشی برای کادرهای سیاسی و مردم تبدیل شود.
http://www.hamdelidaily.ir/?newsid=18969