تاریخ چاپ
روزنامه همدلی شماره: 433 تاریخ: سه شنبه 13 مهر 1395
دکتر حسن مکارمی
نگاه ساختاری بر دو اصل استوار است. این که هر پدیدهای را باید در زمینه تاریخی- جغرافیاییاش دید. مثلاً فرهنگ مردم ایران را برگردیم تا آنجا که ممکن است و اطلاع داریم و در دسترس هست، حداقل از 2500، 3 هزار سال پیش نگاه کنیم؛ یعنی به آن در بعد تاریخی، یعنی تا آنجا که گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی تاثیر گذاشته و متاثر بوده است نگاه کنیم. جنبه دیگر این که به دنبال پایههای بنیانی در پدیدهها برای نگاه ساختاری بگردیم. مثلاً وقتی داروین یا مارکس یا فروید دریچههای تازهای برای ما باز میکنند اینها نگاهشان ساختاری است. داروین به کل پیدایش حیات در تمام جهان نگاه میکند و نگاه ساختاری هم میکند. مارکس هم همینطور. او به کل تاریخ نگاه میکند. فروید هم نگاه به انسان را از آنتروپولوژی(انسانشناسی) و اتنوگرافی(قومشناسی) شروع میکند و بعد برمیگردد به توتم و تابو. برای این است که با این دانستهها جز با نگاه ساختاری کاری نمیشود کرد.
برای داشتن نگاهی به ما ایرانیان، دیدگاههای مختلف، ازجمله نگاه کارشناسان در زمینه روانشناسی، جامعهشناسی و انسانشناسی، اعم از ایرانی و غیر ایرانی را در نظر بگیریم؛ کسانی که با توجه به موقعیتشان شناختی از جامعه ایران داشتهاند و این شناخت را مکتوب کردهاند؛ کتابهایی که تالیف و تدوینشان پس از انتشار کتاب «خلقیات ما ایرانیان» از محمدعلی جمالزاده به شدت رو به افزایش گذاشت و تبدیل به یک موج شد. در بسیاری از این پژوهشها ایرانیان با فرهنگ و خلق و خویی تعریف شدهاند که –سوا از درست یا نادرست بودن آن- ازجمله اینکه ایرانیان اهل تظاهرند، فردگرا هستند، با کار گروهی میانه خوبی ندارند، خودپسند و خودمحورند، مشکلات را به گردن همه میاندازند و در عین حال باهوش و خلاق و گذشتهگرا هستند. حالا همه اینها را چگونه میتوانیم دستهبندی و ریشهیابی کنیم؟
از مجموعه این نگاهها – تکرار میکنم- میخواهیم نور بیندازیم روی نقاط قوت و ضعفی که داریم. روش این است که یکسری موضوعهایی را مطرح کنیم و بعد حول و حوش آنها با نگاه تاحدودی کارشناسانه خودمان، هرکدام از حوزه و منظر خود آنها را بررسی کنیم. من بیشتر تلاشم این است که یک نگاه ساختاری به مسائل داشته باشیم و ببینیم این چند موضوعی را که بیشتر در آن کار خواهیم کرد مثل «نقش فرهنگها»، «فرهنگ شفاهی و کتبی»، «مسئله عرق ملی و همبستگی ملی»، «مسئله مدیریت و مدیریتپذیری» و «مسئله اعتقادات، باورها و خرافات»، چه رابطه ساختاری با هم دارند و چگونه شده که این رابطههای ساختاری به همچون تصویری که اکنون ما از جامعه خود داریم منجر شده است.
میشود گفت آنچه صورت گرفته، در دو مرحله اساسی بوده است. ما از هرودوت در مورد ایرانیان مطلب داریم تا امروز، در دو مرحله. مراحلی بوده است که ما واقعاً هویت ملی داشتیم، تا دوران قبل از اسلام که مثلاً هرودوت هست، امیان مارسیلینیوس رومی در قرن سوم بعد از میلاد هست، گزنفون هست و بعد از آن تقریباً ساکت است. دیگر اینکه بیشتر در شعر و ادبیاتمان مطالب کلی داریم، ولی جز فردوسی که بیشتر در مورد عرق ملی ما صحبت میکند یا مثلاً در برخی اشعار و لطیفههای عبید زاکانی، دیگر به آن شکل مطلبی نداریم تا قرن شانزدهم و هفدهم که مستشرقینی به ایران میآیند؛ مثلاً ژان شاردن، ژوزف آرتور دوگوبینو یا جیمز جوستینین. اینها یک مقداری راجع به روحیات ایرانی مینویسند…
راجع به هویت ملی و ایرانیان به جز فردوسی هیچوقت از فردی دیگر صحبت نمیشود. هیچوقت بحث ایرانیان مطرح نیست. بعد آن هم بحثی شروع میشود راجع به هویت ملی. یعنی از زمان صفویه شروع میکنیم و میبینیم پس از اینکه ما هویت ملی پیدا میکنیم، بقیه هم میآیند و راجع به ایرانیان صحبت میکنند.
نخستینباری که هویت ملی ما، میشود گفت به گونهای در پیوند با یک دولت- ملت تعریف میشود و چنین صورتی شروع به شکل گرفتن پیدا میکند، نخست در ادبیات مشروطه است و در این مقطع، اندکی انتقاد اجتماعی نسبت به ایرانیان را پیدا میکنیم. مثلا میرزا ابراهیم مراغهای، در قرن نوزدهم، راجع به شرح مسافرت ابراهیمبیک، یک مقدار زیادی انتقادات مشخص و معلومی را از ایرانیان مطرح میکند یا میرزا فتحعلی آخوندزاده در قرن نوزدهم در نمایشنامههایی این نکات را مینویسد. تا اینکه جمالزاده در «خلقیات ما ایرانیان» به طور مشخص یک کتاب در این مورد مینویسد. برای اولینبار در تاریخ ما، جمالزاده است که این کار را میکند و بعد زندهیاد مهدی بازرگان در سال ۱۹۵۰ این کار را در کتابی به نام «سازگاری ایرانی» میکند و تقریباً دیگر ما بحثی به این شکل نداریم تا بعد از اتمام جنگ ایران وعراق. حدود سال ۱۹۹۰ دوباره انتشار کتابهایی شروع میشود که هرکدام به چاپهای متعدد 20، 30 چاپ میرسند و همه اینها در مورد ما ایرانیان هست. یعنی از سال ۱۹۹۰ تا به امروز بیش از 10 جلد کتاب اساسی در مورد روحیات، خلقیات، ما چگونه ما شدیم، چرا غرب جلو رفت و ما عقب ماندیم، مشروطه ایرانی و غیره و غیره که بحث مفصلی دارد منتشر شده است.
این نشان میدهد که یک بمبی منفجر شده است و ما میخواهیم که برگردیم به خودمان نگاه کنیم. کتابی که از همه بیشتر در بین مردم معرفی شد، همان «جامعهشناسی خودمانی» است یا «چرا درماندهایم؟» از آقای حسن نراقی.
روان انسان ساختار پیچیدهای دارد. انسانها وقتی وارد گروه یا جمع میشوند، پیچیدهتر میشوند و وقتی در قالب یک فرهنگ هستند، زبان مشترک دارند و این فرهنگ به صدها سال پیش برمیگردد. وقتی این فرهنگها به شکل یک موزاییک فرهنگی بغل هم قرار میگیرند، وقتی در طول تاریخ این فرهنگها دچار توفانهای جنگ و اشغال و قتل عام و حملههای طولانیمدت با تاثیرات عمیق زخم روانی قرار میگیرند، مسائل به حدی درهم میروند و پیچیده میشوند که اگر بخواهیم این مطالب را به شکل جزئی بررسی کنیم کلاف از دستمان بیرون میرود.
آیا سنتهایی را که ریشههای صدساله دارند و بستگی به تولید ما دارند که تولید روستایی بوده است، میشود کنار گذاشت؟ آیا مثلا میشود سنتهای ازدواج و عروسی و نامزدی و جشنها را یک دفعه کنار بگذاریم، چون در آنها خرافات وجود دارد؟ اینها مطالبی است که هزاران سال، صدها سال دور هم جمع شدهاند و به ما یک فرهنگ دادهاند.
توجه به ساختار کلی به این معناست که ما سعی کنیم، چه روان یک انسان، چه روان فرهنگی یک جامعه یا مجموعه فرهنگهایی را که در کنار هم زندگی میکنند، از زاویه بالاتر و در دامنهای وسیعتر و در یک کلیت نگاه کنیم. نگاه ساختاری به ما امکان میدهد که بتوانیم موضوع خاص مورد نظر خود را در نمای منظرهای وسیعتر ببینیم.
ما براساس ترمینولوژی واژههایی که داریم، اگر بخواهیم احترام بگذاریم به این واژهها، باید بگوییم آنها دارای روح و روان و جان هستند؛ روحی که از سوی جامعه و انسانها به آن منتقل شده است. برای اینکه ساختار مشخص، کارکرد مشخصی دارند و یک تعریف مشخصی دارند. در مورد یک جامعه ما میتوانیم از حافظه تاریخی، هویت فرهنگی، سنتها و آداب و رسوم، اسطورههای یک جامعه یا پایههای مشترک زندگی و فرهنگ صحبت کنیم. اینها ضمن اینکه کلی هستند، تابع زمان و مکان هم هستند و بر اساس حادثههای مختلف هم تغییر میکنند
هویت ما در حقیقت همان هویت فرهنگی ماست. هرچه پیرامون این قضیه دور بزنیم و بالابرویم و پایین بیاییم، هویت ما، هویت فرهنگی ماست و شاخص عمده آن هم زبان است. در واقع کاری که از فروید شروع شد و آمد تا ژاک لاکان (روانپزشک و روانکاو فرانسوی)، براساس ایدههای فردینان دو سوسور، این است که زبان به عنوان یک ساختار اساسی و بنیانی حتی پایههای اندیشه ما را تشکیل میدهد و این فرهنگی که شاخص آن زبان هست، وقتی که دولت و ملت و فرهنگ هم همراه آن باشند و در یک مسیر بروند، یعنی اینکه جامعهای باشد که یک فرهنگ دارد، یک زبان دارد، یک دولت و ملت دارد، این یک هویت ملی- فرهنگی مشخص ایجاد میکند که به عنوان مبنا خیلی راحت میشود آن را تعریف کرد.
فرهنگ، فرهنگ است. یک مجموعه کلی است. فرهنگ را نمیشود به شکل ارادهگرایانه اصلاح کرد. فرهنگ مجموعه ضربالمثلها، متلها، مجموعه شعرها و بازیهای عامیانه است. مجموعه آن چیزی است که ما در سلام و علیک، احترام به دیگران و عدم احترام به دیگران داریم. آن چیزی که طی نسلها به وجود آمده، قابل اصلاح نیست. میشود آموزش داد ولی اصلاح، نوعی نگرش خیلی سطحی به فرهنگ است. پس در واقع اگر مسئله این است که از خرافات دلگیریم به خاطر اینکه فرهنگ ما را ضایع و خراب کرده است و نمیگذارد حرکت کنیم و برایمان مشکل ایجاد کرده، اول حدود و ثغورش را تعیین کنیم و بعد بگوییم خرافات از کجا میآید و بعد ببینیم آیا همه آن چیزی که ما به نام خرافات دستهبندی میکنیم، باید یکجا دور ریخت و اگر دور بریزیم، چه چیزی جای آن بگذاریم؟ این مسئله مهمی است. آیا مثلاً طب سنتی و گیاهی را خرافات میدانیم؟ در صورتی که میدانیم خیلی از جوامع توانستهاند طب سنتیشان را حتی به دانشگاههای خیلی سطح بالای اروپا و آمریکا برسانند، مثل طب سوزنی.
آیا سنتهایی را که ریشههای صدساله دارند و بستگی به تولید ما دارند که تولید روستایی بوده است، میشود کنار گذاشت؟ آیا سنتهای ازدواج و عروسی و نامزدی و جشنها را یک دفعه کنار بگذاریم چون در آنها خرافات وجود دارد؟ اینها مطالبی است که هزاران سال، صدها سال دور هم جمع شدهاند و به ما یک فرهنگ دادهاند. احترام به این فرهنگ و تحلیل ساختاری آن که در واقع هویت ما از آن بیرون میآید، خیلی مهم است.
با نگاهی ساختاری و کارشناسی در گستره فرهنگی بدون پیش داوری، بیواسطه اندیشههای مطلوبگرایانه، بدون دخالت آرزوهایمان، دوباره نگاهی سالم، واقع گرایانه به خود انداخته و آن را به عنوان نخستین سنگِ خودشناسی برای تعریف اهداف راهبردی و جامعهای مطلوب و ممکن برگزینیم.
http://www.aryanews.com/…/%D8%A7%D9%87%D9%85%D9%8A%D8%AA-%D