تغییر همچون ضربه روانی و مولد زخم روانی
مقدمه : تغییر یعنی زمان , گذر زمان. روان ما, مجموعه بسیار پیچیده ای است که ما را رهبری می کند و در هر لحظه زمانی برای ما تصمیم می گیرد. با گذر زمان , روان ما از بدو تولد و براساس ذات ژنتیک خود, ساخته می شود. بپذیریم که برای ساده تر کردن این دستگاه پیچیده , که بزرگترین ساختار تصمیم گیری حیات است, آن را به گونه ای به مدل های ساده قابل دسرسی در آوریم. یکی از دو مدل فروید را در اینجا بر می گزینیم. روان هر انسان سخنگوی آرزومند, از سه پاره تشکیل شده است.
نخست , نهاد , مجموعه آنچه را که با تولد با خود می آوریم. مجموعه غریزه ها, آمادگی های فرا گیری, نماد پردازی و امکان انسان شدن. حوزه نهاد , تلنبار شده همه تجربه حیات از یکسو و انسان , از بدو نماد سازیش تا امروز , از سوی دیگر است.
"من برتر" , مجموعه آموزه هایی که از بدو تولد دریافت می کنیم تا بتوانیم , باید ها و نباید ها را از هم تشخیص دهیم و با دیگران تعامل کنیم. حوزه" من برتر" فرهنگ است.
و نهایتا" من" عاملی که درهر لحظه و با هر تغییر عوامل خارجی , میان نهاد و من برتر انتخاب می کند. اثر خارجی حضور من را می توانیم به نوعی همان شخصیت , اخلاق , رفتار و کارکرد بیرونی انسان بنامیم.
در رابطه با کارکرد و شکل گیری روان ما با دو نوع تغییر سر و کار داریم. تغییرات تدریجی , چون افزایش سن و تاثیرات آن, چون تغییر در نیروی جسمی, کارکرد حافظه , حضور ذهن,تغییر در شخصیت بی حوصلگی,... و تغییرات یکباره .مولد یک تغییر ناگهانی بهرشکل چه در بدن , چه در زندگی هرروزه فردی و یا جمعی, تغییراتی که می تواند مادی و تدارکاتی باشد و یا فرهنگی و عاطفی می توانند مولد زخم روانی باشند. اگر چه تغییرات بنیان روان ما را می سازند, برای ادامه سازندگی و امکان زندگی متعادل, همین تغییر می بایست به گونه ای از نوع ضربه روانی نباشد. ضربه های روانی بر اساس سنگینی خود, شرایط حضور خود و شرایطی که ما از نظر روانی در آن قرار داریم؛ بر ما اثرات کوتاه مدت, میان مدت و یا بلند مدت خواهند داشت. چنین تغییراتی را می توان به سه گروه اساسی تقسیم کرد؛ تغییرموثر در زندگی فردی و تغییرموثر در زندگی جمعی و مهاجردت ها :
تغییرموثر در زندگی فردی:
در مسیر تغییر پیش بینی شده برای عمده ساکنان زمین : تولد, ورد به جامعه کوچک آموزشی, ورود به جامعه به عنوان شهروند و مسؤل شدن ,عشق و همراهی با تولید مثل, و خدا حافظی نزدیکان برای همیشه
مسیر زندگی فردی و استثنایی: بیماری ها, ناتوانی های جسمی و روانی , اتفاقات زندگی خانوادگی,
تغییرموثر در زندگی جمعی : تغییرات فرهنگی ؛ جنگها, حوادث طبیعی, بحران های اقتصادی , اجتماعی , سیاسی,
مهاجرت ها : فردی و یا جمعی که می توان آن را تغییری تدریجی و هم تغییری یکباره به حساب آورد.
به هر گونه تاثیر تغییر در روان ما بستگی به چهار عامل اساسی دارد, تغییر خشن یکباره از یکسو و زمانی که این تغییر در زندگی ما وارد میشود ,در دوران پیش از چند سالگی, در دوران بلوغ و یا در دوران شهر وندی ؛ وضعیت روانی ما: ساختار روان ما ؛ , آسیب های روانی ما و شخصیت ما قدرت جذب تغییر و اتفاق با توجه به ایستادگی و قدرت روانی ما ( ایمان, وابستگی به ارزشهای جهان شمول, قدرت خود شیفتگی ...) و بالاخره شرایط عمومی که در آن این تغییر ایجاد میشود, آیا ما به گونه ای از طرف دیگران همراهی می شویم یا به امان خود رها می شویم.
تاثیر تغییردر روان ما می تواند خود را سریعا به ما و به پیرامونیان ما بنمایاند و یا بتدریج و آنهم به گونه ای مستقیم و یا غیر مستقیم. روان ما چون موجودی نماد پرداز, سخنگو و آرزو مند که مبنای تشکیل هویت خود را مرهون همین آرزومندی و نماد سازیست, در مقابل این تغییرات ناگهانی در کودکی , نوجوانی و شهروندی به یک گونه عمل نمی کند. به گونه ای دیگر هر چه تغییرات ناگهانی در سنین پایین تر که روان ما در حال شکل گیریست اتفاق بیفتد, تاثیرات کوتاه و بلند مدت آن, عمیق تر و مخرب تر است.
هدف ما از این مقاله نگاهی است به تاثیر تغییرات ناگهانی یا ضربه های روانی در سلامت روان با تکیه بر عوامل موثر در شکل گیری و کارکرد روان در شرایط گوناگون زندگی فردی و اجتماعی ما. تلاش می کنیم که با تحلیل نمونه های تاریخی موضوع را بهتر بشکافیم.
با نگاه سیگموند فروید به تاثیر ضربه های روانی بنگریم. سه ویژگی اساسی که از آنها می توان نام برد:
– قرار دادن آدمی درمسیری متحرک و در تغییری مداوم پس از تولد
– بردن انسان در میدان فرهنگ بشری. فروید پزشک شجاعی بود که مرز بدن مکانیکی، بیولوژیک، آناتومیک، اجتماعی و اداری را شکست و به مرزبندی دقیق آدمی و حیوان بازگرداند. او در نظریه دوم خود، تقسیمبندی روان را بر سه عامل “من برتر”، “من و نهاد” که همان قسمت حیوانی ماست و حرف و سخن و گفتار در ساختار ناخودآگاه متمرکز کرد.
– فرهنگ را به ژرفنای انسان؛ آن هم از بدو پیدایشاش برد و این مهم را از دو طریق انجام داد: استفاده از انتروپولوژی و قومشناسی؛ انسان شناسی و توجه به فرهنگ شفاهی یا همان اسطوره به گونهای که از اسطورههای اودیپ و اروس سود جست. فروید با توتم و تابو نشان داد که هر آدمی از تولد تا دوران بلوغ مراحل رشد انسان هموسپین را طی میکند. به عنوان نمونه کودک ۶ یا ٧ ساله همانند اجداد ما در ۷ یا ۸ هزار سال پیش آماده خواندن و نوشتن میشود.
از دید ژاک لاکان, مراحل شکل گیری و کارکرد ناآگاه متفاوت اند. لاکان هر دو مرحله را بسیار نزدیک به شکل گیری زبان می داند. طبیعی است که ضربه های روانی در دوران شکل گیری ناآگاه , همان چند سال نخستین بسیار مخرب ترند. به گونه ای دیگر می توان گفت که زخم روانی رابطه روان ما را با زمان, آینده و آنچه در آینده پیش می آید, دگرگون می کند. تغییر به خطر تبدیل میشود و انتظار تجربه زخم آور گذشته بر لحظه های زندگی مناسب و آرام پیشی می گیرند. در زبان چینی برای تغییر و خطر یک واژه وجود دارد. در تعریف اضطراب از نظر آسیب شناسی روانی نیز از همین تفاوت سود می جوییم. اضطراب ترس از ترس است, ترسی که موضوع آن نا مشخص است. همان به دل شور افتادن, بی آنکه بتوانیم زمینه آن را روشن کنیم.
در مورد زخم روانی حاصل از مهاجرت در شرایط گوناگون, در نخستین همایش بتفصیل سخن رفته است که در صورت نیاز می توانید به تارنما مراجعه کنید.خطرناک ترین زخم های روانی را می توان در وقوع کشتار های جمعی چه در جنگ ها و یا مصیبت های طبیعی مشاهده کرد. مطالعات بسیار زیادی در مورد بازگشتگان از اردوهای مرگ صورت گرفته است. بازگشتگان تا مدتها , امکان سخن گفتن از تجربه تلخ خود را نداشتند.
بازگشتگان از زندان ها و اردو های مرگ سخن نمی گویند.
خلاصه رابطه ضربه روانی و شرایط انسانی که در مرز این ضربه قرار دارد را می توان چنین خلاصه کرد :
نگاهی به ضربه روانی از دیدگاه روانپزشکی نیز می تواند به ما روشنی بیشتری بدهد. می توان نام آسیب روانی اضطرابی یا اختلال تنش زای که حاصل ضربه روانی است, را برای آن برگزید.که عبارت است از در جریان قرار گرفتن , یا شنیدن حادثه ای که حضور جدی و نزدیک مرگ" شخصی یا هویتی" را به همراه داشته باشد. . بیمار نسبت به این تجربهها احساس ترس و درماندگی میکند، اغلب رفتارهای آشفته و حاکی از بیقراری بروز میدهد و مدام تلاش میکند از یادآوری رویداد و سانحه اجتناب کند. حوادثی همچون سوءاستفاده جنسی، تصادف، سوانح طبیعی مانند زلزله، جنگ و... به طور کلی افرادی که چنین رویدادهایی را تجربه میکنند حتی در مورد کودکان، بیشتر از این که ما بتوانیم تجربهٔ آنها را تصور کنیم و احساسات آنها را درک کنیم از آن واقعه رنج میبرند. همچنین بر اثر اتفاقات مهم زندگی مانند فوت یک عزیز یا طلاق و جدایی و ضربههای عاطفی احتمال ابتلاء به این بیماری زیاد است.
ضربه روانی که منجر به آسیب روانی می گردد می تواند در ما نشانگان روانی -رفتاری زیر را تولید کند:
ناآرامی و بیقراری، رفتارهای پرخاشگرانه، احساس بیزاری از دیگران.
گوشهگیری و مشکلات در روابط بین فردی، بهسختی انس گرفتن با دیگران.
احساس گناه و شرمزدگی، بیاحساسی و فقر هیجانی
واپسرویهای رشدی (بازگشت به رفتارهای اولیه کودکان، شباداری، مکیدن شست و…
رفتارهای تهییجی و برانگیختگی بیش از حد
اختلال خواب، کابوس و خوابهای ترسناک
اجتناب از افکار و احساسات و ورود به اماکنی که وقایع ناخوشایند را یادآوری میکند.
تکرار خاطرههای آسیبزا از قبیل مزاحمت، تجاوز و... در ذهن.
تمایل به بازیهای تکراری پیرامون حادثهای که تجربه کردند (درمورد کودکان).
اختلال در کار روزانه، مشکلات در تمرکز و آموزش.
همراهی چنین آسیب دیدگانی , در هر کدام از روشهای درمانی روان, همان کمک به باز شدن گره است با امکان سخن گفتن از آن, روانکاوی, رواندرمانی, کارهای گروهی...
در خاتمه به دو نمونه زخم روانی جمعی در تاریخ فرهنگی -انسانی ایران اشاره می کنیم.
نخست به مفهوم زخم تاريخی- فرهنگی و اثرات آن بپردازيم. چرا که برداشت تاريخی مردم ما تنها در سايه بيرونريزی همهجانبه پيشدادهها و پيشباورهای گوناگون و مجرد میتواند شکل گيرد. مفهوم زخم تاريخی را به "سوراج پراساد نايپُل" بهويژه کتاب «تا انتهای ايمان»مديونم.
آنچه در روانکاوی بالينی، زخمروانی يا ضربه روانی (Traumatisme از ريشه لغت يونانی Trauma زخم) ناميده شده است، بهگونهای درباره خاطره قومی- تاريخی مردمی که در يک فرهنگ ريشه دارند، میتواند بهکار گرفته شود. زخم روانی حادثهای است ناخوشايند که ريشههای خود را در ناخودآگاه فرو میکارد و مقدمات دشواریها و ناهنجاریها و نابسامانیهای روانی را فراهم میکند. گرچه ساختار ناخودآگاه در همان کودکی شکل کلی خود را گرفته است، ليک زخمروانی میتواند در استحکام و کارکرد ناخودآگاه زهر خود را بکارد. در روند روانکاوی فرد با به يادآوری و دوبارهسازی ريشههای مولد زخمهای روانی، به تدريج گره بافته بر پيرامون زخم را میگشايد. بازگويی حادثه، گفتگو پيرامون آن، تکرار و دوبارهسازی صحنههای مربوط به حادثه، همگی در گشايش گره زخمروانی کارسازند. بيهوده نيست که در زندگی هرروزه آدميان به شکل طبيعی، حادثههای ناگوار را بارها و بارها باز میگويند، هر بار به زبانی و هر بار از زاويهای آنها را میشکافند و چنين است که در سوگواری در فاصلههای مشخص سه روز، يک هفته، يک ماه، چهل روز، چهار ماه و ده روز و يک سال، به دور يکديگر گرد میآيند تا از فقدان عزيزی سخن بگويند. فاصلههای زمانی اين گردهمايیها به تدريج طولانیتر میشود تا به تدريج تازگی زخم کهنه گردد.
زخمهای تاريخی، فرهنگی بر پيکره فرهنگی يک مردم نيز چنين میکنند. تنها چاره، بازگويی و گشايش اين زخمهاست. اين زخمها با خود و در دل خود در فرهنگ و زبان حمل میشوند. آنچه به فرهنگ مردم ايران زمين باز میگردد، شکافتن ريشههای اين زخمهای قومی و فرهنگی، عريانسازی اينان، شکافتن و کاووش در اينها و بازيابی اثرات اين زخمها به شناخت فرهنگی ما از ما، ياری سترگی میرساند.
حمله اعراب به ايران را میتوان به عنوان شاهد اساسی اين زخم جمعی انگاشت. چه اين زخم نه تنها بنيان سياسی- اجتماعی- حکومتی مردم را درهم ريخت، بلکه تا عمق عقايد مذهبی و باورها و زندگی هرروزه و خط و نوشتار اثر گذاشت. (شيوههای توليد و مبادله کالا و خريد و فروش دست نخورده باقی ماندند، چه اعراب از اين نظر هديهای! برای ايرانيان نداشتند). از اين نگاه حمله اعراب به ايران بسيار فراتر از حمله مغولان، تيموريان بوده است. در اين راستاست و پس از اين حمله است که دو قرن سکوت زاده میشود، سکوت حيرتآور جمعی مردمی که هنوز از آنچه بر آنان گذشته است، بیخبرند.
نمونه دوم حرکتی که به اصلاحات ارضی معروف است: برای اولین بار اهداف تجدّد به روستاها و کوه و دشت و عشایر میکشاند و دومین حرکت بزرگ را در اجتماع ایران پس از انقلاب مشروطیت از نظر اهداف تجدّد ایجاد می کند. مالکیت زمین و جنگل و مرتع از دست مالکین، بزرگ مالکین و خوانین بیرون می آید. بتدریج آب لوله کشی، راه روستائی، مدارس روستائی، بهداشت در روستا و بین عشایر مطرح میگردند. با دوران کوتاه و کم رنگ آزادی های سیاسی.
- از ١٩٦٨-١٩٧٨؛ از یکسو سیر مهاجرین روستائی به اطراف شهرهای بزرگ صورت می پذیرد و از سوی دیگر توسعه صنعتی و خانه سازی و راه سازی ... و افزایش دانشگاه و مدارس در شهرها ادامه می یابد دوران کم رنگ آزادی های سیاسی از بین می رود و عملاً نظام شاهنشاهی، حزب واحد رستاخیز و تعبیر مبانی تاریخ به اهداف تجدّد اضافه می شود.
با استفاده از آمارهای ارائه شده در کتاب جغرافیای جمعیت ایران، دکتر جوان، به چند نکته در مورد مهاجرت پس از سالهای ١٩٦٢، از روستا به شهر توجه کنیم. مشاهده می شود که از نظر مطالعه اهداف "استراتژیک تجدّد" از فاصله سالهای ١٩٠٦ تا ١٩٦٢، دو حادثه و اتفاق و واقعۀ اجتماعی که عمیقاً در زندگی مردم ایران اثر پایه ای گذاشته اند. یکی انقلاب مشروطیت است و دیگری اصلاحات ارضی. هر دو نقل قول از همان کتاب است.
ص ١٢٢ «کاهش جمعیت روستائی در دهۀ ٥٥ـ٤٥ نسبت به ده های ماقبل و مابعد خود بیشتر بوده است به طوریکه اختلاف درصد دهۀ مزبور با دهه های دیگر ٩٫٢ درصد در قبال ٦٫٥، ٧٫٧٢، ٦٫٨ درصد می باشد. در مقابل بیشترین میزان مهاجرت از نواحی روستائی به شهری نیز در همین دهه بوده است. این امر مسلماً بازگو کنندۀ افزایش مهاجرت روستائیان به شهرها در دهۀ ٥٥ـ٤٥ در نتیجۀ تحولات اجتماعی و اقتصادی در سطح کشور بعد از اصلاحات ارضی، ترویج مناسبات سرمایه داری بوده است.»
ص ٣٠٧ «...بدیهی است سرعت شهرنشینی هم بعد از تثبیت وضعیت اصلاحات ارضی و از هم پاشیده شدن ساختار اقتصادی و اجتماعی نواحی روستائی و متعاقب آن جابجائی های جمعیتی شروع می گردد.»
٥ ) برای اینکه بتوانیم نگاهی دقیق تر بر اهداف استراتژیک تجدد بیاندازیم، تغییرات جمعیتی عامل مهم و بنیانی دیگری را وارد بحث می کنیم.
▪ طبق آمار در پیش از انقلاب مشروطیّت، ٢٥٪ جمعیت ایران شهرنشین و ٧٥٪ روستائی یاعشایر بودند که از این رقم ٦١٪ به گونه ای یا بروش کوچ نشینی یا نیمه کوچ نشینی زندگی می کردند. به عبارتی دیگر ساکنین امروز ایران با حسابی سرانگشتی با سه یا چهار نسل با درصدی نزدیک به ٧٥٪ به فرهنگی شفاهی، روستائی، عشایری باز میگردند. منابع آمار ارائه شده: جغرافیای جمعیت ایران، تألیف جعفر جوان ١٣٨٠
چند نتیجه گیری کوتاه و سریع:
- با وجود تذکر سوسیال دموکراتها : اهداف عمده تجدّد در ایران در سالهای ١٩٠٦ تنها برای ٢٥٪ مردم تهیه شد و بقیه مردم بحساب نیامدند.
- تا سال ١٩٦٢ تغییرات بسیار اندکی در اهداف تجدّد برای اکثریت مردم ایران، ساکنان روستا و عشایر داده شد و مسیر طی شده همان اجرای این اهداف بشکلی نه کلی و معتبر و اساسی، بلکه ناقص ولی برای همان ٢٥ الی ٤٥ درصد بوده است.
- از سال ١٩٦٢ اهداف عمده تجدّد شهرنشینان اجتماعی به مناطق غیر شهرنشین میرسد، بسیار دیر و چون بسیار سریع در فاصلۀ ٦ سال این اهداف صورت می گیرد بسیار عجولانه بشکلی که ساختار کلی تولید یکباره در هم می شکند و اکثریت مردم ایران بدون اینکه جایگزینی داشته باشند به تجدّد هل داده می شوند.
و نتیجه آنکه:بنیان و ساختار تولیدی اکثریت مردم ایران در فاصلۀ کوتاهی از هم پاشیده می شود.بعبارت دیگر آنچه می بایست، بتدریج ولی هماهنگ از ١٩٠٦برای کلیه مردم صورت گیرد؛ تا ١٩٦٢ برای اقلیت رخ داد و اکثریت مردم وقتی متوجه شدند که دیگر همه چیز شکسته شده بود.می توان این دوران را برای مردم ایران چون زخمی روانی - جمعی دید که در نهایت به انقلاب ۱۳۵۷ منجر شد.
در مقابل زخم های روانی, نیازمند باز کردن این گره هستیم و تنها راه همان سخن گفتن از آن است. مسیر همراهی هر زخم روانی , هر تغییر ناگهانی در هر سطح , گشودن آن و سخن گفتن از آن است.
حسن مکارمی
روان ما و تغییر؛ پنجمین همایش روانپژوهان ایرانی خارج از کشور
فراخوان مقاله
پنجمین همایش روان پژوهان ایرانی (خارج از کشور)
عنوان: روان ما و تغییر
تاریخ نهایی ارسال چکیده مقاله : اول ژوییه ۲۰۱۶
تاریخ برگزاری: ۲۴ و ۲۵ ماه سپتامبر ۲۰۱۶
محل برگزاری : شهرهانوفر- آلمان
بدینوسیله به اطلاع هموطنان گرامی می رسانیم که پنجمین همایش روان پژوهان ایرانی با عنوان "روان ما و تغییر" در تاریخ ۲۴ و ۲۵ ماه سپتامبر ۲۰۱۶ در شهر هانوفر- آلمان برگزارخواهد شد.
از کلیه روان پژوهان ایرانی (روانشناس، روانکاو، روانپزشک، روان درمانگر و ...) علاقمند به ارائه مقاله در این همایش دعوت می کنیم تا چکیده مقاله (حداقل ۱۵۰۰کلمه ) خود را تا تاریخ اول ژوییه ۲۰۱۶به آدرس ایمیل seminar.rawan.pajouh@googlemail.com ارسال دارند. به همکاران عزیز توصیه میشود که جهت کسب اطلاعات کامل برای شرکت در همایش و چگونگی ارسال مقالات از طریق این آدرس ایمیل با ما تماس بگیرند.
تمامی چکیده مقاله های دریافتی توسط هیئت علمی پنجمین همایش روان پژوهان مورد ارزیابی قرار گرفته و نتیجه متعاقبا به اطلاع خواهد رسید.
برگزارکنندگان پنجمین همایش روان پژوهان ایرانی -د
ا ین مقاله را خانم یلدا غفوریان ترجمه کرده و در روز 26 فروردین 1395 در سلسله درس های "لاکان خوانی " دکتر مکارمی ارایه گردیده است. این مقاله ترجمه ایست آزاد از
مقدمه ای بر پاسخ فروید به ارائۀ هیپولیت: در بارۀ مفهوم "انکار" در نظر فروید؛
http://www.siavoushan.com/…/504-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9…
توضیح اینکه در این جلسه یکی از همکاران و شرکت کنندگان در سمینار های لاکان, ژان هیپولیت مطلبی از فروید در مورد" انکار" را , ارایه می کند و لاکان بر آن نکاتی می افزاید.
این مقاله را خانم یلدا غفوریان ترجمه کرده و در روز 26 فروردین 1395 در سلسله درس های "لاکان خوانی " دکتر مکارمی ارایه گردیده است.
ترجمه از متن انگلیسی: از صفحه۵۲ الی صفحه ۶۱ ا ز درس ۱۰ فوریه ۱۹۵۴ , کتاب سمینار یک لاکان بنام: " نوشته های بالینی فروید " شامل درسهای سالهای ۱۹۵۳-۱۹۵۴:
The Seminar of Jacques Lacan: Book 1, Freud's Papers on Technique, 1953-1954
Seminar of Jacques Lacan (Paperback
مطالبی که در این درس به دروس گذشته اشاره داشتند و به تنهایی قابل درک نبودند در ترجمه حذف شده اند.
اگربه یاد داشته باشید بار گذشته از پویایی انتقال با شما صحبت کردم. ایدۀ کلی اینست که : پدیدۀ انتقال بر اساس شکل گیری مقاومت صورت میگیرد. من این زمان را که در تئوری روانکاوی در پوششی از ابهام قرار گرفته است، جدا کرده ام و آنرا در قالب کلام و برای شنوندۀ حاضر ( روانکار)، توصیف می کنم. لحظه ای که مراجع صحبتش را متوقف می سازد, درست همان لحظۀ حساسی است که با آن میتوان به حقیقت نزدیک شد. این همان لحظه ای است که مقاومت را با خالص ترین شکل آن میتوان حس نمود که گاهی به خاطر حضور روانکار با اضطراب در هم تنیده میشود و به اوج خود می رسد .
قبلا به شما آموختم که سؤال پرسیدن از مراجع در زمانی که او کلامش را متوقف نموده است- همانگونه که فروید نیز بدان اشاره نموده است، برای برخی از افراد به صورت خودانگیخته رخ میدهد - " آیا به چبزی فکر نمی کنی که در ارتباط با من هست؟" این تنها فرضیه ای است که به واسطۀ آن بحث به سمت روانکاو کشانده میشود. تمامی آنچه به کلام نمی آید را می توان در ناآگاه یافت که باید به تدریج آشکار گردد و روانکار در همین لحظه در می یابد که این موضوع خود توسط بود دیگری به نام " ایگو" حمایت می شود.
ارتباط ایگو با دیگری، ارتباط موضوع با آن دیگری، و چگونگی شکل گیری آن ، ساختار اصلی نظام بشری را شکل می دهد. با درک این ساختار عینی میتوان ایگو را در روانکاوی توضیح داد. در روان شناسی ی ایگو ( که اکنون در بارۀ آن صحبت نمی کنم)، با عملکردی ترکیبی رو برو هستیم, حال آنکه ایگو در روانکاوی دارای ساختاری پویاست. از طریق این عملکرد " خیال پردازانه" میتوانیم به کاوش ایگو در روانکاوی بپردازیم.
در اینجا ایگو خود را چون مظهر یک حرکت دفاعی نشان می دهد یا می توان آن را تظاهر یک مخالفت نامید که در درون خود مجموعه ای از تضاد ها را در بر گرفته است و نتیجتا ً می توان گفت که عمیق ترین رانه های درک ناشده در این مکان وجود دارند. به عبارتی در این لحظاتِ مقاومت که به وضوح مورد اشارۀ فروید نیز قرار گرفته اند، می توان تجربۀ روانکاوانه را از کارکرد اساسیِ - به اشتباه درک شدۀ - ایگو تشخیص داد.
پیش از این، به شاهراه فروید اشاره کردم که در ارتباط با روان کاوی, خواب است. در آنجا به شکلی متناقص در یافتیم که تحلیل خواب خود در برگیرندۀ شکلی از کاربرد زبان است. فروید درست در زمانی که آخرین رد پا های یک خواب در حال ناپدید شدن است آنرا می قاپد و این درست زمانی است که فرد به طور کامل به سمت او( روانکار) متمایل شده است. این رخداد دقیقا همان لحظه ای است که چیزی جز یک رد پا از آن خواب باقی نمانده است.” آنی از یک خواب! “...یک کلام و مفهوم جدا شده ایست که ما، ماهیت انتقالی آنرا کشف میکنیم. پس این لحظۀ توقف بسیار مهم را به شما یاداوری نموده ام که میتواند نقطۀ عطفی در جلسۀ درمان روانکاوی باشد.
به همین طریق می توان به اهمیت کلامی که صحبتی از آن نمی شود، پی برد. چرا که فرد ازبیان آن سر باز میزند و چرا که دور انداخته شده و پس رانده شده هستند( Verworfen -Discarded)، می خواهم وزن زبان را هنگام فراموش کردن یک کلمه توسط مراجع پیدا کنید - با مثالی که ازمقالۀ آسیب شناسی زندگی روزمره فروید گرفته شده است - تفاوت بزرگی میان آنچه مراجع باید در کلامش به شما می گفت و آنچه اکنون برای او باقیمانده است، وجود دارد که خود نشان از کلام و فهم دیگری دارد. اکنون چیزی در کلام مراجع پس از گفتن ( آقا) گم شده است...
Signorelli دیگر قادر نخواهد بود آنرا در مکالمه با طرف مقابلش به زبان آورد. برای او این کلمۀ معنای خاصی در برداشت ، کلمه ای که چند لحظۀ پیش با تمام خصوصیاتش به زبان آورده شده بود، خود نشان دهندۀ ارتباط بنیادین میان مقاومت و پویایی تجربۀ روان کاوی است. وما را به سمت سؤالی میبرد که میتواند بین این دو قطب واقع شود: ایگو و کلام.
این پرسشی است که چندان بدان پرداخته نشده است. که جایی در درمان،آقای فنیشل، ناگهان توسط ایگو به مفهوم کلام دسترسی پیدا میکند. آیا حتما باید یک روان کاو باشیم که به این دیدگاه برسیم؟حتی اگر بپذیریم که ایگو، همانطور که میگویند فعالیت های ما را کنترل می کند، آیا باز هم ایگو در رأس چیز هایی قرار دارد که این کلمات بیان میکنند؟
نظام نمادین، نظام بسیار پیچیدهای است که به نام ( Verschlungenheit - Convolution) یا پیچیدگی معروف است که در ترجمهی لغت : با عنوان پیچیدگی آورده شده است. این واژه به نوعی شبیه جدول واژههای متقاطع است که هر کلمه به تنهایی در جدول حضور ندارد بلکه در ترکیب با کلمات دیگر شکل میگیرد که آن را همزمان در یک یا چند موقعیت دیگر قرار میدهد و این درست همان مفهومی است که ما بدان نیاز داریم. آیا این چیزی نیست که فراتر از هر هدفی حرکت میکند و در عین حال در لحظه، حضور دارد؟ آنچه در روانکاوی حائز اهمیت است, اینست که در هر لحظه فرد بیش از آنچه فکر میکند، بیان میکند.
کلماتی که در ابتدا توسط نوزاد بکار برده میشوند ماهیت تصادفی آنها را نشان میدهند. از همین جا میتوان تنوع واژگان نخستین را که در زبان نوزادان به خوبی نمایان است، دریافت. همۀ ما میدانیم زمانی که از کودک درخواست میکنیم که قیدها و حروف اضافه و کلمات را تلفظ کند، با چه چالشی مواجه خواهد شد، این چالشها پس از تبدیل واژگان به واژکها، برای وی ایجاد میشود.
امروز فقط به معرفی چالش ایگو با زبان، هنگامی که میخواهد در نخستین تجارب ما وارد شود، میپردازیم. نمیتوان نظریهی فروید دربارهی ایگو را نادیده گرفت. فروید در مقالۀ ایگو و نهاد مخالفت نمود که این نظریه خود در مفاهیم نظری و تکنیکی ما نفوذ میکند. به همین دلیل است که میخواهم توجه شما را به واژهی Verninung جلب کنم. این واژه همانطور که آقای هیپولایت بدان اشاره کرده به معنای denegation (انکار) است و نه به معنای negation (منفی کردن).,این چیزی است که من در سمینارهایم بارها بدان اشاره کردهام.
این متن به 1925 بازمیگردد که پس از انتشار روان شناسی ایگو و ارتباط آن با نهاد ، شکل گرفت و علیالخصوص پس از مقالهی "Das Ich und Das Es" مطرح شد. اما من فکر میکنم برای ذهنی که با واژههای ما چندان آشنا نیست، درک مفاهیم چندان آسان نمینماید.
پر واضح است که کار ما با فهم راحت چندان ارتباطی ندارد, بلکه تجربهای تا حدی گیج کننده و ناپایدار خواهد بود که خود شامل تمام جادو کاری های روان کاوی میباشد. در عین حال که ما وظیفهی خود را در شنیدن انجام میدهیم در عین حال نیازمند داشتن دانش فلسفی و تحلیل زبان هستیم. این مقاله یکبار دیگر نشانگر ارزشهای بنیادین مقالات فروید است. که تأکید وی بر واژگان و بررسی و کاوش سختگیرانهی آنها، بر اهمیت این موضوع میافزاید و بدین ترتیب میتوان به معنای واقعی واژهها که از رشته های مختلف جمعآوری شدهاند دست یافت.
برای چنین روانکاویی ، درک این مشکل یک موضوع دست دوم بشمار میرود. بکار بردن سختگیرانهترین تحلیل در مورد واژگان بسیار ارزشمند است. پیش از آنکه به کار آقای هیپولایت بپردازیم، میخواهم نظر شما را به مداخلهی درمانی وی جلب کنم که مرتبط با فروید و اهداف وی بود. وی با این روش توانست تنها در یک لحظه مراجع Z را نجات دهد...یک لحظهی کوتاه نجات. آنچه اهمیت داشت، هدف اساسی فروید برای در نظر گرفتن شرایط مراجع بود. وی مدعی جایگزینی تحلیل مقاومت با استفاده از کلام شد، آنچه جایگزین هیپنوز یا تلقین شده بود! اما در این مورد، من نشانههایی تهاجمی در کار فروید می یابم که در وضعیتی تدافعی است. رد پاهایی از جاه طلبی در وی دیده میشد که در جوانی وی نیز به وضوح قابل مشاهده بود.
در همین راستا به نظر میرسد که متنی دربارهی " روان شناسی توده و تحلیل " ایگو وجود داشته باشد که این خود در ارتباط با روان شناسی اجتماعی مطرح می گردد که در آن ارتباط با دیگری مطرح میشود، و آنجا ایگو دارای عملکردی مستقل و خودکار است ؛ برای نخستین بار بود که چنین مفهومی در آثار فروید وارد میشد.
میتوانم بگویم که من بسیاری از اصطلاحات معمولی و عادی را به طور هدفمند استفاده میکنم. از قبیل شکل گیری ارتباط میان ابژه و سوژه که در واقع همان چیزی است که این متن از ابتدا آنرا در مقیاسی کوچک به ما معرفی میکند و در واقع ما را با تفکر فلسفی رایج امروز مرتبط میسازد. البته ما همواره درگیر ابهام ایجاد شده میان دو حوزۀ عاطفه و ذهن هستیم. گویی که بخش احساسی، بخش رنگین ماجراست، خصوصیتی غیر قابل توصیف است که باید در درون خودش بررسی گردد. پوستی که درونش خالی شده و با فهم ذهنی ارتباط با سوژه پر میشود. این مفهوم سازی که ساختار روانکاوی را به مسیرهای عجیبی میبرد، امری کودکانه بشمار میرود. اما آنچه در متن مورد بررسی قرار گرفت از همین واقعیت سخن میگوید و این خود موفقیت چشمگیری است که از همین سوء تفاهم ناشی میگردد.
اما بخش عاطفی شبیه ظرفی نیست که از فضای ذهنی دور باشد. این بخش در اسطورهها، فراتر از نشانههایی که ساختار ذهنی دارند، قرار نمیگیرد. این موضوع از آغاز به طور کامل با درک کامل کلام مرتبط است. اکنون میخواهم یک موضوع را از دو زاویه بیان کنم. بگذارید با پدیدهای که تغییر زاویهی تفکر دربارهی توهم آسیب شناسی شکل گرفته است آغاز کنیم. در گذشته توهم به عنوان پدیدهای خطرناک، حول پرسش جداشدن از محدودهی آگاهی مطرح میگردید –آگاهی نمیتوانست توهم باشد بلکه چیز دیگری باید در محدودهی توهم قرار میگرفت- در واقع یک موضوع آنست که بتوانیم با پدیدار شناختی ادراک که در کتاب مارلوپونتی مورد بررسی قرار گرفت، آشناتر شویم. در این کتاب توهم همچون موضوعی در برابر هدف اصلی فرد قرار میگیرد.
در پاسخ به موضوع هیپولیت لکان Bejahung را در مقابل نفی فروید بکار میبرد(1954)، که نشان دهندۀ یک امر بسیار کهن در مورد اثبات وجود –affirmation- میباشد که خود مقدم بر نفی ( عدم حضور ) میباشد. فروید Negation یا نفی را : قضاوت دربارۀ وجود "judgement of existence “، مینامد. در حالیکه Bejahung ، نشاندهندۀ امری بنیادین است، که act primordial of symbolization ، وقوع امر نمادین ، نامیده می شود که خود نشانگر وجود چیزی در دنیای نمادین است که تنها پس از اینکه چیزی در سطح Bejahung نمادین می شود میتوان وجود یا عدم وجود را به آن نسبت داد.بگذارید به گرگ مرد نگاهی بیاندازیم: Bejahung برای او وجود نداشت چرا که هیچ درکی از عضو جنسی خود نداشت و هیچ رد پایی از عضو سمبلیک ( نمادین) نیز در وی دیده نمیشد، تنها چیزی که در وی مشاهده میشد رد پایی از فوریت (ارضای فوری نیاز) بود. در تاریخچهی وی نیز چیزی در این مورد یافت نشد، اما حضور این توهم کوچک در دنیای خارجی او کاملاً مشهود بود.
اختگی، چیزی بود که دقیقاً در مورد او وجود نداشت, بلکه این توهم با تصور وی در مورد بریدن انگشت کوچکش و آویزان شدن آن به یک تکه پوست کوچک به تخیلات وی راه یافته بود. سپس با احساس پیچیدهی غیر قابل بیانی مواجه شده بود که حتی قادر نبود در مورد آن با یک نفر صحبت کند. گویی فردی که میخواهد با او راجع به احساساتش صحبت کند, غایب بود.
دیگری، دیگر وجود خارجی ندارد، جهان بیرونی وی شامل بازنماییهایی میشد که من آنرا واقعیت نخستین مینامم Primitive Real، یک واقعیت غیر نمادین، بر خلاف شکل نمادین آن، در این پدیده دیده میشود.
این موضوع، یک بیان روان پریشی نیست، بلکه او فقط یک توهم دارد که میتواند در آینده روان پریش شود. او فقط تجربهای نسبتاً متفاوت و ناپیوسته با کودکی خود دارد. در این نقطه از کودکی وی هیچ گزینهای وجود ندارد که بخواهیم او را بیمار اسکیزوفرنیک بنامیم. اما این موضوع در واقع پدیدهای روانپریشانه به شمار میرود.
موضوع مورد بحث ما در اینجا اینست که: در سطح تجربهی کاملاً آغازین در نقطهای که امکان حضور نماد وجود دارد، سوژه را به ایجاد ارتباط معینی با جهان بیرون میکشاند . این همان همبستگی و تعادلی است که میخواهم شما رامتوجه آن کنم. آنچه که قادر به درک آن نیستیم, همچون یک صحنه، وارد آگاهی ما میشود. اگر شما عمیقاً وارد یک فضای معین دو قطبی شده باشید, و آنرا تجربه کرده باشید راحت تر میتوانید این فضای مبهم را "پیش از این دیده ام " درک کنید که میان این دو گونه ارتباط قرار میگیرد: آنچه درک شده و آنچه دیده شده.
در"پیش از این دیده ام "، چیزی از جهان بیرونی به محدودهی آگاهی ما وارد میشود و توسط یک پیش نشانهی خاص در جهان واقعی ما تظاهر خارجی پیدا میکند. توهم گذشته نگر، این چیز دریافت شده را با کیفیت اصلی خود به حوزهی "دژاوو" پیوند میدهد.هنگامی که فروید از هر نوع تجربۀ اکنون جهان بیرونی سخن میگوید. در واقع به چیزی از چیزهایی اشاره دارد که در گذشته دریافت شده است و این حقیقتی غیر قابل انکار است که آنچه ما اکنون درک میکنیم در واقع چیزی است که در گذشته درک شده است. به همین دلیل است که ما اکنون به این سطح از خیالپردازی اشاره میکنیم تا بتوانیم به تصویر اصلی نزدیکتر شویم. آنچه مورد نظر است، آن چیزی نیست که به شکل نمادین و کلامی درآمده است، ما از طریق نظریهی افلاطون به بازیابی خاطرات میپردازیم نه به خاطر آوردن آنها.
به شما قول دادم که مثال دیگری بزنم، این مثال در واقع به شیوهی مدرن روان کاوی بازمیگردد، که این اصول را در متون فروید, سال ,1925, میبینم. مسئلۀ مهم اینست که ما ابتدا سطح را تحلیل میکنیم. دستیابی به امکان پیشرفت از طریق پاکسازی ذهنی مطالبی که در فرایند روان کاوی بازیابی میشوند، خود میتواند اوج موفقیت باشد. کریس در یکی از مقالاتش به تحلیل موضوع یکی از مراجعانش میپردازد که یکبار توسط او تحلیل شده بود.
زندگی شغلی این فرد به طور جدی مختل شده بود، وی تمام مشکلات درونی و رفتاری را –آنطور که میگفتند- تجربه میکرد. در واقع زندگی او درگیر احساس وی نسبت به بود (نوع بودن) او شده بود. وی مثل یک سارق ادبی، تمام ایدههایش را با فردی که با وی نزدیک بود در میان گذاشت. یک دانشجوی ممتاز! وی همواره تمایل داشت که ایدههای طرف مقابل را از آن خود سازد و همواره مانعی در مسیر انتشار هر چیزی که در ذهنش بود احساس میکرد. مثل همیشه او موفق میشود که یک متن را کامل کند، اما یکروز، با موفقیت اعتراف میکند که تمام پایاننامۀ او در یک کتاب چاپ شده و در کتابخانه موجود است.
حالا این بار وی با یک سارق ادبی مثل خودش روبرو شده بود. حالا میخواهیم ببینیم که دراولین نگاه آنچه کریس انجام داده چه چیزهایی وجود دارد؟ مطمئناً در واقعیت ،کریس به آنچه اتفاق افتاد علاقمند است و آنچه که مقاله در بر میگیرد! اگر دقیقتر به آن نگاه کنیم او متوجه میشود که هیچیک از پایاننامههایی که وی از آنها صحبت کرده وجود خارجی ندارند, لذا در این پایاننامهها هیچ کپی برداری انجام نشده بود. این همان انتقالی است که باید از آنجا شروع کنید. این همان چیزی است که وی آنرا –نمیدانم چرا- مینامد. این همان نگاه سطحی کردن به موضوعات است ولی در جای دیگری میگوید، رفتارش به طور کلی در هم پیچیده شده است و این به خاطر اینست که پدرش هرگز در تولید هیچ چیز موفق نبوده است. چرا که وی هم توسط پدرش در هم شکسته شده بود. در واقع، پدر وی نیز, ذهنی ساختارمند داشته است.
حالا وی نیاز دارد که پدرش را دیگر بار در پدر بزرگش بیابد. پدری که میتوانست بزرگ باشد، که بر خلاف او میتواند کارهای زیادی انجام دهد.او این نیاز با یافتن معلمان جدید پیدا میکند که از او بزرگتر هستند. بنابراین او بوسیلهی یک دزدی ادبی به آنها وابسته میشود که دوباره بتواند خود را در آنها بازیابی کند و این گونه است که او خود را تخریب میکند.
از این مبحث میتوان نتیجه گرفت که وی کاری بیش از ارضای یک نیاز انجام نمیدهد. همان نیازی که در کودکی او را رنجور ساخت و اکنون در زندگیاش حکمرانی میکند. با قاطعیت میتوان گفت که این تفسیر معتبر است و این مهم است ببینیم که مراجع چه طور به آن واکنش نشان میدهد؟ که وی پس از ملاحظه کردن این موضوع و اهمیت آنچه دریافته است چکار میکند؟
آنچه در این داستان دیده میشود عبارتست از نماد سازی و واقعی کردن این نیاز ابزاری ، پدری خلاق و قدرتمند که وی تمامی بازیهای کودکی را از او یاد گرفت. مثل ماهیگیری. آ یا پدر یک ماهی بزرگ میگیرد؟ اما واکنش مراجع در لحظۀ دریافت این موضوع چیزی جز سکوت نبود. او سکوت اختیار کرد و در جلسۀ بعدی گفت: آنروز وقتی از اینجا رفتم از این خیابان به آن خیابان میرفتم. این اتفاق در نیویورک میافتد. وی ادامه میدهد: آنجا دنبال جایی برای غذا خوردن میگشتم چیزی که بسیار به آن علاقه دارم: مغزهای تازه. حالا میتوانید ببینید چه پاسخی به یک تفسیر درست داده شد. حالا به سطحی از کلام رسیدیم که هم دارای تناقض است و هم محتوای معنایی سنگینی دارد.
چه چیزی این تعبیر را تعبیری دقیق میسازد؟ آیا ما با چیزی سطحی سر و کار داریم؟ این به چه معنی است؟ هیچ معنایی ندارد. علاوه بر این کریس با تلاشی پر از تردید و اندیشیدن به یک مسیر انحرافی در درمان توانست به راحتی پیشبینی کند که فرد در اظهارات خویش در این نقاب مثبت مشخص و هنگام گفتگو، همواره فرآیند انکار را به کار میگرفت.
در نهایت یکپارچگی ایگو در درمان حاصل میشود و این تنها چیزی است که میتواند ارتباط بنیادین خود را با ایگوی مطلوب خویش، به شکل معکوس پیدا کند.
به عبارتی, ارتباط با دیگری در نهایت به عنوان آرزویی نخستین در سوژه وجود دارد که تلاش میکند خودش را در وی نمایان سازد و همواره در درون خویش این عنصر خالص و بنیادین انکار را دارد که در این جا شکلی معکوس به خود گرفته است.همانطور که میبینید این خود مشکلات جدیدی را برای ما در مسیر درمان بوجود میآورد. اما در ادامه اگر میشد دقیقاً اختلاف سطح میان امر نمادین، توان نماد، گشایش آدمی به نماد و از طرفی دیگر، نقش فشرده ای که نماد در گفتمان سازمان یافته بدست آورده و در نهاد خود متناقض است؛ را از هم مجزا کنیم، میتوانستیم گامی رو به جلوبرداریم.