مدیریت و مدیریت پذیری در ایران

در این دسته به چاپ رسیده است اخبار

تاریخ چاپ  

روزنامه همدلی
روزنامه سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگــی ۲۹ شهریور ۱۳۹۵ - 16 ذی الحجه 1437 - 19 سپتامبر 2016

دکتر حسن مکارمی‪-‬

جامعه را به گونه‌ای مدیران می‌سازند. مدیران، از مدیریت بر خود، خانواده، گروه‌های کوچک، همکاری، بازی کودکی آغاز شود تا کدخدایی و ریاست خانواده و فامیل و شبکه‌های تولیدی و دهقانی و قبیله‌ای به پیش می‌رود. مدیریت رابطه‌ای است دوسویی مدیر و افراد تحت مدیریت. مدیر بودن و مدیریت پذیری دو روی یک سکه‌اند. مدیرپذیران امروز مدیران فردایند. آموزش سنتی مدیریت سینه به سینه از نسلی به نسلی می‌رود. تا پیش از آشنایی ما با فرهنگ غرب، بگیریم دهه اول قرن نوزدهم میلادی، جامعه ایرانی فرهنگ مدیریت سنتی خود را نداشت.واحدهای تولیدی روستایی و عشایری، واحدهای ارتباط خدماتی (بازار)، واحدهای خدمات اداری، امنیتی، سیاسی و بالاخره واحدهای آموزشی (مکتب‌ها و حوزه‌ها). با نگرشی سطحی تا ابتدای قرن نوزدهم سه پایه مدیریت بنیانی جامعه بر مثلث ارباب- خان- معمم استوار بوده است. حتی نظام‌های سلطنتی و شیوه اداری و اربابی نیز چون یک مجموعه قبیله‌ای عمل می‌کرده است، که در آن بیشتر اعضاء خاندان سلطنت (شاهزادگان) بدون آموزش ویژه‌ای به مقام فرماندهی و مدیریت می‌رسیدند.بررسی کارکرد مدیریتی ارباب- خان، نکات مشترک و افتراق آنها از اهمیت خاصی برخوردار است. چرا که از سویی تا اواخر سال‌های 1350، موجودیت خان و ارباب کاملاً از بین نرفت و از سویی دیگر آموزش‌های سنتی و انتقال و فراگیری اصول مدیریت پدیده‌ای که بیشتر در عرف و عادات خانواده‌ها گنجانده می‌شدند، در فرهنگ عمیق، پایه‌های ساختار ناخودآگاه ما را می‌سازند و در نتیجه تا چند نسل جسته و گریخته با ما هستند.اگرچه آشنایی با مدیریت مدرن، با تشکیل قوای نظامی و اداری، تشکیل سیستم آموزشی نوین، با بازگشت درس‌خواندگان اروپایی از نیمه دوم قرن نوزدهم آغاز شد اما این پدیده، در لایه بسیار ناچیزی از جامعه جای باز کرد و نه به شکلی عمیق، چرا که فرصت کافی چند نسل برای جاافتادگی نیافت. بدینگونه، الگوی مدیریت ایران را می‌توان با سه دوره به گونه‌ای بسیار سطحی و تنها برای دسترسی به شناختی گذرا، به سه دوره تقسیم کرد:
پیش از ابتدای قرن نوزدهم برپایه: ارباب- خان. از نیمه دوم قرن نوزدهم تا بهمن 1357 :
ترکیب فوق با مدیریت مدرن بر اساس حضور فرد شهروند از یک سوی و شایسته سالاری از سوی دیگر. در این دوران با فراز و رکودهایی، به تدریج شهروند مدیریت پذیر، در کارخانه‌ها و مدارس و مجموعه سیستم اداری و ارتش زاده شدند و مدیرانی که در مرحله گذر زندگی کردند، ترکیبی از خان- ارباب ، شایسته سالاری و فساد حاصل از رشوه خواری، رفیق بازی، تقلب، نان به نرخ روز خوری وغیره… الگوی خانواده، آن‌هم بیشتر در شهرها دچار گشودگی شد. گفت‌وگو در سطح خانواده و محیط‌های آموزشی رشد یافت ولی نتوانست تا سطوح اداری و سیاسی رشد کند. فرهنگ مردانه و مدیریت خانواده به گونه سنتی خود ادامه یافت.
به تدریج با نفوذ مدیریت بازاری، تقسیم نیروها در قالب هر ساختار به خودی و ناخودی به انتخاب مدیران بر اساس رابطه سرمایه داری نه تخصص و شایستگی، مدیریت جدیدی پا به عرصه وجود نهاد. مدیرپذیران، شهروندان چه در محیط‌های خانوادگی، آموزشی، تولیدی و اداری، و چه در انجمن‌ها و گروه‌ها به نوعی دوگانگی شخصیت دچار شدند. به گونه‌ای که اسکیزوفرنی حاصل از این رفتار و گفتار زبانزد همگان شد و به عنوان یکی از آسیب‌های اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.وابستگی خانوادگی و تظاهر به دانستن جای ویژه‌ای در نظام مدیریت این دوره گشود. اگرچه نظام مدیریت خان – ارباب، کمرنگ ‌تر شد، ولی ناکارآمدی نظام مدیریتی حفظ شد و به دورترین نقاط جامعه کشیده شد. از طرفی نسل جدید با شعور علمی و آموزشی فراتر (از نظر تعداد) که نتوانست خود را در قالب این مدیریت ببیند، بر ضد این مدیریت عملاً سلسله مراتب مدیریت موجود را زیر سوال برد به گونه‌ای که از هرگونه مدیریت‌پذیری شانه خالی کرد.ارزش کار و تولید در مقابل رانت خواری و کسب درآمد و قدرت آن‌هم از هر طریق همه‌گیر می‌شود. و با بازکردن درب‌های واردات ارزان‌قیمت و فروش نفت با بهای مناسب یا بالا، عملاً مصرف فراوان بی‌زحمت تولید همه‌گیر می‌شود. افراد زیر خط فقر به گفته مقامات رسمی از 15 میلیون فراتر می‌رود و سهم یارانه مستقیم یا غیرمستقیم در زندگی مردم افزایش می‌یابد.زنان در مدیریت خانوادگی، اگرچه به دلیل افزایش سواد و دانش و روشن‌بینی در داخل نقش عمده‌ای بازی می‌کنند ولی از نظر حقوق شهروندی تحت فشار قرار می‌گیرند و قدرت مرد در این واحد افزایش می‌یابد.
نگاهی ژرف‌تر به دوران سوم – نیمه دوم قرن نوزدهم تا سال 1979 بیندازیم. این دوران از نظر ترکیب صفات اجتماعی و سیستم‌های تولیدی عملاً به سه دوره 1810- 1900، 1906-1962 و 1968-1979، تقسیم شود.در اولین قدم، اگرچه به تدریج آشنایی با مدیریت در قشر بسیار اندک جامعه هویدا شود ولی عملاً هیچ تاثیر مستقیمی نه در فرد- نه در خانواده- نه در سیستم‌های تولیدی و اداری، جز در سطح شهرهای بزرگ آن هم به اندک، صورت نمی‌گیرد، که این در واقع شامل چند درصدی از کل جامعه شود. توجه کنیم که در 1900 میلادی کمتر از 25 درصد مردم در شهرها می‌زیسته‌اند، که اگر سهم شهرهای بزرگ و خانواده‌هایی را که با مدیریت نورسیده (در میان آنها) آشنا شده بودند بشماریم، بی‌گمان رقم درصدی زیر ده را می‌‌توان پذیرفت.
از 1906 تا 1962 ؛ عملاً بیش از 70 درصد مردم خارج از شهرها در نظام مدیریت ارباب- خان به زندگی خود ادامه می‌دهند ولی برای مردم شهرنشین با توجه به خدمت نظام اجباری، آموزش و پرورش رایگان، افزایش ادارات و واحدهای تولیدی و اجرای طرح‌های بزرگ ساختاری، به وجود آمدن ارتش، تلاش برای نوعی گشایش گره زنان و خانه نشینی اینان، مدیریت‌پذیری، شهروند زیستی به تدریج معنی می‌یابد.
افزودن آمار مجلس شورای ملی
از 1968 تا 1979 عملاً به طور مستقیم خان و ارباب عمدتاً از صحنه تولید و زندگی اجتماعی حذف شود ولی معمم در روستاها می‌ماند، خانواده در شهر و روستا به گونه‌ای سنتی تحت پوشش پدر یا رئیس خانواده همان الگوی ارباب – خان را تا حدودی و به شکل فرهنگی خود ادامه می‌دهد. بر این مجموعه فرهنگ شفاهی و اثرات آن را نیز باید افزود. از تاثیر کشاورزی دیمی که بالندگی آن به آب و هوا و رطوبت و باران سالانه بستگی دارد نیز نباید غافل ماند. که سهم اعتقاد به خرافات و تقدیر و «مشیت خارج از اراده خود» را افزایش می‌دهد. زبان تعارف و گویش‌های طنزآمیز و پرده پوشی و به درگویی تا شنیدن دیوار، اغراق در میان واقعیات به نوعی پرده پوشی از انتقاد، عدم نیاز به سند و مدرک در ارائه واقعیات علمی و اجتماعی و اخبار، گفته‌اند و شنیده شده است و می‌گویند که در واقع فرهنگ به عنوان زیر بنایی همه حوزه های زندگی، نیز بر همه لایه‌های ذکر شده اضافه می‌شود.اخلاق سیاسی حاکم تا امروز در کلیه سطوح، به گونه‌ای طبیعی هنوز تحت تاثیر همان شرایط مدیریتی سنتی و زائده‌های آن‌است. هنوز فعالان سیاسی، روشنفکران، صاحبان اندیشه در جامعه ما به گونه‌ای ادامه فرهنگی دو یا سه نسل پیش از خود را به همراه دارند.
تکیه بر اسناد و مدارک، گواهی تاریخی همراه با سند و روابط علت و معلولی دقیق، دوری از ابهام و پرداختن به زبانی گویا و واقع‌گرایانه و خارج از هر نوع غلو و زیاده‌گویی، نگرش بر حضور انسان در هستی و جامعه چون شهروندی که تنها می‌تواند پاره‌ای از واقعیات شناخته شده را آن‌هم بر اساس نظام پرورشی خویش گرفته، حلاجی کرده، نتیجه‌گیری کند، از آنها نظریه بسازد و با نظریه‌های دیگران به محک بزند. چنین شهروندی، در مقام مدیر یا زیر نظر یک مدیر، در هر دو حالت می‌تواند پایه‌ای از جامعه متکی به علم و منطق و داده‌های علمی با حفظ احترام متقابل اندیشه‌های دیگران و در فضای فعال مدیریت مدرن باشد و این تلاشی است که تک تک ما در اندیشه‌ها و گفتار و کردار هر روزه خویش می‌توانیم آن را ممکن سازیم.