لغات کلیدی استفاده شده: "شعر"
زیبایی در تهی نبودن شکلِ همه رویاهای نابافته تا به جان میرسد، ققنوس بازیافتهای است شاید مرگ تولدی است در تنهایی، یا تنهایی یک تولد؛ خمیرِ نان و نهادی در طراوتِ نعنا؛ بوی گلاب و شب به خیر؛ فشردهی تکبافتهای «حال» یا آهی مانده به لبها، مرگ را میگویم. ۱۹۹۸ حسن مکارمی
چمنی ! جای تُردی و سبکی ! دامن عروسکت خستگی است و پاهایت انجیرهای خشک. عمر کمرنگ غروبی ! مزهی صبحانهای از دور لحظهای تنها ! دخمهای فراموش ! در کاروانسرای مسافر، آتش پر دودی ! از دور میآیی و نمیمانی. نوشتهای بر افق و بازی، گشاده ! خاری ! شتری صبورتر از تلخی گشایش ادامه مطلب
گلبرگریزانِ من ! قناری لبخندت پرواز آئینههای شاهچراغ مهتابِ من ! شبِ زلفت پارهبندهای آوارگیِ هجران بلورم ! سپیده دمت، شبنم تازگی زندگی مهربانم ! فروغم ! گاهبانم پنجههایِ ساز نغمههایت، سکوت نرمیِ ریگِ کاریزهای کویر ماهیم ! میوهی دیدارت شادمانگی جهیدن آهوان خواندمت، نمیآیی؟ ۱۹۹۸ حسن مکارمی
گاه به ابرها که مینگرم گویی آنچنان دور نیستند، چنین گفت کودک. کوران در کجا میزیند؟ پرسشی در پاسخ در آئینهی خواب پیرمرد. بی نگاه، جای کم میآید، فشرده میشود و رنجور ابرها بازی میکنند و نگاهِ کودک در پرواز کوران در کجا میزیند؟ آئینههای باز و نگاهی بیبازگشت. زنی پنهان است و ناکامی ستارهای ادامه مطلب
کسی که تنها یک چیز میدانست و تنها کسی بود که این را میدانست نه تنها در تنهایی، نه تنها با دیگران، بلکه، همیشه و همه جا میدانست ولی تنها یک چیز را میدانست رازش را پنهان کرد، در تنهایی کسی که تنها یک چیز میدانست از همه جا آواز سر میداد که: «نمیدانم» ۱۹۹۷ ادامه مطلب